Page 23 - Issue No.1353
P. 23

‫جایی که در آن زندگی م ‌یکردی‪ ،‬ربطی دارد؟‬                                                                                    ‫پس مشکل چیست؟‬                 ‫هروقت مردی پا تو این خانه گذاشته‪ ،‬تودیوانه شدی‪ .‬لول ‌هکش‪ ،‬کرکر‌هساز‪،‬‬
                                            ‫تو ژرفانمایی‪.‬‬                                                                  ‫مثل یک شاعر بهان ‌هگیر وسواسی م ‌یآید و م ‌یرود‪ ،‬کمی هم قاطی دارد‪،‬‬                                                               ‫مأمور گاز‪.‬‬
                                            ‫این بیگانگی لابد واژ‌های از توست برای افسردگی‪.‬‬                                 ‫ماشین قراض ‌های م ‌یراند‪ ،‬م ‌یگوید استاد بوده و استعفا داده‪ ،‬ولی احتمالاً‬
‫خوب م ‌یفهمم چرا این حرف را م ‌یزنی‪ .‬تو مرا دیوی از شکست تصور ‪23‬‬                                                                                                                                      ‫اصلًا این مر ِد تو مرد است؟ با آن قیاف ‌هی ه ‌مجن ‌سگرا‪ ،‬موهای سفید‬
     ‫م ‌یکنی‪ ،‬که در جاد‌هها توی ماشین قراض ‌های زندگی م ‌یکند‪ ،‬شاعری‬                                                                       ‫بیرونش کرد‌هاند‪ .‬م ‌یدانی‪ ،‬به نظرم نقش بازی م ‌یکند‪.‬‬       ‫د ‌ماسبی و آن دس ‌تهای کوچک؟ حالا این اواخواه ِر معروف تو چی برای‬
                                            ‫گمنام‪ ،‬استادیاری درجه سه‪ .‬شاید هم ‌هی ای ‌نها باشم‪ ،‬اما افسرده نیستم‪.‬‬                                              ‫آره‪ ،‬آد ‌مهای ای ‌نجوری دید‌هام‪.‬‬
‫سال ‪ / 22‬شماره ‪ - 1353‬جمعه ‪ 2‬دادرم ‪1394‬‬     ‫این یک وضعیت بالینی‪-‬پزشکی نیست که من از آن حرف م ‌یزنم‪.‬‬                                                                                                                                                      ‫گفتن داشت؟‬
                                            ‫بازشناسی روشنی از واقعیت است‪ .‬بگذار برایت ای ‌نطوری بگویم‪ :‬ب ‌هنظرم‬             ‫از مشکلاتش سوءاستفاده م ‌یکند و هر چیزی بخواهد ب ‌هدست م ‌یآورد‪.‬‬                                               ‫ایشان دکترا دارد‪ ،‬شاعر است‪.‬‬
                                            ‫بی ‌شتر مثل چیزی است که یک آدم ب ‌یچیز احساس م ‌یکند‪ ،‬یا آدمی در‬                                                 ‫خب‪ ،‬حالا از شما چی م ‌یخواهد؟‬                                           ‫یا عیسی مسیح! باید حدس م ‌یزدم‪.‬‬
                                            ‫شرف مرگ‪ ،‬نقط ‌های که بیگانگی محافظ توست‪ ،‬راهی برای کاستن در ِد‬                                                                                            ‫استاد بوده‪ .‬استعفا داده تا دور کشور سفر کند‪ .‬کتابش روی میز‬
                                            ‫از دس ‌ترفت ‌هها‪ ،‬پشیمانی‪ ،‬و میل به زندگی دیگر مهم نیست‪ .‬اما صرف‬               ‫درست نم ‌یدانم‪ .‬عجیب است‪ .‬خانه؟ مثل این است که نتوانسته باشم وام‬                                        ‫ناهارخور ‌یست‪ .‬برای ما امضایش کرده‪.‬‬
                                            ‫نظر از این شرایط‪ ،‬من سالم هستم و روی پای خودم زندگی م ‌یکنم‪،‬‬                       ‫خانه را بپردازم و او مثل مأمور بانک آمده ملک را از من پس بگیرد‪.‬‬                                       ‫خنیاگر دور‌هگردی توی فورد فالکن!‬
                                            ‫شاید مرد خیلی جذابی نباشم‪ ،‬اما خوب از خودم نگ ‌هداری کرد‌هام و آزاد‬
                                            ‫زیست ‌هام و هرچه دلم خواسته انجام داد‌هام‪ ،‬ب ‌یهیچ تأسف خاصی‪ .‬اما هنوز‬         ‫پس چرا به خانه راهش دادید؟ م ‌یتوانست تا ماشینش را م ‌یگردند تو‬                                                     ‫تو چرا ای ‌نقدر بدجنسی؟‬
