Page 26 - Issue No.1353
P. 26

‫مرگ‬                                                                                                                ‫ادبیات‬                                    ‫‪26‬‬

                                                    ‫داستان کوتاهی از نعمت مرادی‬                                                                                 ‫داستان‬                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                               ‫سال ‪ / 22‬شماره ‪ - 1353‬جمعه ‪ 2‬دادرم ‪1394‬‬
                                                                                                                                                                ‫کوتاه‬

‫می‌افتد که هم رنگ کیف‌ام است‪ .‬اما جوان دست‬                                                       ‫‪۲‬‬        ‫همدیگر خریده شده بود‪ .‬مثلًا من خوب م ‌یدانستم‬         ‫اشاره‪ :‬نعمت مرادی‪ ،‬شاعر‪ ،‬منتقد و داستان‌نویس‬                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                         ‫‪Vol. 22 / No. 1353 - Friday, July 24, 2015‬‬
‫فروش چیزی نمانده است با چشم‌هایش مرا بخورد‪.‬‬                      ‫آرایش کردن همیشه برایم یکی از‬            ‫که نازلی از رنگ صورتی خوشش می‌آید‪ .‬و کراوات‬           ‫متولد ‪ ۱۳۶۰‬در خر ‌مآباد از ایل و تبار «کاکاوند»‬
‫م ‌یگذرم و به کوچ ‌ههای تو در تویی فکر می‌کنم‬                    ‫مهم‌ترین دلایل زندگی بوده‪ ،‬اگر‬           ‫و پیراهن فلان دوست هم آن شب همین شکلی‬                 ‫است و بزرگ شده‌ی «هرسین» از توابع استان‬
‫که چند ماه پیش در آن کتک خوردم‪ .‬نزدیک خانه‬                       ‫کسی این را بشنود حتماً به صورت‬           ‫بود‪ .‬یا م ‌یدانستم که شوهر نازلی با آن دماغ بزرگ‪،‬‬     ‫کرمانشاه‪ .‬او چند سالی است که در شهریار‬
‫می‌رسم‪ .‬به پلاک و شماره‌ی واحد توجه م ‌یکنم‪ .‬مرد‬                 ‫بی موام م ‌یخندد‪ .‬من همیشه باید‬          ‫و صورت کشیده‪ ،‬از عطر نارسیس همیشه مست‬                 ‫ساکن شده و مسئولیت چند کارگاه شعر و‬
‫صدایش دورگه شده است‪ .‬در باز م ‌یشود و من از‬                      ‫وقتی روی میز آرایش‌ام م ‌ینشینم‬          ‫می‌شود‪ .‬و آن شب اکی خانم با آن کلاه انگلیسی‬
‫آسانسور بالا می‌روم‪ .‬بعد از کلی خوش و بش کردن‪،‬‬                   ‫مرتب شده باشد‪ .‬تا بتوانم آن طور‬          ‫که امروزه در تهران زیاد هم مد نیست عطر نارسیس‬             ‫داستان را در تهران و شهریار بر عهده دارد‪.‬‬
‫یک هفت تیر که با درپوش صدا خفه کن تزئین‬                          ‫که م ‌یخواهم آرایش کنم‪ .‬شاید باور‬        ‫زده بود‪ .‬و با انگشتان پای راست روی انگشتان شوهر‬       ‫برخی از داستان‌های کوتاه مرادی‪ ،‬در نشریات‬
