Page 23 - Shahrvand BC Issue No. 1340
P. 23
درخشانی م یچرخید .از دیگ و دیگچهشورهای پیشبندبستهی هتل گرفته للیوتا
تا فرمانرواهای فلان لپوش ،همه و همه مرا دوست داشتند و همیشه ناز و
23 نوازشم م یکردند .زنهای سالمند آمریکایی به عصاشان تکیه م یزدند و ادبیات :
مثل برج کج پیزا به سمت من خم میشدند .شاهزاد ههای بخ تبرگشت هی گزیده
روسی که نم یتوانستند هزینههای هتل را به پدرم بپردازند آبنبا تهای رمان
گران برایم م یخریدند .پاپای عزیزم مرا به قایقرانی و دوچرخهسواری
م یبرد ،شنا و شیرجه و اسکی روی آب یادم م یداد ،برایم دن کیشوت
و بینوایان م یخواند و من به او احترام م یگذاشتم و م یستودمش ،و هر
گاه گفتوگوی خدمتکارها به گوشم م یخورد که دربار هی زنان جورواجور
دوروبرش حرف م یزدند برایش خوشحال میشدم ،زنان زیبا و مهربانی
سال / 22شماره - 1340جمعه 4تشهبیدرا 1394 که مرا عزیز م یداشتند و همیشه قربانصدقهام م یرفتند و برای بیمادری نوشته ولادیمیر ناباکف
شاد و خرم من اشمدکرهاسهای ُمدرمماندنردسهم ییریرخوتزاننده.ی انگلیس یزبانی بود که ترجمه اکرم پدرا منیا
چند مایل از خانهی ما فاصله داشت و من آنجا تنیس و
هندبال انگلیسی بازی م یکردم و نمرههای عالی م یگرفتم
و با بچهها و معل مها روابط بسیار خوبی داشتم .تنها رویداد ۱
جنسی واقعیای که پیش از سیزده سالگی برایم پیش آمد
(یعنی پیش از آنکه آنابل کوچولویم را ببینم) حر فهای لولیتا ،چراغ زندگی من ،آتش اندام جنسی من .گناه من ،روح
یغاکفلیگایزرب ِیچ هبهلاویغ بود که با نظریای بواغکامرل ًزا جدی و بانزاکت من .لو ،لی ،تا :نوک زبان در سفری س هگامی از کام دهان به
دربار هی مدرسه، آمریکایی ،توی سمت پایین م یآید و در گام سومش به پشت دندان ضربه
م یزدیم ،پسری که مادرش هنرپیش هی بنام سینمای
آن روز بود ،اما در دنیای س هبعدی ب هندرت همدیگر را م یزند :لو .لی .تا.
صب حها «لو» بود ،لوی خالی ،چهار فوت و ده اینچ قد با
م یدیدند .رویداد جنسی دیگر زندگیام واکنشهای جالب یک لنگه جوراب .توی شلوار راحت یاش «لولا» بود و تو مدرسه
برخی از انداممنسبت به بعضی از عکسهای سای هروش ندار «دالی ».روی نقط هچی نهای فر مهای اداری «دلورس ».اما در
بود ،تصاویری از بخ شهای نرم و دوراهیهای بدن در اثر آغوش من همیشه لولیتا.
ببگارراآجفنیسکترهفیتابیرپرای ُمکقودنک ِ۲تباببهخنخاانومهزشیبیبرایهختویرالندکساونش،خومکهشیاایرزفنتزدیمر.شانببعهودمهههتا پصیادآورینمر آیا پیش از او کس دیگری هم بود که زمینهساز باشد؟
بود ،البته که بود .راستش اگر در آن تابستان عاشق آن
دختربچهی اولی نم یشدم ،هرگز لولیتایی در میان نبود .در
چیزهایی را که فکر م یکرد دربارهی روابط جنسی باید بدانم آن قلمروی شاهزادگی کنار دریا ۱.آه ...کی؟ سا لها پیش از
به من آموخت؛ درست پیش از پاییز ،۱۹۲۳موقعی که مرا آ نکه لولیتا به دنیا بیاید ،به اندازهی سا لهای عمر من در
برای سه زمستان به دبیرستان فرانسوی شهر لیون فرستاد. آن تابستان ...یک آدمکش همیشه م یتواند شیوهی نگارشش
In touch with Iranian diversity اما افسوس که تابستان همان سال با مادام دی آر و دخترش خیالانگیز باشد.
