Page 31 - Shahrvand BC No. 1269
P. 31
‫ادبیات‪/‬طنزیمات ‹‬ ‫هف ‌تشنبه‌های بلوچ‬ ‫چند مین ‌یمال‬

‫‪31‬‬ ‫طنزنامه‌های روِز هف ِت عبدالقادر بلوچ‬

‫داوود مرزآرا‬

‫سال مکی‌‌و تسیب ‪ /‬شماره ‪ - 1269‬جمعه ‪ 22‬رذآ ‪1392‬‬ ‫وزار ِت احسا ِس امنی ِت مردم‬

‫‪In touch with Iranian diversity‬‬ ‫گواهـی تاریـخ‪ ،‬بیشـترین دشـمنان را دارد بـرای ریختـن‬ ‫حج ‏ةالاسـام علـوی‪ ،‬وزیـر اطلاعـات فرمود‏هانـد‪" :‬مـردم‬ ‫دیوارها‬
‫آب در آســیاب دشــمن مجــازات تعییــن نشدهاســت؟‬ ‫بایـد بـا شـنیدن اسـم وزارت اطلاعـات احسـاس امنیـت‬ ‫دیوارها زیر پرد‌ههای سیاه غمگین ایستاد‌هاند‪ .‬حیاط با گلیم‬
‫حتمــن کــه نبایــد دشــمن آســیابی بســازد و فــردی از‬ ‫و فر ‌شهای رنگ و رو رفته مفروش است‪ .‬چرا ‌غهای زنبوری‬
‫خمـره‏ای کاسـه‏ای آب بـر دارد و بـرود ُشـر و ُشـر آن آب‬ ‫بکننـد"‪.‬‬ ‫پ ‌تپ ‌تکنان تلاش در زنده ماندن دارند‪ .‬پدر و مادر دختری که سه‬
‫را در آن آسـیاب بریـزد‪ .‬همیـن احسـاس ناامنـی کـردن‬ ‫بـه نظـر مـن خیلی‏هـا ایـن کار را نم ‏یکننـد‪ .‬بـر عکـس‬ ‫روز پیش سنگسار شد‪ ،‬در کنار در ایستاد‌هاند‪ .‬پردٔه سیاه درازی از‬
‫از شـنیدن نـام وزارت اطلاعـات خـودش معـادل اسـت بـا‬ ‫دســت بــه کار شــکنی زده و موقــع شــنیدن اســم ایــن‬ ‫وسط حیاط م ‌یگذرد و آن را به دو نیم م ‌یکند‪ .‬منبری با سه پله در‬
‫وزارتخانــه‪ ،‬هفــت بنــ ِد جانشــان م ‏یلــرزد‪ .‬شــک نــدارم‬ ‫تنهائی چشمانش را به در دوخته است‪ .‬ساع ‌تهاست که هیچ کس‬
‫ریختـن کل آب همـان خمـره بـه آسـیاب دشـمن‪.‬‬ ‫کــه بــاز هــم پــای دشــمنان خارجــی در میــان اســت‪.‬‬
‫تـک تـک عزیزانـی کـه قبـل از حجة‏الاسـام علـوی بـر‬ ‫دشـمنانی کـه دسـت بـر قضـا قسـم خـورده هسـتند و‬ ‫نیامده‪ .‬حتی واعظ مجلس‪.‬‬
‫ایـن وزارتخانـه ریاسـت کرد‏هانـد‪ ،‬صیانـت از آبـروی افـراد‬ ‫نم ‏یخواهنــد ســر بــه تــن نظــام مــا باشــد‪ .‬آنهــا از هــر‬
‫در جامعــه و رعایــت ح ‏قالنــاس را ســر لوحــه کار خــود‬ ‫طریقـی سـعی دارنـد ضربـه بزننـد و یکـی از طـرق همیـن‬ ‫ایکاش رفته بودم‬
‫قـرار داد‏هانـد و بـه صـورت انبوهـی احسـاس امنیـت را هم‬ ‫اسـت کـه تـاش دارنـد بـا شـنیدن نـام وزارت اطلاعـات‬ ‫گفتم‪ :‬روزت مبارک مادر‬
‫تولیـد و هـم ایجـاد کرد‏هانـد‪ .‬اگـر هنـوز در بیـن شـما‬ ‫در دل مــردم رعــب و وحشــت بیندازنــد‪ .‬از آنجایــی کــه‬ ‫از آن طرف گوشی بر خلاف روزهای قبل صدای قهقههاش خیالم‬
