Page 30 - Shahrvand BC No.1240
P. 30
ادبیات/رمان
انجمن ادبی و کیک پوست سیبزمینی گرنزی 30
بخش دوم
ـ ۲7ـ
نوشته :مری آن شافر سال متسیب /شماره - 1240جمعه 3دادرخ 1392
ترجمه :فلور طالبی
فشار آن همه میهمانی چایی و گفتگو و مصاحبه را تصور کنی .در حال از ژولیت به سیدنی از ژولیت به سیدنی In touch with Iranian diversity
حاضر شاد و سلامت است و همه خوش طبعی های گذشته رابازیافته چهارشنبه بیست و هشتم ژوئن ۹۴۶۱
اســت .و ســوفی جان ،فکر نمی کنم دیگر ژولیت بــه لندن بازگردد. Vol. 20 / No. 1240 - Friday, May 24, 2013
اگرچه ممکن اســت خودش هم نداند .هوای دریا ،آفتاب درخشــان، سیدنی عزیز، سیدنی عزیز،
سبزه زاران زیبا ،گل های وحشی رنگارنگ ،آسمان و اقیانوس درحال عالیســت! ایزولا ابداً اجازه نمی دهد چه هدیه مبتکرانه ای برای کیت فرستاده ای .یک جفت کفش ساتن 30
تغییر ،و از همه مهمتر دوستان خوبش گویی او را از خیال زندگیدر برایت اتاقــی در هتــل بگیرم .می قرمز ،با پولک های درخشــان ،برای رقص .از کجا چنین کفشی پیدا
گویــد اتاق های هتل ســاس دارند!
هر شهر بزرگ منصرف کرده اند. خیال دارد در خانــه خودش برایت کردی؟ پس مال من کو؟
فرامــوش کــردن زندگــی در لندن ،در میــان این همــه مهربانی و اتاقیآماده کند .مــی خواهد بداند هنوز خستگی سفر به فرانسه از تن امیلیا بیرون نرفته ،در نتیجه بهتر
میهمانوازی ،خیلی مشــکل نیســت .ایزولا همان میزبانی اســت که آیا سر و صدای سحرگاهان ناراحتت دیدیم که کیت مدتی پیش من بماند .بخصوص اگر رمی تصمیم بگیر
همیشه آرزوداری به روستا که می روی بیابی .و البته خیلی کم ممکن می کنند؟ این وقتی اســت که بُز او به گرنســی آمده و در منزل امیلیا اقامت کند .گوش شیطان کر ،کیت
اســت بیابی .در اولین روز ورودم صبح زود مرا بیدار کرد تا در خشک آریل از خــواب برمی خیزد .طوطی هم از این تصمیم خوشــحال و راضی بنظر می رسد .داوسی با کیت
کردنگلبرگ های گل سرخ ،گرفتن کره از شیر ،و بهم زدن معجونی اوزنوبیا ،از آن هاست که تا ظهر می صحبت کــرد و او را از مرگ مادرش آگاه ســاخت .کیت در این باره
که در دیگ بزرگی می جوشــید (خدا می داند چه بود) غذا دادن به سخنی نگفته و من جسارت پرسش از او را ندارم .خیلی تلاش می کنم
آریل ورفتن به بازار ماهی فروشان او را یاری دهم .و همه این کارها در خوابد. از توجه زیادی و پذیرایی افراطی خودداری ورزم .پس از مرگ مامان
حالی انجام شد که زنوبیا روی شانه ام نشسته و گوشم را می بوسید! داوســی و من بــا گاری در فرودگاه و پاپا ،آشپز آقای سیمپلز یک قطعه بزرگ کیک شکلاتی برایمآورد و
اما در باره داوســی آدامز .همچنان که دستور داده بودی ،سخت مورد منتظرت خواهیم بود .امیدوارم هرچه روبرویم نشســت و با قیافه محزونی به خوردن من خیره شد .از اینکه
مطالعه و مشاهده قرارش دادم .از او خوشم آمد .او ساکت ،پُرکار،مورد فکر می کرد همه کیک های شــکلاتی دنیا می توانند اندوه ازدست
اعتماد _خدای من ،گویی در باره سگی حرف می زنم _ و بذله گوست. زودتر جمعه شود و تو را ببینم. دادن والدینــم را جبران کننــد ،از او متنفر بودم .البته من یک دختر
خلاصه شــبیه به هیچکدام از شیفتگان پیشین ژولیت نیست_خدا را قربانت، دوازده ســاله خشمگین بودم و کیت بیش از چهارسال ندارد .شاید از
شــکر! در اولین دیدارمان سخن چندانی نگفت _ و البته در هیچ یک ژولیت
از دیدارهایمان سخن چندانی نگفته است _ اما وارد اتاق که میشود، کیک خیلی هم خوشش بیاید اما منظورم را که می فهمی.
