Page 26 - Shahrvand BC No.1251
P. 26
‫ادبیات‪/‬شعر ‹‬

‫من هم‏‪.‬‬ ‫شعرهایی با ترجمه‌ی فرشته وزیری نسب‬ ‫‪26‬‬‫سال متسیب ‪ /‬شماره ‪ - 1251‬جمعه ‪ 18‬دادرم ‪1392‬‬
‫پس با من بیا‏‬
‫تا از اینجا به دور دس ‌تها برویم‪.‬‏‪.‬‬ ‫فرشــته وزیری نسب در ســال ‪ ۱۳۳۸‬در کرمان متولد شده و در رشت ‌ههای فیزیک و‬ ‫‪26‬‬
‫‏(فقط من و تو‪ ،‬م ‌یفهمیم! ‏)‬ ‫ادبیات انگلیســی‏تحصیل کرده اســت‪ .‬او بعد از اخذ مدرک کارشناسی ارشد ادبیات‬
‫انگلیسی در سال ‪ ۱۳۷۰‬تا زمان ترک‏ایران در ‪ ۱۳۸۰‬در دانشگا‌ههای مختلفی در ایران‬
‫‪‎‬‬ ‫زبان و ادبیات انگلیســی تدریس م ‌یکرده است‪ .‬رســاله‏دکترایش را در دانشگاه گوته‬
‫‏(به نظرم ‏)‬ ‫فرانکفورت در زمینه ساختار شکنی در آثار نمایشی ساموئل بکت‪ ،‬تام‏استوپارد و کریل‬
‫با اسباب باز ‌یهایت بازی کرد ‌های‏‬ ‫چرچیل نوشته و مدتی نیز در این دانشگاه نمایش معاصر انگلیس را تدریس کرده‏است‪.‬‬
‫و آ ‌نها که بیش از همه دوست داشت ‌های‏‬ ‫فعالیت در زمینه ترجمه را از سا ‌لهای ‪ ۷۰‬شروع کرده است و تا به حال سه نمایشنامه‪،‬‬
‫شکست ‌های‏‬ ‫تعدادی‏داســتان کوتاه‪ ،‬شعر و مقاله ترجمه کرده است‪ .‬از او همچنین شعر‪ ،‬داستان و‬
‫و حالا کمی خست ‌های‏‬ ‫مقال ‌ههاییدر مجل ‌ههای‏داخلی چون سینما تئاتر‪ ،‬فصلنامه فرهنگ و هنر کرمان‪ ،‬پایاب‪،‬‬
‫خسته از آنچه که م ‌یشکند‏‬ ‫چیستا‪ ،‬کرمان و مجل ‌ههای اینترنتی‏چون تاسیان‪ ،‬پیاده رو‪ ،‬ماهنامه کندو‪ ،‬جن و پری‬
‫و رادیو زمانه منتشــر شده اســت‪ .‬از مقال ‌ههای او‏م ‌یتوان به «آرما ‌نگرایی و ایبسن»‪،‬‬
‫خسته‏‪.‬‬ ‫«پســت مدرن و تئاتر» (ســینما تئاتر)‪« ،‬فرا فرهنگیت» (اثر)‪،‬‏‏«نگاهی به دیدگا‌ههای‬
‫من هم‏!‬ ‫لیوتار در مورد موقعیت پســت مدرن» (پیاده رو)‪« ،‬بحران و اصلاحات‪ :‬نگاهی‏به مقاله‬
‫«عشق و پول» ریچارد رورتی (ماهنامه کندو)‪ ،‬زبا ‌نپریشی و روا ‌نپریشی‪ :‬نگاهی به شعر‬
‫‪‎‬‬ ‫‏‏«…کافه‪/‬داغ» نوشته سعیده کشاورزی (ماهنامه کندو) و «زیبا شناسی زنانگی در فیلم‬
‫اما من امشب با رویایی در چشمم م ‌یآیم‪،‬‬ ‫زنان بدون‏مردان» (رادیو زمانه) اشــاره کرد‪ .‬علاوه بر این در زمینه بازیگری‪ ،‬داوری و‬
‫و با شاخه رزی بر دروازه مایوس قلبت م ‌یزنم‏‬ ‫نقد تئاتر هم فعال بوده‏اســت‪ .‬برگزاری جلســات نقد داستان و نقد ادبی در کرمان و‬
‫فرانکفورت‪ ،‬پای ‌هگذاری انجمن نمایش‏کرمان به همراه دکتر بهزاد قادری و دکتر یداله‬
‫در را به رویم باز کن‏!‬ ‫آقا عباســی و ایراد چند سخنرانی در این انجمن‪ ،‬و بازی‏در چندین تیاتر از جمله «آن‬
