Page 22 - Issue No.1369
P. 22

‫هر صبح سلامی بر صورتش داشت‌‪ ‬‬                            ‫اشعاری جدید از داریوش معمار‬                                                                         ‫ادبیات‬                          ‫‪22‬‬
               ‫برای همه هرشب کلمه‌ای داشت‌‬
                                ‫از امیدوار ‌یها‌‬               ‫داریوش معمار‪ ،‬شاعر‪ ،‬منتقد ادبی و روزنامه نگاری است که سابقه‌ی همکاری با بسیاری از مطبوعات را دارد‬       ‫شعر‬                               ‫سال ‪ / 23‬شماره ‪ - 1369‬جمعه ‪ 21‬نابآ ‪1394‬‬
                            ‫سلاخ ‌یاش کردند‌‬                   ‫و سردبیری مجله ارمغان فرهنگی را بر عهده داشته است‪ .‬او عضو کانون نویسندگان ایران و همچنین دبیر و‬
                     ‫فرصت نکرد بال بالی بزن ‌د‬                 ‫پایه‌گذار جایزه شعر نیما است و در بخش کتاب با انتشارات نگاه و همچنین بوتیمار همکاری م ‌یکند‪ .‬از داریوش‬
                                                               ‫معمار جدا از دو عنوان کتاب گزیده‪ ،‬هشت مجموعه شعر از جمله «خواهر خونه» و «اسطبل» و یک کتاب در‬
‫هر انسانی در حوصله‌اش رازهای پنهانی دارد‬                       ‫حوزه نقد شعر معاصر با عنوان تفریق جمعی و کتابی پژوهشی با عنوان «مسئل ‌هی مردم‪ :‬بررسی زمین ‌ههای‬

                    ‫قر ‌صها تسکین نم ‌یدهند‪‌ ‬‬                                                                    ‫جامع ‌هگرایی در شعر امروز ایران» منتشر شده است‪.‬‬
                 ‫ویرانی گلدان‪ ،‬بشقاب‪ ،‬کاس ‌هه‌ا‬