به تور ایتالیا رفت و من هی چکس را نداشتم که برایش غر
خانمها و آقایان هیئت منصف هی دادگاه ،سند شمار هی
بزنم یا با او مشورتی بکنم. یک ۲همانیست که حسودی فرشتههای بالدار ،فرشت ههای
-ادامه دارد - درِاشتباه و ساد هی درگاه ،را برانگیخت ۳.به این خسکهای
دره متنیده نگاه کن!۴
پانوشت:
۱ ۲
۱.۱اشارهایست به بیتی از شعر آنابل لی اثر ادگار سال ۱۹۱۰تو پاریس به دنیا آمدم .پدرم مردی نجیب
آلن پو؛ ناباکوف از این شعر ادگار آلن پو ب هگونههای مختلف و خونسرد بود ،و ملغمهای از ژ نهای نژادهای گوناگون:
بهره برده و اسم نخستین معشوقهی هامبرت را هم از روی شهروند سوئیس ،از نوادگان فرانسو یها و اتریش یها ،با
نام این شعر انتخاب کرده و حتا تا مدتها پیش از چاپ رگهای از خون دانوب در ر گهایش .تا دقیقهای دیگر چند
کتاب اسم رمان لولیتا نیز همین بیت (قلمروی پادشاهی عکس گیرا و براق با زمینهای آب یرنگ را دور م یگردانم تا
Vol. 22 / No. 1340 - Friday, Apr. 24, 2015 کنار دریا) بوده است. ببینید .او هتل لوکسی تو ریویرا داشت .پدر و دو پدربزرگش
ججرواوهمرداو ِانبرکیوشهنموبروددنیادن.ودهریسدیو ب هترتیب فروشند ههای شراب،
.Exhibit number one or two ۱.۲منظور سند یست سالگی با زنی انگلیسی ،دختر
که در تایید یا رد اتهام متهم به دادگاه ارائه م یشود .گویی کشیش کلیسای دورست ،دو استاد در موضو عهای غریب،
هامبرت ،نویسند هی این دستنوشت هها ،خوانندههایش
را هیئت منصف هی دادگاه م یداند و نوشت هها را سندهایی یکی دیری نکودکخاکشناس و دیگری استاد چنگ بادی،
شمارهدار برای ارائه به این دادگاه. ازدواج کرد .وقتی سه ساله بودم ،مادر بسیار خوشعکسم در
۱.۳بیت دیگریست از شعر آنابل لی اثر ادگار آلن پو: حادثهی هولناکی (صاعق هی آسمانی در پی کنیک) درگذشت،
«با عشقی که فرشتههای بالدار بهشت به من و او غبطه بهجز یک کف دست از گرمای وجودش چیز دیگری از او
در سورا خسنب ههای تاریک ذهنم باقی نمانده ،و در پی آن،
م یخورند». اگر هنوز هم بتوانید شیو هی نوشتن مرا بپذیرید (چون دارم با احتیاط چیزها ،خیلی دوست داشتم .شاید میخواست ب هوقتش از من ز نمردهی
۱.۴پیش از آ نکه عیسای مسیح را به صلیب بکشند ،سربازان
م ینویسم) ،خورشید کودکیام خاموش شد :ب یتردید همه م یدانید که بهتری از آنچه پدرم بود بسازد .خاله سیبل چهرهای رن گپریده داشت و رومی بر سر او تاجی از خارهای دره متنیده گذاشتند و با چوبی بر سرش
کوبیدند ...در ای نجا خود هامبرت بهجای سربازان رومی ،تاجی از خار دور چشمهای نیلیاش صورتی بود .گاهی شعر م یگفت و افکارش هم بخ شهایی از آن روز ،در این ذهن ،معلق مانده ،بخ شهای آ کنده از بوی
بر سر م یگذارد .البته هدف هامبرت نه همانندسازی با عیسی که شاید پس از شانزده سالگی تو درست مخریامفییرمبوود؛هممیثل ًان،طموریگهفمتش مد.نشموهیردانشم خوش و پر از پش ههایی که روی پرچی نهای پرشکوفه در پروازند ،یا آن
برای فروش عطر در سفر همیشه بخشی از روز که ناگهان با ورود ولگردی در پای تپه تغییر م یکند ،در
طلب بخشش از اوست. بود و بیشتر در آمریکا به سر م یبرد و سرانجام هم در آنجا شرکتی راه
۲ انداخت و صاحب ملکی شد. غبار تابستان با گرمای خزدارش و پش ههای طلایی.
