Page 31 - Shahrvand BC No.1238
P. 31
ادبیات/رمان انجمن ادبی و کیک پوست سیبزمینی گرنزی
31 بخش دوم
ـ ۲۴ـ
سال متسیب /شماره - 1238جمعه 20تشهبیدرا 1392 نوشته :مری آن شافر
ترجمه :فلور طالبی
از ژولیت به مارک از امیلیا به رمی جیراد
هفدهم ژوئن ۹۴۶۱ شانزدهم ژوئن ۹۴۶۱
مارک عزیزم، مادمازل رمی جیراد
از اینکه گفتگوی دیشــب ما چنان خاتمه یافت متاســفم .انتقال همه بیمارستان لافورت
احساســات و معانی از طریق سیم های تلفن آسان نیست .این درست لوویر ،فرانسه
است کهنمی خواهم تعطیلات آخر این هفته را به گرنسی بیایی ،ولی مادمازل جیراد عزیز،
چقدر لطف کردید که برای ما نامه نوشــتید .لطف و مهربانی .مطمئنم این تصمیم بخاطر بی میلی به دیدن تو نیســت .دوستانم در گرنسی
که یادآوری این خاطرات برای شــما بسیار دردناک است ،اما شما این خبر بســیاردردناکی را دریافت کرده انــد .الیزابت در مرکز حلقه این
درد را تحمل کردید تا برای ما از مرگ الیزابت بنویســید .واضح است دوستان قرار داشته و خبر مرگ وحشتناک او براستی دردناک و تکان از امیلیا به ژولیت
کــه همه دعا می کردیم که هرچه زودتر الیزابت به گرنســی بازگردد ،دهنده اســت.می توانم حیرت تو را از خواندن این جملات تصور کنم.
ولی دانستن حقیقت بسیار بهتر از زیستن در رویایی ناممکن است .از با خودت می گویی مرگ این زن ناشــناس چه ربطی به زندگی من و بیست و سوم ژوئن ۹۴۶۱
دانستن دوستی شما و آرامشی که این دوستی برای هردوی شما داشته تو و نقشهسفرت به گرنسی دارد؟ بگذار به تو اطمینان دهم که مربوط ژولیت عزیز،
اســت .من هم احساس می کنم دوســت نزدیک و رفیق قدیمی را از دیروز رمی را دیدیم .من حالم خوب نبود ،اما خدارا شــکر داوســی در خیلی خوشحال شدیم.
آیا اجازه می دهید من و داوســی آدامــز به دیدارتان بیاییم؟ ما خیلی دست داده و بهماتم نشسته ام.
کمال آرامش ما را زیر سایه درختی ،روی صندلی های مخصوصچمن مشــتاق دیدار شــماییم ولی اگر فکر می کنید دیدن ما برایتان خیلی حال همه چیز برایت روشن شد؟
نشاند و برایمان سفارش چایی داد.
خیلی دلم می خواســت رمی ما را دوست بدارد و در میان ما احساس ناراحتکننده باشد ،مایل به ناراحتی شما نیستیم .دوست داریم شما را
بیشتر بشناسیم و پیشنهادی برایتان داریم که تقدیمتان خواهیم کرد .قربانت،
امنیت کند .می خواستم بیشــتر در باره الیزابت بدانم ولی از وضعیت ولی دوبارهمی گویم اگر دیدن مایه ناراحتی یا مزاحمت شماست از آن ژولیت
شــکننده جسمی و روانی رمی و خشم خواهر توویر واهمه کردم .رمی
دختر ریزنقش و بســیار لاغر اندامی اســت .موهای سیاهش را خیلی صرف نظر می کنیم.
در هر صورت از مهربانی و شــجاعت شما سپاســگزاریم و برایتان دعا از داوسی به ژولیت
کوتاه قیچی کرده اند و چشمانش درشت و پُرابهام است .می شود دید می کنیم.