                                            ‫بیگانگی هست‪ ،‬واقعیتی است که بر من نشسته‪ ،‬از سوی دیگر‪ ،‬چون در‬                                                      ‫قهو‌هخان ‌هی استارباکس بنشیند‪.‬‬                                                                        ‫‪.‬‬
                                            ‫دنیای بیرونم‪ ،‬در متن‪ ،‬جایی که تو دیگر نم ‌یتوانی در زندگی باورش کنی‪،‬‬
                                            ‫احساس آزادی م ‌یکنم‪.‬‬                                                           ‫راستش به ما زنگ زد ولی من تلفن را قطع کردم‪ .‬زنم داشت نگاهم‬                                   ‫ببین‪ ،‬ب ‌هجای عش ‌قبازی داریم با هم بحث م ‌یکنیم‪.‬‬
                                            ‫‪.‬‬                                                                              ‫م ‌یکرد‪ .‬من هم ناگهاندر موقعیتی قرار گرفتم که انگار م ‌یخواستم به زنم‬                                             ‫حالا دیگر خیلی وقت است‪.‬‬
                                            ‫چرا همه برای مردن م ‌یآیند نیوجرسی؟‬                                            ‫چیزی را ثابت کنم‪ .‬م ‌یفهمی چه م ‌یگویم؟ دیگر نم ‌یتوانم خودم باشم و‬                                                     ‫ای ‌نطوری بهتر است‪.‬‬
                                            ‫چی گفتید آقا؟‬                                                                  ‫رک به این مرد بگویم‪ ،‬من تو را نم ‌یشناسم‪ .‬به من چه مربوط است که‬                                                                        ‫بله‪.‬‬
                                            ‫و این خانه چیز استثنای ‌یای نیست‪ .‬شما این را قبول دارید‪ .‬یکی از آن‬             ‫تو روزی ای ‌نجا زندگی م ‌یکردی یا نم ‌یکردی؟ ماشین لعنت ‌یت را ب ‌هات‬
                                            ‫خان ‌ههای سبکدور‌هی استعماری با روکش وینیل سفید رویدیوارهایش‪،‬‬                  ‫پس م ‌یدهند و از ای ‌نجا م ‌یروی‪ .‬دیگر نم ‌یتوانستم‪ ،‬آخرش مجبور شوم‬                                      ‫نم ‌یدانم چرا ای ‌نقدر ناراحت م ‌یشوم‪.‬‬
                                            ‫یک گاراژ‪ ،‬ناودانی پر از‪ ،‬خدا م ‌یداند‪ ،‬خ ‌سوخاشاک چند پاییز‪ .‬راستش‪،‬‬                                                                                                                       ‫تو طبیع ‌یای‪ ،‬مردی دیگر‪ ،‬و ناقص‪.‬‬
                                            ‫همین روزها م ‌یخواستم بروم تمیزش کنم‪.‬‬                                                      ‫به زنم ثابت کنم که من هم م ‌یتوانم آدم خیرخواهی باشم‪.‬‬
                                            ‫آقا‪ ،‬لطفاً! ما م ‌یپرسیم و شما جواب م ‌یدهید و م ‌یرویم‪ .‬چیز دیگری برای‬                                                   ‫م ‌یفهمم چه م ‌یگویی‪.‬‬                                   ‫م ‌یخواهی بگویی ما همه ای ‌نطوریم؟ مرسی‪.‬‬
                                            ‫این مرحوم دارید بگویید؟‬                                                                                                                                                                           ‫بله‪ .‬این جنس ناقص است‪.‬‬
                                            ‫من فقط او را جناز‌های م ‌یدانم توی را‌هرو‪ .‬آه‪ ،‬شما چ ‌هقدر بدبی ‌ناید‪ .‬و باید‬  ‫حالا مثل این است که او قو ‌موخویش جدید ماست‪ .‬همین مشکل اصلی‬
                                            ‫هم باشید وقتی زنم طوری گریه م ‌یکند که انگار قو ‌موخویش نزدیکمان‬               ‫زندگی زناشویی ما شده‪ .‬زنم در اصول اخلاقی خام است؛ هرکس هر‬                                            ‫معذرت م ‌یخواهم که آن حر ‌فها را گفتم‪.‬‬
