Page 19 - Hamyon Issue No. 0 - Dec. 2011
P. 19
ﭘﯿﻮﺳﺖ ﻓﺮﻫﻨﮕﯽ ﺷﻬﺮﻭﻧﺪ ﺑﯽ .ﺳﯽروایت یک مرگ است؛ پارهی دوم روایت زندگی پس از آن مرگ .البتهاز هم��ان اول ک��ه دفتر داد نزن ،در این آینه کس�ی نیس�ت! را
منظور این نیس��ت که ش��عرهای او به ش��کلی خطی به دو پاره بخش 19 باز م یکنم و ش��عر «کبوترها» را م یخوانم ،فکر م یکنم که این پریدن
و رفت��ن ،رفتن چیزی ک��ه جایی خالی ،حفرهای ،ح ّس��ی ،خاطرهای یا
ش��ده باش��ند .بلکه منظور این اس��ت که مضمون از دس ترفتگی یکی اندوه��ی از آن باقی م یماند یکی از کلیدهای خوانش آیرو باید باش��د؛
از مضمو نهای بس��یار تکرار ش��ونده در این شعرهاست .از سوی دیگر، چن��دان که ش��اید بتوان گفت یکی از ویرهای هس��تی شناس��یک در
در بس��یاری از ش��عرها ،به آن چیزِ از دس��ت رفته ،ب��ه آن مرگ ،نگاه
نوستالژیک یا سوگوارانه نم یشود ،بلکه [آیرو] به گون های با آن مرگ ،با بسیاری از شعرهای آیرو گون های میرا ثدار ِی فقدان است.
آن چیز از دست رفته ارتباط م یگیرد و در جهانی با مختص ههایی دیگر کبوترها
به آنچه مرده است زندگی دیگری م یدهد]۳[. دیروز همانطور توی پارک
آی��رو زندگی را م ینویس��د ،بر خلاف کس��انی که درب��ارهی زندگی زل زده بودم
م ینویس��ند .او «درباره» نم ینویسد ،خو ِد آن را م ینویسد ،خو ِد خود را
م ینویس��د .این که م یگویم آیرو زندگی را م ینویسد تناقضی با گفت هی به فوج کبوترهایی که فرود آمده بودند و
پیشینم نباید داشته باشد که شعرهای او میراث فقدان (مرگ یا از دست پیرزنی که با دامن بلند و چروک و مهربانی
دادن) هستند .او زندگی را حضور همیشگی مرگ و از دست دادن پیاپی
م یدید .او البته خود نیز می��را ثدار فقدا نهای فراوانی بود :مرگ مادر، برایشان نان میریخت
از دس��ت دادن زادگاه (با کوچ به تهران و کرج) ،از دست دادن دوبارهی یک لحظه حالم بهم خورد از این همه آرامش
میهن (تبعید ناخواس��ته از ایران) ،جدای یهای خانوادگی ،از دست دادن
زبان مادری و … ش��اید تفاوت آیرو با بس��یاری از ه منسلانش را بتوان پیرمردی که حدودا شصت و دو ساله بود
نزدیک آمد:
در همین نکته یافت.
دیگر ویژگی برجس��ت هی کار آیرو در حاش��ی هگی آن است .البته در «توی کشور شما هم کبوتر هست؟»
حاشیه بودن بی درنگ در متن بودن و در مرکز بودن را پیش م یکشد. گفتم« :البته که هست ،اما گوشتان را جلو بیاورید؛
تعداد کبوتربازهای ما از تعداد کبوترهای ما بی شتر است!»
در حاشی هی کدام مرکز؟ کدام متن؟
برای نمونه ،به شعر «تران هی ساحلی» نگاه کنیم .راوی کنار دریاست، خندید و رفت...
با صد فها و س��ن گها و حال و روزی که خوش نیست .از بازگویی شعر خندیدم و برخاستم:
به نفع حفظ لذت خوانش آن م یپرهیزم .در حاشی هگ ِی راوی ،اّما ،در دو توی پارک ،هیچ کبوتری نبود
و آن پیرزن سالها پیش از این مرده بود! (ص )5
خط پایانی شعر پدیدار م یشود: در ش��عر بالا نخس��ت پیرزنی با دامنی مهربان را م یبینیم که برای
تنها م یتونی رو به اونایی که لختِ مادرزاد ش��نای قورباغه م یکنن ف��وج کبوترهای فرود آمده ن��ان م یریزد .چیزهای دیگ��ری که در آن
ش��عر هس��تند نیز عبارتند از راوی ،پارک ،آرامشی که در پارک هست،
داد بزنی: پیرمردی حدودن شصت و دو ساله ،کشور راوی ،کبوترهای کشور راوی،
من شاشیدم به این دریا! (ص )۴۸ کبوتربازهای کشور راوی ،و نیز خندهی راوی و پیرمرد.