گویی همه نفس راحتی می کشــند و می دانند هیچ مشکلی نخواهند از ایزولا به ژولیت (از زیر در به ســیدنی عزیز ،باید بگویم با کتابم مشــکل دارم .تمام اسناد و مدارک
داشــت .یادم نمی آید هرگز چنین تاثیری بر اطرافیانم داشــته باشم. داخل ُسر داده شده) رســمی ،و صدها مصاحبه و گفتگوی شــخصی با مردمان مختلف در
راستی چرا؟ بنظر می رســد ژولیت در حضور او کمی عصبی است _ جمعه _ نزدیک طلوع اختیارم هســت و براحتی می توانم کتابم را شــروع کنم ،ولی فرم و
سکوت داوســی کمی ترساننده هست _اما دیروز که برای بردن کیت اســتخوان بندی دلخواهم را برای طرح داستان اشغال گرنسی نیافته
آمده بود ،ژولیت تمام فنجان ها را بهم ریخت _ ولی همه می دانیم که عزیزم ،باید عجله کنم و به بازار روز بروم .خوشــحالم که دوســتت با ام.شرح مستقیم رخدادها بنظر خسته کننده می آید و نمی دانم چه
او در شکستن فنجان ها چه مهارتی دارد _ بیادت هست با فنجان های اقامت در خانه من موافقت کرد .ملافه ها را با آب اسطوخودوس شسته کنم .چطور اســت همه یادداشت هایم را برایت پست کنم تا نظری به
چینی مادر چه کرد؟ _ بنابراین شاید بخاطر داوسی نباشد .اما داوسی ام تا خوشبو شوند .می خواهی یکی از معجون هایم را در فنجان قهوه آن هابیندازی؟ آن ها به نگاهی تیزبین و نکته سنج نیازمندند که من
چشم از ژولیت برنمی دارد ،البته همینکه ژولیت به سوی او نگاه کند، ندارم .آیا وقت کافی بــرای مطالعه آن ها داری یا هنوز کارهای عقب
نگاهش را دزدیده و به سوی دیگری می نگرد( .امیدوارم از مهارت من اش بریزم؟ فقط به من اشاره ای بکن ،خودم می فهمم چه بریزم!
افتادهبرشانه ات سنگینی می کنند؟
در تماشا و گزارش قدردانی کنی.) اگر چنین است ،نگران نباش .بیشتر تمرکز می کنم و امیدوارم ناگهان
یک چیز را مسلم می دانم .او به یک دوجین مارک رینولدز شرف دارد. ها ،ها ،ها
مــی دانم که گمان می کنی در باره رینولدز بی انصافی می کنم،ولی ایزولا فکری جانانه به سرم بزند.
