Page 31 - Shahrvand BC No.1268
P. 31
‫ادبیات‪/‬طنزسیاسی ‹‬

‫‪31‬‬ ‫هف ‌تشنبه‌های بلوچ‬ ‫چیندککامرییونکل‌یماماتولر‬

‫طنزنامه‌های روِز هف ِت عبدالقادر بلوچ‬

‫شهروند منشوری و منشور حقوق شهروندی‬ ‫نوشته داود مرزآرا‬

‫سال مکی‌‌و تسیب ‪ /‬شماره ‪ - 1268‬جمعه ‪ 15‬رذآ ‪1392‬‬ ‫دلیل هم نداشت که بگزد‪ .‬ک ‏کها‪ ،‬بیچار‏هها‪ ،‬حشره هستند و داخل‬ ‫حج ‏ةالاسلام پرزیدنت‪ ،‬پی ‏شنویس منشور حقوق شهروندی را روی‬ ‫کاریکلماتورها‬
‫آنها نیروی خودسر وجود ندارد‪ .‬برای گزیدن‪ ،‬دلیل لازم دارند‪.‬‬ ‫سایت خود قرار داده و از ما خواسته است نظرات خود را برایش‬
‫‪In touch with Iranian diversity‬‬ ‫نم ‏یتوانند سرشان را بیندازند پایین و به صرف اینکه من یا شما یا‬ ‫بفرستیم‪ .‬به نظر من‪ ،‬برای ما‪ ،‬داشتن منشور حقوق شهروندی از‬ ‫پشت پنجره سرما کولاک میکرد و دخترک روی دار قالی گلهای‬
‫فلان زید مخالفیم‪ ،‬بروند یک آدمی را که معمولی هم نیست و برای‬ ‫نان شب و اورانیوم غنی شده هم واج ‏بتر است‪ .‬این منشور آنقدر‬ ‫بهاری میکاشت‪.‬‬
‫مهم است که در کنار غنی سازی و رآکتور آب سنگین اراک و‬
‫خودش حضرتی است بگزند‪.‬‬ ‫گفتگوی تمدنها و جامعۀ مدنی باید جزو خ ‏طهای قرمز ما اعلام‬ ‫حسنی که جمع ‌هها به مکتب میرفت بالاخره فار ‌غالتحصیل شد‪.‬‬
‫اگر این منشور وجود داشت قبل از هر چیز خود آقا این کارها را‬ ‫بشود تا جهان حساب کار خودش را بکند و بیخودی جلوی ما را از‬ ‫اگر من و همسرم با هم زندگی نم ‌یکردیم هرگز از هم جدا‬
‫نم ‏یکرد‪ .‬هر اتفاقی م ‏یافتاد‪ ،‬به مجتبی م ‏یگفت که کاغذ لوله شدۀ‬
‫منشو ِر شهروندی را برایش بیاورد‪ .‬تا آن را باز م ‏یکرد و یک نگاه‬ ‫دسترسی به آن نگیرد‪.‬‬ ‫نم ‌یشدیم‪.‬‬
‫م ‏یانداخت م ‏یدید که این زن و دختر آی ‏تالله کاظمینی بروجردی‬ ‫خود ما هم نباید زیاد لفتش بدهیم‪ .‬هر کدام از ما باید فوری به‬ ‫رختخوابش را مرتب کرد تا آن هم استراحت کند‪.‬‬
‫هم شهروند هستند و نباید موقع ملاقات به بهانۀ بازدید‪ ،‬لختشان‬ ‫سایت رئیس جمهور برود و در تکمیل شد ِن منشور بکوشد‪ .‬چون‬ ‫آدم پریشان حواس بیشتر وقتش صرف جمع کردن حواسش میشود‪.‬‬
‫کنند‪ .‬مخصوصاً که این آی ‏تالله سبز نیست‪ ،‬جزو سران فتنه هم‬ ‫اگر نتانیاهو خبر بشود باز دبه در م ‏یآورد و نم ‏یگذارد ما صاحب‬ ‫چراغ قوه به باطری گفت همکاری ما بر کسی پوشیده نیست وکاملا‬
‫نیست که نشریات خبرهایش را حقوق بشری بکنند‪ .‬زشت است‪.‬‬