«تران هی ساحلی» تا پیش از دو خط پایانی ،تنها یک جهان را روایت در پایان راوی خبر م یدهد که توی پارک ،نه کبوتری بوده ،نه پیرزنی
م یکند :جهان راوی .در جهان خود ،راوی با س��احل ،صد فها ،سن گها با دامنی مهربان! پس این دو کجا بودهاند؟ اگر در پارک نبودهاند ،از کجا
و حال و روز خودش کنش و واکنش��ی دارد .آری ،کنش و واکنش ،چرا به این ش��عر آمدهاند؟ آنها به این ش��عر آمدهاند تا به راوی امکان بدهند
که انگار س��ن گها و صد فه��ا در برابر او آگاهانه رفت��اری واکن شگرانه که پریدنشان را ،و از دست رفتنشان را( ،برای راوی شاید) نشان دهد.
نش��ان م یدهند .او در آن جها ِن بست هی خود با چالشی روب هروست .اما از خودم البته م یپرسم ،چرا راو ِی این شعر کبوترها و پیرزن را برای
از کش��اکش با پیرامونش درم یماند .سنگ/صد فها انگار با او س ِر ستیز نب��ودن در پارک برم یگزیند؟ تکلیف آن پیرمرد و کبوتربازهای کش��ور
دارند و او کاری نم یتواند بکند مگر ای نکه رو به کسانی که لخت مادرزاد راوی چه م یش��ود؟ آیا آنها ه مچنان هس��تند؟ ی��ا بودهاند؟ چرا پیرزن
در دریا ش��نای قورباغه م یکنند داد بزند .پاس��خی اّما از ش��ناکنندگان دارای دامنی بلند و چروک و مهربان اس��ت؟ ش��اید خودش هم مهربان
نم یش��نود .نه تنها تهدیدش را ج�� ّدی نم یگیرند ،گویی خودش را هم باشد ،اما راوی در این باره حرفی نم یزند .آنچه برای راوی مهم است این
اس��ت که او دامنی مهربان دارد .آیا او تنها یک پیرزن با دامنی مهربان
نم یبینند. است و بس؟ تمثیل البته فراتر از آن م یرود.
آد ِم در حاشیه که باشی یعنی آن کنار گوش هها برای خودت م یپلکی. آن نبود ،نبو ِد چیزی اس��ت که بوده یا م یباید بوده باش��د ،اما هرگز
در حاش��ی هبودن ی��ا در متن بودن به گمانم باید ب��ا اصل نیوتنی کنش نبوده اس��ت! آهان! آن چیزی که باید باش��د ،اّما نیس��ت؛ آن چیزی که
و واکن��ش در پیوند باش��د؛ با این تفاوت ک��ه در ای نجا کنش و واکنش هستیش از او یا از کسی که باید آن را داشته باشد بازگرفته شده است،
هم��واره از یک قانون ثابت پیروی نم یکن��د .کنش و واکنش میا ِن فرد یا از آغاز به هستی در نیامدهاست ،چیست؟
و پیرام��ون او ،ح��ال این پیرامون هر چه م یخواهد باش��د ،به نس��بتِ داد (عدل) آن اس��ت که آنچه باید باش��د ،باشد و در جای خود باشد!
این را آموزگار کلاس پنجم دبستانم م یگفت و من آن را هرگز فراموش
در متن یا در حاش��یه بود ِن او متفاوت است .وز ِن نکردهام .با خواندن آیرو دریافتم که کارهای او پدیدار ِی نبو ِد آن داد است.
فر ِد در متن متفاوت اس��ت از وز ِن فر ِد در حاشیه. اّما در این میرا ِث فقدان ،سوگواری چندان ُر خنمایی نم یکند .به جای
فریا ِد حاشیه را متن ج ّدی نم یگیرد .خندههایش، س��وگ آن چیزهای از دست رفته ،ش��عر آیرو بیشتر به گون های زندگ ِی
اندوههای��ش ،پیش��نهادهایش ،دوس��ت یهایش، پس از فقدان را روایت م یکند.
