Page 7 - Hamyon Issue No. 0 - Dec. 2011
P. 7
بخشی از نامه آیرو به خانواد ه در مورد انتشار آثارش 7
ﭘﯿﻮﺳﺖ ﻓﺮﻫﻨﮕﯽ ﺷﻬﺮﻭﻧﺪ ﺑﯽ .ﺳﯽ او را در شعرهایش به روشنی م یتوان دید. ساخت هاند ،نقل مکان می کند .دلینا که خود شروع به نوشتن کرده است
از س��ال ۲۰۰۲که من هم به هلس��ینکی آمدم و در ادارهی فرهنگ با دختر علی اش��رف درویشیان که در همسایگی آنهاست ،آشنا م یشود
مش��غول گش��تم ،با وریا مرتب دیدار داشتیم .در س��ا لهای اول ،او در و با آنها رفت وآمد می کند .در نتیجه باعث آش��نایی وریا با آن خانواده
هم�� هی برنام هه��ای ادبی فرهنگی م��ن در مرکز فرهنگ��ی بین المللی
هلسینکی ش��رکت م یکرد ،گاهی تنها و گاهی با لیلا که شعرهای او را م یشود.
به فنلاندی برگردانده بود و م یخواند .بعد از طلا ِق لیلا و جدایی وریا از در س��ال ،۱۳۷۲وریا برای خدمت سربازی به سقز م یرود و در سال
کلارا وضعیت روحی او هرگز به خوبی پیش از آن نبود و نش��د .در این ۱۳۷۴ب��ه کرج بازم یگ��ردد .در آن زمان پدر وریا ک��ه مدیر مالی یک
اواخر ،کمتر در فعالی تهای اجتماعی ش��رکت م یجست و دیدارهای ما موسس�� هی تولیدی در قزوین اس��ت ،کاری برای وریا دست وپا م یکند.
وریا دس��تیار یک مهن��دس مدیر پروژه م یش��ود .از آن پس نزدیک به
در وقت آزاد در خانه و یا رستوران بود. دوس��ال با حقوق خوب کار م یکند .در کارخانه هم با افراد اهل ادبیات
روز یکش��نبه دهم آوریل ۲۰۱۱نزدیک به یک ونیم س��اعت تلفنی
صحبت کردیم .او س��رحا لتر از همیش��ه بود .حر فهای ادبی و سیاسی آشنا م یشود و گاهی برای ش بهای شعر به قزوین م یرود.
که ته کش��ید گفت که خواهرش دلینا در تابستان عروسی م یکند و از دلینا می افزاید که وریا در آن دوران خیلی ش��یک پوش بود و دست
من دعوت کرد که با او به عروس��ی بروم .گفت که کلارا دارد با مادرش و دل ب��از .خانواده وریا بار دیگر مهاجرت م یکنن��د .این بار به ترکیه و
از آلمان به فنلاند م یآید .قرار گذاش��تیم که کلارا ،وریا و من ،یک روز ب��ه قصد رفتن به اروپا .آنها مدت ش��انزده ماه را در ش��هرهای آنکارا و
با هم باشیم و به با غوحش برویم .بعد هم از احمدکایا حرف زد و همان کاس��تامنو م یگذرانند که بیش��تر این مدت هم هی خانواده در یک اتاق
روز برایم لینک تران ههای او را با ایمیل برایم فرستاد. زندگی جمعی دارند.