                                            ‫بوده‪.‬‬                                                                          ‫کاری بکند‪ ،‬م ‌یبخشدش‪ .‬همیشه مردم را م ‌یبخشد و هر گندی که‬                  ‫دارم فکر م ‌یکنم حالا که هر سه تا پسرها م ‌یروند مدرسه‪ ،‬باید برای خودم‬
                                            ‫پس م ‌یگویی…‬                                                                   ‫بزنند‪ ،‬برایش استدلالی پیدا م ‌یکند‪ .‬کارمند بانک کلاه سرش م ‌یگذارد‪،‬‬
                                            ‫باورکردنی نیست‪ ،‬درست است؟ حتا دوس ‌تپسر قدیم ‌یاش هم نیست‪،‬‬                                                                                                                                                 ‫کاری پیدا کنم‪.‬‬
                                            ‫حتا آن هم نیست‪.‬‬                                                                                           ‫م ‌یگوید‪ ،‬حواسش پرت شد و اشتباه کرد‪.‬‬                                                         ‫چه فکری م ‌یکنی؟!‬
                                            ‫تو قلب نداری‪.‬‬                                                                                                                 ‫خیلی باحال است!‬                           ‫یا بروم درسی بخوانم و مدرکی بگیرم‪ .‬آدم مفیدی بشوم‪.‬‬
                                            ‫نه‪ ،‬تجرب ‌هی جالبی است‪ .‬یک آدم کاملًا غریبه با لباس زیرش تو راه‬                                                                                                                              ‫چی شد که به این فکر افتادی؟‬
                                            ‫دستشویی افتاده مرده‪ .‬و ببینی که جناز‌هاش را پیچید‌هاند و از در بیرون‬           ‫آره‪ ،‬آره‪ .‬فلسف ‌هاش این است که اگر تو به آد ‌مها اعتماد کنی‪ ،‬قاب ‌لاعتماد‬  ‫روزگار عوض شده‪ ،‬بچ ‌هها کم و ک ‌متر به من احتیاج دارند‪ .‬دوستان‬
                                            ‫م ‌یبرند! چ ‌هطور باید دلم برایش تنگ شود و بسوزد؟ برای بچ ‌هها هم خوب‬                                                  ‫م ‌یشوند‪ .‬دیوان ‌هام م ‌یکند‪.‬‬      ‫خودشان را دارند‪ ،‬سرگرم ‌یهای خودشان‪ .‬من هم م ‌یتوانم با ماشین‬
‫‪In touch with Iranian diversity‬‬             ‫است‪ ،‬تجرب ‌های برای هم ‌هی عمرشان‪ ،‬پیش از رفتن به مدرسه‪ .‬اولین‬                                                                                            ‫یکی بروم و برگردم‪ .‬آ ‌نها م ‌یآیند و م ‌یروند تو اتاقشان و مشغول بازی‬
                                                                                                                                            ‫خب‪ ،‬دیگر ماشینش را ب ‌هاش برم ‌یگردانند و م ‌یرود‪.‬‬        ‫م ‌یشوند‪ .‬تو هم تا دیروقت کار م ‌یکنی‪ .‬من ساع ‌تهای زیادی توی این‬
                                            ‫خودکشی زندگ ‌یشان را دیدند‪.‬‬                                                    ‫نه‪ .‬ای ‌نطور که من زنم را م ‌یشناسم ای ‌نطوری نخواهد شد‪ .‬حتماً سوارش‬
                                            ‫آقا‪ ،‬از یک سکت ‌هی قلبی مرده‪.‬‬                                                  ‫م ‌یکند و تا ادار‌هی پلیس م ‌یبردش تا ماشینش را بردارد‪ .‬غروب م ‌یشود و‬                                                         ‫خانه تنهایم‪.‬‬
                                            ‫کی گفته؟‬                                                                       ‫اصرار م ‌یکند که برای شام بماند‪ .‬بعد هم م ‌یگوید‪ ،‬درست نیست بگذاریم‬        ‫باید بی ‌شتر برویم سینما‪ .‬یک شبدر هفته برویم شهر‪ .‬یا برویم اپرا‪ ،‬تو اپرا‬