‫افـرادی وجـود دارد کـه خـدای نکـرده در دو دلـی و شـک‬ ‫دســت مــا بــه پــای دشــمنان خارجــی نم ‏یرســد بایــد‬
‫قــرار دارد‪ ،‬م ‏یتوانــد بــرود از عزیزانــی کــه در قت ‏لهــای‬ ‫فکـری بـه حـال خائنینـی بکنیـم کـه تحـت تأثیـر القائات‬ ‫را راحت کرد‪.‬‬
‫دشـمن قـرار گرفتـه‪ ،‬اقـدام بـه ترسـیدن م ‏یکننـد‪ .‬اگـر‬ ‫غروب که خواهر از کار برگشت‪ ،‬تلفن کرد و با گریه گفت «زودتر‬
‫زنجیـره‏ای جـان خـود را از دسـت دادنـد بپرسـد‪.‬‬ ‫واقعــاً اینهــا پــول نگرفت ‏هانــد چــه دلیلــی دارد کــه از‬
‫روی همیـن اصـل اگـر شـما جـزو مـردم هسـتید‪ ،‬بایـد‬ ‫وزارتخانـه‏ای بترسـند کـه بـه قـول حجة‏الاسـام علـوی‪،‬‬ ‫خودت را برسان‪».‬‬
‫بـا شـنیدن نـام وزارت اطلاعـات احسـاس امنیـت بکنیـد‪.‬‬ ‫"هـم تولیدکننـده و هـم ایجادکننـده احسـاس امنیـت در‬
‫ایـن وظیفـه شـرعی و منشـوری و شـهروندی شماسـت‪.‬‬ ‫کولی دادن‬
‫امـا اگـر قصـد داریـد جـزو مـردم نباشـید‪ ،‬منتظـر یکـی‬ ‫جامعـه اسـت"؟!‬ ‫پدرم کولم کرد‪ .‬پاهایم را از کنار پهلوهایش آویزان کردم و دستانم‬
‫بـه نظـر مـن حـالا کـه حجة‏الاسـام علـوی وزیـر ایـن‬ ‫را انداختم دور گردنش‪ .‬مرا چند بار دور اطاق چرخاند تا خوابم برد‪.‬‬
‫از اتفاقـات زیـر باشـید‪:‬‬ ‫وزارتخانــه شــده اســت بایــد بــا کمــک حجة‏الاســام‬
‫‪ )۱‬اگــر خــارج هســتید موقــع وارد شــدن‪ ،‬در فــرودگاه‬ ‫صــادق لاریجانــی فکــری بــه حــال ایــن قضیــه بکننــد‪.‬‬ ‫آهسته مرا روی تخت ولو کرد و پتو را کشید رویم‪.‬‬
‫پاســپورت خــود را تحویــل داده و بــه آدرســی کــه بــه‬ ‫دســت‪ ،‬بــالای دســت گذاشــتن‪ ،‬آن هــم در حالیکــه روز‬ ‫پدرم را کول میکنم و از پل ‌هها پائین م ‌یرویم‪ .‬سرش روی شان ‌هام‬
‫بــه روز دشــمنان نظــام باعــث م ‏یشــوند عــدۀ بیشــتری‬ ‫خم شده است‪ .‬دستان بی رمقش را لای بازوهایم سفت چسبید‌هام‬
‫شــما داده خواهــد شــد تشــریف ببریــد‪.‬‬ ‫از مــردم از اســم ایــن وزارتخانــه بترســند‪ ،‬کار درســتی‬ ‫تا از پشت نیفتد‪ .‬بیمارستان زیاد دور نیست‪ .‬زو ‌دتر از آمبولانس‬
‫‪ )۲‬اگــر داخــل ایــران هســتید منتظــر حمــات افــراد‬ ‫میرسیم‪ .‬به کمک پرستار روی تخت درازش میکنم‪ ،‬رویش را با پتو‬
‫نیســت‪.‬‬ ‫م ‌یپوشانم ودر انتظار دکتر به صورت رنگ پرید‌هاش خیره م ‌یمانم‪.‬‬
‫خودســر باشــید‪.‬‬ ‫وزارتخانــ ‏های کــه وزیرانــی داشــته همچــون ریشــهری‪،‬‬
