Page 32 - Shahrvand BC No.1238
P. 32
‫ادبیات‪/‬طنز ‹‬

‫ازیه جایی که ‪ ..‬؟‬ ‫نعر ‌ههایمستانهمنیروروان ‌یپور‬ ‫‪32‬‬
‫دستم نمی فرسته‏‪.‬‬
‫مــی خوونم‪« :‬قیصــر که اون دور برا نیســت؟» می گــم‪« :‬خیالت‬ ‫بخش پنجم‬ ‫‪32‬‬
‫تخت منم و تو‪ ».‬صدای نوایی نوایی عاشــق بیرجندیم را می شنوم‬
‫‏حســابی گرفته‪ .‬می گم‪« :‬این شــعر که می خوونی غم انگیزه‪ ».‬می‬ ‫خط‪ .‬دل تنگه‪ .‬به همین زودی ؟ بهش خوش گذشته‪ .‬چه‬ ‫سال متسیب ‪ /‬شماره ‪ - 1238‬جمعه ‪ 20‬تشهبیدرا ‪1392‬‬
‫گه‪ »:‬ســرودهای جبهه هم بلدم ‪ ».‬می گم‪« :‬برو استراحت»‪.‬‏می گه‪:‬‬ ‫خــوب‪ .‬می خواد منو هرچه زودتر ببینه « تودلم می گم‬
‫«دلتنگت می شم‪ ».‬می گم‪»:‬اگه نری دیلیتت می کنم ها!‪ »..‬‏‪.‬‬ ‫‏من یا قیصر؟ گوش قیصر تیز شــده‪ .‬سلام مارم برسون ‪..‬‬ ‫‪In touch with Iranian diversity‬‬
‫پوزخند شــوپنهاور که الهی دق بیاره حالیم می کنه که باید احتیاط‬ ‫می گم مارلی تو بار یا تو کافی شاپ… قیصر باهوشه‪ .‬می‬
‫کنم‪ .‬می گم‪ » :‬برای خودت می گم‪ ،‬اگه حنجرت پاره بشــه‏خانواده‬ ‫گه مگه‪:‬‏‏«خونه و زندگی نداری؟ مگه قیصرمرده؟ مگه ما‬ ‫فصل چهارم‬ ‫‪Vol. 20 / No. 1238 - Friday, May 10, 2013‬‬
‫ات می رند شــکایت‪ .‬تازه من یه عاشقه بدون حنجره نمی خوام …»‪.‬‬ ‫امریکایی هستیم …؟» درسته‪ .‬مارلی می گه اندی هم می‬ ‫قیصر پاشو می زاره رو صندلی پاشنه کفششو می کشه بالا‪ .‬می خواد‬
‫مــی گه‪« :‬من بی خانمانم‪ .‬خانمانم تویی‪ ».‬فکرمی‏کنم داشــتن یه‬ ‫آد‪ ..‬قیصرم باید‏باشــه‪ .‬مارلی می گه یه مسئله هست که‬ ‫بره آدم کشــی؟ وایمیسه شــق و رق‪ .‬اخماش توهم ‪« :‬اینم‏شد زار و‬
‫عاشق مشنگم بد نیست‏‪.‬‬ ‫باید باهاتون درمیون بزاریم … می گم درباره نعره مستون‬ ‫زندگی ؟» می گم‪ » :‬چطــور؟» می گه‪« :‬آخه نه تختی نه بختی ‪».‬‬
‫‏ می گم‪« :‬پس اقلا سیما بینا بخوون»‪ .‬اون وقت یه دستمال رنگی هم‬ ‫صــدای قیصر فقط چرتمو پاره می کنه خودم پاره‏نمی شــم …‪.‬جم‬
‫می دم دستش که وقتی می خوونه تکون تکونش بده ‏‪.‬‬ ‫که نیست ؟‬ ‫نمی خورم‪ .‬نمی گم اگه دو رزو پیش گفته بودی‪ ،‬راست می پریدم تو‬
‫شــروع می کنه‪« :‬خال هندو منو کشــت و خال هندو منو کشــت‬ ‫تا فردا بشه و مارلی و اندی بیان‪ ،‬قیصر قیصری رو می زاره‬ ‫بغلت‪ .‬نمی گم دق بیاری که منو دق‏دادی این همه سال‪ .‬حرف نمی‬
‫…‪.‬شفتالو فروش سرکوچه منو کشت»‏‪.‬‬ ‫در کوزه و می افته به جون خونه ‪ .‬منم جامو پهن می کنم‬ ‫زنم بد جوری تو یاهو مسنجرم… داد می زنم آهای شوپنهاور کجایی‬