از آن روز ب��ه بعد چندین بار تماس داش��تیم .روز ۲۱آوریل ،وریا با وریا در یک قنادی شروع به کار م یکند و زبان تُرکی را به سرعت فرا
کلارا در خان�� هی پ��درش ب��ود و از آن جا با من تم��اس گرفت تا وقتی م یگیرد .فرصت و امکان تحصیل زبان ترکی نیس��ت ،اّما وریا شعرهای
بگذاریم و با کلارا بیرون برویم .بعد از مد تها با کلارا صحبت کردم که تران ههای ترکی را از جلد س�� ید یها م یخواند و فرا م یگیرد .وریا مدتی
مثل همیش��ه س��رخوش از دیدار وریا بود .با وریا قرار برای روز یکشنبه هم س��از ترکی باغلاما را تمرین م یکرد .در ی��ک برنام هی فرهنگی که
۲۳آوریل گذاش��تیم .من با لیلا تماس گرفتم تا او را در جریان بگذارم. ب��رای پناهندگان ترتیب داده ش��ده ،وریا به روی صحنه می رود و چند
لیلا گفت که دارند به شهر تورکو می روند و قرار شد وقتی که برگشتند تران هی فارسی و ترکی م یخواند .بعد از قنادی در یک قهوهخانه کار پیدا
م یکند .پریسا م یگوید که وریا بخشی از پو لهایش را به پسرک فقیری
خبر بدهد. ک��ه در نزدیک قهوهخانه کفش واکس م یزد ،م�� یداد .دلینا می افزاید:
پدر وریا دوش��نبه ۲۵آوریل در اوایل ش��ب با وریا تماس م یگیرد و یک ش��ب وریا توله سگ کثیفی که موهایش ریخته بود را به خانه آورد
ق��رار م یگذارند که بعد از ظهر روز بعد ،س��ه ش��نبه ،به اتفاق هم برای
آوردن کلارا بروند .روز س��ه ش��نبه از وریا خبری نم یشود .پدر چندین و م یخواست ما از آن نگ هداری کنیم.
بار به وریا تلفن م یزند ،اما کسی تلفن را جواب نم یدهد .سپس با آیدا در آن روزها تُر کها وریا را دنیز و گاهی مراد صدا م یکردند .او خودش
خواهر وریا به در خان هی او م یروند ،اّما کسی در را باز نم یکند .از شکاف را به این اس�� مها معرفی کرده بود .در همان دوران با آقای حیدریه آشنا
پُس��ت به درون خانه نگاه م یکنند :چرا غها روشن هستند و کف شهای ش��د که داستان م ینوشت .وریا از این آشنایی بسیار خوشحال بود .پس
وری��ا هم پیدا ،اما انگار که کس��ی در خانه نیس��ت .با تلف��ن همراه وریا از شانزده ماه اقامت در ترکیه در سال ۱۳۷۸یا ۱۹۹۹خانوادهی مظهر
تماس م یگیرند .صدای زنگ تلفن درو ِن خانه م یپیچد ،اّما کسی جواب به فنلاند م یکوچد و در ش��مال یترین ش��هر فنلاند که چسبیده به مدار
نم یدهد .ش�� کها به یقین تبدیل م یش��وند .با پلیس تماس م یگیرند. قطبی است ،اس��کان داده م یشود .در این شهر وریا به دورهی آموزشی
زبان فنلاندی م یرود و در ابتدا خوب پیش��رفت م یکند .یک بار هم در
پلیس آنها را از س��اختمان بی��رون می برد و در را یک برنام هی فرهنگی شهرداری روانیمی شعرهایش را م یخواند و کسی
باز م یکند .چیزی نم یگذرد که پلیس خبر مرگ
وری��ا را به آیدا و فاروق م یدهد .پدر به درون خانه آنها را به فنلاندی ترجمه م یکند.