‫اینجانـب نـه تنهـا جـزو مـردم هسـتم بلکـه بـا تحقیقـی‬ ‫علـی فلاحیـان‪ ،‬دری نجف‏آبـادی‪ ،‬علـی یونسـی‪ ،‬محسـنی‬ ‫انتظار‬
‫کــه روی اینترنــت در مــورد تــک تــک وزیــران قبلــی‬ ‫اژ‏های‪ ،‬حیـدر مصلحـی‪ ،‬کـه یکـی از یکـی حجة‏الاسـام‏تر‬ ‫میروم به یک گالری نقاشی‪ .‬در بین نقاش ‌یها یک نصف صورت‬
‫ایـن وزارتخانـه و سرنوشـت افـراد نابـاور انجـام دادم‪ ،‬بـا‬ ‫هســتند چــه جــای تــرس دارد؟ چــه کســی جــز آنکــه‬ ‫پیدا میکنم‪ .‬با یک چشم‪ .‬طوری نگاهم م ‌یکند که انگار در انتظار‬
‫شــنیدن اســم ایــن وزارتخانــه چنــان احســاس امنیتــی‬ ‫آب بـه آسـیاب دشـمن بریـزد بـا شـنیدن ایـن اسـامی‬ ‫جفتش است‪ .‬نقاش ‌یها را بیشتر ورق م ‌یزنم‪ .‬نصف دیگر صورت‬
‫در خــارج م ‏یکنــم کــه اگــر حجة‏الاســام علــوی اســم‬ ‫احسـاس امنیـت نم ‏یکنـد؟ چـرا در مملکـت مـا کـه بـه‬ ‫را هم پیدا م ‌یکنم‪ .‬توی چشم دوم‪ ،‬یک حسرت‪ ،‬شاید هم یک‬
‫ایـن وزارتخانـه را بـه "وزار ِت احسـا ِس امنیـ ِت مـردم" هـم‬ ‫دلتنگی م ‌یبینم‪ .‬هردو نصفه صورت را به هم م ‌یچسبانم‪ .‬به ناگاه‪،‬‬
‫لبخندی شیرین تمام صورت را م ‌یپوشاند و دو قطره اشک روی‬
‫تبدیــل بکنــد‪ ،‬تعجــب نخواهــم کــرد‪.‬‬
‫زمین م ‌یریزد‪.‬‬

‫پرواز‬

‫پرنده م ‌یآید و م ‌ینشیند روی میزی که در بالکن گذاشت ‌هام‪ .‬با‬
‫تکا ‌نهائی ریز‪ ،‬سر را به چپ و راست م ‌یچرخاند تا مطمئن شود‬
‫‪Vol. 21 / No. 1269 - Friday, Dec. 13, 2013‬‬ ‫خطری او را تهدید نم ‌یکند‪ .‬سراپا خیس است‪ .‬میلرزد‪ .‬دمش را‬
‫چرا وقتی ما استعفا م ‌ی ‌دهیم موافقت م ‌یشو ‌د؟‬ ‫تیز و ریز بالا و پائین م ‌یبرد‪ .‬میرود روی دستٔه صندلی کنار میز‬
‫م ‌یایستد‪ .‬هراسدرچشمانش موج میزند‪ .‬توجهش به خرد‌ههای غذا‬
‫در روی میزجلب میشود‪ .‬با یک پرش کوتاه‪ ،‬دس ‌تپاچه به آ ‌نها نک‬
‫‪31‬‬ ‫کالاهای غیرضروری بخره‪ .‬آ ‌‌دم ‌‌دلش کباب میشه‪ .‬واقعا با این همه تشنگی‬ ‫آی ‌‌دین سیارسریع‬ ‫میزند‪ .‬صدای همهمٔه رد شدن قطار او را از جا م ‌یپراند؛ اما دوباره‬
‫و گرسنگی جز استعفا چه راهی واسه آ ‌‌دم میمونه؟‬ ‫ساعت یاز ‌‌ده صبح است‪ .‬نماین ‌‌دگان مجلس ‌‌دست به ‌‌دست هم ‌‌دا ‌‌د‌هان ‌د‌‬ ‫سرجایش م ‌ینشیند و سرش را به دورو بر م ‌یچرخاند تا اطراف را‬
‫***‬ ‫به مهر‪ ،‬استعفای خو ‌‌د را م ‌یکنن ‌‌د تق ‌‌دیم‪ .‬آنها به لایحه بو ‌‌دجه و ع ‌‌دم‬
‫توجه ‌‌دولت به حوزه انتخابی شان اعتراض ‌‌دارن ‌‌د‪ .‬آنها ‌‌دارای شور خ ‌‌دمت‬ ‫وارسی کند‪ .‬باران به شدت میبارد‪.‬‬