‫چرا که م ‌یخواهم جاهایی را به تو نشان دهم‬ ‫شب که تورو زندانی بود» و «سایه یک مبارز» از سایر فعالی ‌تهای‏اوست‪ .‬در حال حاضر‬
‫به کار ترجمه و نوشــتن اشتغال دارد و با ماهنامه اینترنتی کندو به عنوان دبیر‏بخش‬
‫که هیچکس نم ‌یداند‏‬
‫و اگر بخواهی‏‬ ‫نقد همکاری م ‌یکند‏‪.‬‬

‫بهترین جاها را برای خواب‬ ‫بید تکانــی به خود م ‌یدهــد‪ ،‬و غرغر کنان‬ ‫به جلو نگاه م ‌یکنیم‪ .‬به اندازه کافی دید ‌هایم‪.‬‏‬ ‫‏‏تمثیل راه آهن‏‬
‫‪‎‬‬ ‫م ‌یگوید‏‪:‬‬ ‫همه در یک قطار نشست ‌هایم‏‬
‫و بسیاری در کوپ ‌هی عوضی‏‪.‬‬ ‫شعری از اریش کستنر‏‬ ‫‪‎‬‬
‫با من بیا‏!‬ ‫اصلا شاید مرده‏‬
‫من از حبابی دل انگیز برایت ماه م ‌یسازم‏‬ ‫وقتی پنهانی ترا م ‌یبوسید‏‬ ‫ترانه فرشت ‌های بی اقبال‏‬ ‫ما همه در یک قطار نشست ‌هایم‏‬

‫ماهی که تا ابد بگردد؛‬ ‫رنگش خیلی پریده بود‏‬ ‫شعری از رافائل آلبرتی‏‬ ‫و از میان زمان م ‌یگذریم‏‪.‬‬
‫و برایت ترانه یاقوت م ‌یخوانم‬ ‫شاید بید عزیز‪ ،‬شاید‪.‬‏‬ ‫‪‎‬‬
‫امیدوارم که ای ‌نطور باشد‪.‬‏‬ ‫به جلو نگاه م ‌یکنیم‪ ،‬به اندازه کافی دید ‌هایم‪.‬‏‬
‫از ستار ‌ههای محتمل‬ ‫یا اینکه دیگر مرا دوست نم ‌یدارد‏‬ ‫تو آنچه هستی که در حرکت است‏‬
‫آبی که مرا با خود م ‌یبرد‪،‬‏‬ ‫همه در یک قطار سفر م ‌یکنیم‏‪.‬‬ ‫‪In touch with Iranian diversity‬‬
‫من دش ‌تهای آرام رویا را م ‌یجویم ‏ ‬ ‫که مرا رها م ‌یکند‪ .‬‏ ‬
‫تا تنها گلی را بیابم‏‬ ‫‪‎‬‬ ‫و هیچکس نم ‌یداند تا کجا‏‪.‬‬
‫به دنبالم در مو ‌جها بگرد‪.‬‏‬
‫که بتواند (به نظر من) وقتی ماه‏‬ ‫‪‎‬‬ ‫‪‎‬‬
‫از دریا بیرون م ‌یآید‏‬
‫‪‎‬بازگشت‏‬ ‫تو آنچه هستی که م ‌یرود و دیگر باز نم ‌یگردد‪،‬‏‬ ‫همسفری خوابیده‪ ،‬دیگری شکایت دارد‪،‬‬
‫قلب کوچکت را نگه دارد‪.‬‏‬ ‫بادی که در سای ‌هها محو م ‌یشود‪،‬‏‬
‫‪‎‬‬ ‫و باز بر م ‌یخیزد‪.‬‏‬ ‫سومی پرحرفی م ‌یکند‏‪.‬‬
‫‪‎‬‬
‫شعری از یانیس ریتسوس‏‬ ‫شعری از پل سلان‏‬ ‫به دنبالم در بر ‌فها بگرد‪.‬‏‬ ‫اسم ایستگا ‌هها اعلام م ‌یشود‏‪.‬‬
‫‏‬
‫تو آنچه هستی که هیچکس نم ‌یداند‪،‬‏‬ ‫قطاری که طول سا ‌لها را دنبال م ‌یکند‪،‬‬
‫‏این درختان در آسمان کمتری آرام نم ‌یگیرند ‬ ‫زمین شناور‪،‬‏‬
‫این صخر ‌هها زیر پای بیگان ‌هها آرام نم ‌یگیرند ‬ ‫بارش برف‪ ،‬انبوه و انبو ‌هتر‏‬ ‫هرگز به مقصد نم ‌یرسد‏‪.‬‬
‫به رنگ کبوترها‪ ،‬مثل دیروز‏‬ ‫که با هیچکس سخن نم ‌یگوید‪.‬‏‬
‫این چهر ‌هها جز در آفتاب آرام نم ‌یگیرند ‬ ‫بارش برف‪ ،‬آن زمان که همچنان در خوابی‏‬ ‫‪‎‬‬