                                            ‫تکنیسین اورژانس معاین ‌هاش کرد‪.‬‬                                                ‫شب رانندگی کند و برود‪ .‬و من هم هما ‌نطور که آ ‌نجا نشست ‌هام نگاهی‬         ‫دوست داری‪ .‬م ‌یتوانم تو را ببرم اپرا‪ ،‬البته ب ‌هشرطی که از کارهای سبک‬
                                            ‫آ ‌نها م ‌یتوانند هرجور دلشان م ‌یخواهد فکر کنند‪.‬‬                              ‫به زنم م ‌یاندازم و قبول م ‌یکنم‪ .‬و زنم هم مرد را به اتاق مهمان راهنمایی‬
                                            ‫این د ‌لبخواهی نیست آقا‪ .‬آ ‌نها هر روز از این چیزها م ‌یبینند‪ .‬حتا سعی‬                                                                                                                            ‫ریچارد واگنر لعنتی نباشد‪.‬‬
                                            ‫نکردند او را احیا کنند‪.‬‬                                                                                              ‫م ‌یکند‪ .‬حاضرم شرط ببندم‪.‬‬                                                     ‫من چیز دیگری م ‌یگویم‪.‬‬
                                            ‫نه‪ ،‬یقین دارم خودش را کشته‪ ،‬آن آدم مکاری که من دیدم‪ .‬برای همین‬                                                   ‫کمی عصب ‌یای‪ .‬یکی دیگر بنوش‪.‬‬             ‫تو خودت خواستی بیایی تو حوم ‌هی شهر‪ .‬من کار م ‌یکنم که وام خانه را‬
                                            ‫آمد ای ‌نجا‪ ،‬از پیش نقش ‌هی هم ‌هی ای ‌نها را کشیده بود‪.‬‬                                                                                                                    ‫بپردازم‪ ،‬خرج تحصیل سه نفر و دو جور وام ماشین‪.‬‬
                                            ‫چرا ای ‌نطوری شدی؟ او آمد ای ‌نجا‪ ،‬مثل این بود…‬                                                                            ‫مرد‌هشور‪ ،‬چرا که نه؟‬                     ‫سرزن ‌شات نم ‌یکنم‪ .‬م ‌یشود یک لحظه لامپ را روشن کنی؟‬
                                            ‫مثل چی بود؟‬                                                                                                                                  ‫‪.‬‬
                                            ‫مثل ای ‌نکه برود زیارت‪.‬‬                                                                                                                                                                                              ‫چرا؟‬
                                            ‫آره‪ .‬درست است‪ .‬آمد ای ‌نجا تا زندگی ما را خراب کند‪ .‬برای همین آمد‬              ‫با گذر زمان م ‌یفهمی که چ ‌هقدرش م ‌ندرآورد ‌یست‪ .‬نه فقط آ ‌نچه‬              ‫ماه تو آسمان نیست و ای ‌نقدر تاریک است که این اتاق مثل گور شده‪.‬‬
                                            ‫ای ‌نجا‪ .‬مثل سگ آمد که پایش را بلند کند و قلمرویش را بگیرد‪ .‬و چه‬                                         ‫ناپیداست‪ ،‬بلکه آ ‌نچه هم ‌هجا آشکار است‪.‬‬
                                            ‫زندگ ‌یای برای ما درست کرد؟ زندگی در خان ‌هی یک مرد مرده‪ .‬فکر‬                                                     ‫من که نم ‌یفهمم چه م ‌یگویید‪.‬‬                                                                         ‫‪.‬‬
                                            ‫م ‌یکردم خان ‌هام قصر من است‪.‬‬                                                                                         ‫خب‪ ،‬تو هنوز خیلی جوانی‪.‬‬                                                          ‫خیلی شر ‌مآور است‪.‬‬