که زمانی دختر بســیار زیبایی بوده ولی اکنون به عروسک شیشه ای بیست و یکم ژوئن ۱۹۴۶ ارادتمند،
مانند اســت .دست هایش بشدت می لرزند و تلاش دارد همواره آن ها
را روی زانوانش نگاه دارد .اگرچه به ما خوش آمد گفت اما بســیار کم امیلیا ماگری
دوشیزه ژولیت اشتون،
In touch with Iranian diversity حرف و خجالتی اســت .پرسید آیا کیت به لندن رفته تا با سرآمبروس کلبه مربوط به قصر بزرگ،
زندگی کند؟ از ژولیت به سیدنی
لابووی ،سنت مارتینز ،گرنسی
داوسی به او گفت که سرآمبروس مرده و کیت نزد ما در گرنسی زندگی ژولیت خیلی عزیز، شانزدهم ژوئن ۹۴۶۱
می کند .و عکســی که از تو و کیت گرفته بود نشــان رمی داد .رمی
ما در لوویر هســتیم ولی هنوز نتوانســته ایم ِرمــی را ملاقات کنیم .خندید و گفت« :این کودک الیزابت اســت! دختر قدرتمندی است؟» سیدنی عزیز،
براستی بهترین پاسخ به این همه جنایت «لعنتی ها ،لعنتی های پست سفر برای امیلیا بســیار خسته کننده بود و او تصمیم گرفت امشب را من بیاد الیزابت خودمان افتادم و بغض گلویم را گرفت ،ولی داوســی
پاســخداد که کیت بسیار محکم و پُر اراده است و تازگی عاشق موش فطرت» است .احساست را خوب می فهمم .واقعیت همین است که تو استراحت کند و فردا به بیمارستان برویم.
گفتی .مرگ الیزابت تنها نشان پست فطرتی و دنائت زندانبانان اوست ســفر در نرماندی دردناک و خســته کننده بود .جاده و خیابان ها از خرما شده است .این حرف لبخند گرمی برلبان رمی نشاند.
آوارهای سنگی و میله های فولادی پیچ و تاب خورده و درهم شکسته رمی هم در دنیا تنها مانده است .پدرش پیش از جنگ مرده در ،۱۹۴۳ و نه هیچ چیز دیگر.
خیلــی برای مرگ الیزابت اندوهناکم .فکرش را بکن؟ هرگز او را ندیده پوشــیده است .در میان ساختمان های شــهر جاهای خالی بسیار به و مادرش به جرم پناه دادن دشــمنان حکومت به درانسی و سپس به
ام و در مرگش به ماتم نشسته ام .و براستی به ماتم نشسته ام .همه جا چشم می خورد .و آن ها که باقیمانده اند مانند دندان های کرم خورده آشــویتس منتقل شده و در همانجا مرده است .دوبرادر رمی ناپدیدند.
او را در کنار خود می بینم .به هراتاقی که وارد می شوم ،آنجاست .و نه و نیمهشکســته بنظر می آیند .دیوار بسیاری از خانه ها فرو ریخته و می گفــت در راه راونزبروک ،در یکی از ایســتگاه های آلمان یکی از
فقط در خانه خودش که در کتابخانه امیلیا ،که با چنان شــور وشتابی براحتی می توانی داخل آن ها را با کاغذدیواری های گلدار ،کاشی های برادرانش را دیده اما هرچه فریاد کرده پاســخی نشــنیده است .برادر
مرتبش کرده اند ،در آشپزخانه ایزولا ،که پاتیل های معجون او را بارها رنگارنگ و میز و صندلی های شکسته و تلمبار روی کف اتاق ها ببینی .دیگرش را از ســال ۱۹۴۱ندیده اســت .معتقد است او هم باید مرده
باشد.خوشحالم که داوسی با پرسش هایش گفتگو ها را پی می گرفت. هم زده است .هرکس ،هرگاه از او سخن می گوید ،حتی هماکنون ،از حال فکر می کنم که چقدر ما در گرنسی شانس آورده ایم.