،Sybile ۲.۱از الهههای یونان قدیم .ناباکوف این نام را سنجیده خواهر بزرگ مادرم ،سیبل ۱که زن پسرعموی پدرم شد و او بعد ولش
کودکی را شاد و سالم در دنیای کتا بهای مصور و پرزر قوبرق ،انتخاب کرده ،زیرا خاله سیبل مرگ خودش را پی شبینی م یکند. کرد ،نزدی کترین عضو خانوادهی من بود و بر این اساس دایهی من و
، Pichon ۲.۲ه موزن ،nichonدر اصطلاح عام به زبان فرانسوی یعنی خدمتکار مجانی خانهی ما شد .یکی بعدها به من گفت که عاشق پدرم ماسهزار پاک ،درختان پرتقال ،س گهای رام ،چشمانداز دریا و چهرههای
23 بود ،اما پدرم از آ نهایی بود که یک دقیقه عاشق بود و دقیق هی دیگر خندان پشت سر گذاشتم .دوروبرم هتل باشکوه میرانا جهان سفید پستانزن.
فارغ .خاله سیبل را ،بهرغم سخ تگیریهای شدیدش نسبت به بعضی شستهای بود که مثل منظومهای خصوصی در دل کیهان آبی بزر گتر و
تا فرمانرواهای فلان لپوش ،همه و همه مرا دوست داشتند و همیشه ناز و
23 نوازشم م یکردند .زنهای سالمند آمریکایی به عصاشان تکیه م یزدند و ادبیات :
مثل برج کج پیزا به سمت من خم میشدند .شاهزاد ههای بخ تبرگشت هی گزیده
روسی که نم یتوانستند هزینههای هتل را به پدرم بپردازند آبنبا تهای رمان
گران برایم م یخریدند .پاپای عزیزم مرا به قایقرانی و دوچرخهسواری
م یبرد ،شنا و شیرجه و اسکی روی آب یادم م یداد ،برایم دن کیشوت
و بینوایان م یخواند و من به او احترام م یگذاشتم و م یستودمش ،و هر
گاه گفتوگوی خدمتکارها به گوشم م یخورد که دربار هی زنان جورواجور
دوروبرش حرف م یزدند برایش خوشحال میشدم ،زنان زیبا و مهربانی
سال / 22شماره - 1340جمعه 4تشهبیدرا 1394 که مرا عزیز م یداشتند و همیشه قربانصدقهام م یرفتند و برای بیمادری نوشته ولادیمیر ناباکف
شاد و خرم من اشمدکرهاسهای ُمدرمماندنردسهم ییریرخوتزاننده.ی انگلیس یزبانی بود که ترجمه اکرم پدرا منیا
چند مایل از خانهی ما فاصله داشت و من آنجا تنیس و
هندبال انگلیسی بازی م یکردم و نمرههای عالی م یگرفتم
و با بچهها و معل مها روابط بسیار خوبی داشتم .تنها رویداد ۱
جنسی واقعیای که پیش از سیزده سالگی برایم پیش آمد
(یعنی پیش از آنکه آنابل کوچولویم را ببینم) حر فهای لولیتا ،چراغ زندگی من ،آتش اندام جنسی من .گناه من ،روح
یغاکفلیگایزرب ِیچ هبهلاویغ بود که با نظریای بواغکامرل ًزا جدی و بانزاکت من .لو ،لی ،تا :نوک زبان در سفری س هگامی از کام دهان به
دربار هی مدرسه، آمریکایی ،توی سمت پایین م یآید و در گام سومش به پشت دندان ضربه
م یزدیم ،پسری که مادرش هنرپیش هی بنام سینمای
آن روز بود ،اما در دنیای س هبعدی ب هندرت همدیگر را م یزند :لو .لی .تا.
