Page 26 - Shahrvand BC No. 1260
P. 26
‫‪۵‬‬ ‫ادبیات‪/‬شعر ‹‬ ‫‪26‬‬‫سال مکی‌‌و تسیب ‪ /‬شماره ‪ - 1260‬جمعه ‪ 19‬رهم ‪1392‬‬
‫کوچ‬
‫هر ساعتی که م ‌یگذرد‬ ‫شش شعر از مانا آقایی‬ ‫‪26‬‬
‫صدها برگ م ‌یریزد‬
‫ده‌ها پرستو کوچ م ‌یکنند‬ ‫برگرفته از کتاب "من یک روز داغ تابستان دنیا آمدم"‪ ،‬انتشارات بوتیمار‬
‫تا دقایقی دیگر‬
‫پیاد‌هروها از رفت و آمد خالی می‌شود‬ ‫مانا آقایی سال‪ ۱۳۵۲ ‬در شهر‬
‫کاف ‌هها از هیاهو‬ ‫بوشهر بدنیا آمد‪ .‬از سال‪ ۱۳۶۶  ‬در‬
‫آسمان از آواز‬ ‫کشور سوئد (شهر استکهلم) زندگی‬
‫به‌زودی من هم قهو‌هام را سرمی‌کشم‬ ‫م ‌یکند‪ .‬تا کنون چهار دفتر شعر‬
‫کتابم را م ‌یبندم‬ ‫به نا ‌مهای «مرگ اگر ل ‌بهای تو را‬
‫و درحال ‌یکه به فصل بعدی داستان فکر م ‌یکنم‬ ‫داشت» (‪« ،)۱۳۸۲‬من عیسی بن‬
‫قد ‌مزنان از این شهر م ‌یروم‬ ‫خودم» (‪« ،)۱۳۸۶‬زمستان معشوق‬
‫نگرانم‬ ‫من است» (‪ )۱۳۹۱‬و «من یک روز داغ‬
‫می‌ترسم همه جا عصر به همین اندازه سرد و دلگیر باشد‬ ‫تابستان دنیا آمدم» (‪ ،)1391‬همچنین‬
‫می‌ترسم باد دوباره حرف تو را به میان آورد‬ ‫دو اثر پژوهشی تحت عنوان «فرهنگ‬
‫می‌ترسم صدای خ ‌شخشی که پشت سرم م ‌یشنوم‬ ‫نویسندگان ایرانى در سوئد»‬
‫تا ابد دنبالم کند‬ ‫(‪ )۱۳۸۱‬و «کتابشناسى شعر زنان‬
‫این روزها هر کس از کنار من ر ّد می‌شود‬ ‫ایران از‪ ۱۳۲۰ ‬تا‪)۱۳۸۶( "۱۳۸۳ ‬‬
‫تو را به‌ خاطر فراموشکاری‌ات سرزنش م ‌یکند‬ ‫منتشر کرده است‪ .‬او فارغ‌التحصیل‬
‫آخر هیچ زنی دوست ندارد آنقدر منتظر بماند‬ ‫رشته‌ی ایرانشناس ‌یست و بعنوان‬
‫که زمی ِن زیر پایش زرد شود‬ ‫مترجم رسمی مشغول به کار است‪.‬‬
‫حتی اگر اسم مردی که با او قرار گذاشته پاییز باشد‪.‬‬ ‫آقایی در حال حاضر دو عنوان‬
‫ترجمه در دست انتشار دارد که یکی‬
‫‪6‬‬ ‫از آ ‌نها گزیده‌ای از اشعار ذن بودائی‬
‫میدان‬ ‫شاعر کره‌ای «کو اون»‪ ،‬و آن دیگری‬
‫هر وقت به یک میدان کوچک و آفتابی می‌رسم‬ ‫منتخبی از اشعار دوازده شاعر آسیای‬
‫که فواره‌ای در قلب خود دارد‬ ‫دور تحت عنوان «بهار در جادهء‬
‫نیمکتی پیدا م ‌یکنم و م ‌ینشینم‬