Vol. 20 / No. 1238 - Friday, May 10, 2013 افعال زمان حال استفاده می کند .و من بخودم نوید بازگشت هرلحظه هنوز خیابان ها مملو از بی خانمان هایی ست که با چرخ دستی سنگ رمی از گفتگو در باره خانواده اش آرامش می یافت.
او را داده بودم .صمیمانه در انتظار دیدار و شناخت بیشتراو بودم .و آجر آوارها را به اینسو و آنسو می برند .با قرار دادن شبکه ای ازمیله ســپس من به او پیشــنهاد کردم که برای مدتی به گرنسی بیاید و با
تحمل مرگ او برای دوســتانش غیرقابل تحمل است .دیروز که ابن را های فولادی به سوی این آوارها راه باز کرده اند و تراکتورها روی آن ها من زندگی کند .دوباره در خود فرو رفت و گفت امیدوار اســت بزودی
دیدم گویی ده سال پیرتر شده بود .خوب است که الی با اوست ،وگرنه حرکت کرده و به تمیزکردن خیابان ها مشغولند .از مزارعو کشتزارها بیمارستان را ترک کند .دولت فرانسه برای نجات یافتگان اردوگاه های
مــرگ دوباره دخترش را تاب نمــی آورد .ایزولا که بکلی غیبش زده و هم تنها ویرانی و انهدام و زمین سوراخ سوراخ شده باقی مانده است. کار اجباری حقوق بازنشســتگی مقرر داشته؛ برای رنجی که بردهاند،
امیلیا می گفت رهایش کنم و نگران نباشــم .می گفت وقتی سنگینی تماشای درختان دردناک است .از بلوط های تنومند ،چنارهای پُر شاخ زخم و جراحتی که برداشته اند ،بردگی که انجام داده اند .برای کسانی
بهاین عظیمی برقلب ایزولا فشار می آورد ،باید رهایش کرد تا با خود و برگ ،و شــاه بلوط ها نشانی هم نمانده است .تنها تنه های بی سایه که قصد ادامه تحصیل دارند نیز تسهیلاتی درنظر گرفته شدهاست.
تنها باشد .می گفت بهتر خواهد شد .داوسی و امیلیا قصد دارند به لوویر سار و شکسته این درخت ها در گوشه گوشه مزارع پیداست که سوخته علاوه بر کمک های دولتی ،اتحادیه ملی نیروهای مقاومت در فرانســه
( National Association of former deportees and internees رفته و از مادمازل جیراد بخواهند مدتی به گرنسی بیاید و میهمان آنان و سیاه و آسیب دیده و لرزان ایستاده اند.
باشــد .در نامه اش مطلب جگرخراشی بود؛ آنجا که می گوید الیزابت مســیو پیاژه ،مدیــر مهمانخانه ای که در آن اقامــت داریم ،می گفت Resistance (ADIR) ) نیــز در مــورد پرداخت اجــاره بهای اتاق یا
برایش از سفر و اقامت در گرنسی سخن می گفته و این چنان آرامشی آلمانی ها دستور دادند تا سربازان صدها درخت را بریده ،پوست کرده آپارتمانی کوچک حاضر به کمک هستند .بنابراین رمیتصمیم گرفته
به دخترک می داده که می توانســته بخواب رود .در رویای بهشــت .وآن هــا را به مازوت و قیر آغشــته و دوبــاره در زمین فرو کنند .آن به پاریس رفته و نانوایی بیاموزد.
براستی وقت آن رسیده که این دختر بینوا وارد بهشت شود .بقدر کافی هــا را مارچوبه های رو ِمل می خواندند و کارشــان نابودی چتربازان و به نظر من رســید که رمی برنامه اش را ریختــه ،اما گمان نمی کنم
هواپیماهای بی موتور متفقین بوده اســت .امیلیا بلافاصله پس از شام داوســی به این سادگی از تشویق رمی به آمدن نزد ما دست بردارد .او تجربه جهنم را داشته ،تازه آنجا را ترک کرده است.