‫شده را به سمت من م ‌یگیرد‪ .‬و م ‌یگوید «اگر الان‬                  ‫نکنید‪ .‬مردی که چند شب پیش‬                ‫نازلی م ‌یکشید‪ .‬این اتفاقات باعث شد که از آن کیک‬      ‫تخصصی چون‪« :‬گلستانه» و «کارنامه»‬
‫اینجا تو همین مکان تو را بکشم آیا کسی جناز‌هات‬                   ‫داخل خیابان پارک وی در یک‬                ‫به هر بهانه‌ای که شده نخورم‪ .‬و از هیچکدام‌شان‬         ‫منتشر شده است و با روزنامه‌های «اطلاعات»‬
‫را پیدا خواهد کرد‪ .‬چند روز و چند ماه شاید البته‬                  ‫کافی شاپ دنج با هم روی یک میز‬            ‫کادو قبول نکنم‪ .‬شاید باور نکنید اما از آن شب‬          ‫(ویژ‌هنامه‌ی هنر و ادب)‪« ،‬آرمان»‪« ،‬شهروند»‪،‬‬
‫طول بکشد‪ .‬آن شاخه گلی که آن روز داخل کافی‬                        ‫نشستیم همان مردی بود که دو سال‬           ‫بود که هر شب به مرگ فکر م ‌یکردم‪ .‬و به آقا و‬          ‫«ابتکار»‪« ،‬فرهیختگان» و «باختر» (چاپ‬
‫شاپ جا گذاشتی ضربه‌ی روحی بزرگی به من زد‪.‬‬           ‫پیش در یکی از خانه‌های آپارتمانی هفت تیر‪ ،‬نزدیک‬       ‫گاهی خانم مرگ وقت و بی وقت سلام م ‌یکردم‪.‬‬             ‫کرمانشاه) و هفت ‌هنامه‌ی «سیروان» (چاپ‬
‫م ‌یتوانی درک کنی‪ .‬من عاشقت بودم‪ ».‬به سمت‬           ‫سینما ایران تا صبح باهم بودیم‪ .‬آنقدر خورده بود که‬     ‫گاهی با صدای بلند و گاهی زیر لب‪ ،‬اما مردمی که‬         ‫کردستان) و هفته‌نامه گام در رشت همکاری‬
‫آشپزخانه رفت‪ .‬اسلحه را روی عسلی گذاشت‪ .‬هفت‬          ‫صبح موقع رفتن به شرکت خصوصی‌اش‪ ،‬تلوتلو سوار‬           ‫از کنارم م ‌یگذشتند گاهی بی تفاوت و گاهی هم‬           ‫دارد و در مجلات الکترونیکی (آوانگارد‪ ،‬شعرانه‪،‬‬
‫تیر را برداشتم بدون اینکه قصد کشتنش را داشته‬        ‫رونیزش شد‪ .‬اما دست و دل باز بود‪ .‬شاید باورتان‬         ‫با تمام وجود فکر م ‌یکردند من به حق شهروندی‬           ‫طغیان‪ ،‬مرور‪ ،‬بلوط‪ ،‬هشتاد‪ ،‬پیاد‌هرو و چوک)‬
                                                    ‫نشود‪ .‬اما باور کنید من را نشناخت‪ .‬من همیشه‬            ‫آن‌ها تجاوز کردم‪ .‬در صورتی که من نه توی خیابان‬        ‫سایر آثارش را اعم از شعر‪ ،‬نقد و داستان منتشر‬
                               ‫باشم او را کشتم‪.‬‬     ‫نوع آرایش کردن‌ام با مابقی متفاوت و هیچ وقت‬           ‫آب دهان انداخته بو دم نه انگشت تو دماغ پشت‬            ‫م ‌یکند‪ .‬مجموعه شعری از او با نام «پدر» اخیراً‬
                                             ‫‪۳‬‬      ‫از یک شیوه‌ی مرسوم و تکراری استفاده نم ‌یکنم‪.‬‬         ‫ویترین دکه‌ی روزنامه فروشی ایستاده بودم‪ .‬من فقط‬
                                                    ‫این رفتار را اکثر مردهایی که با من برخورد داشتند‬      ‫گاهی بلند و گاهی زیر لب مرگ را صدا م ‌یکردم‪.‬‬                 ‫توسط مرکز نشر آسا منتشر شده است‪.‬‬
‫«یک روزهمه چیز برات روشن می‌شه‪ .‬تو این‬              ‫بهم گفتند‪ .‬همیشه از کرم شروع م ‌یکنم معمولاً نوع‬      ‫حتی روزی که به ورزشگاه آزادی رفتم باز به مرگ‬          ‫گاهی از همه چیز لذت می‌بری‪ ،‬از برف‌های نشسته‬
