Page 26 - Shahrvand BC No.1342
P. 26
طنز از موثرترین روشها ادبیات آسمان خاکستری ابرآلود سر به ادام هی صفحه سال / 22شماره - 1342جمعه 18تشهبیدرا 139426
برای تلنگر زدن به جامعه و اشاره سرشاخههای درختان میسایید ۲5 26
گفت و مه غلیظ ُگلهب ه ُگله در حیاط
به فرهنگهای غلط است و گو خان هها جا خوش کرده بود .چند بیرون در لحظهای مکث کرد
قطره باران به صورتش خورد، و انگشتش را به این کلمات
گف توگوی شهروند بیسی با بهروز واثقی ،نویسنده و روزنامهنگار سپیده جدیری اما مطمئن نبود که باران باشد و کشید« ،اتاق آموزگارانــ ورود
راستش اهمیتی هم نم یداد .فکر دانشآموزان بدون اجازه ممنوع»،
کرد پرندهای روی دیوار م یبیند، انگار کلمات را به خط بریل نوشته In touch with Iranian diversity
اما نزدیکتر که شد فهمید که بودند .به فکرش رسید که شاید
▪ ▪ج) روزنام هنگاری: به بهان ٔه انتشار کتاب طنز «تراوشات یک ذهن آشفته» در پرنده یک قوط یحلبی خالی جلسهای در جریان است و او Vol. 22 / No. 1342 - Friday, May 8, 2015
نمایشگاه کتاب تهران نمیخواست جلسه را قطع کند،
در این بخش همکاری با رسانههایی مثل خبرگزاری میراث فرهنگی، بیشتر نیست. اما در عین حال احساس کرد
روزنامه اعتماد ،روزنامه عصر اقتصاد و همچنین سردبیری چند نشریه از بهروز واثقی ،داستان نویس ،فیلمنامه نویس ،طنزپرداز و روزنامهنگا ِر متولد چیزی نگذشت که به کوچهای که باید وارد شود .اما اتاق خالی
۱۳۵۸و فارغالتحصیل رشته ریاضی محض از دانشگاه صنعتی شریف باریک رسید بین دو حصار بلند و تاریک بود ،پنجرهها بسته و
جمله صنعت چاپ ،کوه نور و ...را بر عهده داشته است. است .او کار در حوزه فرهنگ را از سال ۱۳۸۰در دو بخش روزنامهنگاری از گل کاغذی .تازگی دستور داده پردهها کشیده .دو طرف اتاق
کتاب «تراوشات یک ذهن آشفته» مجموعه طنزی به قلم اوست که امسال و نویسندگی در تعامل با خبرگزاری میراث فرهنگی و انتشارات ابوعطا بود که کوچه را دوباره سنگفرش بزرگ دو ردیف قفسهی کتاب
کنند و چند روز پیشتر صبح بود .و درست وسط اتاق میزی
در نمایشگاه کتاب تهران رونمایی م یشود. آغاز کرد. شخصا به آن سر زده بود .از آن دراز در محاصرهی بیست و یکی
از برجستهترین آثار او در حوزههای مختلف میتوان به موارد کوچه بار دیگر از خیابان کنیسه دو صندلی ،و روی میز فنجانهای
▪ ▪کتا بهایی که تاکنون از شــما انتشار یافته ،در حوزٔه ادبیات سر درآورد .سگ طوری جلوتر از خای و نیم هخالی و چند کتاب و
زیر اشاره کرد: او راه م یرفت که انگار دارد راه را دفاتر حضور و غیاب و چند دفتر.
کودک بوده است .چگونه شد که ای نبار به نوشتن مجموع ٔه طنزی الف) حوزه فیل منام هنویسی نشانش م یدهد .نور روز از قبل کنار دورترین پنجره قفسهای
روی آوردید که بیشــتر برای مخاطب بزرگسال مناسب است تا الف ـ )۱نویسندگی فیلمنامه اولین فیلم سینمایی رئال انیمیشن ایران به نام هم کمتر و ماتتر شده بود .از بزرگ دید با کشویی مخصوص
«مبارک» به تهیهکنندگی علی امامی و کارگردانی محمدرضا نجفی که خود پرسید که بهتر نیست راست هر معلم .کشوی ناوا را پیدا کرد،
کودکان؟ برای اولین بار در جشنواره فجر سال ۱۳۹۳به نمایش درآمد. برگردد خانه؟ بالاخره شاید ناوا بیرون آورد و روی میز گذاشت.