تو او را ندیده ای .تماماً خوش صحبتی و چرب زبانی است و با همین دوستدارت،
حیله هرچه خواســته به دست آورده است .این یکی ازخصوصیات بد از سیدنی به سوفی ژولیت
اوســت .ژولیت را می خواهد چون زیبا و متفکر و باهوش اســت .و او ششم ژوئیه ۱۹۴۶
خیال می کند با هم زوج جذاب و متشــخصی میسازند .اگر ژولیت سوفی جان عزیزم، تذکر :از عکس خوشگلی که مارک و اورسلا فِن را درحال رقص نشان
خدای نکرده با او عروسی کند ،دیگر حتی یک خط هم نخواهد نوشت. می داد سپاسگزارم .اگر می خواستی مرا به سرزمین حسودانبیفکنی،
مجبور خواهد شد تمام عمرش را در میهمانی هایپُرزرق و برق ،تاتر، بالاخره با ژولیت در گرنســی هســتم و به سه یا چهار تا از یکدوجین متاســفانه شکست خوردی .بخصوص که در گفتگوی تلفنی ،مارک به
کلوپ های مختلف و خلاصه نماش بگذراند .بعنوان ناشر کارهایش از سوال تو می توانم پاسخ دهم. اورســا و اینکه مثل سگ شــکاری در پی اوست اشاره کردهبود .می
چنین سرنوشــتی برای ژولیت دلخورم ولیبعنوان دوستش وحشتم بینی؟ شــما دونفر مشترکات بســیار دارید .مثلا اینکه مرا ناراحت و
اولین و مهمترین خبر این که کیت هم مانند تو و من شــیفته ژولیت
است .او دختر کوچولوی پُر جنب و جوش و مستقلی است که برخلاف غمگین کنید .چطور است با هم کلوپ راه بیندازید؟
ظاهرش بسیار حســاس و مهربان اســت .نه اینکه خیال کنی ظاهر
نامهربانــی دارد .و هنگامی که او را با یکی از پدر یا مادرخوانده هایش از سیدنی به ژولیت
کهاز اعضای انجمن ادبی هســتند می بینی ،بســیار شادان و خندان اول ژوئیه ۹۴۶۱
ژولیت عزیز،
است.
با آن گونه های ِگرد ،موهای حلقه حلقه ،و چشــم های درشت خیلی لازم به فرستادن مطالب نیست .خودم برای دیدنت به گرنسی خواهم
خیلی زیباست .خیلی دلم می خواهد او را بغل بگیرم ولی از این کارها آمد .تعطیلات آخر این هفته چطور است؟
خوشــش نمی آید و من هم جسارت رنجاندن او را ندارم .اگر از کسی
خوشــش نیاید ،چنان نگاهش می کند که از نگاه مدوســا خطرناکتر می خواهم ابتدا تو ،ســپس کیت و همچنین گرنسی را ببینم .خیال
است.ایزولا می گوید این نگاه را کیت تنها برای آقای اسمایت سنگدل ندارم نوشته های تو را در آنجا بخوانم .آن هارا با خود به لندن خواهم
نگاه داشته که سگش را آزار می دهد و برای آقای گالیبرت که ژولیت آورد.از اینکه در برابر چشمانم بحالت عصبی رژه بروی و منتظر نتیجه
راخودنویس فضول می خواند که بهتر اســت بساطش را جمع کرده و
باشی هیچ خوشم نمی آید.
به لندن بازگردد. جمعه بعد از ظهر با پرواز ســاعت پنج خواهم آمد و تا غروب دوشنبه
مــی توانم برایت یک داســتان از ژولیت و کیت بگویم .داوســی (که خواهم ماند .ممکن اســت خواهش کنم برایم اتاقی در هتل بگیری و
درباره اش ســخن خواهم گفت) آمده بــود که کیت را بردارد و با هم اگرزیاد زحمت نباشد ترتیب یک میهمانی شام را بدهی؟ خیلی مایلم
بهاســتقبال قایق ماهیگیری ابن که از دریا بازمی گشت بروند .کیت با همه دوســتانت ابن ،ایزولا ،داوسی ،و امیلیا آشنا شوم .نوشیدنی را
خداحافظی کرد و از خانه بیرون پرید ،بعد بلافاصله برگشت ،به سوی
ژولیت دوید ،دامنش را کمی بالا زد ،ساق پایش را بوسید و بی درنگ من میآورم.
به بیرون پرواز کرد .ژولیت برای لحظه ای بی حرکت ایســتاد،سپس دوستدارت،
چنان خوشحالی تمام چهره اش را پوشاند که من و تو کمتر دیده ایم.