‫ساعت یک و چهار ‌‌ده ‌‌دقیقه ظهر است‪ .‬پزشکان ‌‌در حال بخیه ز ‌‌دن ما‬ ‫هستن ‌‌د‪ .‬آنها شور خ ‌‌دمت را ‌‌درآور ‌‌د‌هان ‌‌د‪ .‬همین شوری خ ‌‌دمت است که‬ ‫بچ ‌هها دارند از پشت شیشه تماشایش م ‌یکنند‪ .‬سرش را مرتب بالا‬
‫هستن ‌‌د‪ .‬هما ‌نطور که غرب آنق ‌‌در قطعنامه صا ‌‌در کر ‌‌د تا ‌‌در نهایت قطعنامه‬ ‫آنها را بانمک کر ‌‌ده‪ ،‬مثلا نماین ‌‌ده ار ‌‌دبیل م ‌یگوی ‌‌د‪‌‌ « :‬دولت ‌‌در بو ‌‌دجه برای‬ ‫و پائین م ‌یبرد‪ .‬دختر بزرگم میگوید «شاید دوست دارد بیاید تو‪».‬‬
‫‌‌دانش پاره ش ‌‌د و الان م ‌یبینی ‌‌د که ‌‌دیگر قطعنام ‌های صا ‌‌در نم ‌یکن ‌‌د‪ ،‬ما هم‬ ‫هر نماین ‌‌ده رقم ‪ 2‬میلیار ‌‌د تومان را پی ‌شبینی کن ‌‌د که با نظر نماین ‌‌ده ‌‌در‬ ‫م ‌یگویم فکر نم ‌یکنم‪ ،‬اما در بالکن را باز م ‌یکنم‪ .‬صدای باران در‬
‫آنق ‌‌در راجع به آقای احم ‌‌دی نژا ‌‌د نوشتیم که احم ‌‌د ‌ینژا ‌‌د ‌‌دانمان پاره ش ‌‌ده و‬ ‫حوزه انتخابیه هزینه شو ‌‌د‪ ».‬من نم ‌ی ‌‌دانم این حوزه انتخابیه ج ‌‌دی ‌‌دا چرا‬ ‫فضا م ‌یپیچد‪ .‬پرنده سراسیمه از نک زدن دست م ‌یکشد و ترسان‬
‫‌‌دچار جراح ‌تهایی ‌‌در نقطه احم ‌‌د ‌ینژا ‌‌د ‌‌دان ش ‌‌ده ایم‪ .‬منظور خاصی هم از‬ ‫اینق ‌‌در پرتوقع ش ‌‌ده‪ .‬تازه نماین ‌‌دگان این همه بن و کارت ه ‌‌دیه را خرج این‬ ‫به ما نگاه میکند‪ .‬وقتی بچ ‌هها پا به بالکن م ‌یگذارند‪ ،‬ترو فرز پر‬
‫نوشتن این بن ‌‌د ن ‌‌داشتیم‪‌‌ ،‬درکل م ‌یخواستیم بگوییم امروز چیز قابل ارائه‪B‬‬ ‫حوز‌ههای انتخابیه کر ‌‌د‌هان ‌‌د‪ ،‬باز هم پول میخوان‪ .‬آخه چرا این حوزه انتخابیه‬
‫سیرمونی ن ‌‌داره؟ مگه یه نماین ‌‌ده چق ‌‌در ‌‌درمیاره؟ طفلی بن ‌‌ده خ ‌‌دا بای ‌‌د صبر‬ ‫م ‌یزند و دور میشود‪.‬‬
‫ای راجع به آقای احم ‌‌دی نژا ‌‌د ن ‌‌داریم!‬ ‫کنه مرتضوی یه جا ‌‌دیگه پست بگیره که خرج شما رو ‌‌دربیاره ‌‌دیگه‪ .‬یه‬ ‫با نگاه به او به آسمان م ‌یروم‪ .‬پرواز م ‌یکنم تا به او برسم‪ .‬سرش را‬
‫***‬ ‫کم رعایت نماین ‌‌د‌ههاتون رو بکنین‪ .‬بیچاره خو ‌‌دش ن ‌‌داره خرج زن و بچه‬ ‫کج میکند و نگاهم میکند‪ .‬با جیک جی ‌کهای پیوسته و بلندش‪،‬‬
‫ساعت یک و سی هفت ‌‌دقیقه ظهر است‪ .‬من نم ‌یفهمم بالاخره قراره تو‬ ‫رو ب ‌‌ده‪ .‬ن ‌‌دی ‌‌دین موقع انتخابات هی م ‌یگفت من تشنه خ ‌‌دمتم؟ اون موقع‬ ‫نمیدانم میترسد و یا خوشحال است که همراهش هستم‪ .‬طوری‬