در مدتی که داوســی و امیلیا در گرنسی نیستد ،کار مراقبت از کیت با برای اســتراحت به اتاقش رفت ،اما مــن تصمیم گرفتم بیرون بیایم و معتقد اســت کمک به رمی وظیفه اخلاقی ما نسبت به الیزابت است.
من اســت .نمی دانی چقدر برای این دختر کوچولو اندوهگینم _هرگز قدری در لوویر گردش کنم .نشانه هایی از زیبایی شهر هنوز بجا هست ،شــاید حق با اوست ،یا شاید همه تلاش می کنیم حس ناتوانی مطلق
مادرش را نخواهد شناخت _ مگر از گفتگو و خاطرات دیگران .حال که اگرچه بارها بمباران شــده و آلمانی ها نیز هنگام عقب نشینی آن رابه خود راالتیام بخشیم .به هرحال داوسی قرار گذاشته که فردا دوباره به
بطور رســمی یتیم شده ،نگران آینده او هم هستم .آقای دیلوین گفت آتش کشیدند .نمی توانم تصور کنم که دوباره شهر رونق یابد و مردمی دیدن رمی رفته و او را برای پیاده روی و نشســتن در شیرینی فروشی
که در لوویر یافته ببرد .بعضی اوقات دلم برای داوسی خجالتی قدیمی هنوز وقت زیادی برای فکر کردن و برنامه ریختن هست« .بهتر است در در آن زندگی کنند.
حال حاضر به این چیزها فکر نکنیم ».خدا حفظش کند .او ابداًشــبیه وقتی برگشــتم ،تا تاریکی کامل هوا روی صندلی بالکن نشســتم و به تنگ می شود!
اگرچه خیلی احســاس خســتگی می کنم ،اما حالم خوب است .شاید فردا فکر کردم. بانکدارها یا وکلایی که می شناسم نیست.
کیت را از جانب من ببوس.
انهدام نورماندی محبوبم چنین پریشانم ساخته .فقط می دانم دوست قربانت، با مهرفراوان،
دارمهرچه زودتر به خانه برگردم. داوسی ژولیت
31 تو و کیت را می بوسم،
امیلیا
31 بخش دوم
ـ ۲۴ـ
سال متسیب /شماره - 1238جمعه 20تشهبیدرا 1392 نوشته :مری آن شافر
ترجمه :فلور طالبی
از ژولیت به مارک از امیلیا به رمی جیراد
هفدهم ژوئن ۹۴۶۱ شانزدهم ژوئن ۹۴۶۱
مارک عزیزم، مادمازل رمی جیراد
از اینکه گفتگوی دیشــب ما چنان خاتمه یافت متاســفم .انتقال همه بیمارستان لافورت
احساســات و معانی از طریق سیم های تلفن آسان نیست .این درست لوویر ،فرانسه
است کهنمی خواهم تعطیلات آخر این هفته را به گرنسی بیایی ،ولی مادمازل جیراد عزیز،
چقدر لطف کردید که برای ما نامه نوشــتید .لطف و مهربانی .مطمئنم این تصمیم بخاطر بی میلی به دیدن تو نیســت .دوستانم در گرنسی
که یادآوری این خاطرات برای شــما بسیار دردناک است ،اما شما این خبر بســیاردردناکی را دریافت کرده انــد .الیزابت در مرکز حلقه این
درد را تحمل کردید تا برای ما از مرگ الیزابت بنویســید .واضح است دوستان قرار داشته و خبر مرگ وحشتناک او براستی دردناک و تکان از امیلیا به ژولیت
کــه همه دعا می کردیم که هرچه زودتر الیزابت به گرنســی بازگردد ،دهنده اســت.می توانم حیرت تو را از خواندن این جملات تصور کنم.