ناس��زاهایش و حّتا تهدیدهایش هم از سوی متن م یتوان گفت که بیش��ین هی ش��عرهای او ،دو پارهاند :پارهی نخست
نادیده گرفته م یشوند .به قول خیام« ،آمد مگسی
پدید و ناپیدا ش د».
19 Vol. 1 * No. 0 * Autumn 2011
منظور این نیس��ت که ش��عرهای او به ش��کلی خطی به دو پاره بخش 19 باز م یکنم و ش��عر «کبوترها» را م یخوانم ،فکر م یکنم که این پریدن
و رفت��ن ،رفتن چیزی ک��ه جایی خالی ،حفرهای ،ح ّس��ی ،خاطرهای یا
ش��ده باش��ند .بلکه منظور این اس��ت که مضمون از دس ترفتگی یکی اندوه��ی از آن باقی م یماند یکی از کلیدهای خوانش آیرو باید باش��د؛
از مضمو نهای بس��یار تکرار ش��ونده در این شعرهاست .از سوی دیگر، چن��دان که ش��اید بتوان گفت یکی از ویرهای هس��تی شناس��یک در
در بس��یاری از ش��عرها ،به آن چیزِ از دس��ت رفته ،ب��ه آن مرگ ،نگاه
نوستالژیک یا سوگوارانه نم یشود ،بلکه [آیرو] به گون های با آن مرگ ،با بسیاری از شعرهای آیرو گون های میرا ثدار ِی فقدان است.
آن چیز از دست رفته ارتباط م یگیرد و در جهانی با مختص ههایی دیگر کبوترها
به آنچه مرده است زندگی دیگری م یدهد]۳[. دیروز همانطور توی پارک
آی��رو زندگی را م ینویس��د ،بر خلاف کس��انی که درب��ارهی زندگی زل زده بودم
م ینویس��ند .او «درباره» نم ینویسد ،خو ِد آن را م ینویسد ،خو ِد خود را
م ینویس��د .این که م یگویم آیرو زندگی را م ینویسد تناقضی با گفت هی به فوج کبوترهایی که فرود آمده بودند و
پیشینم نباید داشته باشد که شعرهای او میراث فقدان (مرگ یا از دست پیرزنی که با دامن بلند و چروک و مهربانی
دادن) هستند .او زندگی را حضور همیشگی مرگ و از دست دادن پیاپی
م یدید .او البته خود نیز می��را ثدار فقدا نهای فراوانی بود :مرگ مادر، برایشان نان میریخت
از دس��ت دادن زادگاه (با کوچ به تهران و کرج) ،از دست دادن دوبارهی یک لحظه حالم بهم خورد از این همه آرامش
میهن (تبعید ناخواس��ته از ایران) ،جدای یهای خانوادگی ،از دست دادن
زبان مادری و … ش��اید تفاوت آیرو با بس��یاری از ه منسلانش را بتوان پیرمردی که حدودا شصت و دو ساله بود
نزدیک آمد:
در همین نکته یافت.
دیگر ویژگی برجس��ت هی کار آیرو در حاش��ی هگی آن است .البته در «توی کشور شما هم کبوتر هست؟»
حاشیه بودن بی درنگ در متن بودن و در مرکز بودن را پیش م یکشد. گفتم« :البته که هست ،اما گوشتان را جلو بیاورید؛
تعداد کبوتربازهای ما از تعداد کبوترهای ما بی شتر است!»
در حاشی هی کدام مرکز؟ کدام متن؟
برای نمونه ،به شعر «تران هی ساحلی» نگاه کنیم .راوی کنار دریاست، خندید و رفت...
با صد فها و س��ن گها و حال و روزی که خوش نیست .از بازگویی شعر خندیدم و برخاستم:
به نفع حفظ لذت خوانش آن م یپرهیزم .در حاشی هگ ِی راوی ،اّما ،در دو توی پارک ،هیچ کبوتری نبود
و آن پیرزن سالها پیش از این مرده بود! (ص )5
خط پایانی شعر پدیدار م یشود: در ش��عر بالا نخس��ت پیرزنی با دامنی مهربان را م یبینیم که برای
تنها م یتونی رو به اونایی که لختِ مادرزاد ش��نای قورباغه م یکنن ف��وج کبوترهای فرود آمده ن��ان م یریزد .چیزهای دیگ��ری که در آن
ش��عر هس��تند نیز عبارتند از راوی ،پارک ،آرامشی که در پارک هست،
داد بزنی: پیرمردی حدودن شصت و دو ساله ،کشور راوی ،کبوترهای کشور راوی،
من شاشیدم به این دریا! (ص )۴۸ کبوتربازهای کشور راوی ،و نیز خندهی راوی و پیرمرد.