می دانم که پارســال زمستان که ژولیت را دیدی ،بنظر خسته ،پریده سیدنی
رنگ ،از پا افتاده ،و مبهوت می آمد .گمان نمی کنم بتوانی خستگی و
انجمن ادبی و کیک پوست سیبزمینی گرنزی 30
بخش دوم
ـ ۲7ـ
نوشته :مری آن شافر سال متسیب /شماره - 1240جمعه 3دادرخ 1392
ترجمه :فلور طالبی
فشار آن همه میهمانی چایی و گفتگو و مصاحبه را تصور کنی .در حال از ژولیت به سیدنی از ژولیت به سیدنی In touch with Iranian diversity
حاضر شاد و سلامت است و همه خوش طبعی های گذشته رابازیافته چهارشنبه بیست و هشتم ژوئن ۹۴۶۱
اســت .و ســوفی جان ،فکر نمی کنم دیگر ژولیت بــه لندن بازگردد. Vol. 20 / No. 1240 - Friday, May 24, 2013
اگرچه ممکن اســت خودش هم نداند .هوای دریا ،آفتاب درخشــان، سیدنی عزیز، سیدنی عزیز،
سبزه زاران زیبا ،گل های وحشی رنگارنگ ،آسمان و اقیانوس درحال عالیســت! ایزولا ابداً اجازه نمی دهد چه هدیه مبتکرانه ای برای کیت فرستاده ای .یک جفت کفش ساتن 30
تغییر ،و از همه مهمتر دوستان خوبش گویی او را از خیال زندگیدر برایت اتاقــی در هتــل بگیرم .می قرمز ،با پولک های درخشــان ،برای رقص .از کجا چنین کفشی پیدا
گویــد اتاق های هتل ســاس دارند!
هر شهر بزرگ منصرف کرده اند. خیال دارد در خانــه خودش برایت کردی؟ پس مال من کو؟
فرامــوش کــردن زندگــی در لندن ،در میــان این همــه مهربانی و اتاقیآماده کند .مــی خواهد بداند هنوز خستگی سفر به فرانسه از تن امیلیا بیرون نرفته ،در نتیجه بهتر
میهمانوازی ،خیلی مشــکل نیســت .ایزولا همان میزبانی اســت که آیا سر و صدای سحرگاهان ناراحتت دیدیم که کیت مدتی پیش من بماند .بخصوص اگر رمی تصمیم بگیر
همیشه آرزوداری به روستا که می روی بیابی .و البته خیلی کم ممکن می کنند؟ این وقتی اســت که بُز او به گرنســی آمده و در منزل امیلیا اقامت کند .گوش شیطان کر ،کیت
اســت بیابی .در اولین روز ورودم صبح زود مرا بیدار کرد تا در خشک آریل از خــواب برمی خیزد .طوطی هم از این تصمیم خوشــحال و راضی بنظر می رسد .داوسی با کیت
کردنگلبرگ های گل سرخ ،گرفتن کره از شیر ،و بهم زدن معجونی اوزنوبیا ،از آن هاست که تا ظهر می صحبت کــرد و او را از مرگ مادرش آگاه ســاخت .کیت در این باره
که در دیگ بزرگی می جوشــید (خدا می داند چه بود) غذا دادن به سخنی نگفته و من جسارت پرسش از او را ندارم .خیلی تلاش می کنم
آریل ورفتن به بازار ماهی فروشان او را یاری دهم .و همه این کارها در خوابد. از توجه زیادی و پذیرایی افراطی خودداری ورزم .پس از مرگ مامان
حالی انجام شد که زنوبیا روی شانه ام نشسته و گوشم را می بوسید! داوســی و من بــا گاری در فرودگاه و پاپا ،آشپز آقای سیمپلز یک قطعه بزرگ کیک شکلاتی برایمآورد و
اما در باره داوســی آدامز .همچنان که دستور داده بودی ،سخت مورد منتظرت خواهیم بود .امیدوارم هرچه روبرویم نشســت و با قیافه محزونی به خوردن من خیره شد .از اینکه
مطالعه و مشاهده قرارش دادم .از او خوشم آمد .او ساکت ،پُرکار،مورد فکر می کرد همه کیک های شــکلاتی دنیا می توانند اندوه ازدست
اعتماد _خدای من ،گویی در باره سگی حرف می زنم _ و بذله گوست. زودتر جمعه شود و تو را ببینم. دادن والدینــم را جبران کننــد ،از او متنفر بودم .البته من یک دختر
خلاصه شــبیه به هیچکدام از شیفتگان پیشین ژولیت نیست_خدا را قربانت، دوازده ســاله خشمگین بودم و کیت بیش از چهارسال ندارد .شاید از
شــکر! در اولین دیدارمان سخن چندانی نگفت _ و البته در هیچ یک ژولیت
از دیدارهایمان سخن چندانی نگفته است _ اما وارد اتاق که میشود، کیک خیلی هم خوشش بیاید اما منظورم را که می فهمی.