‫چند سال صبر کردم تو حتی به این بهونه شب‬             ‫درجه کرم را با پوس ‌تام تطبیق م ‌یدهم‪ .‬اما خیل ‌یها‬   ‫فکرکردم‪ .‬درصورتی که به جای صد هزار نفر‪ ،‬صد‬            ‫بر دماوند تا خوردن بستنی دختران زیبای نشسته‬
‫عروسی‌مون پیش من نیومدی‪ .‬صبر کردم و صبر‬             ‫را دیدم این کار را نکردند و صورتشان پوسته پوسته‬       ‫و بیست هزار نفر برای دیدن فوتبال سرخ آبی‌های‬          ‫بر حاشیه‌ی میدان ونک‪ ،‬یا سوار شدن مترو و بی‬
‫م ‌یکنم یک روز آخرخودت تسلیم م ‌یشی‪ .‬حالا هم‬        ‫شده‪ ،‬هر کاری نیاز به تخصص و استعدادی دارد‪.‬‬            ‫تهران آمده بودند‪ .‬اما من واقعاً متوجه بازی نشدم‬       ‫آرتی هم لذت‌بخش است اگر نفس‌ات بند نیاید‪،‬‬
‫چقدر آشفته‌ای معمولاً تو صبح‌ها پیدات میشه‪ ،‬اما‬     ‫مژی م ‌یگفت «وقتی آرایش م ‌یکنی تمام زیبای ‌یها‬       ‫تنها چیزی که بیشتر توج ‌هام را جلب کرد فحش‌های‬        ‫و سیستم‌های تهویه مشکلی نداشته باشند‪ .‬گاهی‬
‫الان نیمه شبه‪ ،‬اتفاقی برات افتاده» «نه من خوبم‪».‬‬    ‫انگار در تو جمع شده»‪ ،‬البته سوتفاهم پیش نیاید‬         ‫رکیکی بود که بین آب ‌یها و قرمزها رد و بدل می‌شد‪.‬‬     ‫از نشستن در تئاتر شهر و قدم ز دن در حاشیه‌ی‬
‫«وقتی اون گل رو می‌ذاری لای موهای بافته شد‌هات‬      ‫مژی اسم همین مردی است که چند شب پیش با‬                ‫همان روز هم موقع خروج دو سه نفر زیر دست و‬             ‫درختان چنار چهارراه ولیعصر و گاهی ناخواسته از‬
‫خیلی زیباتر می‌شی» «مرسی» «حالا قهوه‌تو بخور»‬       ‫هم قرار داشتیم‪ .‬اسم زنانه‌ای برای خودش انتخاب‬         ‫پا جان با ختند‪ .‬حالا بعضی بخاطر اینکه بخواهند‬         ‫مرگ لذت می‌بری و حس م ‌یکنید مرگ با توست‪.‬‬
‫«م ‌یخوام یه چیزی بهت بگم‪ .‬می‌تونم یه خواهشی‬        ‫کرده‪ ،‬البته به من هم مربوط نمی‌شود‪ .‬هم پول‬            ‫بگویند که من دارم اشتباه م ‌یکنم مثلًا م ‌یگویند‬
‫ازت داشته باشم‪ .‬دوست دارم امشب بعد از خوردن‬         ‫خوبی م ‌یدهد و هم شبیه مرد نازنین ما عقیم نیست‪.‬‬       ‫خوب بازی آن روز به ژاپن و ایران برم ‌یگردد‪ .‬یا‬                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                              ‫‪In touch with Iranian diversity‬‬
‫این قهوه کار منو یکسره کنی‪ .‬دوست دارم به دست‬        ‫تا یادم نرفته‪ ،‬بعد از کرم پنکک می‌زنم‪ .‬و بعد‬          ‫نه بازی ایران و عربستان بوده برای رسیدن به جام‬
‫تو کشته بشم‪ .‬نخند دارم جدی میگم‪ .‬این هفت تیرو‬       ‫سراغ چشم‌ها م ‌یروم‪ .‬خط چشم پروانه‌ای را خیلی‬         ‫جهانی‪ ،‬اما هرچی بود یکی از آن آد ‌مها شوهر نازلی‬      ‫گاهی خودت دنبالش می‌گردی و حس م ‌یکنید‬
‫م ‌یبینی‪ .‬درپوش هم داره که صدا رو خفه می‌کنه»‬       ‫دوست دارم‪ .‬شروع به کشیدن خط چشم م ‌یکنم‬               ‫بود که جان‌اش را زیر دست و پای مردم از دست‬            ‫شاید مرگ را در قهو‌هخانه‌ی تکیه‌ی تجریش که‬
