Page 30 - Shahrvand BC No. 1265
P. 30
‫ادبیات‪/‬گزارش ‹‬

‫اشاره ‪:۲‬‬ ‫ساده و ب ‌یتکلف به ازدواج او درآمدم ‪.‬‬ ‫اشاره ‪:۱‬‬ ‫‪30‬‬‫سال مکی‌‌و تسیب ‪ /‬شماره ‪ - 1265‬جمعه ‪ 24‬نابآ ‪1392‬‬
‫متن پیش رو‪ ،‬برگردان سخنرانی رهام بهمنش است که‬ ‫زنی ‪ ۱۷‬ساله که تنها دوره اول متوسطه را به پایان رسانده بودم‪،‬‬ ‫ماه پیش یادمان فروغ فرخزاد در ونکوور برگزار شد‪ .‬این‬
‫به‌درخواست ما این متن توسط سخنران در اختیار شهروند‬ ‫مراسم که به ابتکار انجمن هنر و ادبیات تدارک دیده شده بود‪،‬‬ ‫‪30‬‬
‫ب ‌یسی قرار گرفت‪ .‬این سخنرانی در مورد چگونگی ساخت‬ ‫کتاب اسیر را منتشر کردم‪.‬‬ ‫دکتر احمد کریمی حکاک سخنران اصلی این برنامه بود که‬
‫موسیقی بر روی اشعار فروغ فر ‌خزاد است که به انگیزه‌ی‬ ‫متن کامل سخنرانی ایشان را تحت عنوان «فروغ و دخترانش»‬
‫یادمان فروغ فرخ‌زاد تهیه شد ‌هبود‪ .‬رهام بهمنش در ارایه‬ ‫اولین مجموعه اشعارم‬
‫برنامه‌اش از نرم‌افزار تصویری پاورپوینت بهره برد تا مثا ‌لهای‬ ‫در اهواز تولد پسرم کامیار نیر نتوانست اختلافات و ناهمگونی‌ها را‬ ‫در هفته آینده چاپ خواهیم کرد‪.‬‬
‫شنیداری و همینطور گوش فرا دادن به نمونه آهن ‌گها که‬ ‫میان من و شاپور کمتر کند؛ پس به تهران بازگشتم و از شاپور جدا‬ ‫فریده نقش‪ ،‬محمد محمدعلی و ُرهام بهمنش از دیگر سخنرانان‬
‫از ساخت ‌ههای خود او است‪ ،‬انتقال موضوع راحت‌تر صورت‬ ‫شدم‪ .‬علاوه بر دخالت دیگران سرسختی خود من عامل بزرگ دیگری‬ ‫این مراسم بودند که نظرات و سخنان آ ‌نها به تدریج در این‬

‫بپذیرد‪.‬‬ ‫بر این جدائی بود ‪.‬‬ ‫صفحه منتشر خواهد شد‪.‬‬
‫[شهروند بی‌سی]‬ ‫چه م ‌یشود کرد‪ ،‬اخلاق و رفتار من خاص خودم است‪ .‬درعین‬ ‫در ابتدا بنا داشتیم تا همه‌ی این سخنان را در یک مجموعه‬
‫اینکه بی نهایت مهربان‪ ،‬رئوف و حساس بودم‪ ،‬هیچ چیز و هی ‌چکس‬ ‫تقدیم خوانندگان شهروند ب ‌یسی نمائیم‪ ،‬اما ب ‌هدلایلی‬
‫ُرهام بهمنش‬ ‫نمی‌توانست مرا از فکر و تصمیمی که داشتم منصرف کند‪ .‬انتخاب‬ ‫نتوانستیم از انجام آن برآئیم‪ .‬اما قول می‌دهیم تا همین‬
‫میان زندگی و شعر‪ .‬سرسختی من‪ ،‬انتخاب را به سوی شعر لغزاند ‪.‬‬
‫یک‪ :‬بیاییم همه تصور کنیم که امروز جمعه‌است‪ .‬یک بعدازظهر‬ ‫من از آن ادمهائی نیستم که وقتی م ‌یبینم یک نفر به سنگ م ‌یخورد‬ ‫مجموعه بزودی در وبسایت شهرگان قرار داده شود‪.‬‬