‫تابلو پوزخند شــوپنهاور جم نمی خــوره ‪ ..‬یواش یواش دارم فکر می‬ ‫تو‏اینترنت‪ .‬درست کنار یاهو مسنجر وفیس بوک…‪ .‬بهانه‪:‬‬ ‫‪..‬قیصر می گه‪« :‬خرید‏آبجی ؟ شاید کسی درخونه مونو زد‪ ».‬یادم می‬
‫کنم چطوری پوزشــو بزنم که نخنده اما شاید اون پوز منو‏زد از کجا‬ ‫«دنبال کلاس زبان می گردم برات‪ ».‬قیصرمی گه به کارت‬ ‫آد که بیست ساله کسی نیومده خونه مون‪ .‬یادم می آد که جمعه ها‬
‫معلوم این که دقــه به دقه می رم نگاه می کنم که با جمله های بی‬ ‫که شنبه ها‏که یک شنبه ها‪ . ..‬می گم‪« :‬می آی شوپنهاور ‪..‬می آی با‬
‫مزه اش یه چیزی گفته یا نه خودش مزه یه چیزی‏می ده ‪ .‬نمی دونم‬ ‫برس‏دختر‪ .‬بعد پشت گوششو می خارونه ‏‪:‬‬ ‫هم بریم خرید‪ ».‬قیصر می گه ‪« :‬حواست ؟» می گم ‪« :‬بزن‏بریم… ‏»‬
‫چرا دیگه از هیچی نمی ترســم حتی از قیصرو با این سر نترسم می‬ ‫‏«تو یه کاره ای بودی انگار …راستی چه کار ه بودی؟ ‏»‬ ‫مارلــی ‪ ،‬مارلی گیس بریده‪ .،‬تشــک… دونفــره ش خوبه « ملافه؟‬
‫ترسم سند بدم دست اطلاعات و امنیت‏کشور… به خودم می گم یه‬ ‫‏ چکاره بودم؟ آها من کار و بارمو عوض کردم قیصر‪ ،‬مجاور‬ ‫دونفره‪ ..‬بالش …پتو ‪ .‬مبل …»دســت می کشم‏رومخمل مبل دلم‬
‫جوری برو که ســند دست کســی ندی از این همه عاقلی کیف می‬ ‫شــدم‪ .‬مجاور یاهو مسنجر… وجدان می آد که عذابم بده‬ ‫می خواد ببرمش خونه‪ ،‬بزارمش تو هال و با عاشق زیر بارونم بشنیم‬
‫کنم‪ ..‬شوپنهاور می گه ‪:‬‏انشتین ‏…‬ ‫می‏زنم تو پوزش ‪ .‬عاشــق بیرجندی می خونه‪« :‬هرکسی‬ ‫فیلم قیصرنگاه کنم ‪..‬همون جا که‏فرمون داد می زنه‪« :‬قیصر…کجایی‬
‫همین جوری که دارم با یاهو مســنجر ور می رم می رم روی کسونی‬ ‫کارخودش بار خودش …» عاشق زیر بارونم پاک حواسمو‬ ‫که داداشتو کشتن …» دلم می خواد باعاشق بیرجندی بشنیم رو مبل‬
‫که تقاضای دوستی دادند همه خوش تیپا …از هرعکسی‏خوشم بیاد‬ ‫برده ‪… .‬‏‏«سی و پنج سالمه … از پانزده سالگی دچارشدم‬ ‫و صحنه آخر‏قیصرو تو کافه نگاه کنم تا این قدر نوایی نوایی نخوونه‪.‬‬
‫روش کلیک می کنم … بعد می رم رو عاقلا…همه عاقلا… شــوپنهاور‬ ‫عزیزک …» این کلمه رو از من یاد گرفته من از یکی دیگه‬ ‫دلم می خواد بگم معاشــرت ‪ ،‬معاشرت بد جوری عاشقتم با این که‬
‫می گه‪« :‬شما آدم ها رو می خواید تا‏موضوعه داستان هاتون باشند…‪.‬‬ ‫‪ .‬منیروی‏وحشــی تو چه طورقدر خودتو نمی دونستی؟‬ ‫‏خیلی خری‪ .‬با این که می خوام بکشــمت وقتی از شوپنهاور حرف‬
