Page 22 - Shahrvand BC Issue No. 1336
P. 22
‫سینا سنجری‬ ‫پنج قطعه از کتاب‬ ‫ادبیات‬ ‫‪22‬‬
‫«غريبه‌هايی که در من زندگی می‌کنند»‬ ‫‪22‬‬
‫ایستگاه فضایی متروک‬ ‫شعر‬
‫اثر مهدی گنجوی‬
‫چند کار به‌هم پیوسته کوتاه از سینا سنجری که خود معتقداست این کارها تجربه‌ای در سایفایکو به گونه‬
‫پیوسته است‪ .‬پیش از این مقاله‌ای پیرامون سایفایکو از سینا سنجری در شهروند بی‌سی و سایت شهرگان‬ ‫مهدی گنجوی‪ ،‬شاعر‪ ،‬نویسنده‪ ،‬مترجم و‬ ‫سال ‪ / 22‬شماره ‪ - 1336‬جمعه ‪ 7‬نیدرورف ‪1394‬‬
‫محقق مقیم تورنتوست که آثار و فعالیت‌های او‬
‫منتشر کرده‌ایم‪.‬‬
‫فضای «سایفایکو»های سنجری در یک ایستگاه فضایی‬ ‫را می‌توانید در وبسای ‌تاش به آدرس‪:‬‬
‫‪ http://www.mehdiganjavi.com‬دنبال کنید‪.‬‬
‫متروک و در زمانی نامعلوم می گذرد‪.‬‬ ‫او آثار متعددی در حوزه‌ی تألیف‪ ،‬ترجمه و‬
‫سینا سنجری‪ ،‬شاعر و ساکن کوکیتلام در کاناداست‪ .‬از او‬ ‫پژوهش دارد که کتاب «غريبه‌هايی که در من‬

‫تاکنون کتاب‌های زیر منتشر شد‌هاست‪:‬‬ ‫زندگی م ‌یکنند» یکی از آنهاست‪.‬‬
‫باغ اساطیر (مجموعه غزل ‪۱۳۷۸ –)۱۳۶۸-۷۵‬‬ ‫تاریخ پخش خصوصی این کتاب‪ ،‬سال ‪۱۳۹۳‬‬
‫گزید ‌هی ادبیات معاصر شماره ‪(۱۳‬گزیده‌ی شعر ‪-۷۷‬‬
‫ذکر شده است‪.‬‬
‫‪۱۳۷۸ -)۱۳۷۳‬‬
‫مکاشفه هشت (به تماشای شعر سهراب سپهری)‪-‬‬ ‫‪۱‬‬
‫ملافه از خار است‪ .‬زن می‌گويد‪" :‬من با‬
‫انتشارات فرادید‪۱۳۷۸-‬‬ ‫اندا ‌مهايم چند نفرم‪ ".‬دوباره به سمت مرد‬
‫عقربه‌های برنزی (گزیده شعر ‪ – )۱۳۷۵-۷۸‬انجمن‬
‫می‌رود‪ .‬مرد برای‬
‫شاعران ایران‪۱۳۸۵ -‬‬ ‫ادامه داد ِن خودش نفس تازه م ‌یکند‪.‬‬
‫خارها را که مرتب می‌کند‪ ،‬خارها او را‬
‫‪۶‬‬ ‫سکوت و آوازهای مرده‬ ‫‪In touch with Iranian diversity‬‬
‫هی می آید و می رود‬ ‫مرتب م ‌یکنند‪.‬‬
‫به همه جا سرک می کشد‬ ‫‪۱‬‬ ‫‪Vol. 22 / No. 1336 - Friday, Mar. 27, 2015‬‬
‫سکوت‬ ‫وقتی که گر ‌گها طول کوير را با بدن تو م ‌یدويدند‪ ،‬کويری در تو جای مناسب آب را نم ‌یدانست‪.‬‬
‫و گهگاه‬ ‫در دالان ها قدم می زند‬
‫چیزهای نامفهومی می گوید‬ ‫در کابین ها می آساید‬ ‫‪۲‬‬
‫می پندارد هرگز‬ ‫تخت از جن ِس ساعت است‪ .‬عقرب ‌ههای تخت زن و مردی هستند که م ‌یدانند رسيدن‪ ،‬عادتی ست‬
‫‪۷‬‬ ‫آوازی نبوده است‬ ‫که ما از رفتن داريم‪ .‬گوشه‌ای کسی کتاب م ‌ینويسد‪ .‬در کتاب او زن تما ِم گر ‌گهای گرسنه را سير‬
‫از خواب می پرد سکوت‬ ‫خواهد کرد و منتظر سير شدن‪ ،‬بدنش غذا م ‌یشود‪ .‬نويسنده گرسنه که م ‌یشود ‪ ،‬کتاب خود را‬
