Page 28 - 1233
P. 28
دو شعر از کتاب «شبیه خوانی» سرود هی آزیتا قهرمان ادبیات/شعر -به گزینش سپیده جدیری 28
در ستایش نامادری دو شعر از توماس ترانسترومر ،کتاب «روشنای تاریکی»
ترجم ه :آزیتا قهرمان با همکاری سهراب رحیمی
آی سونا خانیم!
در بن بست لاله ها دهان تو تیمارستانی قشنگ بود سال متسیب /شماره - 1233جمعه 16نیدرورف 1392
غزل
پلنگ را از رو بستی و ماه را نوشتم In touch with Iranian diversity
پستان همین شیپور ِی سفید باغچه باشد و شیرم حلال جنگلــی تاریک را به ارث بردهام .کمتر به آنجــا میروم .ولی روزی میآید که
مردگان و زندگان جابجا شــوند .آنگاه جنگل بجنبش درمیآید .ما چندان هم Vol. 20 / No. 1233 - Friday, Apr. 5, 2013
گفتم :قبول نومید نیســتیم .دشــوارترین جرائم علیرغم تلاش پلیسهای بسیار ،کشف
َجنبل یادم رفت بی جادو ناشــده میمانند .به همین سان در زندگی ما عشــق بزرگ و ناتمامی هست.
جای دوا یوسف به خوردم داد از پیرهن پرچم برید جنگلی تاریک را به ارث بردهام .اما امروز در آن دیگری ،در جنگل روشــن گام
افسوس! نمک گی ِر یاقوت گوشواره ها شدم برمیدارم .این همه زندگانی که میخوانند میلولنــد میلرزند میخزند! بهار
است و هوا نیرومند .من از دانشگاه فراموشی مدرک دارم و به اندازهی پیراهنی
کتاب مارکس پاره شد
اذان به روی آب بسته بود بر بند رخت ،دستهایم خالی است.
بولبل خوانندگی کرد جفت
بیا بیا گارمان بزنیم بی عروسی؛ حمام عمومی برویم بی لنگ چراغ را که خاموش میکنند کلاهک لامپ میدرخشد
فرخ لقا بکشیم دور اتاق لحظهای پیش از حل شدن
آرشین مالالان با تخم مرغ و دوقاشق ژان لوک گدار مانند قرصی در لیوان تاریکی .بعد کشانده میشود.
مثل یوری گاگارین از راه رفتن روی سطح ماه میترسم اتاق هتل به آسمان تاریک پرتاب میشود.
بیا بیا سیگار علف بپیچیم لرزههای عشق؛ آرام گرفته و آنها خوابیدهاند
برویم کلاب ِگی ها جیم را پیدا کنیم اما افکار پنهانیشان با هم دیدار میکنند
از راسته پیگال چتری آبی بدزدیم با هم یکی میشوند
دستهایم را دیگر نمیدهم؛ تنبیه شان کنی روی کاغذ خیس نقاشی ی یک کودک دبستانی.
لج کرده ام با هارا گتدین و هارداسن بالام!
در تاریکی و سکوت .شهر خودش را نزدیکتر میکشد در شب.
خوشه هایت خشم داشت ! با پنجرههای خاموش خانهها آمدند.
شوخی هایم شاخ درآورد
چسبیده به یکدیگر ایستاده در انتظار
لبه هایت لیز بود سرخوردیم نزدیک جمعیتی با چهرههای ماتِ بی شکل.
ُمردم برای لهجه ی پالتوی مشکی و کلاه خز
28
روسیه با تو شهر گرمی بود در سمت استوا
من از توی آنجایت بیرون نیامدم
زبانت مرا از پرورشگاه قرضی گرفت
یونست به خط میخی نوشت
آی سونا خانیم!
بیا بیا ! روی گوش هایت کمی عقاب بخندم
درخت توت را نزدیکتر بکش
اردیبهشت است
باید بالاتراز تب ؛ دیوانگی کنیم
شبی هخوانی اصفهان
آهوی زردِلاغر؛ لای سروها نشسته حالا
سنگ جم نمیخورد
آهو که میپرید با ساق پرپری
از سینهی زلیخا بیرون و بی هوا
چشمهایش دو دو
میزد آب و پیاله را چپ میکرد
نه ،این همان آهو نیست که
شاخِکجش به گلبتههای دور قاب می گرفت
تو هم نیستی همان که
چاقو برید شستش را
نارنج را به حروف زرکوب می نوشت
یوسفش تحریر اصفهان بود
راهش به قص ِد ماهی دوباره دریا
نه هیچ کدام
نه رودِخشکیده در ساع ِت شنی
نه بلبل خواب رفته گوشهی ترنج
منظرهی دنیا روی پل سرته ست
غروب؛ دستخ ِط عاشقِقدیمی
پش ِت کارت پستالِبنج ِل دو زاری
با چشمی که دیگر هیچ خطی را
قشنگ و به دل نمیخوانَد .
