Page 26 - Shahrvand BC No.1238
P. 26
از لابلای رن گهایش مرد نقاش ادبیات/شعرهایانتخاباتی 26
رنگ سپید ب یقراری را جدا کرد شعرهای انتخاباتی جمعی از شاعران ایران در آستان هی انتخابات
در آشیان قیرگون و تیر هی شب 26
یک دسته کفتر را به آرامی رها کرد اشاره :اشعار به ترتیب الفبایی نام خانوادگی شاعران آنها درج شده است.
آن مرد ،گویی رن گهایش خستگی را علیرضا آدینه
از چهر هی ب یبرکت این شهر م یشست
۲ سال متسیب /شماره - 1238جمعه 20تشهبیدرا 1392
م یبُرد از جا در هها رنگ سیاهی
رنگ دروغ از واژ ههای خالی و سست از َدم شروع ندارد؛
از گوشه و کنار،
در حصر غار پیر تنهاییش ،گاهی
آهسته م یخواند سرود رفتن خویش تمام م یشود ُعمق.
هر نی مشب ،بر نعش لاکردار تقویم تمایلی به گود شدن ندارم
پر م یکند پیمانه از دل کندن خویش آقایان و خان مهای بی َسر به َسر!
ب نبست اختر! آسمانت ب یستاره است از ُگلول ه-گاِه َس َرم
امشب تمام ابرهایت را خبر کن دست بردارید
این خانه بعد از سا لها خال یست ،با من از گوشه و کنار.
لختی ببار و این سیاهی را سحر کن
بعد از تما ِم ای نها
با من بگو دیگر چه باید گفت یا کرد تمام م یشود ُعمق.
باری هوا بس ناجوانمردانه سرد است
فاطمه شمس خان هات قدم م یزند هر شب In touch with Iranian diversity
انگار حتی قلب آن نقاش مغموم بین شادمان و بهبودی
از هر طرف امشب بخوانی ،غرق درد است... درد مرد نقاش با دو انگش ِتV
که بر با ِم کوتاهش
دو شعر از مزدک موسوی دود م یکند
۱ دو شعر از سپیده جدیری
هشتصد روزه از تو بی خبرم از لابلای رن گهایش ،مرد نقاش Vol. 20 / No. 1238 - Friday, May 10, 2013
خبری نیست غیر بی خبری رنگ سیاه و سبز را با هم در آمیخت
هشتصد روزه بی تو زند هام و با چش مهای روش ناش ،آن سای هها را ۱
خوابی نیستی که از سرم بپری
هشتصد روزه توی کابوسم آرام روی رنگ سرخ لال هها ریخت میر سرو است و
هشتصد روزه خواب و بیدارم کوتاه یام از آن همه دس ِت بر نخیل
دلم از هرچی هست آشوبه اول کنار بوم ،طرح جنگلی زد
از خودم خیلی وقته بیزارم سر تا به سر ،سرو و گلستان و سپیدار درد است و
تکا نهای من در تمام شرایط
نفسم رو گذاشتم رفتم... یک آسما ِن خالی از ماه و ستاره
توو ولیعصر ...توو امیرآباد دور از درخت سرو ،پای کوه ،یک غار سرد است.
گره افتاده توی خاطر هها
دیگه هیچ چی رو یادمون نمیاد از لابلای رن گهایش مرد نقاش
چندساله عجیب م یترسم برداشت رنگ کهربایی ،رنگ آتش
وقتی توو انقلاب را میرم
نفسم حبس میشه ...م یمیرم: پاشید بر دیوار غار خالی و سرد
وقتی کالج رو اشتبا میرم... بر آن شبستان غ مآلو ِد مشوش
رد باتوم هنوز روی تنم
خیلی چیزاس هنوز توو چشمام
رنگ سپید ب یقراری را جدا کرد شعرهای انتخاباتی جمعی از شاعران ایران در آستان هی انتخابات
در آشیان قیرگون و تیر هی شب 26
یک دسته کفتر را به آرامی رها کرد اشاره :اشعار به ترتیب الفبایی نام خانوادگی شاعران آنها درج شده است.
آن مرد ،گویی رن گهایش خستگی را علیرضا آدینه
از چهر هی ب یبرکت این شهر م یشست
۲ سال متسیب /شماره - 1238جمعه 20تشهبیدرا 1392
م یبُرد از جا در هها رنگ سیاهی
رنگ دروغ از واژ ههای خالی و سست از َدم شروع ندارد؛
از گوشه و کنار،
در حصر غار پیر تنهاییش ،گاهی
آهسته م یخواند سرود رفتن خویش تمام م یشود ُعمق.
هر نی مشب ،بر نعش لاکردار تقویم تمایلی به گود شدن ندارم
پر م یکند پیمانه از دل کندن خویش آقایان و خان مهای بی َسر به َسر!
ب نبست اختر! آسمانت ب یستاره است از ُگلول ه-گاِه َس َرم
امشب تمام ابرهایت را خبر کن دست بردارید
این خانه بعد از سا لها خال یست ،با من از گوشه و کنار.
لختی ببار و این سیاهی را سحر کن
بعد از تما ِم ای نها
با من بگو دیگر چه باید گفت یا کرد تمام م یشود ُعمق.
باری هوا بس ناجوانمردانه سرد است
فاطمه شمس خان هات قدم م یزند هر شب In touch with Iranian diversity
انگار حتی قلب آن نقاش مغموم بین شادمان و بهبودی
از هر طرف امشب بخوانی ،غرق درد است... درد مرد نقاش با دو انگش ِتV
که بر با ِم کوتاهش
دو شعر از مزدک موسوی دود م یکند
۱ دو شعر از سپیده جدیری
هشتصد روزه از تو بی خبرم از لابلای رن گهایش ،مرد نقاش Vol. 20 / No. 1238 - Friday, May 10, 2013
خبری نیست غیر بی خبری رنگ سیاه و سبز را با هم در آمیخت
هشتصد روزه بی تو زند هام و با چش مهای روش ناش ،آن سای هها را ۱
خوابی نیستی که از سرم بپری
هشتصد روزه توی کابوسم آرام روی رنگ سرخ لال هها ریخت میر سرو است و
هشتصد روزه خواب و بیدارم کوتاه یام از آن همه دس ِت بر نخیل
دلم از هرچی هست آشوبه اول کنار بوم ،طرح جنگلی زد
از خودم خیلی وقته بیزارم سر تا به سر ،سرو و گلستان و سپیدار درد است و
تکا نهای من در تمام شرایط
نفسم رو گذاشتم رفتم... یک آسما ِن خالی از ماه و ستاره
توو ولیعصر ...توو امیرآباد دور از درخت سرو ،پای کوه ،یک غار سرد است.
گره افتاده توی خاطر هها
دیگه هیچ چی رو یادمون نمیاد از لابلای رن گهایش مرد نقاش
چندساله عجیب م یترسم برداشت رنگ کهربایی ،رنگ آتش
وقتی توو انقلاب را میرم
نفسم حبس میشه ...م یمیرم: پاشید بر دیوار غار خالی و سرد
وقتی کالج رو اشتبا میرم... بر آن شبستان غ مآلو ِد مشوش
رد باتوم هنوز روی تنم
خیلی چیزاس هنوز توو چشمام