گویی همه نفس راحتی می کشــند و می دانند هیچ مشکلی نخواهند از ایزولا به ژولیت (از زیر در به ســیدنی عزیز ،باید بگویم با کتابم مشــکل دارم .تمام اسناد و مدارک
داشــت .یادم نمی آید هرگز چنین تاثیری بر اطرافیانم داشــته باشم. داخل ُسر داده شده) رســمی ،و صدها مصاحبه و گفتگوی شــخصی با مردمان مختلف در
راستی چرا؟ بنظر می رســد ژولیت در حضور او کمی عصبی است _ جمعه _ نزدیک طلوع اختیارم هســت و براحتی می توانم کتابم را شــروع کنم ،ولی فرم و
سکوت داوســی کمی ترساننده هست _اما دیروز که برای بردن کیت اســتخوان بندی دلخواهم را برای طرح داستان اشغال گرنسی نیافته
آمده بود ،ژولیت تمام فنجان ها را بهم ریخت _ ولی همه می دانیم که عزیزم ،باید عجله کنم و به بازار روز بروم .خوشــحالم که دوســتت با ام.شرح مستقیم رخدادها بنظر خسته کننده می آید و نمی دانم چه
او در شکستن فنجان ها چه مهارتی دارد _ بیادت هست با فنجان های اقامت در خانه من موافقت کرد .ملافه ها را با آب اسطوخودوس شسته کنم .چطور اســت همه یادداشت هایم را برایت پست کنم تا نظری به
چینی مادر چه کرد؟ _ بنابراین شاید بخاطر داوسی نباشد .اما داوسی ام تا خوشبو شوند .می خواهی یکی از معجون هایم را در فنجان قهوه آن هابیندازی؟ آن ها به نگاهی تیزبین و نکته سنج نیازمندند که من
چشم از ژولیت برنمی دارد ،البته همینکه ژولیت به سوی او نگاه کند، ندارم .آیا وقت کافی بــرای مطالعه آن ها داری یا هنوز کارهای عقب
نگاهش را دزدیده و به سوی دیگری می نگرد( .امیدوارم از مهارت من اش بریزم؟ فقط به من اشاره ای بکن ،خودم می فهمم چه بریزم!
افتادهبرشانه ات سنگینی می کنند؟
در تماشا و گزارش قدردانی کنی.) اگر چنین است ،نگران نباش .بیشتر تمرکز می کنم و امیدوارم ناگهان
یک چیز را مسلم می دانم .او به یک دوجین مارک رینولدز شرف دارد. ها ،ها ،ها
مــی دانم که گمان می کنی در باره رینولدز بی انصافی می کنم،ولی ایزولا فکری جانانه به سرم بزند.