‫«من تا حالا آدم نکشتم‪ .‬اما تو این چند وقت به مرگ‬    ‫و بعد از آن ریمل و به گون ‌هها می‌رسم‪ .‬برق لب‬         ‫داد‪ .‬که روز بعدش تمام روزنامه‌ها خبر مرگ‌اش را‬        ‫صاحب آن یک مرد قرمز صورت است بتوان پیدا‬
‫فکرکردم‪ .‬حالا که تو اصرار م ‌یکنی باشه اما قبلش‬     ‫هم از وسایل آرایشی مورد علاق ‌هام است که گاهی‬         ‫اعلام کردند‪ .‬حتی چند شبکه تلویزیونی‪ ،‬و آن روز‬         ‫کرد‪ .‬مردی هیکلی که شاید تمام زندگ ‌یاش را فقط‬
‫باید از ویرجینیا ولف و براتیگان برات داستان بخونم‪.‬‬  ‫با رژ لب جایش عوض می‌شود‪ .‬امشب هم باید آماده‬          ‫واقعاً آنجا بوی مرگ را حس کردم‪ .‬با آن هیکل‌های‬        ‫به جمع کردن پول سپری کرده است‪ .‬چشم‌های‬
‫تو امشب باید در کنار من بخوابی تا بفهمی من عقیم‬     ‫شوم‪ .‬کیف صورت ‌یام را برمی‌دارم و به سمت هفت‬          ‫بی شکل و چشم‌های دریده‪ ،‬و دها ‌نهایی که اندازه‬        ‫پف کرده کارگران‪ ،‬خود می‌تواند گویای مرگ‬
‫نیستم‪ .‬من این کارو در حقت می‌کنم‪ .‬اما قبلش باید‬     ‫تیر راه می‌افتم‪ .‬گاهی حس م ‌یکنم هیچ چیزی‬             ‫دهان تمساح باز می‌شد‪ .‬اسلوموشن این حرکات‬              ‫باشد‪ .‬روزی هزار بار شاید آن را تجربه کنند‪ .‬یا‬
                                                    ‫برایم دوس داشتنی نیست‪ .‬دیگرهیچ چیزی راض ‌یام‬          ‫همیشه خند‌هدار است‪ .‬اما کسی که دنبال مرگ‬              ‫سفرکردن دنبال کردن مرگ است‪ .‬اما به شیوه‌ی‬
                      ‫حتماً برات داستان بخونم‪».‬‬     ‫نم ‌یکند‪ .‬قبلًا چقدر غصه بی پولی و حتی طلاهای‬         ‫م ‌یرود زیاد نم ‌یخواهد به چیزهای خنده‌دار توجه‬       ‫غیر مستقی ‌ماش‪ ،‬گاهی وقتی به پارک ارم م ‌یروم و‬
                                             ‫‪۴‬‬      ‫پشت ویترین مغاز‌هها را م ‌یخوردم‪ .‬حالا با این همه‬     ‫نشان دهد‪ .‬چون که خنده‌ها همیشه زود گذرند‪ .‬اما‬         ‫سوار سفینه (صفینه) می‌شوم‪ .‬این دو کلمه را بخاطر‬
                                                    ‫طلا ونقره و بدلیجات و حتی دستبندهای فانتزی‬            ‫این غم‌هاست که تا آخر زندگی انسان با او م ‌یمانند‪.‬‬    ‫این به دو صورت متفاوت می‌نویسم چون واقعاً الان‬
‫گاهی آدم از کشتن یک آدم دیگر لذت م ‌یبرد‪ .‬شبیه‬      ‫و پلاستیکی نم ‌یدانم چکار کنم‪ .‬یا قبلًا دوست‬          ‫از کافه بیرون آمدم و به جنازه‌ی پنهان شده‌ای فکر‬      ‫دقیق نم ‌یدانم کدام کلمه درست‌تر است‪ .‬فردا پس‬
‫لذت بردن آفتاب روی دماوند و خوردن چایی در‬           ‫داشتم لب ساحل بروم و دریا را و حتی جنگل را‬            ‫کردم‪ .‬جنازه‌ای که چند روز پیش توی جنگل‌های‬            ‫فردا همین مردم برایم برنامه‌ی متفاوت و یا مختلف‬
‫قهوه‌خانه‌های قدیمی‪ ،‬تصمیم‌های مصمم معمولاً‬         ‫با پوست و استخوانم لمس کنم‪ .‬اما حالا چی حتی‬           ‫لویزان پنهان کردم یا به عبارتی رها کردم‪ .‬ای ‌نکه‬      ‫درست م ‌یکنند‪ .‬و شاید ساع ‌تها بحث صورت گیرد‬
