Page 24 - Shahrvand BC No.1342
P. 24
اشارههای گوناگون به میل زیاد یک گمراه جنسی دارد کاملًا درست من با او مخالفم .در ضمن ،همهی خوانندههای روسی من م یدانند که دلیل شیوهی پردازش بنمایه نبود ،بلکه ب هدلیل خود بنمایه بود ،چون سال / 22شماره - 1342جمعه 18تشهبیدرا 139424
است اما ،با این همه ،ما که بچه نیستیم ،یا نوجوان بزهکار ب یسواد، کشورهای قدیمی ،روسیه ،بریتانیا ،آلمان یا فرانسه ،به همان اندازه زیبا دس تکم سه بنمایه برای بیشتر ناشران آمریکایی کاملًا تابوست؛ دو 24
یا از آن پسربچههای مدرس ههای انگلیسی که پس از گذراندن شبی بنمایهی دیگر عبار تاند از :ازدواج یک سفیدپوست با یک سیاهپوست In touch with Iranian diversity
با ه مجنسهایشان مجبورند آثار هرزهزداییشدهی باستانی را بخوانند. و منحصربهفردند که این کشور نوی من. که به موفقیتی کامل و عاقبتی خوش با شمار زیادی بچه و نوه بینجامد،
میترسم این متن کوتاهی که اینجا مینویسم حال و هوای دلخوری و بیخدایی که زندگی شادی داشته باشد ،برای جامعه مفید باشد و ۱۰۶
بس بچگانه است که بخواهیم با خواندن داستانی دربارهی کشوری داشته باشد ،اما باید این را نیز اضافه کنم که گذشته از ب یتجرب ههایی
یا طبقهای اجتماعی یا نویسندهای اطلاعات به دست آوریم .با این همه، که دستنوشتهی لولیتا یا چاپ نشر المپیا را با این دیدگاه تعص بآمیز سال عمر کند و عاقبت هم در خواب بمیرد.
یکی از معدود دوستان نزدیکم پس از خواندن لولیتا از صمیم دل نگران خواندند که «چرا ناباکوف باید این داستان را م ینوشت؟» یا «چه دلیلی برخی از واکنشها برایم جالب بود :مسئول بازبینی کتا بها در یکی
شده بود که مبادا من (من!) «میان این مردم افسردهکننده زندگی دارد که دربارهی یک آدم جنو نزده بخوانیم؟» شماری از آدمهای بخرد، از نشرها گفت در صورتی ممکن است کتاب را منتشر کنند که لولیتایم
کرده»ام ،در حالی که تنها زجری که تحمل کردهام زندگی در میان دقیق ،و ثابتقدم هم هستند که کتاب مرا بهتر از آ نکه من بتوانم را به یک پسربچهی دوازه ساله تبدیل کنم و هامبرت هم مزرعهداری
باشد که در انبار مزرعه میان زمینهای بایر خشک و بیآ بوعلف او را
فیشها و کارهای ناتمام پراکنده در اتاق کارم بوده است. مکانیسمش را اینجا شرح دهم فهمیدهاند. بفریبد ،و همهی ای نها در جملههایی کوتاه ،نیرومند و «واقعنمایانه»
به جرئت م یگویم که هر نویسندهی جدیای از این آگاه است بیان شود («هامبرت دیوان هوار رفتار کند .به گمانم ما همه دیوانهوار رفتار
پس از آ نکه نشر المپیا ،در پاریس ،کتاب را چاپ کرد ،منتقدی که این یا آن کتاب چاپشدهاش عامل آرامش خاطر دایمی اوست.
آمریکایی برایش نوشت لولیتا رکورددار عشق من به رمان عاشقانه است. شمعکش همواره در گوشهای از زیرزمین روشن است و فقط یک م یکنیم .بهگمانم خدا هم دیوان هوار رفتار م یکند »،و غیره).