ولی دانستن حقیقت بسیار بهتر از زیستن در رویایی ناممکن است .از با خودت می گویی مرگ این زن ناشــناس چه ربطی به زندگی من و بیست و سوم ژوئن ۹۴۶۱
دانستن دوستی شما و آرامشی که این دوستی برای هردوی شما داشته تو و نقشهسفرت به گرنسی دارد؟ بگذار به تو اطمینان دهم که مربوط ژولیت عزیز،
اســت .من هم احساس می کنم دوســت نزدیک و رفیق قدیمی را از دیروز رمی را دیدیم .من حالم خوب نبود ،اما خدارا شــکر داوســی در خیلی خوشحال شدیم.
آیا اجازه می دهید من و داوســی آدامــز به دیدارتان بیاییم؟ ما خیلی دست داده و بهماتم نشسته ام.
کمال آرامش ما را زیر سایه درختی ،روی صندلی های مخصوصچمن مشــتاق دیدار شــماییم ولی اگر فکر می کنید دیدن ما برایتان خیلی حال همه چیز برایت روشن شد؟
نشاند و برایمان سفارش چایی داد.
خیلی دلم می خواســت رمی ما را دوست بدارد و در میان ما احساس ناراحتکننده باشد ،مایل به ناراحتی شما نیستیم .دوست داریم شما را
بیشتر بشناسیم و پیشنهادی برایتان داریم که تقدیمتان خواهیم کرد .قربانت،
امنیت کند .می خواستم بیشــتر در باره الیزابت بدانم ولی از وضعیت ولی دوبارهمی گویم اگر دیدن مایه ناراحتی یا مزاحمت شماست از آن ژولیت
شــکننده جسمی و روانی رمی و خشم خواهر توویر واهمه کردم .رمی
دختر ریزنقش و بســیار لاغر اندامی اســت .موهای سیاهش را خیلی صرف نظر می کنیم.
در هر صورت از مهربانی و شــجاعت شما سپاســگزاریم و برایتان دعا از داوسی به ژولیت
کوتاه قیچی کرده اند و چشمانش درشت و پُرابهام است .می شود دید می کنیم.
که زمانی دختر بســیار زیبایی بوده ولی اکنون به عروسک شیشه ای بیست و یکم ژوئن ۱۹۴۶ ارادتمند،
مانند اســت .دست هایش بشدت می لرزند و تلاش دارد همواره آن ها
را روی زانوانش نگاه دارد .اگرچه به ما خوش آمد گفت اما بســیار کم امیلیا ماگری
دوشیزه ژولیت اشتون،
In touch with Iranian diversity حرف و خجالتی اســت .پرسید آیا کیت به لندن رفته تا با سرآمبروس کلبه مربوط به قصر بزرگ،
زندگی کند؟ از ژولیت به سیدنی
لابووی ،سنت مارتینز ،گرنسی
داوسی به او گفت که سرآمبروس مرده و کیت نزد ما در گرنسی زندگی ژولیت خیلی عزیز، شانزدهم ژوئن ۹۴۶۱
می کند .و عکســی که از تو و کیت گرفته بود نشــان رمی داد .رمی
ما در لوویر هســتیم ولی هنوز نتوانســته ایم ِرمــی را ملاقات کنیم .خندید و گفت« :این کودک الیزابت اســت! دختر قدرتمندی است؟» سیدنی عزیز،
براستی بهترین پاسخ به این همه جنایت «لعنتی ها ،لعنتی های پست سفر برای امیلیا بســیار خسته کننده بود و او تصمیم گرفت امشب را من بیاد الیزابت خودمان افتادم و بغض گلویم را گرفت ،ولی داوســی
پاســخداد که کیت بسیار محکم و پُر اراده است و تازگی عاشق موش فطرت» است .احساست را خوب می فهمم .واقعیت همین است که تو استراحت کند و فردا به بیمارستان برویم.
گفتی .مرگ الیزابت تنها نشان پست فطرتی و دنائت زندانبانان اوست ســفر در نرماندی دردناک و خســته کننده بود .جاده و خیابان ها از خرما شده است .این حرف لبخند گرمی برلبان رمی نشاند.
آوارهای سنگی و میله های فولادی پیچ و تاب خورده و درهم شکسته رمی هم در دنیا تنها مانده است .پدرش پیش از جنگ مرده در ،۱۹۴۳ و نه هیچ چیز دیگر.