به اعتقاد من هرکس که وارد عرصه کار فرهنگی و هنری م یشود به دنبال الف ـ )۲نویسندگی مجموعه طنز تلویزیونی خندهبازار به تهیهکنندگی اصلا به خانه برگشته باشد ،شاید داخل کشو چند دفترچه دید ،یک
آن است که تجربه و نگرش خود را در ارتباط با پدیدههای مختلف با فرید شبخیز و کارگردانی شهاب عباسی. در حال استراحت باشد و متعجب قوطی گچ ،چند آبنبات گلودرد،
جامعه مخاطب خویش به اشتراک بگذارد و به آنان اجازه دهد که این الف ـ )۳نویسندگی چند مجموعه انیمیشن کارتونی با نامهای رعنا ،دختر از غیبت او ،شاید هم اصلا نگران و یک جلد خالی عین کآفتابی .بعد
پدیدهها را از منظر او که قطعاً منظری متمایز و متفاوت نسبت به عامه است دهقان ـ ماهان ـ پرستونامه و ماند هها. او باشد .اما فکر خانهی خالی او از قدری تامل کشو را به سر جایش
تجربه کنند .یک نویسنده و یک هنرمند ،از این مسیر به ارتقای آگاهی را به وحشت انداخت و برای بازگرداند .آن سوی میز ،شالی
ب) حوزه نشر همین لنگلنگان به راهش ادامه آویزان از پشتی یکی از صندلیها
جامعه کمک م یکند. نویسندگی بالغ بر ۱۰۰عنوان کتاب کودک. داد ،به دنبال سگ رفت که اصلا دید که به نظرش آشنا آمد :شبیه
در این میان یک دغدغه مهم برای همه هنرمندان و نویسندگان وجود سر برنم یگرداند و پوزهاش رو به یکی از شا لهای ناوا بود .اما در
دارد و آن اینکه مخلوق آنها تا چه حد بر جامعه مخاطب اثر میگذارد. زمین بود ،انگار راه را بو م یکشید. این نور کم که نمیتوانست
خیلی زو دـ احتمالا پیش از غروبـ مطمئن شود .با این حال شال
بارانی تند درختها و پشتبامها و را برداشت ،دست خونیاش را با
پیادهروها را از خاک و گردوغبار آن پاک کرد ،بعد تایش کرد و
میشست و تمیز میکرد. در جیب کتش گذاشت .از اتاق
فکرهایی از سرش گذشت ،چه معلمها بیرون زد ،لنگلنگان در
میشد اگر میشد ،ولی محال بود. راهروی پر از در به راه افتاد و
بعد رشتهی افکارش منحرف شد. در همان حال در تمام کلاسها
عادت ناوا این بود که با دخترها سرکی کشید .دستگیرهی در اتاق
در بالکن پشت ِی مشرف به درختان پرستار مدرسه را فشار داد ،به
لیمو بنشینند و سه تایی با هم اتاقک سرایدار نگاهی انداخت ،و
پ چپچ کنند .بنی هرگز نفهمیده بالاخره از ساختمان بیرون رفت،
بود که از چه حرف م یزنند و اما نه از دری که وارد شده بود.
راستش برایش فرقی هم نمیکرد. لنگلنگان از زمین بازی گذشت،
اما حالا که برایش فرق میکرد، از نرده بالا رفت ،سیم خاردار را
درمانده بود .احساس م یکرد کنار زد و پرید ،این بار آستین
باید تصمیمی بگیرد ،اما بنی
آونی که هر روز س ِر کار تصمیم کتش جر خورد.
پشت تصمیم میگرفت ،ناگهان قدری پای نرده ایستاد و منتظر
به جانش شک افتاده بود و اصلا ماند ،بی آن که بداند در انتظار
سر درنم یآور د که دیگران از او چیست تا این که سگ را دید که
چه انتظاری دارند .در همین حال آن طرف خیابان ،ده متری دورتر،
سگ از حرکت ایستاد و ده متر نشسته و با جدیت تمام او را ُسک
آن طرفتر در پیادهرو نشست؛ م یزد .به فکرش رسید که سگ را
بنی هم از او پیروی کرد و روی به خانه ببرد و نگه دارد .اما سگ
همان نیمکت پارک یادبود نشست بلند شد و کش و قوسی آمد و با
که ظاهرا ناوا دو سه ساعت پیشتر
نشسته بود .خود را به وسط حفظ فاصله آرام به راه افتاد.
نیمکت کشید ،دست خونآلودش بنی آونی یک ربع ساعتی با
پیچیده در شال ،کتش دکمه پای لنگ در خیابانهای خالی
بسته در برابر بارانی که داشت از آدم به دنبال سگ راه افتاد و
نمنم شروع به باریدن میکرد. در همین حال شال چارخانهای را
و همان جان نشست ،در انتظار که شاید مال ناوا بود و شاید هم
نه دور دست خونآلودش پیچید.