‫یکی دیالکتیک باشه… یکی مارلی… یکی شوپنهاور باشه یکی بره زیره‬ ‫کی عاشق پونزده ساله داشته؟ لیدی گاگا می گه‪ »:‬دروغه‬ ‫می زنی وقتی می گی دســت ازنوشتن وردار‪ .‬دلم می خواد‏برای یه‬
‫بارون وایســه…‪.‬‏یکی بد اخلاق باشــه یکی مرموز باشه…‪ ..‬تو داستان‬ ‫دروغه …» می گم‪»:‬‏برو گمشو زنکه اجنبی خانم گوگوش‬ ‫دفعه هم که شده صدای قدم های قیصرو نشنوم‪ .‬با صدای قدم های‬
‫هاتون مومیاییشون می کنید» ‏‪.‬‬ ‫مــی خوونه ‪ ..‬توی اون کوچه پشــتی …» می گم‪ »:‬خانم‬ ‫شوپنهاور بیدار بشم و باهاش راه برم تو کوچه باغ‏ها اما شوپنهاورکه‬
‫می نویسم‪« :‬بی انصاف … حقیقت یه چیز دیگه س‪ .‬ح حقیقت می‬ ‫گوگــوش غصه نخور بلاخره باید‏مــی فهمیدی که یکی‬
‫پیچــه دور گردنم و می خــواد خفه م کنه‪ .‬داد می زنم تو این‏دک و‬ ‫بالاتر از خودت هست ‪ »..‬خانم گوگوش و لیدی گاگا می‬ ‫شیرازی نبود‪ ،‬بود؟کلک می زنی معاشرت؟ کلک ‪،‬کلک؟‬
‫دیار کسی نیست که ‏…‬ ‫رن رو هوا ‪ .‬موندم که چرا نگفتی ‪ ،‬نگفتی این‏همه سال؟‬ ‫کارت بکش دختر …چی گفت؟ دختر؟ کارتم می کشم نه یکی ده تا‬
‫یکی می آد بالا می گه من هســتم من با اژدهــای درونم تورا …می‬ ‫‪ ..‬جون می دم جون می ســونم …از تو یاهو مسنجرم می‏پرم بیرون‬
‫ترسم فوری دیلیتش می کنم ‏‪.‬‬ ‫تا اومدم بجنبم دیدم قیصر کنارته ‏‪.‬‬ ‫‪ ..‬یه بار دیگه نمی گی دختر … یه بار دیگه ‪ ..‬شاید همه رو واسه من‬
‫دیالکتیک می آد بالا می گه‪« :‬کون لق به انگلیســی چه می شه؟»‬ ‫‏‪ -‬آه جانســوزم می ره تو یاهو مســنجرو عاشــق‬ ‫می خره؟ مگه خره ؟چشم قیصر برق می‏زنه‪ ..‬توهم انگاری خوشحالی‬
‫می گم‪ » :‬توهنوز تونخ کونی که بارون بزنه؟» می گه‪« :‬نه‏اینو جدی‬ ‫زیربارونم می گه انگاری طوفان شد و وایمسه روبروی پنجره تا عکسا‬ ‫نه؟ می گم چه گفتی اون اون کلمه ‪..‬یادش نیست می فهمم که این‬
‫می گم اگه بخوام برای یکی بگم کون …» می گم‪« :‬کار سختی نیست‬ ‫‏یکی یکی از در و دیوار نیفتن ‪ ..‬می نویسم‪« :‬آدما دیرمی فهمن که از‬ ‫همه سال آبجی تو زندگیم‏ریده… دوباره می رم تو یاهو مسنجر‪ .‬نکنه‬
‫اول نشونش بده بعد بجنبونش»‏‪.‬‬ ‫هســتی ساقط شدن …» دستم نمی فرسته‪ .‬می گه‪:‬‏‏«حیا!»‪ .‬می گم‪:‬‬ ‫شوپنهاور رفته باشه …عاش ِق بیرجندی گلوش گرفته عاشق زیر بارونم‬
‫می گه‪« :‬این که پانتومیمه …» بی خیال دیالکتیک می رم تو گوگول‪.‬‬ ‫در و‏دیوار اتاقش رو نشــونم می ده … پر عکس‪ .‬عکس های خودم …‬