خیلــی برای مرگ الیزابت اندوهناکم .فکرش را بکن؟ هرگز او را ندیده پوشــیده است .در میان ساختمان های شــهر جاهای خالی بسیار به و مادرش به جرم پناه دادن دشــمنان حکومت به درانسی و سپس به
ام و در مرگش به ماتم نشسته ام .و براستی به ماتم نشسته ام .همه جا چشم می خورد .و آن ها که باقیمانده اند مانند دندان های کرم خورده آشــویتس منتقل شده و در همانجا مرده است .دوبرادر رمی ناپدیدند.
او را در کنار خود می بینم .به هراتاقی که وارد می شوم ،آنجاست .و نه و نیمهشکســته بنظر می آیند .دیوار بسیاری از خانه ها فرو ریخته و می گفــت در راه راونزبروک ،در یکی از ایســتگاه های آلمان یکی از
فقط در خانه خودش که در کتابخانه امیلیا ،که با چنان شــور وشتابی براحتی می توانی داخل آن ها را با کاغذدیواری های گلدار ،کاشی های برادرانش را دیده اما هرچه فریاد کرده پاســخی نشــنیده است .برادر
مرتبش کرده اند ،در آشپزخانه ایزولا ،که پاتیل های معجون او را بارها رنگارنگ و میز و صندلی های شکسته و تلمبار روی کف اتاق ها ببینی .دیگرش را از ســال ۱۹۴۱ندیده اســت .معتقد است او هم باید مرده
باشد.خوشحالم که داوسی با پرسش هایش گفتگو ها را پی می گرفت. هم زده است .هرکس ،هرگاه از او سخن می گوید ،حتی هماکنون ،از حال فکر می کنم که چقدر ما در گرنسی شانس آورده ایم.
Vol. 20 / No. 1238 - Friday, May 10, 2013 افعال زمان حال استفاده می کند .و من بخودم نوید بازگشت هرلحظه هنوز خیابان ها مملو از بی خانمان هایی ست که با چرخ دستی سنگ رمی از گفتگو در باره خانواده اش آرامش می یافت.
او را داده بودم .صمیمانه در انتظار دیدار و شناخت بیشتراو بودم .و آجر آوارها را به اینسو و آنسو می برند .با قرار دادن شبکه ای ازمیله ســپس من به او پیشــنهاد کردم که برای مدتی به گرنسی بیاید و با
تحمل مرگ او برای دوســتانش غیرقابل تحمل است .دیروز که ابن را های فولادی به سوی این آوارها راه باز کرده اند و تراکتورها روی آن ها من زندگی کند .دوباره در خود فرو رفت و گفت امیدوار اســت بزودی
دیدم گویی ده سال پیرتر شده بود .خوب است که الی با اوست ،وگرنه حرکت کرده و به تمیزکردن خیابان ها مشغولند .از مزارعو کشتزارها بیمارستان را ترک کند .دولت فرانسه برای نجات یافتگان اردوگاه های
مــرگ دوباره دخترش را تاب نمــی آورد .ایزولا که بکلی غیبش زده و هم تنها ویرانی و انهدام و زمین سوراخ سوراخ شده باقی مانده است. کار اجباری حقوق بازنشســتگی مقرر داشته؛ برای رنجی که بردهاند،
امیلیا می گفت رهایش کنم و نگران نباشــم .می گفت وقتی سنگینی تماشای درختان دردناک است .از بلوط های تنومند ،چنارهای پُر شاخ زخم و جراحتی که برداشته اند ،بردگی که انجام داده اند .برای کسانی
بهاین عظیمی برقلب ایزولا فشار می آورد ،باید رهایش کرد تا با خود و برگ ،و شــاه بلوط ها نشانی هم نمانده است .تنها تنه های بی سایه که قصد ادامه تحصیل دارند نیز تسهیلاتی درنظر گرفته شدهاست.