اما اگر عبارت «زبان انگلیسی» را بهجای «رمان عاشقانه» بگذاریم ،این اشاره به ترموستات آن ب یدرنگ به انفجار آرام و کوچکی از گرمای همه م یدانند که من از سمبل و تمثیل بیزارم (که بخشی از این
جملهی زیبا درستتر خواهد بود .ای نجا احساس م یکنم صدایم به دوست داشتنی میانجامد .این آرامش و این درخشش در دور دستی بیزاری ناشی از دشمنیام با ودوگرایی فروید یست و بخشی دیگر ناشی
لحنی بس خشن تبدیل میشود .هیچیک از دوستان آمریکای یام آثار هموارهدس تیافتنی دلگر مکنندهترین احساس است ،و هر چقدر کتاب از نفرتم از کل یگوییهای طراحیشدهی خیالبافها و منتقدان ادبی) اما
روسی مرا نخواندهاند .بنابراین ،هر گونه ارزیابی از آثار انگلیسی من با نما و رن ِگ ازپیشتصویرشدهاش بهتر مطابقت داشته باشد فراختر و یکی از خوانندههایی که از جنبهی دیگری باهوش بود بخش اول را ورق
بیشک نم یتواند دقیق باشد .سوگ فرد ِی من هم که به خودم مربوط خوشایندتر خواهد درخشید .اما حتا در این صورت نکت هها ،راههای فرعی، زده بود و آن را داستان «اروپای پیری» شرح داده بود که «آمریکای
است و نمیتواند و نباید به کس دیگری ربط داشته باشد ،این است که حفرههایی خواستنی هستند که آدم با اشتیاق بیشتری به یاد میآورد جوان را گمراه م یکند» یا «آمریکای جوانی که اروپای پیر را گمراه
مجبور شدم زبان مادریام ،زبان نامحدود ،غنی و ب ینهایت را ِم روسی ،را و با حساسیت بیشتری از بقیهی کتاب از آ نها لذت م یبرد .من از بهار م یکند ».اما ناشر ایکس که بازبینش چنان از دست هامبرت حوصلهاش
رها کنم و به نوع درج هدو زبان انگلیسی که هی چکدام از آن ویژگیها را ۱۹۵۵که لولیتا را پیش از چاپ بازخوانی کردم دیگر آن را نخواندم ،اما سر رفته بود که از چند پارهی اول بخش دو فراتر نرفته بود با خامی برایم
ندارد روی آورم ،آینههای تودرتو ،پردهی سیاه مخملی ،رابط هها و آداب هنوز حضور دلچسبش را در خانه احساس میکنم ،درست مثل حضور نوشت که بخش دو خیلی طولانیست .ناشر وای دلخور بود که چرا هیچ
و رسوم تلویحی ،که این وه مگرای بومی ،با دامن فرا ِک ۳درپروازش، یک روز تابستانی که آدم میداند در پشت مه و بخار روشناییای هست. آدم خوبی در این داستان نیست .ناشر ِزد هم گفت اگر لولیتا را منتشر
معجزهوار میتواند استفادهشان کند تا به شیوهی خودش از میراثی که بر همین اساس ،هر وقت به داستان لولیتا فکر میکنم ،مثلًا به تصاویری
چون آقای تاکسیویچ ،به فهرست اسم همکلاسهای لولیتا در مدرسهی کند ،من و او با هم به زندان م یافتیم.