                                            ‫فکر نم ‌یکردم تو همچین د ‌لبستگ ‌یای به این خانه داری!‬                                                   ‫مرسی‪ .‬کاش احساس جوانی هم م ‌یکردم‪.‬‬                                           ‫ساعت سه صبح آ ‌نجا چ ‌هکار م ‌یکردی؟‬
                                            ‫بسیار خوب‪ ،‬ما دیگر م ‌یرویم‪.‬‬                                                                                                                                               ‫خوابیده بودم‪ .‬همین‪ .‬کاری هم به کار کسی نداشتم‪.‬‬
                                            ‫نداشتم؟ جایی که م ‌یتوانم زن و بچ ‌ههایم را در آن پناه بدهم‪ ،‬برای من‬           ‫دارم از تصویری که یکی از هویت و ارزش و استعداد خودش در ذهن دارد‪،‬‬           ‫آره‪ ،‬اما خب‪ ،‬پلی ‌سها ای ‌نروزها خیلی حسا ‌ساند‪ .‬مردم توی ماشی ‌نهاشان‬
                                            ‫همین معنی را م ‌یدهد‪ .‬اما خدا م ‌یداند که من با دسترنجم وا ‌مهایش را‬           ‫حرف م ‌یزنم‪ .‬یا از زندگ ‌یای که م ‌یتواند هر روزش مثل هم باشد‪ .‬منظورم‬
                                            ‫پرداخت ‌هام‪ .‬هر کاری که م ‌یشد‪ ،‬کرد‌هام‪ .‬خان ‌های برایت فراهم کرد‌هام‪ ،‬در‬                                                                                                                                       ‫م ‌یخوابند‪.‬‬
‫‪Vol. 22 / No. 1353 - Friday, July 24, 2015‬‬  ‫محل ‌های امن‪ ،‬حالا شاید کسال ‌تآور باشد‪ ،‬با سه تا بچه‪ ،‬زندگ ‌یای نسبتاً‬                                                    ‫بدبختی صرف نیست‪.‬‬               ‫پی ‌شترها آ ‌نجا زمین بی ‌سبال بود‪ .‬بچه که بودم‪ ،‬آ ‌نجا بی ‌سبال بازی‬
                                            ‫راحت‪ .‬هم ‌هی ای ‌نها برای این بوده که تو را راضی کنم! و آیا تو هی ‌چوقت‬                                                       ‫من صرفاً بدبختم؟‬
                                            ‫راضی بود‌های؟ و همین نارضایتی تو نبود که این مرد‌هی متحرک را به‬                                                                                                                                                  ‫م ‌یکردم‪.‬‬
                                            ‫این خانه آورد؟‬                                                                 ‫من در جایگاهی نیستم که قضاوت کنم‪ .‬اما م ‌یشود گفت‪ ،‬بهترین وصفی‬                                                           ‫ولی حالا بازار شده‪.‬‬
                                            ‫آهای‪ .‬با شما هستم‪ .‬گفتم‪ ،‬ما داریم م ‌یرویم‪ .‬شاید وقتی همه چیز را‬                                         ‫که مناسب یک خانم باشد‪ ،‬افسردگ ‌یست‪.‬‬                                           ‫اشکالی ندارد که من اسم شما را دادم؟‬
                                            ‫سروسامان دادیم چند تا سؤال دیگر داشته باشیم‪.‬‬                                                                        ‫وای! تا این اندازه آشکار است‪.‬‬         ‫به هیچ وجه‪ .‬دوست دارم به عنوان ه ‌مدست یک جانی معرفی شوم‪ .‬چرا‬
                                            ‫و با این فورد فالکن لعنت ‌یاش توی حیاط ما م ‌یخواهید چ ‌هکار کنید؟‬                                                                                                                            ‫نرفتی هتل مر ‌یی ِت آن محل؟‬
                                            ‫ماشین را بررسی کردیم‪ .‬سیاه ‌های از دارای ‌یاش در آن ماشین را تهیه‬              ‫اما درهرحال‪ ،‬در هر وضع روح ‌یای که باشیم‪ ،‬زندگی بی ‌شتر ما ب ‌هنظر پر‬      ‫م ‌یخواستم صرف ‌هجویی کنم‪ .‬هوا معتدل است این روزها‪ .‬فکر کردم بهتر‬