‫تک تک کی بوردها در اتاق فرماندهی‬ ‫‪۲‬‬
‫چشم هایش را می بندد‬ ‫م ‌یخورد‪.‬‬
‫رویایی بوده شاید!‬
‫چندان که به یاد آورد‬ ‫از لب‌های تو خون می‌چکيد‪ .‬از ل ‌بهای من يک پرسش‪ :‬با خوردن بال‌هايت پرواز خواهم کرد؟‬
‫‪۸‬‬ ‫آخرین صدا را‬
‫از خواب می پرد سکوت‬ ‫‪۳‬‬
‫تابش ناگهان نمایشگرها‬ ‫در هنگامه آخرین برخورد‬ ‫در اتاق زن و مردی روی تخت دراز کشيد ‌هاند‪ .‬مرگ کنارشان ايستاده‪ .‬مرگ را که معرفی می‌کنند‪،‬‬
‫به شمارش واقعه فرجامین‬ ‫مرگ اصرار دارد که نيازی به معرفی نيست‪ .‬از درون تلويزيون جمعيت زيادی خيره به اتاق‬
‫‪۳‬‬
‫‪۹‬‬ ‫خشکش میزند سکوت‬ ‫نشست ‌هاند‪.‬‬
‫از خواب می پرد سکوت‬ ‫به جای مرد و زن ناله می‌کنند‪ .‬قاب تصوير که دور م ‌یشود رهبر ارکستر وقت ناله را با دست نشان‬
‫آوازی جامانده‬
‫چه کابوسی !‬ ‫از سالن رقص بیرون می زند‬ ‫می‌دهد‪.‬‬
‫ایستگاه فضایی متروک‬
‫هراسان‬ ‫بدنت را که مرتب کردم ديدم که بخشی از بدنت نيست‪ .‬با خنده گفتی برف وقت باريدن بدون‬
‫بر لبه سیاهچاله‬ ‫آنگاه پر می گشاید‬ ‫رد پا ست‪.‬‬

‫‪۱۰‬‬ ‫و در بیکران فضا‬ ‫‪۴‬‬
‫سرگردان در ایستگاه فضایی متروک ؟‬ ‫محو می شود‬ ‫مرد و زن هر کار که م ‌یکنند‪ ،‬آينه چيز ديگر نشان م ‌یدهد‪ .‬از هم دور می‌شوند و آينه تصوير هم‬
‫آغوشی را نشان م ‌یدهد‪ .‬مرد می‌گويد ساعت‪ ،‬زمان را به مقدار کافی م ‌یبيند‪ .‬آيينه اشتباه انسان‬
‫نه !‬ ‫‪۴‬‬
‫می خواست سکوتی باشد‬ ‫در ایستگاه فضایی متروک‬ ‫بود که بخ ِش نادرس ِت ديدن شد‪.‬‬
‫میان بند بند خنیای خنیاگران کهن‬
‫غمگنانه می نگرد‬ ‫آينه‌ای را گذاشت ‌های جايی که وقتی م ‌یرسی‪ ،‬در آن می‌بينم که م ‌یروی‪ .‬حق با تو بود پرنده از ما‬
‫زمان و زیستن در هیچ‬ ‫به تقلای آخرین ال ای دی‬ ‫که دور م ‌یشود پرنده می‌شود‪.‬‬
‫__________________‬
‫ادامه این کارهای ب ‌ههم پیوسته را در وبسایت‬ ‫‪۵‬‬ ‫‪۵‬‬
‫حالا یگانه فرمانده ایستگاه است‬ ‫شروع بدن معلوم نيست‪ .‬زنی ست که در بدن خود آلت تناسلی چند حيوان را جمع کرده‪ .‬مرد به‬
‫شهرگان دنبال کنید‪:‬‬ ‫اختياِر خود‪ ،‬گون ‌هی حيوا ِن خود را انتخاب م ‌یکند‪ .‬در پشت سر يک فضاپيماست‪ .‬فضانوردی در آن‪،‬‬
‫‪www.shahrgon.com‬‬ ‫سکوت‬
‫فرماندهی که هرگز‬ ‫آسمان را گودالی م ‌یبيند که زمين به آن محتاج بود‪ .‬کهکشان خاطر ‌های از غروب خورشيد ندارد‪.‬‬
‫دستوری نخواهد داد‬
‫در بزا ِق گرگ گوشت معنای خود را دارد‪.‬‬
   17   18   19   20   21   22   23   24   25   26   27