                   ‫خانه را بیدار کرده‪ ...‬نیستی!‌‬

            ‫در‌ را‌ههای گرمی که توهم بر آ ‌نها پرواز م ‌یکند‬                        ‫م ‌یگویی چه روزهای سختی دارد‌‪ ‬‬                                                                      ‫تعبير خواب‬
        ‫در رودخانه‌های سنگین حوصله که بر ر ‌گها م ‌یدود‬                                        ‫بدون درخت و دریچ ‌ه‬
                                                                                                                                                                             ‫در خواب‌ام تگرگ م ‌یبارد‌‬
                 ‫در باغ‌وحش کلمات که بر سرم رهاشد‌هاند‌‬                           ‫آن یکی را که کودکی‌ات مانده بر آن‌‬                                                      ‫كنار ميهما ‌نخانه‌اي ناشناس‌‬
                                           ‫شنا م ‌یکنند‌‬                                ‫می‌گویی خاطرات تنهایی‌ست‌‬
                                          ‫آواز م ‌یخوانند‌‬                                                                                                                            ‫به زني خيره‌ام‌‪ ‬‬
                                          ‫گریه م ‌یکنند‌‬                                          ‫پرواز م ‌یکنیم باه ‌م‬                                                ‫رق ِص باد بر موهایش دیوانه است‌‬
                                                                                          ‫آن‌قدر بالا که شعله بگیریم‌‬
                                      ‫شنید‌هام نبودنت  ‬                                                                                                                          ‫دویدن بر ساق‌هایش‌‪ ‬‬
                                                                                            ‫بسوزد این زندگی پدر ‌ش‬                                                                  ‫شب را زیبا کرده‪‌ ‬‬
‫از خوردن شلاق برای دست زدن به تو در آغاز سخت‌تر است‌‬
        ‫از افتادن هر شب میان راهروهای تاریک و سردرگم‌‬                         ‫در این هوا‪ ،‬گرفت ‌هام‪ ،‬از نیمه شب گذشته‌‬                                                                        ‫لبخند‬
                                                                                         ‫رعد م ‌یزند اما باران نم ‌یزن ‌د‬
                                         ‫تو نیستی دیگر‌‬                                   ‫صدای تو م ‌یآید‪ ،‬اما نیست ‌ی‬                                                                ‫از تو م ‌یخواهم‌‪ ‬‬
                            ‫و حوصله ب ‌یحوصله پیداست!‬                                                                                                                        ‫لبخندت را فراموش نکنی‌‬
                                                                       ‫کودکی م ‌یپلکد بین درختان نارنج و لیمو و توت‌‬
                                ‫محک ‌متر از شلاق است‬                       ‫انبوه کفترها که خان ‌هدارند بر دیوار‪ ...‬و ندارن ‌د‬                                                           ‫گمشدگان را‌‬
                                                                                                                                                                                ‫همین نشانه‌ی کوچک‬
                         ‫امیدواری محکم‌تر از شلاق است‌‬              ‫حوض سیمانی که خط استوا را جدا کرده‪ ...‬از اینج‌ا‬                                                              ‫به منزل رسانده است‬
                             ‫بر کران ‌ههای هزار شکل اندو‌ه‬                                    ‫چمدانت را زمین بگذار!‌‬
                                                                                                                                                                       ‫‪ In touch with Iranian diversity‬سمفونی بی‌خوابی‬
                     ‫با چشمانی که ناامیدی در آن نیست‪‌ ‬‬                   ‫نم ‌یدانم پنجره پیدا نیست پشت پرده‌ها‪ ...‬حالا‌‬
                                ‫دستانی آغشته به رن ‌گها‌‬                     ‫یا تو برنمی‌گردی به این تن ِگ کوچک تنه‌ا‬              ‫صدای شیون برهنه است بر گوشم‌‬
                                                                                                                               ‫طبل می‌کوبند سوگواران‪   ‬صبح تا شام‌‬
‫دختران زیبا با دامن‌های چی ‌ندار صد لایه بلندبلند م ‌یخندن ‌د‬  ‫رودخانه‌ات پیش من است اما!‪ ...‬پا سست کرده بیایی‪ ....‬بي‌ا‬
                             ‫پسرانی با گونه‌های آت ‌شبار‪‌ ‬‬                                                                                 ‫آسمان با س ِر باز گریخته‪‌ ‬‬
                                                                                   ‫زیرا جنگل تنها درخت بی‌ثمریست‌!‬                    ‫خیابان ماه نو را تشییع م ‌یکن ‌د‬
            ‫به رقص گرداگرد هم بالا م ‌یروند‪ ،‬بال م ‌یگیرند‌‬                ‫زیرا آتش‌گرفته دریا با تمام کشتی و مو ‌جها‌!‬
   ‫آ ‌نقدر که خورشید آرام شود و گل ‌ههای گوسفندان نورانی‌‬                                                                                        ‫پریده رنگ حوصله‌‬
                                                                                         ‫زیرا از توخالی نمی‌شود ایام‌!‬         ‫با شلیک تفن ِگ عزا خون پاشیده بر هو‌ا‬
                         ‫در جنگ ‌لهایش به گردش برسن ‌د‬
                                                                                                   ‫باد را بُرده فریادم‌‬                ‫بر بدنت سی‌مرغ بال گرفت ‌هان ‌د‬
                   ‫به زبان‌های مختلف نشسته‌ایم کنار ه ‌م‬                                     ‫تراشیده سرم را تیغ تیز‌‬             ‫نمرده‌ای یحیی! یا من مرد‌هام انگار!‌؟‬
                ‫به زبان‌های مختلف با کلمات مدارا کرده‌ای ‌م‬                                                                    ‫هزار سال است‪ ...‬نخوابیده‌ام‪ ،‬بعد از ای ‌ن‬
                                                                                               ‫نگاه کرده‌ام به آسمان‌‬          ‫هزار سال رنجی که برد‌هام‪ ،‬پیش از ای ‌ن‬
                                ‫تا سرطان نگرفته باشیم‪ ‌،‬‬                                           ‫فرار ممکن نیست‌‬
                                      ‫قلب نایستاده باشد‌‬                                                                                                                   ‫برفی بر سرم نشسته‪‌ ‬‬
                                                                                              ‫از این خدای ستمکاران‬                                                     ‫که با دس ‌تتو کنار م ‌یرود‪‌،‬‬
                  ‫به قول کسی که نامش در خاطرم نیس ‌ت‬
                               ‫دو نفر یا چند نفر کنار ه ‌م‬                                                 ‫مهربانی‬                                                        ‫دستت کجاست؟ حالا!‌‬