‫«قانون» کی طنز بنویسه؟ چرا وظایف هیچکس توی این نشریه مشخص‬ ‫شما فکر م ‌یکر ‌‌دین ‌‌داره واسه خو ‌‌دش تبلیغ م ‌یکنه ‌‌درحالی که واقعا تشنه‬ ‫بال م ‌یزند که گوئی دارد به من یاد م ‌یدهد تا چگونه دنبالش کنم‪.‬‬
‫نیست؟ ‌‌دوستان ‌‌در سایت قانون آنلاین از روزنامه قانون اعلام استقلال کر ‌‌ده‬ ‫بو ‌‌د و ‌‌درخواست آب ‌‌داشت‪ .‬الان توی نون شبش مون ‌‌ده‪‌‌ .‬دیشب زنگ ز ‌‌ده‬ ‫از آن بالا به خان ‌هام نگاه م ‌یکنم‪ .‬برای بچ ‌هها دست تکان م ‌یدهم‪.‬‬
‫ان ‌‌د و پرچم طنز را با اظهارنظری از نصرا‪ ...‬پژمانفر نماین ‌‌ده مجلس برافراشته‬ ‫بو ‌‌د به من م ‌یگفت آی ‌‌دین من گشنه خ ‌‌دمتم‪ .‬چون ‌‌دوسال ‌‌دیگه خ ‌‌دمتم‬ ‫بچ ‌هها سرشان را بالا گرفت ‌هاند و ما را تماشا م ‌یکنند‪ .‬م ‌یخندند و‬
‫ان ‌‌د که گفته‪« :‬اینکه فشارتحری ‌مها برما بیشتر ش ‌‌د ‌‌دقیقا تایی ‌‌د این نکته‬ ‫تموم میشه مجبورم جیره بن ‌‌دیش کنم و کم کم بخورم‪ .‬گفتم‪ :‬خب اشکال‬ ‫دست تکان م ‌یدهند‪ .‬بالا و پائین م ‌یپرند‪ .‬دورتر که میشوم‪ ،‬م ‌یبینم‬
‫است که ما ‌‌در این هشت سال بسیار موفق و پرق ‌‌درت عمل کر ‌‌ده وموجب‬ ‫ن ‌‌داره‪ ،‬خ ‌‌دا روزی رسونه‪‌‌ .‬دور بع ‌‌د ‌‌دوباره انتخاب میشی یه عالمه خ ‌‌دمت‬ ‫دستهایشان را که تکان میدادند گرفت ‌هاند جلوی دهان بازشان و از‬
‫خشم ‌‌دشمنان خو ‌‌د ش ‌‌د‌هایم‪ ».‬آقای «قانون آنلاین»! ببین ‌‌دوست ‌یها سر‬ ‫م ‌یخوری‪ .‬طفلی با این که خو ‌‌دش گرسنه بو ‌‌د ولی همش نگران این بو ‌‌د‬ ‫خنده دست کشید‌هاند‪ .‬با دقت به آسمان چشم دوخت ‌هاند‪ .‬حتما‬
‫جاش‪ ،‬ولی ‌‌دیگه قرار نش ‌‌د نون ما رو آجر کنی‪ .‬ما مگه چن ‌‌د نفریم؟ ما مگه‬ ‫که چه جوری شکم حوزه انتخابیه اش رو سیر کنه‪ .‬م ‌یگفت چون حوزه‬
‫چق ‌‌در حقوق م ‌یگیریم؟ ای کاش من هم یک نماین ‌‌ده مجلس بو ‌‌دم و الان‬ ‫انتخابیه اش تحت تاثیر فرهنگ تجملاتی و تهاج ‌مهاشم ‌یرفسنجانی قرار‬ ‫هراسان شد‌هاند که من کجا میروم و چرا بر نمیگردم‪.‬‬
‫استعفای خو ‌‌دم رو اعلام م ‌یکر ‌‌دم‪ .‬حیف که ما نازکش ن ‌‌داریم و همیشه با‬ ‫‌‌داره مجبوره از ‌‌دولت ‪ 2‬میلیار ‌‌د تومن بگیره و براشون آی پ ‌‌د و آیفون و‬ ‫همراه پرنده هم چنان در آسمان به پیش می‌روم و از نظرها‬
‫استعفایمان موافقت م ‌یشو ‌‌د! وگرنه با وجو ‌‌د چنین طنزپر ‌‌دازانی با تریبونی‬
‫به بزرگی مجلس چه امی ‌‌دی برای ا ‌‌دامه نوشتن باقی م ‌یمان ‌‌د؟‬ ‫پنهان میشوم‪.‬‬

‫[روزنامه قانون ‪ -‬صفحه طنزانه]‬
   26   27   28   29   30   31   32   33   34   35   36