                                            ‫کردیم و این برگ ‌هی شناسایی را پیدا کردیم‪ .‬نزدی ‌کترین قو ‌موخوی ‌شاش‪.‬‬         ‫از مشغله است و وقت سرخاراندن نداریم‪،‬در رقابتی معنوی‪ ،‬فیزیکی‪ ،‬ملی‪،‬‬                                                    ‫است پولم را خرج نکنم‪.‬‬
                                            ‫م ‌یگفت‪ ،‬یک دختر دارد‪.‬‬                                                         ‫عدال ‌تجویی‪ ،‬عش ‌قورزی‪ ،‬سن ‌تهای متداول جامعه را کامل م ‌یکنیم‪.‬‬                                               ‫معتدل است‪ .‬واقعاً معتدل است‪.‬‬
                                            ‫بله خانم‪ ،‬م ‌یدانیم‪.‬‬                                                           ‫هم ‌هی را‌ههای بقا‪ .‬هر کاری که برای ماندنی شدن م ‌یکنیم‪ .‬بایگانی کردن‬      ‫آیا پلی ‌سها همیشه تو ماشی ‌نهای توقیف شده را م ‌یگردند؟ چون اگر‬
‫اما ماشین چه م ‌یشود؟ ‪23‬‬                                                                                                                                                                              ‫فکر م ‌یکنند من تو کار قاچاق مواد مخدر یا ای ‌نجور چیز ‌یام‪ ،‬سخت‬
                                            ‫ما دیگر با ماشین کاری نداریم‪ .‬بخشی از دارایی مرده به حساب م ‌یآید‪.‬‬                                      ‫خلاقیتمان‪ .‬گویی هیچ متنی وجود نداشته‪.‬‬             ‫دراشتبا‌هاند‪ .‬فقط کتاب و کامپیوتر‪ ،‬چمدان‪ ،‬رخت‪ ،‬ساز و برگ کمپ و‬
                                            ‫دخترش تصمیم م ‌یگیرد چ ‌هکارش کند‪ .‬تا او تصمیم بگیرد‪ ،‬من از شما‬                                                       ‫اما فکر م ‌یکنی وجود دارد؟‬          ‫چند تا یادگاری شخصی که فقط برای خودم ارزش دارند‪ ،‬پیدا خواهند‬
                                            ‫م ‌یخواهم بگذارید همی ‌نجا بماند‪ .‬ای ‌نجا ام ‌نتر از مرکز شهر است‪.‬‬                                                                                        ‫کرد‪ .‬اما راستش وقتی م ‌یبینی غریب ‌های وسایل شخص ‌یات را زیرورو‬
                                                                                                                           ‫آره‪ .‬با گذشت زمان… چ ‌هطور بگویم؟ با گذشت زمان رفت ‌هرفته‪ ،‬ب ‌یتفاوتی‬      ‫م ‌یکند‪ ،‬خیلی اذیت م ‌یشوی‪ .‬اگر م ‌یرفتم هتل‪ ،‬حالا دیگر توی راه بودم‪.‬‬
                                                                                                                           ‫بزرگی به درونت م ‌یخزد و این ب ‌یتفاوتی با گذر عمر پایدارتر م ‌یشود‪.‬‬                                       ‫خیلی ببخشید که سربار شما شدم‪.‬‬
                                                                                                                           ‫این چیزی است که م ‌یخواهم بگویم‪ .‬فکر کنم خوب از پ ‌ساش برنیامدم‪.‬‬                                           ‫خب‪ ،‬همسایه به چه درد م ‌یخورد؟‬
                                                                                                                                                                                                            ‫خنده دار است‪ .‬تو این وضعیت ممنونم که به شوخی م ‌یگذرانید‪.‬‬
                                                                                                                                                                  ‫نه‪ ،‬اتفاقاً خیلی جالب است‪.‬‬
                                                                                                                                                     ‫من حتا با یک گیلاس شری وراج م ‌یشوم‪.‬‬                                                             ‫خواهش م ‌یکنم‪.‬‬