‫ابری پاییزی جمعه که هر لحظه ممکن‌است دل آسمون بترکد و‬ ‫و سرش م ‌یشکند‪ ،‬دیگر نتیجه بگیرم که نباید به طرف سنگ رفت‪.‬‬ ‫[شهروند ب ‌یسی]‬
‫باران ببارد‪ .‬فروغ هم روی آن صندلی‌ نشسته و در حال سرودن شعر‬
‫جمعه است‪ .‬برای این که ح ّس و حال جمعه را به شما القا کنیم من و‬ ‫من تا س ِر خودم نشکند معنی سنگ را نمی‌فهمم‪.‬‬ ‫فریده نقش‬
‫خواننده اپرا خانم “کتی فیتزپتریک” یک قطعه نوستالژیک از مجید‬ ‫من جانب شعر را گرفتم و پیون ِد سس ِت دو نام‪ ،‬گسست ‪.‬‬
‫شعربرای من جفتی است که کاملم م ‌یکند با او درد دل م ‌یکنم‪.‬‬ ‫فروغ از زبان فروغ به گزینش فریده نقش‬
‫انتظامی اجرا م ‌یکنیم‪.‬‬
‫دریچ ‌های است که مرا به هستی مرتبط می‌سازد ‪.‬‬ ‫و این منم‬
‫شعر برای من مثل پنجره‌ای است که هر وقت به طرفش م ‌یروم‬ ‫زنی تنها‬
‫خود بخود باز می‌شود‪ .‬خوبیش این است که آدم وقتی شعر می‌گوید‪،‬‬ ‫در آستانه فصلی سرد‬
‫در ابتدای درک هستی آلودۀ زمین‬
‫می‌تواند بگوید من هم هستم یا من هم بودم ‪.‬‬ ‫و یاس سادۀ و غمناک آسمان‬
‫من در شعر خودم «چیزی را جستجو نم ‌یکنم» بلکه در شعر خودم‬ ‫و ناتوانی این دست‌های سیمانی‬

‫تازه خودم را پیدا م ‌یکنم ‪.‬‬
‫فشار زندگی‪ ،‬فشار محیط و فشار زنجیرهائی که به دست و پایم‬
‫بسته بود و من با همۀ نیرویم برای ایستادگی در مقابل آن‌ها تلاش‬
‫م ‌یکردم‪ ،‬خسته و پریشانم کرده بود‪ .‬من م ‌یخواستم یک زن یعنی‬
‫یک بشر باشم‪ .‬من می‌خواستم بگویم که من هم حق نفس‬

‫کشیدن و حق فریاد زدن دارم‪.‬‬
‫اکنون شعر برای من یک مسأله‌ی جدی است‪ .‬جوابی است که‬

‫باید به زندگی خودم بدهم ‪.‬‬
‫در اسیر من فقط یک بیا ‌نکننده ساده از دنیای بیرونی بودم‪ ،‬اما بعداً‬
‫در دیوار‪ ،‬شعر من ریشه گرفت و ب ‌ههمین دلیل موضوع شعر برایم‬
‫عوض شد‪ .‬دیگر شعر را تنها در بیان یک احساس منفرد درباره‬
‫خودم نم ‌یدانستم بلکه هرچه شعر در من بیشتر رسوخ می‌کرد‬
‫من پراکند ‌هتر م ‌یشدم و نیازهای تازه‌تری را کشف می‌کردم ‪.‬‬

‫اصلًا شعر اگر که به محیط و شرایطی که در آن به وجود می‌آید و‬ ‫‪In touch with Iranian diversity‬‬
‫رشد م ‌یکند ب ‌یاعتنا بماند هرگز نمی‌تواند شعر باشد ‪ .‬تصور م ‌یکنم‬