صب حها «لو» بود ،لوی خالی ،چهار فوت و ده اینچ قد با
م یدیدند .رویداد جنسی دیگر زندگیام واکنشهای جالب یک لنگه جوراب .توی شلوار راحت یاش «لولا» بود و تو مدرسه
برخی از انداممنسبت به بعضی از عکسهای سای هروش ندار «دالی ».روی نقط هچی نهای فر مهای اداری «دلورس ».اما در
بود ،تصاویری از بخ شهای نرم و دوراهیهای بدن در اثر آغوش من همیشه لولیتا.
ببگارراآجفنیسکترهفیتابیرپرای ُمکقودنک ِ۲تباببهخنخاانومهزشیبیبرایهختویرالندکساونش،خومکهشیاایرزفنتزدیمر.شانببعهودمهههتا پصیادآورینمر آیا پیش از او کس دیگری هم بود که زمینهساز باشد؟
بود ،البته که بود .راستش اگر در آن تابستان عاشق آن
دختربچهی اولی نم یشدم ،هرگز لولیتایی در میان نبود .در
چیزهایی را که فکر م یکرد دربارهی روابط جنسی باید بدانم آن قلمروی شاهزادگی کنار دریا ۱.آه ...کی؟ سا لها پیش از
به من آموخت؛ درست پیش از پاییز ،۱۹۲۳موقعی که مرا آ نکه لولیتا به دنیا بیاید ،به اندازهی سا لهای عمر من در
برای سه زمستان به دبیرستان فرانسوی شهر لیون فرستاد. آن تابستان ...یک آدمکش همیشه م یتواند شیوهی نگارشش
In touch with Iranian diversity اما افسوس که تابستان همان سال با مادام دی آر و دخترش خیالانگیز باشد.
به تور ایتالیا رفت و من هی چکس را نداشتم که برایش غر
خانمها و آقایان هیئت منصف هی دادگاه ،سند شمار هی
بزنم یا با او مشورتی بکنم. یک ۲همانیست که حسودی فرشتههای بالدار ،فرشت ههای
-ادامه دارد - درِاشتباه و ساد هی درگاه ،را برانگیخت ۳.به این خسکهای
دره متنیده نگاه کن!۴
پانوشت:
۱ ۲
۱.۱اشارهایست به بیتی از شعر آنابل لی اثر ادگار سال ۱۹۱۰تو پاریس به دنیا آمدم .پدرم مردی نجیب
آلن پو؛ ناباکوف از این شعر ادگار آلن پو ب هگونههای مختلف و خونسرد بود ،و ملغمهای از ژ نهای نژادهای گوناگون:
بهره برده و اسم نخستین معشوقهی هامبرت را هم از روی شهروند سوئیس ،از نوادگان فرانسو یها و اتریش یها ،با
نام این شعر انتخاب کرده و حتا تا مدتها پیش از چاپ رگهای از خون دانوب در ر گهایش .تا دقیقهای دیگر چند
کتاب اسم رمان لولیتا نیز همین بیت (قلمروی پادشاهی عکس گیرا و براق با زمینهای آب یرنگ را دور م یگردانم تا
Vol. 22 / No. 1340 - Friday, Apr. 24, 2015 کنار دریا) بوده است. ببینید .او هتل لوکسی تو ریویرا داشت .پدر و دو پدربزرگش
ججرواوهمرداو ِانبرکیوشهنموبروددنیادن.ودهریسدیو ب هترتیب فروشند ههای شراب،
.Exhibit number one or two ۱.۲منظور سند یست سالگی با زنی انگلیسی ،دختر
که در تایید یا رد اتهام متهم به دادگاه ارائه م یشود .گویی کشیش کلیسای دورست ،دو استاد در موضو عهای غریب،