                                                                                                                                                                                                      ‫اما اگر زمان به هم م ‌یریخت‪ ،‬ما همسایه بودیم‪ .‬اگر زمان به هم م ‌یریخت‬
                                                                                                                                                                          ‫یک گیلاس دیگر؟‬              ‫ما از همسایه هم به هم نزدی ‌کتر بودیم‪ .‬با هم زندگی م ‌یکردیم‪ ،‬گذشته‬
                                                                                                                           ‫ممنون‪ .‬م ‌یخواهم بیگانگ ‌یای را که پس از چند سال بر ما سایه م ‌یاندازد‪،‬‬
                                                                                                                           ‫توضیح بدهم‪ .‬برای بعض ‌یها زودتر پیش م ‌یآید و برای بعض ‌یها دیرتر‪،‬‬                                              ‫و حال با هم در حرکت بودند‪.‬‬
                                                                                                                                                                                                                                                ‫مثل زندگی در پانسیون‪.‬‬
                                                                                                                                                                         ‫ولی گزیری نیست‪.‬‬
                                                                                                                                                                 ‫و بر شما الان سایه انداخته؟‬                               ‫اگر تو دوست داری‪ ،‬بله‪ .‬مثل یک جور پانسیون‪.‬‬
                                                                                                                           ‫آره‪ .‬ب ‌هنوعی داغون کننده است‪ .‬انگار که زندگی ن ‌خنما شده و نور از آن‬                                                                    ‫‪.‬‬
                                                                                                                           ‫م ‌یگذرد‪ .‬بیگانگی در لحظ ‌های آغاز م ‌یشود‪ ،‬در قضاوت تند کوچکی که‬
                                                                                                                           ‫ی ‌کباره از ذه ‌نات بیرون م ‌یپرد‪ .‬تو عق ‌بنشینی م ‌یکنی‪ ،‬گرچه افسون‬                                        ‫اگر بخواهد با زنت لاس بزند چی؟‬
                                                                                                                           ‫شد‌های‪ .‬چون واقع ‌یترین احساسی است که م ‌یشود داشت‪ ،‬و دوباره و‬                     ‫نه‪ ،‬همچین چیزی نیست‪ .‬او دنبال این چیزها نیست‪ .‬مطمئنم‪.‬‬
                                                                                                                           ‫س ‌هباره به سراغت م ‌یآید‪ ،‬به درون دیوار دفاع ‌یات پیش م ‌یرود و سرانجام‬
                                                                                                                           ‫در وجودت م ‌ینشیند‪ ،‬مثل سرما‪ ،‬خیلی سرد‪ ،‬سبک‪ .‬شاید بهتر است‬
                                                                                                                           ‫دیگر درای ‌نباره حرفی نزنم‪ .‬گفتن از این موضوع مثل انکار کرد ‌ناش است‪.‬‬
                                                                                                                           ‫نه‪ ،‬از این ر ‌کگوی ‌یات خوشم م ‌یآید‪ .‬آیا به برگش ‌تات به ای ‌نجا و دیدن‬
   18   19   20   21   22   23   24   25   26   27   28