Page 27 - Shahrvand BC No.1246
P. 27
‫ادبیات‪/‬گفتوگو ‹‬ ‫زندگی کردن در وضعیت‬
‫شعر به مثابه‌ی جهان‪ ‎‬‏‪( ‎‬بخش ‪۲‬‏)‬
‫‪27‬‬
‫گف ‌توگو با لیلا صادقی به بهان ‌هی انتشار مجموع ‌هی «گریز از مرکز»‬

‫سال متسیب ‪ /‬شماره ‪ - 1246‬جمعه ‪ 15‬ریت ‪1392‬‬ ‫دغدغ ‌هی من در آثارم همین است که حاشی ‌هها را به شیو‌هی خودم‬
‫به‏مرکز متن بیاورم و از بخشــی خاموش به بخشی قص ‌هگو تبدیل‬
‫بخش دوم و پایانی‬

‫کنم‪ .‬ممکن اســت کس دیگری به‏شــیو‌های دیگر این کار را بکند‪،‬‬ ‫در بخش نخست گف ‌توگویمان‬
‫چیزی که مهم است این است که چگونه؟ اما نباید فراموش کرد که‬ ‫با لیلا صادقی که هفت ‌هی گذشته‬
‫یکی از مســائلی که در مصاحب ‌ههای ساد‌هنوی ‌سها به چشم م ‌یخورد‪،‬‬ ‫‏هم ‌هی این رخدادها در بســتر زبان رخ م ‌یدهد‪ .‬ادعای ساد‌هنویسی‬ ‫منتشر شد‪ ،‬بیشتر به بح ‌ثهای‬
‫اشاره به شــبیه زندگی بودن‏شعر است که البته این مسئله نم ‌یتواند‬ ‫بر این اســت که م ‌یخواهد زبان‏مصنوع را کنار بگذارد و شبیه زبان‬ ‫‏ساختاری پیرامون آثار او ‪ -‬اعم‬
‫اســتدلال خوبی باشد‪ .‬چرا که کسانی که به قولی ساد‌هنویس‏نیستند‪،‬‬ ‫روزمره باشد‪ .‬اما به نظر م ‌یرسد که نه زبان و نه ساختار را‏نم ‌یتواند‬ ‫از شعر و داستان ‪ -‬در مجموع ‌هی‬
‫آ ‌نها هم زندگی را به همان شکلی دید‌هاند که نوشت ‌هاند‪ .‬زندگی چیزی‬ ‫نادیده بگیرد و فقط دچار حشو و زوائد م ‌یشود و حتا چیدمان زبانی‬ ‫"گریز از مرکــز" پرداختیم‪ .‬در‬
‫نیست که برای همه‏یکسان باشد و استعار‌هی شعر به مثاب ‌هی زندگیدر‬ ‫را تا حد زبــان ترجمه‏تقلیل م ‌یدهد‪ .‬در یکی از شــعرهای حافظ‬ ‫‏این هفته نکات دیگری را با این‬
‫آثار هم ‌هی شاعران م ‌یتواند مصداق داشته‏باشد‪ ،‬اما هرکس دوربینش‬ ‫موسوی متأخر (و نه حافظ موسوی کتا ‌بهای اولیه)‏م ‌یبینیم که یک‬ ‫شاعر‪ ،‬نویســنده و زبا ‌نشناس‬
‫در رابطه با جریان ساد‌هنویســی‬
‫ساختار بارها تکرار م ‌یشود‪:‬‬ ‫و‏بح ‌ثهــای محتوایــی مطرح‬
‫کرد‌هایم که در ادامه م ‌یخوانید‏‪.‬‬
‫‏از خاموشی پرم‪ /‬پرم از خاموشی‬
‫را بر بخشــی خاص متمرکــز کند‪ .‬در زندگی هیچ چیز سرراســت و‬ ‫من از سکوت پرم‪ /‬از سکوت پرم من‬

‫‏مشخص نیســت که بخواهیم از این زبان فاعل‪ ،‬مفعول‪ ،‬فعل استفاده‬ ‫من از سکوت م ‌یآموزم‪ /‬از سکوت م ‌یآموزم من‬
‫کنیــم‪ .‬اصلن در زندگی عادی‏خیلی وق ‌تها دســتور زبان هم رعایت‬
‫‪In touch with Iranian diversity‬‬ ‫نم ‌یشود‪ ،‬ولی آد ‌مها حرف همدیگر را م ‌یفهمند‪ .‬درواقع‪،‬‏شعر بازنمای‬ ‫از خاموشی پرم‪ /‬پرم از خاموشی‬ ‫▪ ▪از تاثیری کــه محتوای هر اثر در ایــن مجموعه بر ذهن‬
