Page 22 - No.1348
P. 22
می خواهم زیر باران با این مر ِد سنگی معاشقه کنم ای شهر سه شعر از شیدا محمدی
تا بخارا پا برهنه بخوانم ای شهر برگرفته از کتاب «یواش های قرمز» که به تازگی توسط ادبیات
انتشارات ناکجا منتشر شده است.
گوش بخوابانم به ت ِن تبریزیها 22
با ِغ نعناست امشب هوا شعر
می شنوی؟ سال / 22شماره - 1348جمعه 29دادرخ 1394
به سلامتی! -به سلامتی
چقدر عاشقی میچسبد
این مغازهها این دستهای ولخرج
شکوفهی انار بر ِف صوفی
لکلکها در آب
سایهی رقصی تاریک و توی پیراه ن ها
م یدانستی؟ این اتاق را چطوری پیدا کردی
من با بوی این تخت و لحاف موسیقی شدم
با قشقرق همین پنجرهها از ته دل ...با تو خندیدیم
Istanbul, 25 November 2010 خش خش این سطر را میشناسم ای شهر با چشم های نگو!
این چترهای آوازهخوان را
من چیزیم شده با این ابرها!
چش مهایم نم یتوانند بگویند استانبول
دس تهایم نم یتوانند...
لحن زخمی خودم دلم مرد م یخواهد
مردی مثل سپیدرود
و سایهی برگهای تبریزی در ماه با تنی روشنتر از ماسهها
خانههای ِگلی و بوی نا از کوچهای که همین الان خواب آلود م یگذرد صدایش هنوز از این گ و شماهی ها...
و دس تهای من پرندههای سفید
امشب همهی سی مها از پنجرهها م یزنند بیرون
با من حرف بزن In touch with Iranian diversity
این درنگ خوشبو به پرندههای من میآید با چش مهای بستنی مردی با چشمهای تابست انی
تو زبان نیمه کارهی این شلوار را م یدانی با چش مهای نمیگویم!
بلدی با چروکیدگی ملافهها از تن و اندام اقاق یها بگویی
مردی با زنگول ههای کوهستانی
بیا دست بکش به این ریش ههای کوک که از باد برم یگردد
امشب باید من از خاک چشمانت صدای خورشید را بشنوم
تا در بارانهای تاریکم
صدای منم را دس ِت ماه کبود را بگیرد
با من حرف بزن
با رود بخواند
با این دیوارها
با درنگ گرم این ساعت شنیده ام به سرش که م یزند
از مرگ جلو م یزند
من با برگهای خیره به تحریر ماه
من با ماه به رود از دور مرا نگاه م یکند
که در این سطر قرمز میرقصم.
من با کلم هها به انگشتهای مبهوت آتش
امشب باید از در و سفرهای تو به خانه برگردم Camarillo 26April 2008
به ابدیتی که سوسویش از دور از دور به استانبول نگاه می کنم با گوش های مست
کشتیهای غرق گرداب این تختخواب دس تهای کشنده دارن د با فوج عجیب این راه را با اتوبوس آب یرنگ عمدا ای نجا آور دهاند Vol. 22 / No. 1348 - Friday, June 19, 2015
دهانهای دود و خاکستر کبوترها
بیچاره شهر و این همه بیچاره شهر بیچاره شهر و بیقرار ِی پیراهن و دامن و چکمهها
شمعهای در باد چیزیت شده است استانبول؟ انگار در آینه خبرهایی ش ده
بیا دست بکش به چشمهای این خانه تو کسی را پوشیدهای و این بوی معشوق است از شانههایت بو ِی خاک و
من با دستانم زل ماندهام به صداهای خیلی دور شمعدانی
به سوسوهایی که در خوابهای از یاد رفته اسمم را م یدانند بوی خو ِد ف ّرار رنگ یاش
تو زبان سوراخها و شب پرهها را می دانی ای شه ِر با چشمهای دریا و امواج رنگارنگ 22
بلدی با استخوانهای این شهر قل هها را روشن کنی در بخار پشت سرت دیوارهای پر از ناسزا و نامههای عاشقانه
1382, AnkaraMaryland, May 2010
بیا دست بکش به بالهایم که جرقه م یزنند چیزیت شدهاست استانبول؟
م یخواهم چیزی شبیه خودم را بنویسم با پاهای مفرغی من کجا میرویم این وقت شب؟
با این ُمردههای خوشبو که چای و سیگار تعارف م یکنند چرا این جا نشست هایم؟
تا بخارا پا برهنه بخوانم ای شهر برگرفته از کتاب «یواش های قرمز» که به تازگی توسط ادبیات
انتشارات ناکجا منتشر شده است.