‫کسی که یک کار هنری م ‌یکند‪ ،‬باید اول خودش را بسازد و کامل‬
‫کند بعد ازخودش بیرون بیاید و به خودش مثل یه واحد از هستی و عکس‪ :‬اهدایی ُرهام بهمنش‬
‫وجود نگاه کند تا بتواند به تمام دریافت‌ها‪ ،‬فکرها و حس‌هایش یک‬
‫دوم ‪ -‬معنا حس تصویر‪ :‬در جایگاه یک آهنگساز‪ ۳ ،‬عنصر مهم‬ ‫حالت عمومیت ببخشد ‪.‬‬
‫نیما را خیلی دیر شناختم و شاید به معنی دیگر خیلی به‌موقع‪ .‬است که وقتی‌ من م ‌یخواهم روی یک شعر ماندگار از شاعر معروفی‌‬
‫بعدها نیما عقیده و سلیقه‌ی تقریباً قطعی مرا راجع به شعر ساخت‪ .‬و مثل فروغ آهنگی بنویسم باید در نظر بگیرم‪ .‬در همین ابتدا باید‬ ‫عکس‪ :‬اهدایی سیامند زندی‬
‫ی ‌کجور قطعیتی به آن داد‪ .‬من می‌توانم بگویم که مطمئن هستم از بگویم که این سه عنصر در جاهایی‌ بسیار نزدیک به‌هم و آمیخته‬
‫هستند و مرز‌های مشترک دارند‪ .‬خیلی‌ نیازی نیست که این‌ها را‬ ‫لحاظ فرم‌های شعری و زبان از دریافت‌های اوست که دارم استفاده‬ ‫من چهارمین فرزند خانواده بودم‪.‬‬
‫مفصل توضیح بدهم چون کاملًا مشخص هستند‪ .‬وقتی‌ صحبت از معنا‬ ‫م ‌یکنم‪.‬‬ ‫مادر یک زن به تمام معنی بود‪ .‬ساده دل‪ ,‬کودک وار و خوش باور؛ زنی‬
‫می‌شود‪ ،‬یعنی‌ ای ‌نکه آهنگ باید به انتقال بیشتر معنی شعر کمک‬
‫کند و تنها ب ‌هعنوان یک موسیقی متن عمل نکند‪ .‬در مورد حس هم‬ ‫من به علت خصوصیات روحی و اخلاقی خودم و مثلًا زن بودنم‬ ‫آویخته به تمام سن ‌تها و قراردادها‪.‬‬
‫طبیعتاً مسائل را به شکل دیگری م ‌یبینم‪.‬‬ ‫چهره‌ی پدر همیشه از یک خشونت عجیب مردانه پ ‌ربود‪ .‬بمحض‬
‫اینکه صدای مهمیز چکمه‌هایش بلند می‌شد‪ ،‬همه‌ی ما خودمان را از‬
‫کاملاً واضح‌است که آهنگ باید ح ّس درست شاعر در لحظٔه سرودن‬
‫من می‌خواهم نگاه او را داشته باشم اما در پنجره خودم شعر و ح ّس شعر را بیان کند‪ .‬اما در مورد تصویر‪ ،‬شاید توضیح کمی‌‬ ‫دیدرس و دسترس او دور م ‌یکردیم‪.‬‬
‫مشکل‌تر باشد؛ این که چطور موسیقی که یک عنصر شنیداری هست‬ ‫نشسته باشم‬ ‫همین پدر عاشق شعر بود‬ ‫‪Vol. 21 / No. 1265 - Friday, Nov. 15, 2013‬‬
‫می‌تواند تبدیل به یک عنصر دیداری شود‪ .‬یک مثال کلیشه در مورد‬ ‫در جوانی احساسات ریشه‌های سستی دارند فقط جذبه‌شان بیشتر‬