تو او را ندیده ای .تماماً خوش صحبتی و چرب زبانی است و با همین دوستدارت،
حیله هرچه خواســته به دست آورده است .این یکی ازخصوصیات بد از سیدنی به سوفی ژولیت
اوســت .ژولیت را می خواهد چون زیبا و متفکر و باهوش اســت .و او ششم ژوئیه ۱۹۴۶
خیال می کند با هم زوج جذاب و متشــخصی میسازند .اگر ژولیت سوفی جان عزیزم، تذکر :از عکس خوشگلی که مارک و اورسلا فِن را درحال رقص نشان
خدای نکرده با او عروسی کند ،دیگر حتی یک خط هم نخواهد نوشت. می داد سپاسگزارم .اگر می خواستی مرا به سرزمین حسودانبیفکنی،
مجبور خواهد شد تمام عمرش را در میهمانی هایپُرزرق و برق ،تاتر، بالاخره با ژولیت در گرنســی هســتم و به سه یا چهار تا از یکدوجین متاســفانه شکست خوردی .بخصوص که در گفتگوی تلفنی ،مارک به
کلوپ های مختلف و خلاصه نماش بگذراند .بعنوان ناشر کارهایش از سوال تو می توانم پاسخ دهم. اورســا و اینکه مثل سگ شــکاری در پی اوست اشاره کردهبود .می
چنین سرنوشــتی برای ژولیت دلخورم ولیبعنوان دوستش وحشتم بینی؟ شــما دونفر مشترکات بســیار دارید .مثلا اینکه مرا ناراحت و
اولین و مهمترین خبر این که کیت هم مانند تو و من شــیفته ژولیت
است .او دختر کوچولوی پُر جنب و جوش و مستقلی است که برخلاف غمگین کنید .چطور است با هم کلوپ راه بیندازید؟
ظاهرش بسیار حســاس و مهربان اســت .نه اینکه خیال کنی ظاهر
نامهربانــی دارد .و هنگامی که او را با یکی از پدر یا مادرخوانده هایش از سیدنی به ژولیت
کهاز اعضای انجمن ادبی هســتند می بینی ،بســیار شادان و خندان اول ژوئیه ۹۴۶۱
ژولیت عزیز،
است.
با آن گونه های ِگرد ،موهای حلقه حلقه ،و چشــم های درشت خیلی لازم به فرستادن مطالب نیست .خودم برای دیدنت به گرنسی خواهم
خیلی زیباست .خیلی دلم می خواهد او را بغل بگیرم ولی از این کارها آمد .تعطیلات آخر این هفته چطور است؟
خوشــش نمی آید و من هم جسارت رنجاندن او را ندارم .اگر از کسی
خوشــش نیاید ،چنان نگاهش می کند که از نگاه مدوســا خطرناکتر می خواهم ابتدا تو ،ســپس کیت و همچنین گرنسی را ببینم .خیال
است.ایزولا می گوید این نگاه را کیت تنها برای آقای اسمایت سنگدل ندارم نوشته های تو را در آنجا بخوانم .آن هارا با خود به لندن خواهم
نگاه داشته که سگش را آزار می دهد و برای آقای گالیبرت که ژولیت آورد.از اینکه در برابر چشمانم بحالت عصبی رژه بروی و منتظر نتیجه
راخودنویس فضول می خواند که بهتر اســت بساطش را جمع کرده و
باشی هیچ خوشم نمی آید.
به لندن بازگردد. جمعه بعد از ظهر با پرواز ســاعت پنج خواهم آمد و تا غروب دوشنبه
مــی توانم برایت یک داســتان از ژولیت و کیت بگویم .داوســی (که خواهم ماند .ممکن اســت خواهش کنم برایم اتاقی در هتل بگیری و
درباره اش ســخن خواهم گفت) آمده بــود که کیت را بردارد و با هم اگرزیاد زحمت نباشد ترتیب یک میهمانی شام را بدهی؟ خیلی مایلم
بهاســتقبال قایق ماهیگیری ابن که از دریا بازمی گشت بروند .کیت با همه دوســتانت ابن ،ایزولا ،داوسی ،و امیلیا آشنا شوم .نوشیدنی را
خداحافظی کرد و از خانه بیرون پرید ،بعد بلافاصله برگشت ،به سوی
ژولیت دوید ،دامنش را کمی بالا زد ،ساق پایش را بوسید و بی درنگ من میآورم.
به بیرون پرواز کرد .ژولیت برای لحظه ای بی حرکت ایســتاد،سپس دوستدارت،
چنان خوشحالی تمام چهره اش را پوشاند که من و تو کمتر دیده ایم.
می دانم که پارســال زمستان که ژولیت را دیدی ،بنظر خسته ،پریده سیدنی
رنگ ،از پا افتاده ،و مبهوت می آمد .گمان نمی کنم بتوانی خستگی و