‫تفکر انسان‌ها را نشان م ‌یدهد‪ .‬حتی آن تصمیم‬         ‫دلم برای مرغابی‌های پارک ملت هم تنگ نم ‌یشود‪.‬‬         ‫زنی خودش دنبال مرگ باشد یا مردی همچون من‬              ‫که راوی چراغلط املایی داشته است‪ .‬در صورتی که‬
‫اگر راه رفتن زیر درخت‌های چنار چهارراه ولیعصر‬       ‫اصلًا دلم برای کسی تنگ نمی‌شود‪ .‬دلتنگی معنای‬          ‫که دنبال مرگ هستم چیز عجیب غریبی نیست‪ .‬زنی‬            ‫همین الان می‌توانم املای درست آن را با سرچ کردن‬
‫باشد‪ .‬آدم فکر م ‌یکند روی هوا راه م ‌یرود‪ .‬مجذوب‬    ‫واقع ‌یاش را باخته‪ ،‬تا حالا واقعاً لبخندی از ته دل‬    ‫نیمه‌ی شب زنگ آپارتمانت را بزند‪ .‬و بعد از چند‬         ‫در گوگل پیدا کنم و به این قضیه خاتمه بدهم‪ .‬اما‬
‫و شیفته خودش می‌شود‪ .‬و وقتی چشم باز م ‌یکند‬         ‫به مردی نزدم‪ .‬من برای مردها شبیه یک شادی‬              ‫لحظه خوش و بش دم در‪ ،‬دعوت‌اش کنید و او بدون‬           ‫این کار را نخواهم کرد‪ .‬داشتم م ‌یگفتم که مرگ‌های‬
                                                    ‫زودگذرم‪ .‬این را ساده می‌توان از لحن صحبت کردن‬         ‫هیچ توجه‌ای به اطراف با یک مانتو گلدار با زمینه‬       ‫هیجانی هم بد نیست‪ .‬سوار شدن روی یک سفینه‬
     ‫می‌بیند جایی دیگر است‪ .‬جایی میان سای ‌هها‪.‬‬     ‫و چشم‌های حیزشان فهمید‪ .‬وقتی شاخه گلی به تو‬           ‫سفید‪ ،‬ناخن‌های مانیکور شده و مژه‌های مصنوعی و‬         ‫(صفینه) م ‌یتواند هم لذ ‌تبخش باشد وهیجانی‪ ،‬هم‬
                                                    ‫تقدیم م ‌یکنند دقیق می‌فهمید با چه سیاستی وارد‬        ‫خط چشم دنبال ‌هدار‪ ،‬البته معلوم بود تازه ل ‌بها ‌یاش‬  ‫یکی از روش‌هایی باشد که انسان امروز مرگ را در‬
         ‫∆∇∆∇∆‬                                      ‫شد‌هاند‪ .‬من بیشتر شاخه گل‌ها را تو همان محل‬           ‫را پروتز کرده‪ ،‬وارد آپارتمانت شود‪ .‬من شبیه همیشه‬      ‫آن جستجو م ‌یکند‪ .‬تلفیق هیجان و ترس‪ ،‬به این‬
                                                    ‫قرارها جا می‌گذاشتم‪ .‬و با یک کلمه فراموش کردم‬         ‫خونسرد برخورد کردم‪ .‬حتی برای خوشحال ‌یاش‬              ‫فکر م ‌یکنم که آیا کسی که سوارم ‌یشود و شروع‬
                                                    ‫که کجا گذاشتم قضیه به اتمام می‌رسید‪ .‬از تاکسی‬         ‫شعری از شاملو خواندم‪ .‬و بعد داستانی از هدایت‪ ،‬اما‬     ‫به جیغ کشیدن م ‌یکند واقعاً می‌ترسد یا نه‪ ،‬واقعاً‬
                                                    ‫پیاده می‌شوم و به سمت خیابان نزدیک میدان هفت‬          ‫با خونسردی تمام بعد از چند ساعت گفتگو و خوردن‬
                                                    ‫تیر قدم می‌زنم‪ .‬همان خیابانی که به سمت سینما‬          ‫چند قهوه‪ ،‬به این نتیجه رسیدیم که تفنگ‌اش را‬                                              ‫لذت م ‌یبرد‪.‬‬