همسرش.
برای تلنگر زدن به جامعه و اشاره سرشاخههای درختان میسایید ۲5 26
گفت و مه غلیظ ُگلهب ه ُگله در حیاط
به فرهنگهای غلط است و گو خان هها جا خوش کرده بود .چند بیرون در لحظهای مکث کرد
قطره باران به صورتش خورد، و انگشتش را به این کلمات
گف توگوی شهروند بیسی با بهروز واثقی ،نویسنده و روزنامهنگار سپیده جدیری اما مطمئن نبود که باران باشد و کشید« ،اتاق آموزگارانــ ورود
راستش اهمیتی هم نم یداد .فکر دانشآموزان بدون اجازه ممنوع»،
کرد پرندهای روی دیوار م یبیند، انگار کلمات را به خط بریل نوشته In touch with Iranian diversity
اما نزدیکتر که شد فهمید که بودند .به فکرش رسید که شاید
▪ ▪ج) روزنام هنگاری: به بهان ٔه انتشار کتاب طنز «تراوشات یک ذهن آشفته» در پرنده یک قوط یحلبی خالی جلسهای در جریان است و او Vol. 22 / No. 1342 - Friday, May 8, 2015
نمایشگاه کتاب تهران نمیخواست جلسه را قطع کند،
در این بخش همکاری با رسانههایی مثل خبرگزاری میراث فرهنگی، بیشتر نیست. اما در عین حال احساس کرد
روزنامه اعتماد ،روزنامه عصر اقتصاد و همچنین سردبیری چند نشریه از بهروز واثقی ،داستان نویس ،فیلمنامه نویس ،طنزپرداز و روزنامهنگا ِر متولد چیزی نگذشت که به کوچهای که باید وارد شود .اما اتاق خالی
۱۳۵۸و فارغالتحصیل رشته ریاضی محض از دانشگاه صنعتی شریف باریک رسید بین دو حصار بلند و تاریک بود ،پنجرهها بسته و
جمله صنعت چاپ ،کوه نور و ...را بر عهده داشته است. است .او کار در حوزه فرهنگ را از سال ۱۳۸۰در دو بخش روزنامهنگاری از گل کاغذی .تازگی دستور داده پردهها کشیده .دو طرف اتاق
کتاب «تراوشات یک ذهن آشفته» مجموعه طنزی به قلم اوست که امسال و نویسندگی در تعامل با خبرگزاری میراث فرهنگی و انتشارات ابوعطا بود که کوچه را دوباره سنگفرش بزرگ دو ردیف قفسهی کتاب
کنند و چند روز پیشتر صبح بود .و درست وسط اتاق میزی
در نمایشگاه کتاب تهران رونمایی م یشود. آغاز کرد. شخصا به آن سر زده بود .از آن دراز در محاصرهی بیست و یکی
از برجستهترین آثار او در حوزههای مختلف میتوان به موارد کوچه بار دیگر از خیابان کنیسه دو صندلی ،و روی میز فنجانهای
▪ ▪کتا بهایی که تاکنون از شــما انتشار یافته ،در حوزٔه ادبیات سر درآورد .سگ طوری جلوتر از خای و نیم هخالی و چند کتاب و
زیر اشاره کرد: او راه م یرفت که انگار دارد راه را دفاتر حضور و غیاب و چند دفتر.
کودک بوده است .چگونه شد که ای نبار به نوشتن مجموع ٔه طنزی الف) حوزه فیل منام هنویسی نشانش م یدهد .نور روز از قبل کنار دورترین پنجره قفسهای
روی آوردید که بیشــتر برای مخاطب بزرگسال مناسب است تا الف ـ )۱نویسندگی فیلمنامه اولین فیلم سینمایی رئال انیمیشن ایران به نام هم کمتر و ماتتر شده بود .از بزرگ دید با کشویی مخصوص
«مبارک» به تهیهکنندگی علی امامی و کارگردانی محمدرضا نجفی که خود پرسید که بهتر نیست راست هر معلم .کشوی ناوا را پیدا کرد،
کودکان؟ برای اولین بار در جشنواره فجر سال ۱۳۹۳به نمایش درآمد. برگردد خانه؟ بالاخره شاید ناوا بیرون آورد و روی میز گذاشت.