هامبرت ،نویسند هی این دستنوشت هها ،خوانندههایش
را هیئت منصف هی دادگاه م یداند و نوشت هها را سندهایی یکی دیری نکودکخاکشناس و دیگری استاد چنگ بادی،
شمارهدار برای ارائه به این دادگاه. ازدواج کرد .وقتی سه ساله بودم ،مادر بسیار خوشعکسم در
۱.۳بیت دیگریست از شعر آنابل لی اثر ادگار آلن پو: حادثهی هولناکی (صاعق هی آسمانی در پی کنیک) درگذشت،
«با عشقی که فرشتههای بالدار بهشت به من و او غبطه بهجز یک کف دست از گرمای وجودش چیز دیگری از او
در سورا خسنب ههای تاریک ذهنم باقی نمانده ،و در پی آن،
م یخورند». اگر هنوز هم بتوانید شیو هی نوشتن مرا بپذیرید (چون دارم با احتیاط چیزها ،خیلی دوست داشتم .شاید میخواست ب هوقتش از من ز نمردهی
۱.۴پیش از آ نکه عیسای مسیح را به صلیب بکشند ،سربازان
م ینویسم) ،خورشید کودکیام خاموش شد :ب یتردید همه م یدانید که بهتری از آنچه پدرم بود بسازد .خاله سیبل چهرهای رن گپریده داشت و رومی بر سر او تاجی از خارهای دره متنیده گذاشتند و با چوبی بر سرش
کوبیدند ...در ای نجا خود هامبرت بهجای سربازان رومی ،تاجی از خار دور چشمهای نیلیاش صورتی بود .گاهی شعر م یگفت و افکارش هم بخ شهایی از آن روز ،در این ذهن ،معلق مانده ،بخ شهای آ کنده از بوی
بر سر م یگذارد .البته هدف هامبرت نه همانندسازی با عیسی که شاید پس از شانزده سالگی تو درست مخریامفییرمبوود؛هممیثل ًان،طموریگهفمتش مد.نشموهیردانشم خوش و پر از پش ههایی که روی پرچی نهای پرشکوفه در پروازند ،یا آن
برای فروش عطر در سفر همیشه بخشی از روز که ناگهان با ورود ولگردی در پای تپه تغییر م یکند ،در
طلب بخشش از اوست. بود و بیشتر در آمریکا به سر م یبرد و سرانجام هم در آنجا شرکتی راه
۲ انداخت و صاحب ملکی شد. غبار تابستان با گرمای خزدارش و پش ههای طلایی.
،Sybile ۲.۱از الهههای یونان قدیم .ناباکوف این نام را سنجیده خواهر بزرگ مادرم ،سیبل ۱که زن پسرعموی پدرم شد و او بعد ولش
کودکی را شاد و سالم در دنیای کتا بهای مصور و پرزر قوبرق ،انتخاب کرده ،زیرا خاله سیبل مرگ خودش را پی شبینی م یکند. کرد ،نزدی کترین عضو خانوادهی من بود و بر این اساس دایهی من و
، Pichon ۲.۲ه موزن ،nichonدر اصطلاح عام به زبان فرانسوی یعنی خدمتکار مجانی خانهی ما شد .یکی بعدها به من گفت که عاشق پدرم ماسهزار پاک ،درختان پرتقال ،س گهای رام ،چشمانداز دریا و چهرههای
23 بود ،اما پدرم از آ نهایی بود که یک دقیقه عاشق بود و دقیق هی دیگر خندان پشت سر گذاشتم .دوروبرم هتل باشکوه میرانا جهان سفید پستانزن.
فارغ .خاله سیبل را ،بهرغم سخ تگیریهای شدیدش نسبت به بعضی شستهای بود که مثل منظومهای خصوصی در دل کیهان آبی بزر گتر و