                                                    ‫ایران می‌رود‪ .‬اسم خیابان را فراموش کردم‪ .‬اما خانه با‬  ‫که یک کمری هف ‌تتیر با درپوش صدا خفه‌کن بود‬
                                                    ‫پلاک و نشان ‌یاش را نه‪ ،‬دقیق می‌دانم کجاست‪ .‬داخل‬      ‫دست من بدهد‪ .‬تا من کارش را تمام کنم‪ .‬تفنگ را‬          ‫یک شهریور دوستان برایم جشن تولد کوتاه‬            ‫‪26‬‬
                                                    ‫پیاد‌هرو دست فروش‌ها بساط روسری و لباس‌های‬            ‫داد‪ .‬و قضیه به همین سادگی حل و فصل شد‪ .‬من‬             ‫ومختصری گرفته بودند‪ .‬م ‌یدانستند که من زیاد‬
                                                    ‫زیر زنانه پهن کرده‌اند‪ .‬چشمم به روسری صورتی‬           ‫جنازه را با خونسردی تمام در چند پتو پیجاندم‪ .‬و‬        ‫اهل این اتفاقات یوم نیستم‪ .‬اما با این حال دعوتم‬
                                                                                                          ‫کولر را روشن کردم‪ .‬شاید باور نکنید‪ .‬هم از ویرجینیا‬    ‫کردند و غافلگیر شدم‪ .‬همان لحظه که داشتم کیک‬
                                                                                                                                                                ‫را م ‌یبریدم به چشم‌های تک تک آن آد ‌مها که هیچ‬
                                                                                                                  ‫ولف داستان خواندم وهم ریچارد براتیگان‪،‬‬        ‫سنخیتی هم باهم نداشتیم نگاه کردم‪ .‬و متوجه شدم‬
                                                                                                                                                                ‫من بهانه‌ای بودم که دوستان خانم‌های همدیگر را‬
                                                                                                                                                                ‫زیارت کنند‪ .‬با آن دست کشیدن‌های روی دست‬
                                                                                                                                                                ‫همدیگر‪ ،‬یک بچه نابالغ هم می‌توانست بفهمد که‬
                                                                                                                                                                ‫در ذات این انسان‌های به ظاهر متشخص چه خواهد‬
                                                                                                                                                                ‫گذشت‪ .‬کراوات‌هایی که به سلیقه‌ی خانم‌های‬
   21   22   23   24   25   26   27   28   29   30   31