م��ی رود .وریا را م یبیند که در کف اتاق درس��ت ش��ش ماهی از اقام ِت وریا در فنلاند گذش��ته که او با لیلا که مترجم
جلوی مبل به زمین افتاده اس��ت .م ینشیند و س ِر خانواده مظهر در ادارهی سوس��یال اس��ت ،آش��نا م یش��ود .لیلا که به
فرزند شاعرش را در بغل م یگیرد ،چهرهی کبود و ادبیات وشعر علاقه دارد و در مدرسه فنلاندی درس خوانده است ،ساکن
س��ردش را م یبوسد و بدینسان سوگ پایا نناپذیر هلس��ینکی اس��ت .آش��نایی وریا با لیلا به نقل مکان وریا از روانیمی به
هلس��ینکی و ازدواج با لیلا م یانجامد .حاصل ازدواج آنها دختری به نام
خانوادهی مظهر آغاز م یشود. کلارا است که در ماه اکتبر سال ۲۰۰۲متولد شد و علاق هی وافر وریا به
7 Vol. 1 * No. 0 * Autumn 2011
ﭘﯿﻮﺳﺖ ﻓﺮﻫﻨﮕﯽ ﺷﻬﺮﻭﻧﺪ ﺑﯽ .ﺳﯽ او را در شعرهایش به روشنی م یتوان دید. ساخت هاند ،نقل مکان می کند .دلینا که خود شروع به نوشتن کرده است
از س��ال ۲۰۰۲که من هم به هلس��ینکی آمدم و در ادارهی فرهنگ با دختر علی اش��رف درویشیان که در همسایگی آنهاست ،آشنا م یشود
مش��غول گش��تم ،با وریا مرتب دیدار داشتیم .در س��ا لهای اول ،او در و با آنها رفت وآمد می کند .در نتیجه باعث آش��نایی وریا با آن خانواده
هم�� هی برنام هه��ای ادبی فرهنگی م��ن در مرکز فرهنگ��ی بین المللی
هلسینکی ش��رکت م یکرد ،گاهی تنها و گاهی با لیلا که شعرهای او را م یشود.
به فنلاندی برگردانده بود و م یخواند .بعد از طلا ِق لیلا و جدایی وریا از در س��ال ،۱۳۷۲وریا برای خدمت سربازی به سقز م یرود و در سال
کلارا وضعیت روحی او هرگز به خوبی پیش از آن نبود و نش��د .در این ۱۳۷۴ب��ه کرج بازم یگ��ردد .در آن زمان پدر وریا ک��ه مدیر مالی یک
اواخر ،کمتر در فعالی تهای اجتماعی ش��رکت م یجست و دیدارهای ما موسس�� هی تولیدی در قزوین اس��ت ،کاری برای وریا دست وپا م یکند.
وریا دس��تیار یک مهن��دس مدیر پروژه م یش��ود .از آن پس نزدیک به
در وقت آزاد در خانه و یا رستوران بود. دوس��ال با حقوق خوب کار م یکند .در کارخانه هم با افراد اهل ادبیات
روز یکش��نبه دهم آوریل ۲۰۱۱نزدیک به یک ونیم س��اعت تلفنی
صحبت کردیم .او س��رحا لتر از همیش��ه بود .حر فهای ادبی و سیاسی آشنا م یشود و گاهی برای ش بهای شعر به قزوین م یرود.
که ته کش��ید گفت که خواهرش دلینا در تابستان عروسی م یکند و از دلینا می افزاید که وریا در آن دوران خیلی ش��یک پوش بود و دست
من دعوت کرد که با او به عروس��ی بروم .گفت که کلارا دارد با مادرش و دل ب��از .خانواده وریا بار دیگر مهاجرت م یکنن��د .این بار به ترکیه و
از آلمان به فنلاند م یآید .قرار گذاش��تیم که کلارا ،وریا و من ،یک روز ب��ه قصد رفتن به اروپا .آنها مدت ش��انزده ماه را در ش��هرهای آنکارا و
با هم باشیم و به با غوحش برویم .بعد هم از احمدکایا حرف زد و همان کاس��تامنو م یگذرانند که بیش��تر این مدت هم هی خانواده در یک اتاق
روز برایم لینک تران ههای او را با ایمیل برایم فرستاد. زندگی جمعی دارند.
