Page 28 - Shahrvand BC No.1240
P. 28
ادبیات/شعر
شعر تاز های از اسماعیل خویی اشکی نریخت. چند شعر از کسرا عنقایی 28
تنها به برهوت نگریست
بدرود و حبا بهای صابونی که
با یارا نام در بیدرکجای ونکوور کودکان مرده
دمی پیش
به هوا فرستاده بودند.
٣
هنگامی که از سر خستگی سال متسیب /شماره - 1240جمعه 3دادرخ 1392
نم یتوانی شیش ههای عینکت را پاک کنی
به ری لهایی م یاندیشی
که پشت سر گذاشت های
بی آن که لمسشان کنی.
که حس شاهین بودن بخشید هاید به من. در راه
همه مرد هاند،
دری گشوده است
به باغی در هند،
دختری عریان
کنار ساق ههای فلفل...
خیال م یکنم
همه تن با لام
و آسمان آغاز هی مجال من است و ری لها از تو دور م یشوند.
ابری چهره مادر را م یسازد،
برای اوج گرفتن تا اووو ه هه،
دست م یگشایی
تا بالاتر از محال. اما همچنان دور م یشوی ١
دور.
که مرز را برداشت هاید از پرچ مها In touch with Iranian diversity
میا ِن گستر هی هست و نیستای خیال. قطار بر چهر هام سیلی م یزنند،
در فنجانی پوشیده از برف پرندگانی که جف تهایشان را یافت هاند
چنین که سرشارم کرد هاید از مهر،
توقف م یکند، از فراز سرم م یگذرند
که اکسی ِر زندگ یست، بوی سمرقند و سای ههایشان
تو را به سوی چشمان سبزی م یکشاند
جوا نتری ِن شمایان م نام. که قر نها در یخ مدفون ماند دیوار را م یخراشد.
تا روزی از راه برسی
و نرم و سخ تام و با خود بگویی:
« تو همیشه دیر م یرسیدی ...»
دیگر بار؛
۴
خ ِمش پذیرم و نشکستنی: حقیقتی در میان نیست
دخترک فقط
چنان که پنداری بر ناخن مردگان Vol. 20 / No. 1240 - Friday, May 24, 2013
گلبرگ م یچسباند. پرچ مها رن گهای گوناگون دارند
هم از پرند ،هم از آه نام. و گونه تو
۵
و یاد م یکنم از اسفندیار، کبود شده است.
مادر سیاهپوش
کز آ ِب زندگی به درآمد تاب خالی را
و شد همین که م نام: تکان م یدهد.
که از هراس و ش کام شستید؛
و باورانیدم ٢
که پوس تام تا جوش ِن من است، مرد
کنار تمام پنجر ههای جهان ایستاد
من رویی نت نام. و برای تمام کودکانی که م یرفتند تا بمیرند
سپاسمند و فروتن، دست تکان داد.
ـ یاران! ـ
بدورد م یکنم باتان.
و با امید روان م یشوم
به سوی فرداتان. زن
بر صندلی کنار پنجره نشست
بیس توهفتم اردیبهشت ،۱۳۹۲ بدرود. با دستمالی از منجو قهای سرخ. 28
بیدرکجای ونکوور
دستی تکان نداد،
شعر تاز های از اسماعیل خویی اشکی نریخت. چند شعر از کسرا عنقایی 28
تنها به برهوت نگریست
بدرود و حبا بهای صابونی که
با یارا نام در بیدرکجای ونکوور کودکان مرده
دمی پیش
به هوا فرستاده بودند.
٣
هنگامی که از سر خستگی سال متسیب /شماره - 1240جمعه 3دادرخ 1392
نم یتوانی شیش ههای عینکت را پاک کنی
به ری لهایی م یاندیشی
که پشت سر گذاشت های
بی آن که لمسشان کنی.
که حس شاهین بودن بخشید هاید به من. در راه
همه مرد هاند،
دری گشوده است
به باغی در هند،
دختری عریان
کنار ساق ههای فلفل...
خیال م یکنم
همه تن با لام
و آسمان آغاز هی مجال من است و ری لها از تو دور م یشوند.
ابری چهره مادر را م یسازد،
برای اوج گرفتن تا اووو ه هه،
دست م یگشایی
تا بالاتر از محال. اما همچنان دور م یشوی ١
دور.
که مرز را برداشت هاید از پرچ مها In touch with Iranian diversity
میا ِن گستر هی هست و نیستای خیال. قطار بر چهر هام سیلی م یزنند،
در فنجانی پوشیده از برف پرندگانی که جف تهایشان را یافت هاند
چنین که سرشارم کرد هاید از مهر،
توقف م یکند، از فراز سرم م یگذرند
که اکسی ِر زندگ یست، بوی سمرقند و سای ههایشان
تو را به سوی چشمان سبزی م یکشاند
جوا نتری ِن شمایان م نام. که قر نها در یخ مدفون ماند دیوار را م یخراشد.
تا روزی از راه برسی
و نرم و سخ تام و با خود بگویی:
« تو همیشه دیر م یرسیدی ...»
دیگر بار؛
۴
خ ِمش پذیرم و نشکستنی: حقیقتی در میان نیست
دخترک فقط
چنان که پنداری بر ناخن مردگان Vol. 20 / No. 1240 - Friday, May 24, 2013
گلبرگ م یچسباند. پرچ مها رن گهای گوناگون دارند
هم از پرند ،هم از آه نام. و گونه تو
۵
و یاد م یکنم از اسفندیار، کبود شده است.
مادر سیاهپوش
کز آ ِب زندگی به درآمد تاب خالی را
و شد همین که م نام: تکان م یدهد.
که از هراس و ش کام شستید؛
و باورانیدم ٢
که پوس تام تا جوش ِن من است، مرد
کنار تمام پنجر ههای جهان ایستاد
من رویی نت نام. و برای تمام کودکانی که م یرفتند تا بمیرند
سپاسمند و فروتن، دست تکان داد.
ـ یاران! ـ
بدورد م یکنم باتان.
و با امید روان م یشوم
به سوی فرداتان. زن
بر صندلی کنار پنجره نشست
بیس توهفتم اردیبهشت ،۱۳۹۲ بدرود. با دستمالی از منجو قهای سرخ. 28
بیدرکجای ونکوور
دستی تکان نداد،