‫خودش اســت و ممکن است ساختارهایش را از زندگی الهام بگیرد اما‬ ‫اما آنچه ناگفته پیداســت‪ ،‬این اســت که خاموشی و سکوت ه ‌ممعنی‬
‫‪Vol. 20 / No. 1246 - Friday, July 5, 2013‬‬ ‫به واقع هرگز‏نم ‌یتواند شــبیه چیزی جز خودش باشد‪ .‬چرا که مفهوم‬ ‫هســتند و شاعر فقط برای ایجاد‏موســیقی به این ساختار تکراری رو‬ ‫خواننده م ‌یگذارد نم ‌یتوان چشــم پوشــید‪.‬‏یعنی بر خلاف‬
‫زندگی و شــعر به صورت کلی شبیه به هم‏هســتند‪ ،‬اما عناصر آ ‌نها‬ ‫م ‌یآورد‪ .‬بدتر اینکه شاعر از سکوت حرف م ‌یزند‪ ،‬اما پر‏گویی م ‌یکند و‬
‫متفاو ‌تاند‪ .‬شــعر با رسان ‌هی زبانی و بر روی کاغذ یا فضای الکترونیکی‬ ‫یک جمله را مدام به شیو‌ههای مختلف تکرار م ‌یکند‪ ،‬او به جای اینکه‬ ‫بسیاری از کارهای زبانی امروزی‪ ،‬آنچه ذهن خوانند ‌هی "گریز‬
‫‏قابل انتشــار است و بســیاری از امکاناتی که در زندگی روزمره وجود‬ ‫نشان دهد‏چگونه از سکوت پر است‪ ،‬مدام م ‌یگوید و هم ‌هی منظورش‬
‫دارد‪ ،‬در شعر نیست‪ .‬برای‏همین‪ ،‬شعر برای ساخت زندگی خودش‪ ،‬از‬ ‫را به صورت مســتقیم بیان م ‌یکند‪ .‬در‏صورتی که فضای سکوت‪ ،‬باید‬ ‫از مرکز" را‏درگیر م ‌یکند‪ ،‬صرفا ویژگ ‌یهای زبانی آثار نیست‬
‫عناصر خودش باید استفاده کند‪ .‬خلاص ‌هی کلام اینکه‏شعر مرتبط به‬ ‫پر باشــد از کلماتی که به چیزی غیر از خودشــان اشاره دارند و‏غیر‬
‫جریان ساد‏هنویسی سعی م ‌یکند فرم شعر ده ‏هی هفتاد را که موسوم‬ ‫مستقیم و با ایجاز بسیار به گفتن مشغول م ‌یشوند‪ .‬درنتیجه م ‌یشود‬ ‫بلکه تاثیری است که محتوا و زبان در کنار‏هم خلق م ‌یکنند‪.‬‬
‫به شــعر زبانی‏است‪ ،‬زیر ســوال ببرد و فرمی جدید را جایگزین کند‪.‬‬ ‫گفت که ســاختار این اثر‏دلال ‌تمند نیست‪ .‬شاعر برای بیان سکوت و‬
‫اما این فرم جدید‪ ،‬یک یونیفرم همگانی اســت‏که بیشتر شعرها بر تن‬ ‫خاموشی خود‪ ،‬گلوی خود را به گورستان تشبیه‏م ‌یکند‪ .‬اما از زندگی‬ ‫در اثبات این مدعا‪" ،‬بادبادک نهم" را از کتاب شما مثل م ‌یزنم‏‪:‬‬
‫م ‌یکنند و این‪ ،‬برای نگه داشــتن مخاطبی اســت که ترجیح م ‌یدهد‬ ‫و آفتاب و دوچرخه و شــادی حرف م ‌یزند‪ ،‬چیزهایی که به خفقان و‬ ‫به شکل غ ‌مانگیزی راه دور م ‌یشود از رفتن‬
‫فقط با یک‏لایه از شعر مرتبط شود‪ .‬اما راه حل این نیست که شعر را‬ ‫ســکوت‏ب ‌یارتباطند‪ .‬از نماد کلیش ‌های شب به مثاب ‌هی ظلمت و آفتاب‬
‫به یک لایه تقلیل دهیم‪ ،‬شــاید راه حل‏بهتری که بشود ارائه داد‪ ،‬نرم‬ ‫به مثاب ‌هی حقیقت اســتفاده م ‌یکند و در‏بســیاری از سطرها تقریبن‬ ‫کلمه م ‌یسوزد از درختی که به یاد تو دلتنگم‬