‫ساخت یک نمونه بد میان آهنگساز‌ها متداول است که بد نیست برای‬ ‫است اگر بعداً بوسیله فکر رهبری نشوند و یا نتیجه تفکر نباشد خشک ‬ ‫من عاشق قصه‌های پدر بزرگ بودم‪ .‬به قصه که گوش م ‌یدادم دچار‬
‫طنز هم شده اینجا بیان کنم‪ .‬این که خواننده‌ای در حال خواندن‬ ‫و تمام می‌شوند‪ .‬من به دنیای اطرافم به اشیاء اطرافم و آدم‌های‬ ‫احوال مالیخولیائی خاصی می‌شدم ‪.‬‬
‫است که «هوار هوار بردن دار و نداره مارو»‪ ...‬و بسیار خوشحال بنظر‬ ‫اطرافم و خطوط اصلی این دنیا نگاه کردم آن را کشف کردم و وقتی‬
‫میرسد‪ ،‬آهنگ هم ‪۶/۸‬هست و همه هم دارن با آهنگ دست میزنن‬ ‫خواستم بگویمش دیدم کلمه لازم دارم؛ کلمه‌های تازه که مربوط به‬ ‫هنوز دفترچه‌های مشق کلاس دوم و سوم دبستانم را دارم ‪ .‬تمام‬
‫و میرقصن‪ .‬خوب این در تمام این سه عنصر که گفتم مشکل دارد‪.‬‬ ‫همان دنیا می‌شود‪ .‬اگر می‌ترسیدم می‌مردم‪ ،‬اما نترسیدم و کلم ‌هها را‬ ‫ثروت مرا کاغذهای باطله‌ای تشکیل م ‌یداد که در طول سال‌ها جمع‬
‫برای درک بیشتر‪ ،‬من حدود ‪ ۳۰‬ثانیه مثال از میا‌ن کارهایی‌ که بر‬ ‫واردکردم‪ .‬به‌من چه این کلمه ها هنوز شاعرانه نشده است «جان که‬
‫کرد‌هبودم‪.‬‬
‫روی اشعار فروغ ساختم‪ ،‬می‌زنم‪ .‬‬ ‫دارد»؛ شاعرانه‌اش م ‌یکنیم ‪.‬‬ ‫کاغذهائی که دست دوستانم روزی بر آنها نشانه‌ای نقش کرده‪ ،‬خطی‬
‫یکی از خوشبختی‌های من این است که نه زیاد خودم را در ادبیات‬
‫کلاسیک غرق کرد‌هام و نه خیلی زیاد مجذوب ادبیات فرنگی شده‌ام‪.‬‬ ‫کشیده و یا تصویری طرح کرده است ‪.‬‬
‫سه ‪ -‬عروسک کوکی مثال تصویر‪ :‬در ابتدا بگویم قطعاتی که‬ ‫من دنبال چیزی در درون خودم و در دنیای اطراف خودم هستم ‪...‬‬ ‫پس از دوران دبستان حالات متفاوتی داشتم‪ .‬گاهی دختر شیطانی‬
‫امروز به عنوان مثال گوش م ‌یدهیم‪ ،‬از آلبومی‌است که من و خواننده‬ ‫اما در تولدی دیگر باید گفت من در مورد کارهای خودم قاضی‬ ‫بودم که از روی دیوار بالا می‌رفتم و مثل پسرها روی نوک درختها‬
‫خوب شهرمان‪ ،‬خانم فرشته فرمند کار کردیم‪ .‬ایشان در سالن حضور‬ ‫ظالمی هستم ‪ .‬عیب کار من این است که هنوز همه انچه را که‬ ‫می‌نشستم و مثل شیطانک با کارهایم دیگران را به خنده م ‌یانداختم ‪.‬‬