‫کارت اعتباری …اولین دفعه اســت برای خودم می کشــم‏‏‪ ..‬آخرین‬ ‫«چرا؟» ‪ .‬می گه‪ » :‬نزن به صحرای کربلا‪ ».‬می گم‪ » :‬به چشم «‏‪.‬‬
‫مــدل لباس ها‪ ،‬کیف ها‪ ،‬کرم ها و ماتیک ها بزن برو جلو ‪ ..‬صدای‬ ‫شوپنهاور می آد جلو‪.‬عاشــق زیر بارونم عکس های رو در ودیوار رو‬ ‫باحجاب بی حجاب ‏…‬
‫پای قیصر‪ .‬یاهو مسنجر خاموش‪ .‬وایمیسه‏توچهارچوب در‪ »:‬نشنیدی‬ ‫نشونم می ده و می گه‪« :‬من از کلیات تو عکس دارم نه‏از جزئیات»‪.‬‬ ‫‏ تخت ده روز دیگه می رسه‪ .‬اخم قیصر تو هم ‪.‬می گم یه عمری من‬
‫صدامو بیا یه لقمه بزن … ‏»‬ ‫دستم می نویسه‪« :‬جزئیات یعنی چه؟» اما من نمی رم تو جزئیات ‪..‬‬ ‫صبرکردم ده روز هم تو‪ .‬می گه نوکرتم‪ ..‬تلفنم می زنگه‏‏…ماری پشت‬
‫می زنم و قیصر هی می روفه و می سابه هی می خره و می زاره هی‬
‫می پزه …تا وقتی مارلی و اندی می آن ‪.‬‏‪.‬‬ ‫نمی زارم بفرسته‪ .‬پیغام بعدی می آد بالا‏‪.‬‬
‫ماچ وبوسه و بغل و قیصرمعرکه گیر‪ .‬اندی ر وکه می بینه ‪ ،‬تاهیچ کی‬ ‫‏«احیانا یه عکســی از خودت برام می فرستی ازمچ دست … ؟»‪ .‬حالا‬
‫هیچی نفهمه دســتی به پشتش دستی به شونه ش…‏خوش اومدین‪.‬‬ ‫چــه کنم؟ یه نگاه به مچ دســتم یادم می ده کــه تقلبم بد‏چیزی‬
‫دوتا بطری شراب می رن قاطی ویسکی ها‪ ،‬ودکاها و شراب ها …مارلی‬ ‫نیست …گوگولشو می گیرم …می نویسم‪« :‬مچ دست یک نویسنده …»‬
‫می گه چه خونه ای؟ چه باری‪.‬‏قیصر می گه‪« :‬صفا» و زل می زنه به‬ ‫جواب می آد‪« :‬دســت نویسنده دیدن داره؟» می‏نویسم‪« :‬مچ دست‬
‫اندی‪ .‬مارلی می گه‪« :‬چه گفت؟» ســاقی می شه قیصر‪ .‬اندی می گه‬ ‫هنرپیشــه …» می آد چه جورم می آد… مچ دســت مری استریپ‬
‫حالا نه … مارلی‏می ره بالا و گونه هاش و خنده ها ش… قیصر سنگ‬
‫تموم می زاره و نمی زاره هیچ گیلاسی خالی بمونه‪ ..‬می ریزه تو جام‬ ‫بدنیست… می فرستم‏‪.‬‬
‫‏انــدی که نمی دونه از این همه صفا کجا خودشــو گم و گور کنه …‬ ‫می گه‪« :‬حالا مچ پا …؟» می رم رو برنامه های اســکار… ردیف پاها‬
‫مارلی می گه بخور اندی …قیصر می گه‪« :‬ســامتی …»‪.‬‏مارلی می‬ ‫…مچ و ســاق و رون ‪ .‬مچ پای نیکول کیدمن حرف‏نداره ‪..‬می فرستم‬
‫گه‪« :‬سالوت …»‪ .‬اندی می گه‪« :‬پس کی حرفمونو بزنیم»‪ .‬مست می‬
‫شــیم … قیصر می گه‪« :‬چی می گه؟ …» می‏شم مترجم …قیصرمی‬ ‫و می خوونم‏‪.‬‬
‫گه‪« :‬مستی و راستی» ومی ره رو دور » ما ایرونی ها «‪.‬‏‪.‬‬ ‫همونی که این سال ها فکر می کردم … سفت و تو پر… ‏‪.‬‬