‫کردن حضور لای ‌ههای مختلف در کنار هم باشد‪ .‬کاری که‏ساد‌هنوی ‌سها‬ ‫چیز خاصــی نم ‌یگوید و فقط جملاتی که ذهن مخاطب را ســرگرم‬ ‫به شکل غ ‌مانگیزی م ‌یخندم‬
‫م ‌یکنند‪ ،‬برای همگانی کردن شــعر‪ ،‬لای ‌ههــا و معناهای متفاوت را از‬ ‫کند‪.‬‏دقیقن همان نقشــی که برخی از سریا ‌لهای پرطرفدار هر روزه‬
‫شعر حذف‏م ‌یکنند‪ ،‬از ســاختارهای مشابه استفاده م ‌یکنند‪ ،‬از زبان‬ ‫برای سرگرم کردن بیننده ایفا‏م ‌یکنند‪ .‬گاهی که آدم حوصل ‌هی هیچ‬ ‫‏ به کو ‌ههایی که بغل کرد ‌هاند آسمان را‬
‫ترجم ‌هوار و حشــوهای بسیار‪ ،‬تکرار و‏کلیشــ ‌ههای مفهومی استفاده‬ ‫کاری ندارد و م ‌یخواهد برخی تصاویر رنگی و جذاب از‏مقابل چشمش‬ ‫‏ به پ ‌لهایی که خوابید ‌هاند روی رودی که نمرود‬
‫م ‌یکنند و این اســتفاد‌هی مکرر از یک فرم برای معتاد کردن مخاطب‬ ‫عبور کنند تا روز را به شــب برساند‪ ،‬این سریا ‌لها بسیار مناسبند‪ .‬در‬
‫به‏خواندن آن شعر است‪ .‬برای ایجاد ملودی آشنا‪ .‬درواقع‪ ،‬گسس ‌تهای‬ ‫شــعرهای‏ساد‌هنویسان معمولن بسیاری ســطرهای زائد و چند سطر‬ ‫‏ به نف ‌سهایی که بند م ‌یآیند پشت این سد‬
‫شعر زبانی ده ‌هی هفتاد که‏مخاطب عام را به شدت از خود دور کرده‬ ‫کلیدی وجود دارد که مخاطب با سطرهای‏زائد‪ ،‬به صورت دستگرمی‬ ‫‏ به آبی که م ‌یافتد پشت پا روشن م ‌یکند چشمم را دلتنگم‬
‫بود‪ ،‬جای خود را به گسس ‌تهای شعر ساد‌هنویسی داده‏است که ناشی‬ ‫زمان م ‌یگذراند و به سطر کلیدی که م ‌یرسد‪ ،‬م ‌یایستد و کمی لذت‬
‫از شــعرهای ترجم ‌هوار و کلیشــ ‌های است که مخاطب در آن به شدت‬ ‫‏م ‌یبرد و بعد اگر همان لذت برایش کافی باشــد‪ ،‬م ‌یشود از طرفداران‬ ‫کاش برسد دستت به شکل غ ‌مانگیزی به گردم‬
‫این نوع شعر‪ .‬در این نوع‏شعرها‪ ،‬معمولن یک ضربه هم وجود دارد که‬ ‫من از گردم و برم ‌یگردم به گردم‏‬
‫ب ‌یکار است‪.‬‏‬ ‫شاید اوج آن شعر باشد‪« .‬و یاد گرفت ‌هام که مثل‏سنگ در اعماق شب‬ ‫نظر خودتان در این باره چیست؟‬
‫نفس بکشــم»‪ .‬این به نوعی ساختار بیشتر این آثار است‪ .‬مثل قص ‌هی‬
‫▪ ▪از آثار در دست چاپتان برایمان بگویید و ای ‌نکه آیا باز هم با‬ ‫پریان که‏همه دارای ســاختار مشــابهی هســتند‪ ،‬این آثار هم غالبن‬ ‫ـ ـهمین طور اســت که م ‌یفرمایید‪ .‬در صحب ‌تهای قبلی هم به این‬
‫همین ســاختار را دارند‪ .‬پس همانطور که دیده‏م ‌یشود‪ ،‬ساد‌هنویسی‬
‫شما رو به رو خواهیم بود؟‬ ‫از‏سوی‬ ‫یـ ـکاثکراریغکیهردقرابزملیپنی‌هیشا بدبیینایت‬ ‫فاقد فرم و ساختار نیســت‪ ،‬اما چون بیشتر آثار از ساختارهای مشابه‬ ‫نکته اشــاره کردم که دغدغ ‌هی من‏خلق جهانی است که از لای ‌ههای‬
‫زیر چاپ دارم‪ ،‬به نام «پریدن‬ ‫داستانی‬ ‫اســتفاده‏م ‌یکنند‪ ،‬مخاطب درگیر ساختار نم ‌یشود و به لذت بردن از‬ ‫بســیار شــکل گرفته باشــد و ســاختار و معنا را به هیچ وجه جدا از‬