به او رسیده فراتر رود. رمزدیل ،یا به وقتی شارلوت م یگوید «ضدآب »،یا قدمهای آهستهی بهواقع ،در یک کشور آزاد نباید از هیچ نویسندهای انتظار داشت که
_________________ لولیتا به سمت چمدان هدیههای هامبرت ،و آن عک سهایی که اتاق میان احساسات و شهوت خط و مرز دقیقی تعیین کند؛ من از کسی
زیر شیروانی گوستن گودن را میآراست ،یا آرایشگر شهر کازبیم (که تقلید نم یکنم؛ مثلًا ،برخی برای عکس روی مجل هها یقهی پستاندارا ِن
منابع: یک ماه روی آن کار کردم) ،به بازی تنیس لولیتا ،به بیمارستان شهر بچهسا ِل زیبا را آنقدر پایین م یکشند که ارباب قبلی را خوشحال
.۱کشیدن میل ههای زندان ب هگونهای نشانگر موقعیت هامبرت است. الفینستون ،به دالی شیلر رنگپریده ،عزیز و بازنیافتنی که در گری استار کند و آنقدر بالا نگه م یدارند که ارباب بعدی را عصبانی نکند .من
(پایتخت کتاب) میمیرد ،و یا به صدای جرین گجرین گهایی که از آن فقط میتوانم دقت برآورد این آد مها را تحسین کنم اما نمیتوانم از
.۲که اکنون آ نها هم به انگلیسی ترجمه شدهاند. شهر ِک میان دره به سمت جادهی کوهستانی بالا میآید (جادهای که در ای نگونه مرزبندیهای دقیق پیروی کنم .گمان م یکنم خوانندههایی
.۳ناباکوف با زیرکی نشان م یدهد که آن «وهمگرای بومی» حالا آن مادهی پروانهی معروف Lycaeides sublivensرا گرفتم) ،همیشه هستند که از چاپ واژههای نمایشی در بیشماررمانهای مبتذل که
جهانی شده و از واژهی فرا ِک فرانسوی استفاده م یکند .ب هنظر ناباکوف به چنین لذتی میرسم .ای نها اعصاب رماناند .ای نها نکتههای رازآمیز میانمای هنوی سها م ینویسند و منتقدان قلمفروش آنها را «قوی» و
رماناند ،هماهن گکنندههای ناخودآگاهی که ب هواسطهی آنها طرح «عالی» معرفی م یکنند خندهشان بگیرد .آدمهای مودبی هم هستند که
میخواهد با طنزی سخنش را پایاندهد. کتاب پیریزی شده است ،گرچه خیلی خوب م یدانم که خوانندههایی احتمالاً لولیتا را داستانی تهی م یدانند ،چون به آنها هیچ نم یآموزد.
یک نکتهی دیگر که اشاره به آن خالی از لطف نیست و حاصل پژوهش که کتاب را با این گمان شروع کردهاند که چیزی در مایههای Memoirs اما من نه خوانندهی داستانهای آموزندهام و نه نویسندهی آنها ،و
آلفر د اپل است :در تمام داستان رنگ قرمز به کوئلتی نسبت دا ده of a Woman of Pleasureیا Les Amours de Milord Grosvit بهرغم ادعانامهی جان ری ،لولیتا هیچ نتیجهی اخلاقیای با خود یدک
میشود و ُرز به آنابل و لولیتا .آلفرد اپل از ناباکوف میپرسد که آیا اینها بخوانند از روی اینها و دیگر صحنهها تند خواهند گذشت یا متوجهشان نمیکشد .برای من یک اثر داستانی زمانی یک اثر داستانیست که مرا به
هم نخواهند شد ،یا شاید حتا هرگز به این جاها نرسند .ای نکه رمان من خلسهی زیباییشناسانه ببرد ،یعنی حس بودن که ب هگونهای و در جایی
سمبلهای داستا ناند و ناباکوف در یادداشتی به اپل پاسخ میدهد: با دیگر مرتبههای بودن که در آن هنر (کنجکاوی ،مهربانی ،دلسوزی،
«برخی رماننویسها و نویسندههای روحانی بهعمد رن گها یا خلسه) معیار است رابطه داشته باشد .شمار ای نگونه کتابها خیلی
شمارهها را ب هعنوان سمبل استفاده م یکنند و بسیار هم جدی پیگیر نیست .بقیه یا یاوههای مورد بحث روزند یا چیزی که برخی به آنها
آ ناند .من که نیمی نویسنده ،نیمی نقاش و نیمی طبیعتگرایم از ادبیات نظریهای میگویند ،که در بیشتر موارد یاوههای مورد بحث روزند
استفاده از سمبل بیزارم ،چون سمبل یعنی استفاده کردن از ایدهی کلی و در قالبهای پوشیده از گچ م یآیند و با ظرافت و دقت از نسلی به نسل
دیگر منتقل میشوند تا ای نکه سرانجام یکی میآید و با ضربهی چکشی
مردهای بهجای اندیشهای زنده و خاص».