                          ‫م ‌یتوانند جهانی را تغییر دهند!‬                                 ‫فکر م ‌یکردم م ‌یشود گاه ‌ی‬                           ‫کودکی و بلوغ و میانسال ‌ی‬                                ‫‪Vol. 23 / No. 1369 - Friday, Nov. 13, 2015‬‬
                                                                                              ‫دستی را گرفت زیر س ‌ر‬                                   ‫راه گرفت ‌هاند بر من‌‬
                                          ‫روزنه ظریف‬
                                                      ‫‪ ‬‬                              ‫دست دیگر را برد زیر سری دیگ ‌ر‬                            ‫عشق نمی‌رسد از تعطیلات‌‬
                                                                                          ‫دور شد از این همه‪ ...‬دورت ‌ر‬                           ‫با چش ‌مهای آبی و نیلی‪‌ ‬‬
                                   ‫به خاطر بیاور چطور‌‪ ‬‬
                                          ‫در جنگل ابر‪‌،‬‬                       ‫فکرها همیشه درست از آب در نم ‌یآیند‌!‬            ‫موی زرد‪ ،‬تنی که صد چاقو نقش بسته بر آ ‌ن‬
                                                                                                                                     ‫حجل ‌ههای ویرانی بر استخوا ِن شکست ‌ه‬
                                      ‫دستانم را باز کرد ‌م‬                                 ‫قلبت را در کمد پنهان ک ‌ن‬
                                      ‫بر بلندترین کو‌هه‌ا‬                                          ‫سرت را در باغچه‌‬                       ‫مسافرخانه‌ای که جا داده مر‌ا‬
                                   ‫به‌سوی دامن ‌ههای دو‌ر‬                                                                         ‫گفته رفتن آمده اینجا با پیرهن را‌هرا‌ه‬
                                                                                                 ‫لبخندت را در جیب‌‬             ‫دست گرفته کجایی‪ ،‬بین این فاصله‪...‬ها؟‌!‬
                                        ‫به پرواز درآمدم‌‬
                                                                                   ‫دوستی داشتم که دست و دلباز بود‌‬                       ‫گلباد! ماهی سرخ‌شده با اندو‌ه‬
                                ‫به خاطر بیاور باد شمالی‌!‬                                   ‫بی اندازه مهربانی م ‌یکرد‌‬
                                ‫آسمان را که باران گرفت‌‬
                         ‫برای پریدنی این‌طور ‪...‬در نگاه تو‬

                                                                                                                                     ‫هر شب به خوابم که م ‌یرسی‌‬                                          ‫‪22‬‬
                                                                                                                                              ‫پرواز م ‌یکنیم باهم‪‌ ‬‬

                                                                                                                                     ‫در تاریک ِی بالای ساختمان‌ها‪‌ ‬‬
                                                                                                                               ‫یکی را نشان م ‌یدهی که زندان است‌‬
   17   18   19   20   21   22   23   24   25   26   27