تنها باشد .می گفت بهتر خواهد شد .داوسی و امیلیا قصد دارند به لوویر سار و شکسته این درخت ها در گوشه گوشه مزارع پیداست که سوخته علاوه بر کمک های دولتی ،اتحادیه ملی نیروهای مقاومت در فرانســه
( National Association of former deportees and internees رفته و از مادمازل جیراد بخواهند مدتی به گرنسی بیاید و میهمان آنان و سیاه و آسیب دیده و لرزان ایستاده اند.
باشــد .در نامه اش مطلب جگرخراشی بود؛ آنجا که می گوید الیزابت مســیو پیاژه ،مدیــر مهمانخانه ای که در آن اقامــت داریم ،می گفت Resistance (ADIR) ) نیــز در مــورد پرداخت اجــاره بهای اتاق یا
برایش از سفر و اقامت در گرنسی سخن می گفته و این چنان آرامشی آلمانی ها دستور دادند تا سربازان صدها درخت را بریده ،پوست کرده آپارتمانی کوچک حاضر به کمک هستند .بنابراین رمیتصمیم گرفته
به دخترک می داده که می توانســته بخواب رود .در رویای بهشــت .وآن هــا را به مازوت و قیر آغشــته و دوبــاره در زمین فرو کنند .آن به پاریس رفته و نانوایی بیاموزد.
براستی وقت آن رسیده که این دختر بینوا وارد بهشت شود .بقدر کافی هــا را مارچوبه های رو ِمل می خواندند و کارشــان نابودی چتربازان و به نظر من رســید که رمی برنامه اش را ریختــه ،اما گمان نمی کنم
هواپیماهای بی موتور متفقین بوده اســت .امیلیا بلافاصله پس از شام داوســی به این سادگی از تشویق رمی به آمدن نزد ما دست بردارد .او تجربه جهنم را داشته ،تازه آنجا را ترک کرده است.
در مدتی که داوســی و امیلیا در گرنسی نیستد ،کار مراقبت از کیت با برای اســتراحت به اتاقش رفت ،اما مــن تصمیم گرفتم بیرون بیایم و معتقد اســت کمک به رمی وظیفه اخلاقی ما نسبت به الیزابت است.
من اســت .نمی دانی چقدر برای این دختر کوچولو اندوهگینم _هرگز قدری در لوویر گردش کنم .نشانه هایی از زیبایی شهر هنوز بجا هست ،شــاید حق با اوست ،یا شاید همه تلاش می کنیم حس ناتوانی مطلق
مادرش را نخواهد شناخت _ مگر از گفتگو و خاطرات دیگران .حال که اگرچه بارها بمباران شــده و آلمانی ها نیز هنگام عقب نشینی آن رابه خود راالتیام بخشیم .به هرحال داوسی قرار گذاشته که فردا دوباره به
بطور رســمی یتیم شده ،نگران آینده او هم هستم .آقای دیلوین گفت آتش کشیدند .نمی توانم تصور کنم که دوباره شهر رونق یابد و مردمی دیدن رمی رفته و او را برای پیاده روی و نشســتن در شیرینی فروشی
که در لوویر یافته ببرد .بعضی اوقات دلم برای داوسی خجالتی قدیمی هنوز وقت زیادی برای فکر کردن و برنامه ریختن هست« .بهتر است در در آن زندگی کنند.
حال حاضر به این چیزها فکر نکنیم ».خدا حفظش کند .او ابداًشــبیه وقتی برگشــتم ،تا تاریکی کامل هوا روی صندلی بالکن نشســتم و به تنگ می شود!
اگرچه خیلی احســاس خســتگی می کنم ،اما حالم خوب است .شاید فردا فکر کردم. بانکدارها یا وکلایی که می شناسم نیست.
کیت را از جانب من ببوس.
انهدام نورماندی محبوبم چنین پریشانم ساخته .فقط می دانم دوست قربانت، با مهرفراوان،
دارمهرچه زودتر به خانه برگردم. داوسی ژولیت
31 تو و کیت را می بوسم،
امیلیا