تکهی خوبی از بالزاک ،گورکی یا مان م یکند.
Vol. 22 / No. 1342 - Friday, May 8, 2015
گروه دیگری از خوانندهها هم لولیتا را به ضدآمریکایی بودن متهم
کردهاند .این حتا مرا از آن اتهام احمقانهی ضداخلاقی بود ِن اثر بیشتر
رنج م یدهد .توجه زیادهی من به ژرفا و چشمانداز (چمن و سبزهی
حومهها ،مرغزار کوهستانی) مرا به آنجا کشاند که این فضاها را از
آمریکای شمالی بسازم .به محیط و فضاهای دلشا دکننده نیاز داشتم
و هیچ جنبهای از هرزگی از فرهنگ دلشا دکننده دور نیست .اما در
مورد هرزگ ِی به دور از فرهنگ میان رفتارهای اروپای یها و آمریکاییها
تفاوتی نیست .یک کارگر شیکاگویی میتواند (به قول فلوبر) همانقدر
بورژوامنش باشد که یک دو ِک اروپایی .اگر بهجای هتلهای سوئیسی
یا مهمانسراهای انگلیسی مت لهای آمریکایی را انتخاب کردم ،به این
دلیل بود که میخواستم نویسندهی آمریکایی باشم و از همان حقوقی
برخور دار باشم که دیگر نویسندههای آمریکایی از داشتنش بهره
م یبرند .از سوی دیگر ،این موجود من ،هامبرت ،یک خارجیست و یک
هر جومر جگرا ،و علاوه بر نیمفتها ،در این داستان موارد بسیاریست که
است اما ،با این همه ،ما که بچه نیستیم ،یا نوجوان بزهکار ب یسواد، کشورهای قدیمی ،روسیه ،بریتانیا ،آلمان یا فرانسه ،به همان اندازه زیبا دس تکم سه بنمایه برای بیشتر ناشران آمریکایی کاملًا تابوست؛ دو 24
یا از آن پسربچههای مدرس ههای انگلیسی که پس از گذراندن شبی بنمایهی دیگر عبار تاند از :ازدواج یک سفیدپوست با یک سیاهپوست In touch with Iranian diversity
با ه مجنسهایشان مجبورند آثار هرزهزداییشدهی باستانی را بخوانند. و منحصربهفردند که این کشور نوی من. که به موفقیتی کامل و عاقبتی خوش با شمار زیادی بچه و نوه بینجامد،
میترسم این متن کوتاهی که اینجا مینویسم حال و هوای دلخوری و بیخدایی که زندگی شادی داشته باشد ،برای جامعه مفید باشد و ۱۰۶
بس بچگانه است که بخواهیم با خواندن داستانی دربارهی کشوری داشته باشد ،اما باید این را نیز اضافه کنم که گذشته از ب یتجرب ههایی
یا طبقهای اجتماعی یا نویسندهای اطلاعات به دست آوریم .با این همه، که دستنوشتهی لولیتا یا چاپ نشر المپیا را با این دیدگاه تعص بآمیز سال عمر کند و عاقبت هم در خواب بمیرد.