به اعتقاد من هرکس که وارد عرصه کار فرهنگی و هنری م یشود به دنبال الف ـ )۲نویسندگی مجموعه طنز تلویزیونی خندهبازار به تهیهکنندگی اصلا به خانه برگشته باشد ،شاید داخل کشو چند دفترچه دید ،یک
آن است که تجربه و نگرش خود را در ارتباط با پدیدههای مختلف با فرید شبخیز و کارگردانی شهاب عباسی. در حال استراحت باشد و متعجب قوطی گچ ،چند آبنبات گلودرد،
جامعه مخاطب خویش به اشتراک بگذارد و به آنان اجازه دهد که این الف ـ )۳نویسندگی چند مجموعه انیمیشن کارتونی با نامهای رعنا ،دختر از غیبت او ،شاید هم اصلا نگران و یک جلد خالی عین کآفتابی .بعد
پدیدهها را از منظر او که قطعاً منظری متمایز و متفاوت نسبت به عامه است دهقان ـ ماهان ـ پرستونامه و ماند هها. او باشد .اما فکر خانهی خالی او از قدری تامل کشو را به سر جایش
تجربه کنند .یک نویسنده و یک هنرمند ،از این مسیر به ارتقای آگاهی را به وحشت انداخت و برای بازگرداند .آن سوی میز ،شالی
ب) حوزه نشر همین لنگلنگان به راهش ادامه آویزان از پشتی یکی از صندلیها
جامعه کمک م یکند. نویسندگی بالغ بر ۱۰۰عنوان کتاب کودک. داد ،به دنبال سگ رفت که اصلا دید که به نظرش آشنا آمد :شبیه
در این میان یک دغدغه مهم برای همه هنرمندان و نویسندگان وجود سر برنم یگرداند و پوزهاش رو به یکی از شا لهای ناوا بود .اما در
دارد و آن اینکه مخلوق آنها تا چه حد بر جامعه مخاطب اثر میگذارد. زمین بود ،انگار راه را بو م یکشید. این نور کم که نمیتوانست
خیلی زو دـ احتمالا پیش از غروبـ مطمئن شود .با این حال شال
بارانی تند درختها و پشتبامها و را برداشت ،دست خونیاش را با
پیادهروها را از خاک و گردوغبار آن پاک کرد ،بعد تایش کرد و
میشست و تمیز میکرد. در جیب کتش گذاشت .از اتاق
فکرهایی از سرش گذشت ،چه معلمها بیرون زد ،لنگلنگان در
میشد اگر میشد ،ولی محال بود. راهروی پر از در به راه افتاد و
بعد رشتهی افکارش منحرف شد. در همان حال در تمام کلاسها
عادت ناوا این بود که با دخترها سرکی کشید .دستگیرهی در اتاق
در بالکن پشت ِی مشرف به درختان پرستار مدرسه را فشار داد ،به
لیمو بنشینند و سه تایی با هم اتاقک سرایدار نگاهی انداخت ،و
پ چپچ کنند .بنی هرگز نفهمیده بالاخره از ساختمان بیرون رفت،
بود که از چه حرف م یزنند و اما نه از دری که وارد شده بود.
راستش برایش فرقی هم نمیکرد. لنگلنگان از زمین بازی گذشت،
اما حالا که برایش فرق میکرد، از نرده بالا رفت ،سیم خاردار را
درمانده بود .احساس م یکرد کنار زد و پرید ،این بار آستین
باید تصمیمی بگیرد ،اما بنی
آونی که هر روز س ِر کار تصمیم کتش جر خورد.
پشت تصمیم میگرفت ،ناگهان قدری پای نرده ایستاد و منتظر
به جانش شک افتاده بود و اصلا ماند ،بی آن که بداند در انتظار
سر درنم یآور د که دیگران از او چیست تا این که سگ را دید که
چه انتظاری دارند .در همین حال آن طرف خیابان ،ده متری دورتر،
سگ از حرکت ایستاد و ده متر نشسته و با جدیت تمام او را ُسک
آن طرفتر در پیادهرو نشست؛ م یزد .به فکرش رسید که سگ را
بنی هم از او پیروی کرد و روی به خانه ببرد و نگه دارد .اما سگ
همان نیمکت پارک یادبود نشست بلند شد و کش و قوسی آمد و با
که ظاهرا ناوا دو سه ساعت پیشتر
نشسته بود .خود را به وسط حفظ فاصله آرام به راه افتاد.
نیمکت کشید ،دست خونآلودش بنی آونی یک ربع ساعتی با
پیچیده در شال ،کتش دکمه پای لنگ در خیابانهای خالی
بسته در برابر بارانی که داشت از آدم به دنبال سگ راه افتاد و
نمنم شروع به باریدن میکرد. در همین حال شال چارخانهای را
و همان جان نشست ،در انتظار که شاید مال ناوا بود و شاید هم
نه دور دست خونآلودش پیچید.
همسرش.