‫به روایت رنگ»‪ ،‬بســیار‏قدیم ‌یتر از این کتاب شــعرم است‪ .‬همیشه‬ ‫سطرهای کلیدی اکتفا م ‌یکند‪ .‬برخی از‏ساده نویسان که به شعرهای‬ ‫هــم‏نم ‌یدانم‪ .‬همیــن مطلب که اگر یکی از شــعرهای این مجموعه‬
‫را بیرون بکشــید‪ ،‬از تفســیرهای ممکن‏آن کاسته م ‌یشود و همینکه‬
‫عدم حضور یکی از شعرها یا داســتا ‌نها‪ ،‬باعث درهم شکستن کلیت‬
‫‏مجموعه م ‌یشود‪ ،‬نشــان دهند‌هی انسجام چندلای ‌هی معنایی است و‬
‫نــه صورتگرایانه‪ .‬که اگر صرفن‏توجه به صــورت فارغ از معنی مطرح‬
‫بود‪ ،‬دلیلی نداشــت برهم خوردن چیدمان‪ ،‬جهان متن را‏منهدم کند‪.‬‬
‫این جهان تکه تکه و لایه لایه ساخته شده و هر تکه نقشی خاص ایفا‬
‫م ‌یکند و نبود هر‏بخش باعث ســاخته نشدن جهان کلی اثر م ‌یشود‪.‬‬
‫این یعنی حضور معنا ب ‌هواســط ‌هی چگونگــی‏حضور و نه صرفن خود‬

‫حضور‏‪.‬‬

‫▪ ▪به عنوان یک زبا ‌نشناس‪ ،‬چقدر برخورداری از زبان خاص کوتاه چند ســطری تمایل بیشتری دارند و به گفتن همان چند سطر کتا ‌بهایم دیرتر از زمانی که باید‪ ،‬منتشــر شد‌هاند و این‏البته چیزی‬
‫و فاصله گرفتن از کلیش ‌ههای‏زبانی را برای یک اثر ادبی (اعم ‏کلیدی م ‌یپردازند‪ ،‬مثل بســیاری از شعرهای شمس لنگرودی که به است که برای بسیاری از نویسندگان مصداق دارد‪ .‬کتاب «داستا ‌نهایی‬
‫از شعر‪ ،‬داستان یا حتی مقاله) حائز اهمیت م ‌یدانید؟ در عین نظرم در شــعرهای کوتاهش‏موف ‌قتر است تا شعرهای بلندش‪ .‬مثلن برعکس»‏چندســال در ارشاد خاک خورد که مجوز بگیرد و قبلش هم‬
‫‏حال‪ ،‬دوست دارم نظر شما را دربار ‌هی آنچه به عنوان "جریان وقتی لنگرودی م ‌یگوید‪ :‬امشب‪/‬دریاها سیا‌هاند‪/‬باد زمزم ‌هگر‏سیاه است‪ /‬برای برنام ‌هنویســی کامپیوتر ‌یاش با‏مشــکلات بسیاری مواجه شد و‬
‫ساد ‌هنویســی" در شــعر امروز‏ایران مطرح و از سوی برخی پرنده و گیلا ‌سها سیا‌هاند‪/‬دل من روشن است‪/‬تو خواهی آمد‪ .‬ساختار دســت آخر در سال ‪ ۱۳۸۸‬منتشر شــد‪ ،‬یعنی دقیقن وقتی که کتاب‬
‫این شــعر کوتاه‏تقابل دو عنصر متضاد در کنار هم است‪ :‬سیاه ‌یها و ‏بعد ‌یام را‪« ،‬پریدن به روایت رنگ»‪ ،‬هم نوشــته بودم‪ .‬اما این رمان که‬
‫سفید ‌یها و به نظر م ‌یرسد در جنگ میان‏سفیدی و سیاهی‪ ،‬معشوق نوشتنش را ‪ ۱۳۸۸‬تمام‏کرده بودم‪ ،‬هنوز هم چاپ نشده‪ ،‬در حال ‌یکه‬ ‫اثر‬ ‫حمایت م ‌یشود‪ ،‬بدانم‪.‬‏‬ ‫چـهـرم‌هشهاخیص اندبحیضپویر نشگاکه نسوو بهت‬
‫نظرم یکی از مه ‌مترین شاخص ‌ههای‬