یکی از معدود دوستان نزدیکم پس از خواندن لولیتا از صمیم دل نگران خواندند که «چرا ناباکوف باید این داستان را م ینوشت؟» یا «چه دلیلی برخی از واکنشها برایم جالب بود :مسئول بازبینی کتا بها در یکی
شده بود که مبادا من (من!) «میان این مردم افسردهکننده زندگی دارد که دربارهی یک آدم جنو نزده بخوانیم؟» شماری از آدمهای بخرد، از نشرها گفت در صورتی ممکن است کتاب را منتشر کنند که لولیتایم
کرده»ام ،در حالی که تنها زجری که تحمل کردهام زندگی در میان دقیق ،و ثابتقدم هم هستند که کتاب مرا بهتر از آ نکه من بتوانم را به یک پسربچهی دوازه ساله تبدیل کنم و هامبرت هم مزرعهداری
باشد که در انبار مزرعه میان زمینهای بایر خشک و بیآ بوعلف او را
فیشها و کارهای ناتمام پراکنده در اتاق کارم بوده است. مکانیسمش را اینجا شرح دهم فهمیدهاند. بفریبد ،و همهی ای نها در جملههایی کوتاه ،نیرومند و «واقعنمایانه»
به جرئت م یگویم که هر نویسندهی جدیای از این آگاه است بیان شود («هامبرت دیوان هوار رفتار کند .به گمانم ما همه دیوانهوار رفتار
پس از آ نکه نشر المپیا ،در پاریس ،کتاب را چاپ کرد ،منتقدی که این یا آن کتاب چاپشدهاش عامل آرامش خاطر دایمی اوست.
آمریکایی برایش نوشت لولیتا رکورددار عشق من به رمان عاشقانه است. شمعکش همواره در گوشهای از زیرزمین روشن است و فقط یک م یکنیم .بهگمانم خدا هم دیوان هوار رفتار م یکند »،و غیره).
اما اگر عبارت «زبان انگلیسی» را بهجای «رمان عاشقانه» بگذاریم ،این اشاره به ترموستات آن ب یدرنگ به انفجار آرام و کوچکی از گرمای همه م یدانند که من از سمبل و تمثیل بیزارم (که بخشی از این
جملهی زیبا درستتر خواهد بود .ای نجا احساس م یکنم صدایم به دوست داشتنی میانجامد .این آرامش و این درخشش در دور دستی بیزاری ناشی از دشمنیام با ودوگرایی فروید یست و بخشی دیگر ناشی
لحنی بس خشن تبدیل میشود .هیچیک از دوستان آمریکای یام آثار هموارهدس تیافتنی دلگر مکنندهترین احساس است ،و هر چقدر کتاب از نفرتم از کل یگوییهای طراحیشدهی خیالبافها و منتقدان ادبی) اما
روسی مرا نخواندهاند .بنابراین ،هر گونه ارزیابی از آثار انگلیسی من با نما و رن ِگ ازپیشتصویرشدهاش بهتر مطابقت داشته باشد فراختر و یکی از خوانندههایی که از جنبهی دیگری باهوش بود بخش اول را ورق
بیشک نم یتواند دقیق باشد .سوگ فرد ِی من هم که به خودم مربوط خوشایندتر خواهد درخشید .اما حتا در این صورت نکت هها ،راههای فرعی، زده بود و آن را داستان «اروپای پیری» شرح داده بود که «آمریکای
است و نمیتواند و نباید به کس دیگری ربط داشته باشد ،این است که حفرههایی خواستنی هستند که آدم با اشتیاق بیشتری به یاد میآورد جوان را گمراه م یکند» یا «آمریکای جوانی که اروپای پیر را گمراه
مجبور شدم زبان مادریام ،زبان نامحدود ،غنی و ب ینهایت را ِم روسی ،را و با حساسیت بیشتری از بقیهی کتاب از آ نها لذت م یبرد .من از بهار م یکند ».اما ناشر ایکس که بازبینش چنان از دست هامبرت حوصلهاش