‫دارند و من از ایشان تشکر م ‌یکنم‪ .‬خواهش م ‌یکنم به این بیت توجه‬ ‫م ‌یخواهم بگویم نمی‌توانم بگویم … همیشه از جنبه‌های مثبت وجود‬ ‫اما گاهی دختر غ ‌مزدۀ بهانه گیر و لجوج و حساسی بودم که با کمترین‬
‫کنید‪ :‬خیره شد در دود یک سیگار‪ ...‬تصور ما از دود یک سیگار چیه؟‬ ‫خودم فرار م ‌یکنم و خودم را می‌سپارم به دست جنبه‌های منفی آن ‪.‬‬
‫یک دود غلیظ که در هوا م ‌یپیچه و با دو ِد پک بعدی مخلوط می‌شود‪.‬‬ ‫من سی ساله هستم و سی سالگی برای زن سن کمال است‪ .‬بهرحال‬ ‫بهانه ساعت‌ها با صدای بلند گریه م ‌یکردم ‪.‬‬
‫من با این تصور‪ ،‬سعی‌ کردم این دود را با موسیقی به تصویر بکشم‪.‬‬ ‫ی ‌کجور کمال اما محتوای شعر من سی‌ساله نیست؛ جوانتر است‪ .‬باید‬ ‫در دبیرستان بود که به شعر علاقه‌مند شدم‪ .‬اولین شعرم با مصرع دور‬
‫قبل از این که به موسیقی گوش بدهیم خواهش م ‌یکنم این قسمت را‬
‫با آگاهی و شعور زندگی کرد ‪.‬‬ ‫از اینجا دور از اینجا شروع می‌شد‪.‬‬
‫و م ‌یترسم زودتر از آنچه که فکر می‌کنم بمیرم و کارهایم با دقت بیشتری گوش بدهید‪ .‬برای به تصویر کشیدن این دود‪ ،‬مصرع‬ ‫همان زمان بود که غزل پشت غزل می‌ساختم اما هرگز چاپشان‬
‫اول ادامه پیدا م ‌یکند و خواننده مصرع دوم را همچنان که انتهای‬
‫ناتمام بمانند ‪...‬‬ ‫نکردم ‪.‬‬
‫م ‌یخواندم‪ ،‬م ‌یخواندم‪ .‬دیوان پشت دیوان و بناچار پس م ‌یدادم‪.‬‬
‫و م ‌یترسم زودتر از آنچه که فکر می‌کنم بمیرم و کارهایم مصرع اول هنوز شنیده می‌شود شروع م ‌یکند‪ .‬یعنی‌ یه لایه جدید‬ ‫نم ‌یدانم آنچه از خود و با خود زمزمه م ‌یکردم شعر بود یا نه اما‬
‫روی لایه قدیمی میاد‪ ،‬و در تکرار یک هارمونی جدید یا یک لایه‬
‫ناتمام بمانند ‪...‬‬ ‫هرچه بود (من) آن روزها بود ‪.‬‬
‫خانه سرد بود‪ .‬پدر عبوس و محیط خانه نامهربان‪ .‬هنوز کلاس هفتم‬
‫و م ‌یترسم زودتر از آنچه که فکر می‌کنم بمیرم و کارهایم جدید‪ ،‬که همون دو ِد پک بعدی هست هم به این لایه اضافه می‌شود‪.‬‬ ‫بودم که نوه خاله مادرم‪ ،‬شاپور را شناختم‪ .‬او مجلس‌آرا بود‪ .‬قصه‌های‬
‫امیدوارم مفهوم باشد‪ .‬باهم گوش م ‌یدهیم‬ ‫ناتمام ‪...‬‬ ‫خند‌هدار م ‌یگفت‪ .‬شاید برای فرار از آن نامهربانی‌ها عاشق شاپور‬
‫شدم‪ .‬شاید بی مهری پدر و رغبت او برای ازدواج مجدد مرا آواره‌ی‬

‫ازدواجی زودرس کرد ‪.‬‬
   25   26   27   28   29   30   31   32   33   34   35