از آن روز ب��ه بعد چندین بار تماس داش��تیم .روز ۲۱آوریل ،وریا با وریا در یک قنادی شروع به کار م یکند و زبان تُرکی را به سرعت فرا
کلارا در خان�� هی پ��درش ب��ود و از آن جا با من تم��اس گرفت تا وقتی م یگیرد .فرصت و امکان تحصیل زبان ترکی نیس��ت ،اّما وریا شعرهای
بگذاریم و با کلارا بیرون برویم .بعد از مد تها با کلارا صحبت کردم که تران ههای ترکی را از جلد س�� ید یها م یخواند و فرا م یگیرد .وریا مدتی
مثل همیش��ه س��رخوش از دیدار وریا بود .با وریا قرار برای روز یکشنبه هم س��از ترکی باغلاما را تمرین م یکرد .در ی��ک برنام هی فرهنگی که
۲۳آوریل گذاش��تیم .من با لیلا تماس گرفتم تا او را در جریان بگذارم. ب��رای پناهندگان ترتیب داده ش��ده ،وریا به روی صحنه می رود و چند
لیلا گفت که دارند به شهر تورکو می روند و قرار شد وقتی که برگشتند تران هی فارسی و ترکی م یخواند .بعد از قنادی در یک قهوهخانه کار پیدا
م یکند .پریسا م یگوید که وریا بخشی از پو لهایش را به پسرک فقیری
خبر بدهد. ک��ه در نزدیک قهوهخانه کفش واکس م یزد ،م�� یداد .دلینا می افزاید:
پدر وریا دوش��نبه ۲۵آوریل در اوایل ش��ب با وریا تماس م یگیرد و یک ش��ب وریا توله سگ کثیفی که موهایش ریخته بود را به خانه آورد
ق��رار م یگذارند که بعد از ظهر روز بعد ،س��ه ش��نبه ،به اتفاق هم برای
آوردن کلارا بروند .روز س��ه ش��نبه از وریا خبری نم یشود .پدر چندین و م یخواست ما از آن نگ هداری کنیم.
بار به وریا تلفن م یزند ،اما کسی تلفن را جواب نم یدهد .سپس با آیدا در آن روزها تُر کها وریا را دنیز و گاهی مراد صدا م یکردند .او خودش
خواهر وریا به در خان هی او م یروند ،اّما کسی در را باز نم یکند .از شکاف را به این اس�� مها معرفی کرده بود .در همان دوران با آقای حیدریه آشنا
پُس��ت به درون خانه نگاه م یکنند :چرا غها روشن هستند و کف شهای ش��د که داستان م ینوشت .وریا از این آشنایی بسیار خوشحال بود .پس
وری��ا هم پیدا ،اما انگار که کس��ی در خانه نیس��ت .با تلف��ن همراه وریا از شانزده ماه اقامت در ترکیه در سال ۱۳۷۸یا ۱۹۹۹خانوادهی مظهر
تماس م یگیرند .صدای زنگ تلفن درو ِن خانه م یپیچد ،اّما کسی جواب به فنلاند م یکوچد و در ش��مال یترین ش��هر فنلاند که چسبیده به مدار
نم یدهد .ش�� کها به یقین تبدیل م یش��وند .با پلیس تماس م یگیرند. قطبی است ،اس��کان داده م یشود .در این شهر وریا به دورهی آموزشی
زبان فنلاندی م یرود و در ابتدا خوب پیش��رفت م یکند .یک بار هم در
پلیس آنها را از س��اختمان بی��رون می برد و در را یک برنام هی فرهنگی شهرداری روانیمی شعرهایش را م یخواند و کسی
باز م یکند .چیزی نم یگذرد که پلیس خبر مرگ
وری��ا را به آیدا و فاروق م یدهد .پدر به درون خانه آنها را به فنلاندی ترجمه م یکند.
م��ی رود .وریا را م یبیند که در کف اتاق درس��ت ش��ش ماهی از اقام ِت وریا در فنلاند گذش��ته که او با لیلا که مترجم
جلوی مبل به زمین افتاده اس��ت .م ینشیند و س ِر خانواده مظهر در ادارهی سوس��یال اس��ت ،آش��نا م یش��ود .لیلا که به
فرزند شاعرش را در بغل م یگیرد ،چهرهی کبود و ادبیات وشعر علاقه دارد و در مدرسه فنلاندی درس خوانده است ،ساکن
س��ردش را م یبوسد و بدینسان سوگ پایا نناپذیر هلس��ینکی اس��ت .آش��نایی وریا با لیلا به نقل مکان وریا از روانیمی به
هلس��ینکی و ازدواج با لیلا م یانجامد .حاصل ازدواج آنها دختری به نام
خانوادهی مظهر آغاز م یشود. کلارا است که در ماه اکتبر سال ۲۰۰۲متولد شد و علاق هی وافر وریا به
7 Vol. 1 * No. 0 * Autumn 2011