رها کنم و به نوع درج هدو زبان انگلیسی که هی چکدام از آن ویژگیها را ۱۹۵۵که لولیتا را پیش از چاپ بازخوانی کردم دیگر آن را نخواندم ،اما سر رفته بود که از چند پارهی اول بخش دو فراتر نرفته بود با خامی برایم
ندارد روی آورم ،آینههای تودرتو ،پردهی سیاه مخملی ،رابط هها و آداب هنوز حضور دلچسبش را در خانه احساس میکنم ،درست مثل حضور نوشت که بخش دو خیلی طولانیست .ناشر وای دلخور بود که چرا هیچ
و رسوم تلویحی ،که این وه مگرای بومی ،با دامن فرا ِک ۳درپروازش، یک روز تابستانی که آدم میداند در پشت مه و بخار روشناییای هست. آدم خوبی در این داستان نیست .ناشر ِزد هم گفت اگر لولیتا را منتشر
معجزهوار میتواند استفادهشان کند تا به شیوهی خودش از میراثی که بر همین اساس ،هر وقت به داستان لولیتا فکر میکنم ،مثلًا به تصاویری
چون آقای تاکسیویچ ،به فهرست اسم همکلاسهای لولیتا در مدرسهی کند ،من و او با هم به زندان م یافتیم.
به او رسیده فراتر رود. رمزدیل ،یا به وقتی شارلوت م یگوید «ضدآب »،یا قدمهای آهستهی بهواقع ،در یک کشور آزاد نباید از هیچ نویسندهای انتظار داشت که
_________________ لولیتا به سمت چمدان هدیههای هامبرت ،و آن عک سهایی که اتاق میان احساسات و شهوت خط و مرز دقیقی تعیین کند؛ من از کسی
زیر شیروانی گوستن گودن را میآراست ،یا آرایشگر شهر کازبیم (که تقلید نم یکنم؛ مثلًا ،برخی برای عکس روی مجل هها یقهی پستاندارا ِن
منابع: یک ماه روی آن کار کردم) ،به بازی تنیس لولیتا ،به بیمارستان شهر بچهسا ِل زیبا را آنقدر پایین م یکشند که ارباب قبلی را خوشحال
.۱کشیدن میل ههای زندان ب هگونهای نشانگر موقعیت هامبرت است. الفینستون ،به دالی شیلر رنگپریده ،عزیز و بازنیافتنی که در گری استار کند و آنقدر بالا نگه م یدارند که ارباب بعدی را عصبانی نکند .من
(پایتخت کتاب) میمیرد ،و یا به صدای جرین گجرین گهایی که از آن فقط میتوانم دقت برآورد این آد مها را تحسین کنم اما نمیتوانم از
.۲که اکنون آ نها هم به انگلیسی ترجمه شدهاند. شهر ِک میان دره به سمت جادهی کوهستانی بالا میآید (جادهای که در ای نگونه مرزبندیهای دقیق پیروی کنم .گمان م یکنم خوانندههایی
.۳ناباکوف با زیرکی نشان م یدهد که آن «وهمگرای بومی» حالا آن مادهی پروانهی معروف Lycaeides sublivensرا گرفتم) ،همیشه هستند که از چاپ واژههای نمایشی در بیشماررمانهای مبتذل که
جهانی شده و از واژهی فرا ِک فرانسوی استفاده م یکند .ب هنظر ناباکوف به چنین لذتی میرسم .ای نها اعصاب رماناند .ای نها نکتههای رازآمیز میانمای هنوی سها م ینویسند و منتقدان قلمفروش آنها را «قوی» و
رماناند ،هماهن گکنندههای ناخودآگاهی که ب هواسطهی آنها طرح «عالی» معرفی م یکنند خندهشان بگیرد .آدمهای مودبی هم هستند که
میخواهد با طنزی سخنش را پایاندهد. کتاب پیریزی شده است ،گرچه خیلی خوب م یدانم که خوانندههایی احتمالاً لولیتا را داستانی تهی م یدانند ،چون به آنها هیچ نم یآموزد.