‫حالا گناه دارد یا ندارد به کنار‪ ،‬به منشو ِر شهروندی شیخ حسن‬ ‫این منشور بشویم‪.‬‬ ‫روشن است‪.‬‬
‫البته ما در مملکت‪ ،‬منشور زیاد داریم‪ ،‬اما مرده شور ریخ ِت همۀ آنها‬ ‫ایران خاک حاصلخیزی دارد‪ .‬در هر جایش میتوانی امامزاد‌های سبز‬
‫روحانی بر م ‏یخورد‪.‬‬ ‫را ببرد چون جوابگوی ایرادات حقوق بشری معاندین نم ‏یشوند‪ .‬خدا‬
‫خدا کند با کمک دوستان فرهیخته (و پر ریخته) زودتر این منشو ِر‬ ‫را هزار مرتبه شکر که حج ‏ةالاسلام پرزیدنت‪ ،‬توانست ‏هاند از وسط‬ ‫کنی که نسبش به امام جعفر صادق برسد‪.‬‬
‫شهروندی تکمیل بشود تا رئیس جمهور یک نسخه را بدهد به شیخ‬ ‫پرده را کنار م ‌یزنند‪ ،‬پرده از پرده پوشی دست م ‌یکشد‪.‬‬
‫لاریجانی‪ .‬خود من هم علاوه بر دعا کردن راه افتادم رفتم پیش تنها‬ ‫همه یک دانه لفظ قلم ِی خوبش را روبراه کند‪.‬‬
‫دای ‏یام که شهروند کانادا شده و دارد پیتزا دلیوری م ‏یکند‪ .‬گفتم‪:‬‬ ‫خداوند از عمر کورش کبیر بردارد و روی عمر ایشان بگذارد‪ .‬حقوق‬ ‫برای انتظار کشیدن نیازی به متر و ترازو نداشت‪.‬‬
‫"دایی جان! تو حقوق خواند‏های‪ ،‬بیا دستی برسان‪ ،‬کمکی بکن‪ ،‬این‬ ‫بشر در ایران به خاطر نبودن همین منشور شهروندی است که سی‬ ‫مادر توانست از میان ر ‌گهای کودک رگ خوابش را بدست آورد که‬
‫منشو ِر شهروندی خودمان تکمیل بشود و برگردیم مملکت خودمان‬ ‫و چهار سال است دارد پایمال م ‏یشود‪ .‬راه دور نرویم‪ ،‬همۀ شما‬
‫شاهد هستید‪ ،‬در همین سه چهارماهی که خود ایشان تشریف‬ ‫خودش بتواند بخوابد‪.‬‬
‫شهروند بشویم‪".‬‬ ‫آورد‏هاند‪ ،‬به خاطر نداشتن منشور حقوق شهروندی آمار اعدام به‬ ‫خواب به بیداری گفت من برای آد ‌مها مفید هستم و تو برای مل ‌تها‪.‬‬
‫پیتزاهایی را که باید دلیوری م ‏یکرد گذاشت توی ماشین و در‬ ‫چوب پنبه با بالا پریدنش از سر بطری شامپاین‪ ،‬آغاز شادی را‬
‫حالیکه راه م ‏یافتاد فح ‏شهایی به حضرت امام(س) و حضرت‬ ‫شدت بالا رفته است‪.‬‬
‫رهبر و منشور و پرزیدنت و خودش و من داد که هیچکدامش قابل‬ ‫من ماند‏هام حیران که چیزی به این سادگی چرا تا حالا به عقل سایر‬ ‫اعلام کرد‪.‬‬
‫چاپ نیست‪ .‬دایی من اینطوری نبود‪ .‬از همان زمان که گرفتندش‬ ‫رؤسای جمهور ما نرسیده بود‪ .‬نه اینکه خدای نکرده آنها مصدر امور‬ ‫در فرار از مسئولیت‪ ،‬کسی به گردش نم ‌یرسد‪.‬‬
‫پاک عوض شد‪ .‬آن زمان حرفی از منشور حقوق شهروندی نبود‪.‬‬ ‫خیر نشدند‪ ،‬اما م ‏یخواهم بدانم چرا این یک قلم جنس یادشان‬ ‫باران با اندوه م ‌یبارید و کوهستان سبز‪ ،‬سرخوش بود و برایش تره‬