‫ادبی است‪ .‬این نگاه نو در‏زاوی ‌هی دید مولف به چگونگی بیان و ترسیم به مثاب ‌هی فرشــت ‌های بهشــت را برای راوی به ارمغان م ‌یآورد‪ .‬البته کتاب بعد ‌یاش‪ ،‬یعنی همین «گریز از مرکز»‪ ،‬هم‏اکنون در بازار است‪.‬‬
‫دنیای او نهفته اســت‪ .‬این نگاه نو در حیط ‌هی داســتان یا‏نمایشنامه همین‏شعر کوتاه هم دارای حشــو است چرا که انتخاب عناصری که «پریــدن به روایت رنگ» هم ســاختار خاص خــودش را دارد و مثل‬
‫ممکن است به رویارویی شخصی ‌تها و تحول یکی از آ ‌نها در عرص ‌هی کنار هم چیده شــد‌هاند‪ ،‬دلیل خاصی‏ندارد‪ .‬اگر به جای دریا بگوییم‪ ،‬همیشــه با‏حضور پیرامت ‌نها‪ ،‬بخ ‌شهای ناگفت ‌هی بســیاری در ذهن‬
‫کشــمکش‏موجود دیده شــود که اگر چگونگی این تحول به شیو‌های صحرا‪ ،‬هیچ اتفاقی نم ‌یافتد‪ .‬اتفاقن مســئل ‌هی کلیدی این شعر همان مخاطب بازسازی م ‌یشــود و البته اینبار‏شخصی ‌تهای اصلی داستانم‬
‫مشخصن ســه زن هســتند‪ .‬کتا ‌بهای دیگری هم هست که تئوری‬ ‫‏تقابل ســاختاری اســت که هم ‌هی عناصر طبیعیت را به عنوان موانع‬ ‫نو بیان شده باشد‪ ،‬م ‌یشــود شاخص ‌هی آن‏اثر‪ ،‬مانند هاملت که دچار‬
‫‪27‬‬ ‫است‪.‬‏یکی «کارکرد گفتمانی سکوت در داستان کوتاه» که چهارسال‬ ‫زندگی دربرابر آمدن معشــوق‏م ‌یگذارد و نه معانی بکر یا زبان ساده‪.‬‬ ‫دوراهی فلسفی م ‌یشود و چگونگی نشان دادن این دو راهی در هاملت‬
‫دست ناشر مانده است و البته‏یکسالی است که مجوزش آمده‪ .‬دیگری‬ ‫ساد‌هنویســان شــاید از ترس از دســت دادن مخاطب‪ ،‬شاید از‏ترس‬ ‫‏به شــیو‌های نو صورت م ‌یگیرد‪ .‬این نگاه نو ممکن اســت در چگونگی‬
‫کتابی اســت به نام «نقد و نشان ‌هشناسی ادبیات داستانی‏ایران‪ :‬ویژ‌هی‬ ‫فهمیده نشــدن‪ ،‬بــه مخاطب عام فکر م ‌یکنند‪ ،‬بــه پرفروش بودن و‬ ‫بیان یک مفهوم کهنه دیده‏شود‪ ،‬مانند مفهوم مرگ در رمان تریستام‬
‫ابراهیم گلستان و جلال آل احمد» که حاصل نشس ‌تهایی است که در‬ ‫همگانی شــدن‪ ،‬برای همین از‏تکرار و توضیح شــعر خود‪ ،‬استفاده از‬ ‫شندی که برای نشان دادن فنا‪ ،‬نیستی و فقدان به جای‏بیان مستقیم‪،‬‬
‫خان ‌هی‏هنرمندان برگزار کردیم‪ .‬این کتاب دوم مجموعه مقالاتی است‬ ‫کلیشــ ‌هها در سطح مفهوم و حتا ســاختار اثرشان استفاده‏م ‌یکنند و‬ ‫این مفهوم به شــکلی تازه و به صورت یک صفح ‌هی سیاه نمایش داده‬
‫از نویســندگان مختلف و قصد دارم‏جلد دوم این کتاب را به سیمین‬ ‫تمام ویژگ ‌یهایی که یک شعر باید داشته باشد را به سطرهای کلیدی‬ ‫م ‌یشود و از‏مخاطب برای تفسیر سیاهی دعوت م ‌یشود‪ .‬این نگاه حتا‬
‫ممکن اســت در چگونگی چیدمان مطالب‏و پیرامت ‌نها دیده شود که‬
‫دانشور و صادق چوبک اختصاص دهم‪.‬‏‬ ‫شعرشان منتقل‏م ‌یکنند‪.‬‏‬
   22   23   24   25   26   27   28   29   30   31   32