یک نکتهی دیگر که اشاره به آن خالی از لطف نیست و حاصل پژوهش که کتاب را با این گمان شروع کردهاند که چیزی در مایههای Memoirs اما من نه خوانندهی داستانهای آموزندهام و نه نویسندهی آنها ،و
آلفر د اپل است :در تمام داستان رنگ قرمز به کوئلتی نسبت دا ده of a Woman of Pleasureیا Les Amours de Milord Grosvit بهرغم ادعانامهی جان ری ،لولیتا هیچ نتیجهی اخلاقیای با خود یدک
میشود و ُرز به آنابل و لولیتا .آلفرد اپل از ناباکوف میپرسد که آیا اینها بخوانند از روی اینها و دیگر صحنهها تند خواهند گذشت یا متوجهشان نمیکشد .برای من یک اثر داستانی زمانی یک اثر داستانیست که مرا به
هم نخواهند شد ،یا شاید حتا هرگز به این جاها نرسند .ای نکه رمان من خلسهی زیباییشناسانه ببرد ،یعنی حس بودن که ب هگونهای و در جایی
سمبلهای داستا ناند و ناباکوف در یادداشتی به اپل پاسخ میدهد: با دیگر مرتبههای بودن که در آن هنر (کنجکاوی ،مهربانی ،دلسوزی،
«برخی رماننویسها و نویسندههای روحانی بهعمد رن گها یا خلسه) معیار است رابطه داشته باشد .شمار ای نگونه کتابها خیلی
شمارهها را ب هعنوان سمبل استفاده م یکنند و بسیار هم جدی پیگیر نیست .بقیه یا یاوههای مورد بحث روزند یا چیزی که برخی به آنها
آ ناند .من که نیمی نویسنده ،نیمی نقاش و نیمی طبیعتگرایم از ادبیات نظریهای میگویند ،که در بیشتر موارد یاوههای مورد بحث روزند
استفاده از سمبل بیزارم ،چون سمبل یعنی استفاده کردن از ایدهی کلی و در قالبهای پوشیده از گچ م یآیند و با ظرافت و دقت از نسلی به نسل
دیگر منتقل میشوند تا ای نکه سرانجام یکی میآید و با ضربهی چکشی
مردهای بهجای اندیشهای زنده و خاص».
تکهی خوبی از بالزاک ،گورکی یا مان م یکند.
Vol. 22 / No. 1342 - Friday, May 8, 2015
گروه دیگری از خوانندهها هم لولیتا را به ضدآمریکایی بودن متهم
کردهاند .این حتا مرا از آن اتهام احمقانهی ضداخلاقی بود ِن اثر بیشتر
رنج م یدهد .توجه زیادهی من به ژرفا و چشمانداز (چمن و سبزهی
حومهها ،مرغزار کوهستانی) مرا به آنجا کشاند که این فضاها را از
آمریکای شمالی بسازم .به محیط و فضاهای دلشا دکننده نیاز داشتم
و هیچ جنبهای از هرزگی از فرهنگ دلشا دکننده دور نیست .اما در
مورد هرزگ ِی به دور از فرهنگ میان رفتارهای اروپای یها و آمریکاییها
تفاوتی نیست .یک کارگر شیکاگویی میتواند (به قول فلوبر) همانقدر
بورژوامنش باشد که یک دو ِک اروپایی .اگر بهجای هتلهای سوئیسی
یا مهمانسراهای انگلیسی مت لهای آمریکایی را انتخاب کردم ،به این
دلیل بود که میخواستم نویسندهی آمریکایی باشم و از همان حقوقی
برخور دار باشم که دیگر نویسندههای آمریکایی از داشتنش بهره
م یبرند .از سوی دیگر ،این موجود من ،هامبرت ،یک خارجیست و یک
هر جومر جگرا ،و علاوه بر نیمفتها ،در این داستان موارد بسیاریست که