در ستایش نامادری دو شعر از توماس ترانسترومر ،کتاب «روشنای تاریکی»
ترجم ه :آزیتا قهرمان با همکاری سهراب رحیمی
آی سونا خانیم!
در بن بست لاله ها دهان تو تیمارستانی قشنگ بود سال متسیب /شماره - 1233جمعه 16نیدرورف 1392
غزل
پلنگ را از رو بستی و ماه را نوشتم In touch with Iranian diversity
پستان همین شیپور ِی سفید باغچه باشد و شیرم حلال جنگلــی تاریک را به ارث بردهام .کمتر به آنجــا میروم .ولی روزی میآید که
مردگان و زندگان جابجا شــوند .آنگاه جنگل بجنبش درمیآید .ما چندان هم Vol. 20 / No. 1233 - Friday, Apr. 5, 2013
گفتم :قبول نومید نیســتیم .دشــوارترین جرائم علیرغم تلاش پلیسهای بسیار ،کشف
َجنبل یادم رفت بی جادو ناشــده میمانند .به همین سان در زندگی ما عشــق بزرگ و ناتمامی هست.
جای دوا یوسف به خوردم داد از پیرهن پرچم برید جنگلی تاریک را به ارث بردهام .اما امروز در آن دیگری ،در جنگل روشــن گام
افسوس! نمک گی ِر یاقوت گوشواره ها شدم برمیدارم .این همه زندگانی که میخوانند میلولنــد میلرزند میخزند! بهار
است و هوا نیرومند .من از دانشگاه فراموشی مدرک دارم و به اندازهی پیراهنی
کتاب مارکس پاره شد
اذان به روی آب بسته بود بر بند رخت ،دستهایم خالی است.
بولبل خوانندگی کرد جفت
بیا بیا گارمان بزنیم بی عروسی؛ حمام عمومی برویم بی لنگ چراغ را که خاموش میکنند کلاهک لامپ میدرخشد
فرخ لقا بکشیم دور اتاق لحظهای پیش از حل شدن
آرشین مالالان با تخم مرغ و دوقاشق ژان لوک گدار مانند قرصی در لیوان تاریکی .بعد کشانده میشود.
مثل یوری گاگارین از راه رفتن روی سطح ماه میترسم اتاق هتل به آسمان تاریک پرتاب میشود.
بیا بیا سیگار علف بپیچیم لرزههای عشق؛ آرام گرفته و آنها خوابیدهاند
برویم کلاب ِگی ها جیم را پیدا کنیم اما افکار پنهانیشان با هم دیدار میکنند
از راسته پیگال چتری آبی بدزدیم با هم یکی میشوند
دستهایم را دیگر نمیدهم؛ تنبیه شان کنی روی کاغذ خیس نقاشی ی یک کودک دبستانی.
لج کرده ام با هارا گتدین و هارداسن بالام!
در تاریکی و سکوت .شهر خودش را نزدیکتر میکشد در شب.
خوشه هایت خشم داشت ! با پنجرههای خاموش خانهها آمدند.
شوخی هایم شاخ درآورد
چسبیده به یکدیگر ایستاده در انتظار
لبه هایت لیز بود سرخوردیم نزدیک جمعیتی با چهرههای ماتِ بی شکل.
ُمردم برای لهجه ی پالتوی مشکی و کلاه خز
28
روسیه با تو شهر گرمی بود در سمت استوا
من از توی آنجایت بیرون نیامدم
زبانت مرا از پرورشگاه قرضی گرفت
یونست به خط میخی نوشت
آی سونا خانیم!
بیا بیا ! روی گوش هایت کمی عقاب بخندم
درخت توت را نزدیکتر بکش
اردیبهشت است
باید بالاتراز تب ؛ دیوانگی کنیم
شبی هخوانی اصفهان
آهوی زردِلاغر؛ لای سروها نشسته حالا
سنگ جم نمیخورد
آهو که میپرید با ساق پرپری
از سینهی زلیخا بیرون و بی هوا
چشمهایش دو دو
میزد آب و پیاله را چپ میکرد
نه ،این همان آهو نیست که
شاخِکجش به گلبتههای دور قاب می گرفت
تو هم نیستی همان که
چاقو برید شستش را
نارنج را به حروف زرکوب می نوشت
یوسفش تحریر اصفهان بود
راهش به قص ِد ماهی دوباره دریا
نه هیچ کدام
نه رودِخشکیده در ساع ِت شنی
نه بلبل خواب رفته گوشهی ترنج
منظرهی دنیا روی پل سرته ست
غروب؛ دستخ ِط عاشقِقدیمی
پش ِت کارت پستالِبنج ِل دو زاری
با چشمی که دیگر هیچ خطی را
قشنگ و به دل نمیخوانَد .