‫خدا م ‏یداند با این قانون اساسی نظام و قوانین شرع و شریعت چه‬ ‫رفت‪ .‬این منشور اگر در زمان حضرت امام(س) وجود داشت آن‬
‫اتفاقات‪ ،‬بالای پشت بام مدرسه رفاه صورت نم ‏یگرفت‪ .‬در پاسخ‬ ‫هم خرد نمیکرد‪.‬‬
‫بلاهایی سرش در آوردند‪.‬‬ ‫نامۀ معرو ِف "بکشید اینها را" طرف یک نسخه از همین منشور را‬ ‫خروسی که بی موقع اذان م ‌یداد بالاخره پیش نماز شد‪.‬‬
‫از دایی که نا امید شدم‪ ،‬فکر کردم بروم سری به عم ‏هجان بزنم‪ .‬یک‬ ‫پیوست م ‏یکرد و م ‏ینوشت‪" :‬هی! چی چی رو بکشیم؟ پس این‬
‫بسته آجیل شب یلدا خریدم و رفتم سراغش‪ .‬وقتی فهمید قصد‬ ‫منشو ِر حقوق شهروندی تکلیفش چه م ‏ی َشد؟" ولی متأسفانه آن‬ ‫یک مین ‌یمال‬
‫همکاری با منشور شهروندی رئیس جمهورمان را دارم‪ ،‬آجی ‏لها را‬ ‫موقع فقط همین قانون اساسی نظام بود و اعلامیۀ جهانی حقوق‬ ‫قر ‌صهای آقا جمال‬
‫گذاشت داخل کمد و گفت‪" :‬شهروند برای خودش تعریفی دارد‪ .‬هر‬ ‫بشر‪ .‬دادگا‏ههای انقلاب اسلامی هم چار‏های نداشتند جز صدو ِر چپ‬
‫الاغی که شهروند نیست‪ .‬شهرون ِد منشوری‪ ،‬باید متقی و پرهیزکار و‬ ‫و راس ِت حکم اعدام‪ .‬منشور پَنشوری برای حقوق شهروندی وجود‬ ‫قرص سفید گفت‪« :‬من خون آقا جمالو رقیق میکنم تا خطر سکته‬
‫با ایمان باشد و به نظام جمهوری اسلامی و قانون اساسی آن پایبند‬ ‫نداشت‪ .‬نه که نبود اما این منشوری که حالا شیخ حسن نوشته‬ ‫کردنش کم بشه‪».‬‬
‫باشد و در شیطن ‏تهای هشتاد و هشت هم دخالت نکرده باشد و‬
‫وجود نداشت‪.‬‬ ‫قرص صورتی گفت‪« :‬من مراقب فشار خونش هستم تا بالا نره»‬
‫الا‪ ،‬هری"‪.‬‬ ‫حتی در دوران همین حضرت رهبر که از هر لحاظ‪ ،‬دورانی کاملًا‬ ‫نوبت به قرص خاکستری رسید‪.‬‬
‫گفتم که عم ‏هجان‪ ،‬فدای آن حجا ِب دو لایۀ حکومتی تو بشوم‪،‬‬ ‫حقوق بشری است باز هم نبودن منشو ِر شهروندی باعث اتفاقات‬
‫ای ‏نها را که رئیس جمهور نگفته است‪ .‬گفت‪" :‬هنوز نه به دار است‬ ‫کوچکی مثل مرگ سعیدی سیرجانی و فروهرها و پوینده و‬ ‫او گفت‪« :‬تنظیم کلسترول آقا جمال دست منه‪ ».‬بعد رو کرد‬
‫مختار ‏یها شد که هیچ ککی حاضر نبود آقا را در این زمینه بگزد‪.‬‬ ‫به قرص آبی و گفت‪« :‬پس چرا تو ساکتی؟ تو به چه دردش‬
‫نه به بار‪ .‬وقتش که برسد م ‏یگوید"‪.‬‬
‫میخوری؟»‬
‫قرص آبی بلند شد ایستاد و با گردنی راست رو به دوستانش کرد و‬

‫گفت‪« :‬من ایشان را از شرمندگی نجات میدهم‪».‬‬