گوش بخوابانم به ت ِن تبریزیها 22
با ِغ نعناست امشب هوا شعر
می شنوی؟ سال / 22شماره - 1348جمعه 29دادرخ 1394
به سلامتی! -به سلامتی
چقدر عاشقی میچسبد
این مغازهها این دستهای ولخرج
شکوفهی انار بر ِف صوفی
لکلکها در آب
سایهی رقصی تاریک و توی پیراه ن ها
م یدانستی؟ این اتاق را چطوری پیدا کردی
من با بوی این تخت و لحاف موسیقی شدم
با قشقرق همین پنجرهها از ته دل ...با تو خندیدیم
Istanbul, 25 November 2010 خش خش این سطر را میشناسم ای شهر با چشم های نگو!
این چترهای آوازهخوان را
من چیزیم شده با این ابرها!
چش مهایم نم یتوانند بگویند استانبول
دس تهایم نم یتوانند...
لحن زخمی خودم دلم مرد م یخواهد
مردی مثل سپیدرود
و سایهی برگهای تبریزی در ماه با تنی روشنتر از ماسهها
خانههای ِگلی و بوی نا از کوچهای که همین الان خواب آلود م یگذرد صدایش هنوز از این گ و شماهی ها...
و دس تهای من پرندههای سفید
امشب همهی سی مها از پنجرهها م یزنند بیرون
با من حرف بزن In touch with Iranian diversity
این درنگ خوشبو به پرندههای من میآید با چش مهای بستنی مردی با چشمهای تابست انی
تو زبان نیمه کارهی این شلوار را م یدانی با چش مهای نمیگویم!
بلدی با چروکیدگی ملافهها از تن و اندام اقاق یها بگویی
مردی با زنگول ههای کوهستانی
بیا دست بکش به این ریش ههای کوک که از باد برم یگردد
امشب باید من از خاک چشمانت صدای خورشید را بشنوم
تا در بارانهای تاریکم
صدای منم را دس ِت ماه کبود را بگیرد
با من حرف بزن
با رود بخواند
با این دیوارها
با درنگ گرم این ساعت شنیده ام به سرش که م یزند
از مرگ جلو م یزند
من با برگهای خیره به تحریر ماه
من با ماه به رود از دور مرا نگاه م یکند
که در این سطر قرمز میرقصم.
من با کلم هها به انگشتهای مبهوت آتش
امشب باید از در و سفرهای تو به خانه برگردم Camarillo 26April 2008
به ابدیتی که سوسویش از دور از دور به استانبول نگاه می کنم با گوش های مست
کشتیهای غرق گرداب این تختخواب دس تهای کشنده دارن د با فوج عجیب این راه را با اتوبوس آب یرنگ عمدا ای نجا آور دهاند Vol. 22 / No. 1348 - Friday, June 19, 2015
دهانهای دود و خاکستر کبوترها
بیچاره شهر و این همه بیچاره شهر بیچاره شهر و بیقرار ِی پیراهن و دامن و چکمهها
شمعهای در باد چیزیت شده است استانبول؟ انگار در آینه خبرهایی ش ده
بیا دست بکش به چشمهای این خانه تو کسی را پوشیدهای و این بوی معشوق است از شانههایت بو ِی خاک و
من با دستانم زل ماندهام به صداهای خیلی دور شمعدانی
به سوسوهایی که در خوابهای از یاد رفته اسمم را م یدانند بوی خو ِد ف ّرار رنگ یاش
تو زبان سوراخها و شب پرهها را می دانی ای شه ِر با چشمهای دریا و امواج رنگارنگ 22
بلدی با استخوانهای این شهر قل هها را روشن کنی در بخار پشت سرت دیوارهای پر از ناسزا و نامههای عاشقانه
1382, AnkaraMaryland, May 2010
بیا دست بکش به بالهایم که جرقه م یزنند چیزیت شدهاست استانبول؟
م یخواهم چیزی شبیه خودم را بنویسم با پاهای مفرغی من کجا میرویم این وقت شب؟
با این ُمردههای خوشبو که چای و سیگار تعارف م یکنند چرا این جا نشست هایم؟