«تران هی ساحلی» تا پیش از دو خط پایانی ،تنها یک جهان را روایت در پایان راوی خبر م یدهد که توی پارک ،نه کبوتری بوده ،نه پیرزنی
م یکند :جهان راوی .در جهان خود ،راوی با س��احل ،صد فها ،سن گها با دامنی مهربان! پس این دو کجا بودهاند؟ اگر در پارک نبودهاند ،از کجا
و حال و روز خودش کنش و واکنش��ی دارد .آری ،کنش و واکنش ،چرا به این ش��عر آمدهاند؟ آنها به این ش��عر آمدهاند تا به راوی امکان بدهند
که انگار س��ن گها و صد فه��ا در برابر او آگاهانه رفت��اری واکن شگرانه که پریدنشان را ،و از دست رفتنشان را( ،برای راوی شاید) نشان دهد.
نش��ان م یدهند .او در آن جها ِن بست هی خود با چالشی روب هروست .اما از خودم البته م یپرسم ،چرا راو ِی این شعر کبوترها و پیرزن را برای
از کش��اکش با پیرامونش درم یماند .سنگ/صد فها انگار با او س ِر ستیز نب��ودن در پارک برم یگزیند؟ تکلیف آن پیرمرد و کبوتربازهای کش��ور
دارند و او کاری نم یتواند بکند مگر ای نکه رو به کسانی که لخت مادرزاد راوی چه م یش��ود؟ آیا آنها ه مچنان هس��تند؟ ی��ا بودهاند؟ چرا پیرزن
در دریا ش��نای قورباغه م یکنند داد بزند .پاس��خی اّما از ش��ناکنندگان دارای دامنی بلند و چروک و مهربان اس��ت؟ ش��اید خودش هم مهربان
نم یش��نود .نه تنها تهدیدش را ج�� ّدی نم یگیرند ،گویی خودش را هم باشد ،اما راوی در این باره حرفی نم یزند .آنچه برای راوی مهم است این
اس��ت که او دامنی مهربان دارد .آیا او تنها یک پیرزن با دامنی مهربان
نم یبینند. است و بس؟ تمثیل البته فراتر از آن م یرود.
آد ِم در حاشیه که باشی یعنی آن کنار گوش هها برای خودت م یپلکی. آن نبود ،نبو ِد چیزی اس��ت که بوده یا م یباید بوده باش��د ،اما هرگز
در حاش��ی هبودن ی��ا در متن بودن به گمانم باید ب��ا اصل نیوتنی کنش نبوده اس��ت! آهان! آن چیزی که باید باش��د ،اّما نیس��ت؛ آن چیزی که
و واکن��ش در پیوند باش��د؛ با این تفاوت ک��ه در ای نجا کنش و واکنش هستیش از او یا از کسی که باید آن را داشته باشد بازگرفته شده است،
هم��واره از یک قانون ثابت پیروی نم یکن��د .کنش و واکنش میا ِن فرد یا از آغاز به هستی در نیامدهاست ،چیست؟
و پیرام��ون او ،ح��ال این پیرامون هر چه م یخواهد باش��د ،به نس��بتِ داد (عدل) آن اس��ت که آنچه باید باش��د ،باشد و در جای خود باشد!
این را آموزگار کلاس پنجم دبستانم م یگفت و من آن را هرگز فراموش
در متن یا در حاش��یه بود ِن او متفاوت است .وز ِن نکردهام .با خواندن آیرو دریافتم که کارهای او پدیدار ِی نبو ِد آن داد است.
فر ِد در متن متفاوت اس��ت از وز ِن فر ِد در حاشیه. اّما در این میرا ِث فقدان ،سوگواری چندان ُر خنمایی نم یکند .به جای
فریا ِد حاشیه را متن ج ّدی نم یگیرد .خندههایش، س��وگ آن چیزهای از دست رفته ،ش��عر آیرو بیشتر به گون های زندگ ِی
اندوههای��ش ،پیش��نهادهایش ،دوس��ت یهایش، پس از فقدان را روایت م یکند.
ناس��زاهایش و حّتا تهدیدهایش هم از سوی متن م یتوان گفت که بیش��ین هی ش��عرهای او ،دو پارهاند :پارهی نخست
نادیده گرفته م یشوند .به قول خیام« ،آمد مگسی
پدید و ناپیدا ش د».
19 Vol. 1 * No. 0 * Autumn 2011