‫اگر کلیسایی آنجا باشد‬ ‫کیونگین» است‪.‬‬
‫حتما پیرمردی عصا به دست‬
‫روی پله‌های ورودی‌اش چرت م ‌یزند‬ ‫‪In touch with Iranian diversity‬‬
‫یک روز تابستان وقتی قد ‌مزنان از آنجا عبور م ‌یکنید‬
‫زیر یک نخل گربه‌ای م ‌یبینید‬ ‫‪3‬‬ ‫‪1‬‬ ‫‪Vol. 21 / No. 1260 - Friday, Oct. 11, 2013‬‬
‫که خودش را با لیس زدن دست و پایش سرگرم کرده است‬ ‫قطار زمستان‬
‫آیا دقت کرده‌اید‬ ‫مونولوگ شبانه‬ ‫قطار سریع‌السیری‌ست‬
‫که مجسم ‌ههایی که در گوشه و کنار این میدا ‌نها دیده می‌شوند‬ ‫شب ب ‌هآرامی م ‌یگذرد‬
‫چقدر به کودکانی‬ ‫آسمان دریایی‌ست از تاریکی‬ ‫زمستان‬
‫که دور حوضچ ‌هها دنبال هم م ‌یدوند شباهت دارند؟‬ ‫که در تونلی تاریک حرکت م ‌یکند‬
‫کبوترانی که در این میدا ‌نها دانه م ‌یچینند‬ ‫که هزاران ماهی‬
‫به تق تق پاشنه‌های رهگذران اعتنایی نم ‌یکنند‬ ‫با فلس‌های درخشان در آن شنا م ‌یکنند‬ ‫و واگن‌های نیم ‌هخالی‌اش‬
‫مسافران از کوچه‌های سنگفرش وارد این میدا ‌نها می‌شوند‬ ‫پر از صدای سوت باد است‬
‫م ‌ینشینند‬ ‫به غیر از من‬ ‫مسافرانش اجسادی ت ‌بآلودند‬
‫نفسی تازه م ‌یکنند و دوباره به راه م ‌یافتند‬ ‫و باد که روی عرشه سوت م ‌یزند‬
‫زیرا در این میدانها طنین صدایی عجیب به گوش می‌رسد‬ ‫که آفتاب را‬
‫صدای ناقو ِس ساعتی دور‬ ‫همه‌ی سرنشینان زمین‬ ‫پشت شیشه‌های ض ّد نور از یاد برد‌هاند‬
‫که در میدانی بزرگتر منتظر ورود آنهاست‪.‬‬ ‫در خوا ‌باند‬
‫سوارش می‌شویم‬
‫شمارش ستارگان‬ ‫و با شتاب از میان برف و بوران می‌گذریم‬
‫فقط ملوانان عاشق‬
‫و مسافران نگران را‬ ‫اما هی ‌چکدام‬
‫بیدار نگه م ‌یدارد‪.‬‬ ‫از سردخانه جلوتر نمی‌رویم‪.‬‬

‫‪۴‬‬ ‫‪2‬‬
‫ر ّد پا‬
‫شب چهاردهم‬ ‫دنیا سفره‌ی هفت سین بود‬
‫سیزده شب تمام‬ ‫زندگی تنگ بلور‬
‫مثل یک کشیک نگران راه رفت ‌هام‬ ‫نشستم و زل زدم‬
‫امشب استراحت م ‌یکنم‬ ‫به ر ّد پای ماه ‌یهایی‬
‫ماه ‌یها آسوده‌تر از همیشه خوابید‌هاند‬ ‫که تبخیر شده بودند‪.‬‬
‫و ماه به جای من‬
‫دور دریاچه قدم م ‌یزند‬
   21   22   23   24   25   26   27   28   29   30   31