‫‪Vol. 21 / No. 1268 - Friday, Dec. 6, 2013‬‬ ‫ضبط کردیم و من هماهنگ با موزیک شروع کردم به خواندن ‪ . . .‬از جامعه م ‌یدانست که منشاء اجتماعی مشخص و شغل ثابت و منبع‬
‫درآمد معین ندارند و از طفیلی‌گری و مشاغل کاذب ارتزاق م ‌یکنند ‪.‬‬ ‫بوی قوطیای آب نبات‬
‫‪ . .‬سال ‪ ۱۳۵۷‬او عضو کانون نویسندگان شد‪ .‬چون زمان شاه زندان‬ ‫انگار تو آب گوهر شب چراغ م ‌یرفت‪.‬‬
‫رفته بود با خیلی از نویسندگان و شاعران صاحب نام آشنایی نزدیک‬ ‫بی‌آن که روح و روان مبارزه جویانه‌ی خود را مطرح کند‪ ،‬صاحب انگار که دختر کوچیکه شاه پریون‬
‫داشت‪ .‬با دیدن من یاد دبیرستان مروی افتاد و سراغ کتاب دومم را‬ ‫چنان روح بلند و مبارزی بود که نسل‌های بعد از او هرگز درس‌هایش تو یه کجاوه بلور‪.‬‬
‫گرفت‪ .‬من هم «از ما بهتران» را تقدیمش کردم‪ .‬عل ‌یاکبر اکبری در‬ ‫را فراموش نم ‌یکنند‪ .‬بی‌آن که بخواهد‪ ،‬خود تاریخ ساز شد‪ .‬او در ‪ ۸‬به سیرِ باغ و راغ م ‌یرفت‪.‬‬
‫نیمه اول دهه ‪ ،۱۳۶۰‬همراه خانواده به خارج کشور رفت و همان جا‬ ‫دی ماه ‪ ۱۳۱۳‬به دنیا آمد و در ‪ ۲۴‬بهمن ‪ ۱۳۴۵‬از دنیا رفت‪ .‬یادش ‪. . . . .‬‬
‫فوت کرد‪ .‬یادش گرامی و سبز‪.‬‬ ‫شاید که از طایفه جن و پَری بود ماهیه‬ ‫گرامی و سبز‪.‬‬
‫‪ -۲‬این بود خوف ما‪ ،‬تعبیرش با شما‪ ،‬خوانش از رمان «جهان‬ ‫شاید که از اون ماهیای َد َدری بود ماهیه‬
‫زندگان» نوشته‌ی محمد محمدعلی‪ ،‬از منظر خواننده‪ ،‬بهروز شیدا‪،‬‬ ‫شاید که یه خیال تند سرسری بود ماهیه‪.‬‬
‫سایت اثر‪.۱۳۹۲ ،‬‬ ‫پ ‌ینوش ‌تها‪:‬‬
‫‪ -۱‬سال تحصیلی ‪ ۱۳۴۵‬چند دبیر فهیم و صمیمی داشتیم که ‪. . . . .‬‬
‫سرآمدشان عل ‌یاکبر اکبری بود‪ .‬او نویسنده‌ای کم کار‪ ،‬اما مبارزی استاد اکبری از هماهنگی صدای شعرخوانی و موزیک خوشش آمد ‪ -۳‬جامع ‌هشناسی ادبیات‪ ،‬بررسی و شناخت فروغ فرخزاد در رابطه‬
‫پرتلاش بود (اولین کسی بود که مقاله‌ای جنجالی در رد نوشته‌های و چون زنگ آخر کلاس بود‪ ،‬همراهش از دبیرستان بیرون آمدیم‪ .‬با جامعه ایران‪ ،‬باقر خسروپور‪ ،‬بانک مقالات تخصصی دانشگاه آزاد‬
‫دکتر علی شریعتی نوشت) و به تبعید از مشهد به تهران کوچ کرد و از خیابان ناصرخسرو (شمس‌العماره) رفتیم طرف کلوبندک و دهنه سنندج‪۱۳۸۸/۹/۲۹ ،‬‬
‫دبیر دبیرستان مروی و دبیر ادبیات و فلسفه‌ی کلاس ما شد‪ .‬او اجازه بازار‪ ،‬جلو دکه روزنامه فروشی ایستاد و ناگهان مثل برق گرفت ‌هها ‪ -۴‬فروغ فرخزاد در سال ‪ ۱۳۴۱‬فیلم «خانه سیاه است» را از‬
