Page 14 - Hamyon Issue No. 0 - Dec. 2011
P. 14
صحنه کنار بروی‪ /‬پرده را می کش��م‪ /‬تا ببینی چه قدر‬ ‫در وهلۀ نخست‪ ،‬زیبایی شعر وریا مظهر در سب ِک‬ ‫‪14‬‬
‫تابستان است» (ص ‪.)۱۳‬‬ ‫«سهل و ممتنع» اوست که در ظاهر ساده و آسان‬
‫علیرضا زرّ ین‬ ‫م ‌ینماید‪ ،‬اّما از ژرفا و پیچیدگ ‌یهای ناب ش��عری‬
‫در «پی��ک نیک‪ »،‬آیرو ش��عری را م ‌ینویس��د که‬
‫بخ ‌شهای��ی از آن خ��ط خ��ورده و انگار باطل ش��ده‬ ‫ﭘﯿﻮﺳﺖ ﻓﺮﻫﻨﮕﯽ ﺷﻬﺮﻭﻧﺪ ﺑﯽ‪ .‬ﺳﯽ‬ ‫برخوردار اس��ت‪ .‬این دقیقاً از نوع شعری است‬
‫اس��ت‪ ،‬اما هنوز اثر آن بر صفحۀ کاغذ مش��هود اس��ت‬ ‫که شاعر مدرنیست آمریکا ویلیام کارلوس‬
‫و خواننده از آن مطلع م ‌یش��ود‪ .‬در این ش��عر با نوعی‬ ‫ویلیامز آفرید و در پیش نهاد‪ .‬فراتر از این‪،‬‬
‫حذف «خود» روبرو هس��تیم که در اصل به اثبات سادۀ‬ ‫او بی رودربایستی و با شهامت و جسارت‬
‫«خود» م ‌یرس��د ـ��ـ منتها در حالتی ک��ه از غرور و‬ ‫بخ ‌شهای��ی از زندگ��ی و تجربی��ات خود‬
‫خودخواه ‌یهای معمولی شاعرانه به دور است‪ .‬آیرو‬ ‫را ب ‌یواس��طه در برابر چش��م ما م ‌یگذارد و‬
‫به خوبی خود را در تقابل با فرد ش��اعر و کلیشۀ‬
‫شاعریت‪ ،‬س��اخ ‌تزدایی م ‌یکند و در این فرایند‬ ‫ش��عری عینی و ملموس م ‌یآفریند‪ .‬این گونه‬
‫تفکربرانگیز و غ ‌مآور م ‌ینویسد که او «رو به روی‬ ‫است که وریا به شعر عالی و ناب دست م ‌ییابد‬
‫تو در جایی خارج از محدودۀ ش��عری» نشس��ته‬ ‫ــ ش��عری که در پس هر خوان ‌ش به معناهای‬
‫گسترد‌های ارتقا م ‌ییابد‪ ،‬یا این که از درون و برون‪،‬‬
‫است (ص‪.)۱۸‬‬ ‫فضاهای معناسازانۀ بیشتری را م ‌یگستراند‪ .‬در این‬
‫به این سان‪ ،‬شع ِر آیرو هم او را م ‌یسازد و هم او را‬ ‫گونه شعرها‪ ،‬یک س��اختمان عال ِی آگاهانه یا حتی‬
‫ویران م ‌یکند‪ .‬او با شعرش خود را م ‌یآفریند و سپس‬ ‫ناآگاهانه بر شعر حکمفرماست که بده بستانی دائمی‬
‫به نابودی م ‌یکشد ــ در این نابودی آفرینشی کبریایی‬
‫نیز وجود دارد‪ .‬از نظر زمانی هم‪ ،‬او ساحت زمان را در هم‬ ‫را با خواننده برقرار م ‌یسازد‪.‬‬
‫م ‌یش��کند‪ :‬شعر «ارثیه» او‪ ،‬درجات مرتبط زمانی را به‬ ‫در برخ��ی دیگر از اش��عار او‪ ،‬صرفاً با ذهنی نوجو‪،‬‬
‫هم م ‌یزند‪ .‬در شعر «چند قرن‪ »،‬گذشتگی و زمانگی‪،‬‬ ‫کنجکاو و جس��تجوگر روبرو هس��تیم که در فرایند‬
‫تاریخ و تحول‪ ،‬به اعماقی ساکن و کور تبعید م ‌یشود و‬ ‫پرس ‌شها و درون و برون نگر ‌یهایش به نکاتی نغز و‬
‫یک رادیوی قدیمی در حالی که م ‌یتواند مترادف باشد با‬ ‫دریاف ‌تهایی شگفت در بارۀ زندگی‪ ،‬به ویژه زندگی‬
‫سیرکی زنده و بزرگ‪ ،‬تجس ِم مردگی و عدم تحرک شیئی‬ ‫یک مهاجر‪ ،‬یک پناهن��ده‪ ،‬یک تبعیدی‪ ،‬یک غریبه‬
‫اس��ت که «هیچ دستی آن را ـ تا به حال ـ‪ /‬روشن نکرده‬ ‫م ‌یپردازد‪ .‬در بس��یاری ازاین حالات‪ ،‬آیرو س��ادگی و‬
‫اس��ت» (ص‪ .)۱۹‬این سان‪ ،‬آیرو بیهودگی و عدم تحرک و‬
