Page 22 - Shahrvand BC No.1342
P. 22
دو شعر از هادی ترابی برگرفته از کتاب «چگونه ای؟» چاپ انتشارات بوتیمار‬ ‫ادبیات‬ ‫‪22‬‬

‫و چقدرنرسید ‌نهایم را‬ ‫شعر‬
‫م ‌یکنم‬

‫توی این پرسپکتیو اجباری‬

‫‪«-‬جا نمونی!»‬ ‫ا‪...‬تزا‪. . . .... . . . . . . . ....‬‬ ‫سال ‪ / 22‬شماره ‪ - 1342‬جمعه ‪ 18‬تشهبیدرا ‪1394‬‬

‫که ض ِد قلب است‬ ‫ارتفاع را و ترس را و نم ‌یدانم را‬ ‫از تفاو ِت شک ‌لها تا‬ ‫‪In touch with Iranian diversity‬‬
‫که قلب را م ‌یسازد و خودش آنژیویش م ‌یکند گاهی‪،‬‬ ‫نم ‌یدانم‬ ‫شکستن‬

‫مرا از خان ‌ه پرت م ‌یکند بیرون با تَـ َشـر‬ ‫از وقتی که رفت ‌های تمام را‌هها رفته شد‌هاند‪:‬‬ ‫تا‬
‫پرت م ‌یکند اصفهان‪ ،‬توی جلفا‪ ،‬خیابان سنگترا ‌شها‪ ،‬جلوی کافه‬ ‫رفتن ترمینال‬ ‫شکستن پاهای من از زانو‬

‫کوهستان‬ ‫رفتن ظهر داغ و بوی خستگی گازوئیل‬ ‫و معلق شدن‬
‫رفتن چمدا ‌نها توی گشادترین سوراخ تنهایی‬ ‫در هندسه‬
‫دست قهوه را بوسیدم آن شب‬
‫رفتن جارچی‬ ‫م ‌یشود ابعاد را شناخت‪ ،‬رنگ را در آورد‪ ،‬از تابلوها زمان را گرفت‬
‫از سنگفر ‌شهای مشترک محل ‌هها‬ ‫و کردن آخرین فریادش محکم توی گوش ما‪:‬‬ ‫و پاشید‬
‫از ب ‌یمرز از ب ‌یجغرافیا‬
‫‪« -‬جـا نمونی!»‬ ‫توی صورت حرفهای بعدی‬
‫از ترومپتی که آرمسترانگ م ‌ینوازد‬
‫از باران‬ ‫جاده‬
‫انتشار نگاه من است‬
‫که با را ‌نهای خیسش روی سنگفر ‌شها قدم م ‌یزد‬ ‫در تابلوهای پوچ و آویزان‬
‫و َجـز گوش م ‌یداد در گوشش‪،‬‬ ‫در شک ‌لهای مختلف تفاوت‬
‫و ابعاد شکست ‌هی یک نقاش‬
‫رد م ‌یشوم و م ‌یشوم و رد پایم م ‌یشوم در خیابان‬ ‫که نمایش بازی کرد و هندسه را کشید به گالری‬
‫رد م ‌یشوم‬
‫و پاشید‬
‫و به حس مشتر ِک «اصفهان» و «هارلِم» م ‌یرسم‬ ‫توی صورت حضار!‬
‫به شهرهایی‬
‫او هم هنوز‪...‬‬ ‫‪«-‬جا نمونی!»‬ ‫‪Vol. 22 / No. 1342 - Friday, May 8, 2015‬‬
‫که نم ‌یشود با « حــ » حوله نوش ‌تِشان‬ ‫از ارتفاع تو م ‌یترسم‬
‫که نم ‌یشود خیس نش ِدشان‬ ‫مادرها آمدند‬
‫که نم ‌یشود‪ ،‬نش ِدشان‬ ‫او هم هنوز‪...‬‬ ‫نشستند در هندسه‪،‬‬
‫از ارتفاع تو م ‌یترسم‬ ‫درونشان یک «نم ‌یدانستند» فریاد م ‌یزد‪:‬‬
‫زیر صدای َجز و عرق شیش ‌هها و پیشانی آرمسترانگ‬ ‫‪ «-‬باید کشیده شود خاکستری ممتد بر کنار‌ه فرش سیاه‬
‫که با را ‌نهای خیسش روی سنگفر ‌شها قدم م ‌یزد‬ ‫او هم هنوز‪...‬‬ ‫با فاصل ‌های ثابت از نخاع سفید؛‬
‫از ارتفاع تو م ‌یترسم‬ ‫چالشی زندگی م ‌یکند میان ارتفاع و ترس و نم ‌یدانم»‬
‫حاضر بودم‬
‫ترومپتی نواخته شده‬ ‫باید دوئل کنم‬ ‫‪«-‬جا نمونی!»‬
‫در یکی از کاف ‌ههای «هارلِم» باشم‪ ،‬ــ حتی با « حـ » حوله ــ‬ ‫با گاردری ‌لها و انحنای مزخرفشان‪.‬‬
‫تا پاره طنابی که هرشب حل ‌قآویز م ‌یشود‬
‫وقتی سکونتت َجـز‬
‫از‬
‫منشور این صندلی به تجزی ‌هی آن دود‬ ‫در من دمیده که م ‌یشوی‬ ‫ناگزیر از حجوم غر ‌بهای کذای ‌یست‪،‬‬

‫و نم ‌یشود‪.‬‬ ‫در من د‌وتایی که م ‌یشویم در محل ‌های از نیویورک‬ ‫وقتی مهاجرت م ‌یکنی‬

‫در من دمی که برعکس از دود از َجز از «هارلِم» که م ‌یشوی‪،‬‬ ‫با بعدهایت از مسیر فر ‌شهای سیاه‪،‬‬

‫خیره به سیاههای مهاجر‬ ‫وقتی در جنوب شرقی اتاقم‬

‫ــ که م ‌یدمند خطهای خیس پیشانی و ترومپت را ــ‬ ‫به نقشه خیره م ‌یشوم‪،‬‬

‫که م ‌یشوی‪،‬‬ ‫پرت م ‌یشوم روبروی گاردریل‬

‫پرت م ‌یشویم‬ ‫نشانده م ‌یشوم مستأصل‬

‫زل زده م ‌یشوم به خیال به گالوانیز‌ههای بیابانی و مسخر‌هترین انحنای یک‬

‫فلز‬

‫قهوه لگد م ‌یزند‪ ،‬اخم م ‌یکند‪ ،‬گیر م ‌یدهد (بدون سرکش گاهی)‬ ‫به داخل‬ ‫‪22‬‬

‫قهوه که پدر است‬ ‫به اینکه چقدر تو رفت ‌های و تو رفته است ب ‌یدلیل‬
   17   18   19   20   21   22   23   24   25   26   27