‫خودش می ریزه تو خندق بلا ومی ریزه دوباره برای اندی ‏‪:‬‬ ‫‏ قد می کشــم‪ .‬تو راه پیداکردن مچ دست و پا یه پرونده باز می کنم‪:‬‬
‫‏«شــب می خوریم تا بیخــش صبح هم صبوحــی‪ ».‬مارلی می گه‪:‬‬ ‫«اندام های زنانه ‪ ».‬و موقع برگشــتن هر چه هست و نیست‏رو جمع‬
‫«صبوحی ؟» اندی می گه‪« :‬همیشه مستید ؟ ‏»‬ ‫می کنم بناگوش‪ ،‬ران‪ ،‬بازو‪ ،‬ساعد‪ ،‬گردن درهمه حالات و… به خودم‬
‫می گم آدم عاشــق که حالیش نیست شــاید یه‏چیز دیگه ای هم‬
‫‏« اگه پا بده ‪ .‬‏»‬ ‫خواســت‪.‬ویه دفعه دست می کشم به شونه هام به ساق پام به دستام‬
‫اندی می گه‪« :‬همین ‪ .‬‏»‬ ‫…ای وای …این جوری رفتم تو اینترنت؟‏نه ماتیکی نه ریملی نه لباس‬
‫مارلی می گه‪« :‬ولش کن اندی به یه ورش‪ .‬‏»‬ ‫دک و درستی؟ چه ناخونی ‪..‬چه دستی ‪..‬لیست خرید می آد رو میز‪:‬‬
‫جام پر می شــه می ریزه رو پیشخون… تا نخوری دست نمی کشم ‪..‬‬ ‫اولیش لاک ماتیک پودر‏مودر هرچه که هســت ونیســت ‪ .‬اینترنت‬
‫قیصردیگه حالیش نیست‏‪.‬‬ ‫داره عروسم می کنه‪ ..‬عروس خانم دوباره گوگولشو می گیره کلاس‬
‫مزه لوطی خاکه اما تا دلت بخواد مزه داریم …‪.‬نگاه می کنه به مارلی‬ ‫های شــنا‪ ،‬وزنه‏برداری … از فردا از فردا ‪..‬فردا ؛ فردا فردااااااااااااااااا…‬
‫و می ریزه برای اندی …می خوام بگم ‪« :‬قیصر‪،‬‏قیصر می خوای اندی‬ ‫بلند می شــم پائیــن خونه تکونی عیده انــگاری‪ .‬درو از داخل‏می‬
‫بندم یه دفعه اگه قیصر بشه همون قیصر قدیم ‪ ..‬می نویسه‪« :‬دورت‬
‫رو مست کنی که ‪ ..‬‏»‬ ‫بگردم…»‪ .‬چند ســاله هیچکی بهم نگفته دروت‏بگردم؟ چند ســاله‬
‫اندی می گه‪« :‬اما اگر‪ .‬‏»‬ ‫فقط دور یکی گشتم‪ .‬این قده گشتم که سرگیجه و گه گیجه باهم‬
‫مارلی می گه‪« :‬خب بگو‪ .‬‏»‬ ‫گرفتم ‪..‬می نویســه ‪ :‬ما می تونیم تا ابد‏عاشق باشیم ‪.‬آه می کشم آه‬
‫و انــدی می گه و می گه و می گه ‪ ..‬و من نمی گم و نمی گم و نمی‬ ‫‪..‬می گه بازم انگاری طوفان ؟می گم آه منه عزیزک … دورآهت بگردم‬
‫گم‪ ..‬قیصرمی گه‪« :‬چی زر می زنه …»‪ .‬چه جوری بگم‏چه جوری بگم‬ ‫من ‪.‬می رم تو هوا می‏نویسم‪ :‬چیز دیگه ای نمی خوای …مثلا عکسی‬
‫که قیصر نپره هوا نزنه کافه رو‪ ،‬خونه رو‪ ،‬و اندی و مندی رو یکی کنه؟‬
‫می گم‪« :‬مارلی من چه جوری بگم؟»‏مارلی حالیش نیســت‪ .‬زیر لب‬
‫داره آواز می خونه بعد دست قیصررو می گیره می خنده و اندی هم‬
‫می خنده قیصر تا‏بناگوش سرخ …هر چی باشه َمرده ‏…‬
   27   28   29   30   31   32   33   34   35   36   37