‫ایستایی تمدن و تمد ‌نها را با بیانی شاعرانه به تعبیر م ‌یکشد‪.‬‬ ‫صداقت و ب ‌یتکلّفی خود را حفظ می کند‪.‬‬
‫همان طورکه پیش از این آمد‪ ،‬در بین شاعران ایرانی آیرو‬ ‫آری‪ ،‬نقاط حساس شعر آیرو در فراگیری لحظاتی‬
‫ش��اعری است که به خوبی به ش��عر جز‌ءپرداز و حاشی ‌هساز و‬ ‫است که هم راوی و هم خواننده در دو سوی یک‬
‫همچنین دقت در بیان مستقیم و مشخص اشیاء دست یافته‬ ‫تناقض و تر ّدد قرار م ‌یگیرند‪ .‬مثلًا در شعر «بیرون‬
‫است‪ .‬کافی است توجه کنیم به نشانی دقیقی که در خطابش‬ ‫سرد است‪ »...‬از دفتر شعر داد نزن‪ ،‬در این آینه‬
‫کسی نیست! (ص‪ ]۱[.)۱۰‬در این شعر‪ ،‬آیرو در قلب‬
‫به مانکنی در یک ویترین مغازه بیان می کند‪:‬‬ ‫محیط اطراف خود قرار م ‌یگیرد و فنلاند را با تمام‬
‫سرمای سخت آن م ‌یپذیرد و به نوعی اذعان م ‌یدارد‬
‫هی مانکن سومین ( از دست راست)‪ ،‬پشت ویترین مغازۀ‬ ‫که سردتر از فنلاند‪ ،‬فضای درون شعر اوست‪ .‬در این‬
‫‪ Aleksi 13‬واق��ع در خیابان ‪ ،Alexander‬جنب بانک‬ ‫گونه تبدیل و تبادل شیئی و مکان به معنویت و‬
‫متن‪ ،‬شعر آیرو در اصل تبدیل م ‌یشود به بدیلی برای‬
‫‪( Nordea‬ص‪)۲۳‬‬ ‫ذهن و روان او که دیگر ضدیخی برای آن نیست مگر‬
‫در بده بستانی که با خوانند‌هاش می آفریند ــ درست در لحظاتی که‬
‫بیانی از این س��اد‌هتر‪ ،‬مس��تقی ‌متر‪ ،‬بی پرد‌هتر و به جزییات پرداخت ‌هتر‬ ‫خود راوی و ذهن او دیگر در سردی و انجمادی ابدی فرو رفته است‪.‬‬
‫در کمتر ش��اعر ایرانی م ‌ییابیم‪ .‬این گونه س��بکی اما هیچگاه نش��انۀ آن‬ ‫این انجما ِد ژرف درونی را بار دیگر در شعر «چکمه های زمان عاشقی»‬
‫نیس��ت که با جهانی بسیط و یک بُعدی سر و کار داریم‪ .‬در حقیقت‪ ،‬در‬ ‫می توان لمس کرد ــ آنجا که «سردی عمیقی توی تن» او م ‌یوزد‬
‫جها ِن آیرو انگار چند فضا و چند بُعد تو در تو و در هم تنیده وجود دارند‬ ‫و راوی به طنز ادامه م ‌یدهد‪« :‬خوشبختانه‪ /‬روی درجۀ دمای هوا بی‬
‫که البت��ه خود نیز مترادفاتی دارند‪ :‬بیداری = واقعیت‪ ،‬زندگی = پوچی و‬ ‫تأثیر است‪( ».‬ص ‪ .)۱۲‬این سردی ب ‌یشک مجزا از‬
‫تنهایی‪ ،‬خواب = تکرار بیداری‪ ،‬آس��ایش = کابوس‪ ،‬ونهایتاً رؤیا مس��اوی‬ ‫تنهایی و بیکسی درونی شاعر نیست‪.‬‬
‫اس��ت با آنچه که ش��اعر م ‌یآفریند و فرای واقعیت در نوعی سوررئالیسم‬
‫ب ‌یمس��ما قرار م ‌یگیرد‪« :‬خواب آن خیابان همیش��گی را می بینم‪ /‬با آن‬ ‫به همین خاطر می توان گفت که زمستان فصل‬
‫حاک��م بر ش��عرهای وریا مظهر اس��ت‪ .‬اّما این فقط‬
‫سربالای ‌یهای ناتمام‪( »...‬ص ‪.)۲۶‬‬ ‫یک طرف قضیه اس��ت‪ :‬در رویای آیرو همیشه بهار‬
‫و تابس��تان است‪ .‬در شعری کوتاه به نام «زمستان»‬
‫در ادامۀ پوچی و ب ‌یکس��ی‪ ،‬مرگ و تنهایی برای آیرو همزادند و اغلب‬ ‫ش��اعر این گونه جم ‌عبن��دی می کند‪« :‬ام��ا اگر از‬

‫سال ‪ * ۱‬پائیز ‪ * ۱۳۹۰‬شماره صفر‬ ‫‪14‬‬
   9   10   11   12   13   14   15   16   17   18   19