‫م ‌یداد‪ ،‬به قول خودش «بچه هنری‌ها» سر کلاس‪ ،‬شعر و داستان به خود لرزید‪ .‬زبانش نم ‌یچرخید حرفی بزند و وقتی پرس و جو آسایشگاه جذامیان بابا باغی تبریز ساخت و در زمستان ‪ ۱۳۴۲‬این‬
‫بخوانند و ذوق‌آزمایی کنند‪ .‬شعر آرش کمانگیر‪ ،‬سیاوش کسرایی را کردیم چرا رنگش پریده؟ فقط اشاره کرد به یکی از تیترهای روزنامه فیلم برنده نخست جشنواره «اوبرهاوزن» شد و سال بعد مجموعه‬
‫قبلا خوانده بودیم و در این ذو ‌قآزمایی‌ها او به من و یکی چند تن از کیهان یا اطلاعات ‪ . . .‬فروغ فرخزاد‪ ،‬شاعر در تصادف اتومبیل کشته شعر «تولدی دیگر» را منتشر کرد و همان سال به آلمان و ایتالیا و‬
‫همکلاسی‌ها پیشنهاد کرد شعری از فروغ فرخزاد را بخوانیم‪ .‬همین شد ‪ . . .‬و ما یکباره برگشتیم طرف استاد‪ .‬گفته بود او را از نزدیک فرانسه سفر کرد و سال بعد مهمان دومین جشنواره سینمای مؤلف‬
‫که دید کتاب‌های فروغ را نداریم‪ ،‬هفته‌ی بعد مجموعه شعر «تولدی می‌شناخته و با او هم صحبت بوده و ‪ . . .‬گفت ‪ . . .‬اخلاق لمپنی در «پژاو» بود‪ ،‬و گویا در آن جشنواره تهیه کنندگان سوئدی ساختن‬
‫دیگر» را آورد‪ .‬ما هم حیرت زده از آن شعرها‪ ،‬شعر «به علی گفت این مردم این زن شجاع ُمدرن را کشت‪ .‬ما فروغ را کشتیم‪ .‬طفلک چند فیلم را به او پیشنهاد م ‌یدهند‪.‬‬
‫مادرش روزی» که هم شعر بود و هم داستان انتخاب کردیم‪ .‬استاد اعصاب نداشت از دست اطرافیان و شوهر سابقش‪ .‬فروغ این جایی ‪ -۵‬ترجمه اشعار فروغ فرخزاد به زبا ‌نهای مختلف‪ ،‬سپیده زرین پناه‪،‬‬
‫اکبری پذیرفت و گفت ‪ . . .‬یکی از مهمترین اشعار فروغ که زمینه‌ی و این زمانی نبود‪ .‬کاش پنجاه سال بعد به دنیا می‌آمد ‪ . . .‬عل ‌یاکبر ‪ ۲۸ BBC‬بهمن ‪ – ۱۳۸۵‬نگاه کنید به ترجمه اشعار فروغ فرخزاد به‬
‫فلکلوریک دار د همین شعر است که در آن به دخترشاه پریان به اکبری در سال ‪ ۱۳۵۲‬کتاب «لُمپنیسم» را نوشت و در آن به مسایل زبان‌های عربی‪ ،‬ترکی استامبولی‪ ،‬کره‌ای‪ ،‬چینی‪ ،‬سوئدی‪ ،‬اسپانیایی‪،‬‬
‫‪31‬‬ ‫عنوان یک عنصر فولکلوریک اشاره م ‌یکند و نه یک بحث اعتقادی به اجتماعی ایران اشاره کرد‪ .‬این کتاب در ‪ ۱۸۴‬صفحه‪ ،‬همراه با تصویر فرانسوی‪ ،‬استرالیایی‪ ،‬ایتالیایی‪ ،‬لیتوانی‪ ،‬آلبانیایی‪ ،‬دانمارکی و ‪. . .‬‬

‫جن وپری و ‪ . . .‬برای آن روز (‪ ۲۴‬یا ‪ ۲۶‬بهمن)‪ ،‬موزیک ملایمی هم در انتشارات ِی سپهر به چاپ رسید‪ .‬او در این کتاب‪ ،‬لُمپن‌ها را افرادی‬
   26   27   28   29   30   31   32   33   34   35   36