‫این دلها جز در عدالت آرام نم ‌یگیرند ‬ ‫‪ ‎‬به دنبالم در هوا بگرد‪.‬‏‬
‫‪‎‬‬ ‫ما بارمان را م ‌یبندیم و باز م ‌یکنیم‏‪.‬‬
‫این چشم انداز به سان سکوت بی رحم است ‬ ‫تا آن دورها‪ ،‬سفیدی انبوه‏‬ ‫در کنار بنفش ‌ههای سفید‏‬
‫صخر ‌ههای آتشــین اش را محکم در آغوش‬ ‫و مفهومی نم ‌ییابیم‏‪.‬‬
‫و بر آن‪ ،‬تا بی انتها‏‬ ‫شعری از سارا کیرش‏‬
‫م ‌یگیرد ‬ ‫رد سورتم ‌ههای گمشدگان‏‬ ‫‪‎‬‬ ‫فردا کجا خواهیم بود؟‬
‫درختان زیتون یتیم اش و تا ‌کهای انگورش را ‬
‫‪‎‬‬ ‫در کنار بنفش ‌ههای سفید‏‬ ‫مامور کنترل بلیت از دم در نگاه م ‌یکند‏‬
‫محکم در آغوش م ‌یگیرد ‬ ‫در آن پایین‪،‬‬ ‫زیر درخت بید‏‬
‫دندان به هم م ‌یفشارد‪ .‬آبی نیست فقط نور ‬ ‫پوشیده‪ ،‬پنهان‪،‬‬ ‫و بی جهت لبخند م ‌یزند‏‪.‬‬ ‫‪Vol. 20 / No. 1251 - Friday, Aug. 9, 2013‬‬
‫سر برم ‌یآورد‏‬ ‫در پارکی که اول بار‏‬
‫راه در نور ناپدید م ‌یشود ‬ ‫آنچه به درد م ‌یآورد چشمانت را‏‬ ‫به من درخواست داد ‏ ‬ ‫‪‎‬‬
‫و سای ‌هی حصارها ‬
‫از آهن است ‬ ‫تپه بر تپه‬ ‫م ‌یایستم‬ ‫او هم نم ‌یداند کجا م ‌یخواهد برود‏‪.‬‬
‫نا پیدا‏‬ ‫پیر ژولید ‌هی برگ ریخته م ‌یگوید‏‪:‬‬
‫در سفید شویی آفتاب ‬ ‫‪‎‬‬ ‫همی ‌نطور در سکوت جلو م ‌یرود‏‪.‬‬
‫درختان‪ ،‬رودخان ‌هها و صداها‬ ‫دیدی گفتم نم ‌یآید‬
‫بر هر تپ ‌های‏‬ ‫‪‎‬‬ ‫سوت قطار ضجه م ‌یزند‏‪.‬‬
‫به مرمر بدل م ‌یشوند ‬ ‫به "امروز" بازگردانده شده "من"ی‏‬
‫ریش ‌هها روی مرمر لیز م ‌یخورند ‬ ‫که ُسر خورده بود به دامن خاموشی‏‬ ‫م ‌یگویم‪ :‬حتما پایش شکسته‏‬ ‫قطار آهســته پیش م ‌یرود و در ســکوت‬
‫تیغ ماهی در گلویش مانده‏‬
‫ن ‌یهای غبار آلود ‬ ‫چوبین‪ ،‬چون میخی چوبی‏‬ ‫م ‌یایستد‏‪.‬‬
‫قاطرها و صخره ها نفس نفس م ‌یزنند ‬ ‫‪‎‬‬ ‫خیابانی ناگهان جایش عوض شده‏‬
‫از دست زنش نتوانسته در برود‏‬ ‫مردگان پیاده م ‌یشوند‏‪.‬‬
‫آبی نیست ‬ ‫آنجا‪:‬حسی‏‬
‫سالهای سال است که تشن ‌هاند آنها ‬ ‫که با بادهای سرد وزیده‬ ‫خیلی چیزها مانع ما آد ‌مها م ‌یشود‏‬ ‫‪‎‬‬
‫بر بالای تلخی شــان گوشــ ‌های از آسمان را‬ ‫و کبوترهایش را‪ ،‬برفش را‏‬
‫بچه ای پیاده م ‌یشود‪ ،‬مادرش فریاد م ‌یکشد‏‪.‬‬
‫م ‌یجوند ‬ ‫پرچم رنگارنگش را‪،‬‬
‫چشم شان از بی خوابی قرمز‬ ‫بر زمین م ‌ینشاند‪.‬‏‬ ‫مردگان خاموش م ‌یایستند‏‬
‫چین عمیقی میان پیشانی شان ‬
‫مانند سروی میان دو کوهند ‬ ‫بر سکوی گذشته‏‪.‬‬

‫به هنگام غروب ‬ ‫و قطار به راهش ادامه م ‌یدهد‏‪.‬‬
‫دست ها چسبیده به تفنگ ها ‬
‫از میان زمان م ‌یگذرد‪،‬‬
‫تفنگ ها ادام ‌هی دست ها ‬
‫دست ها ادام ‌هی روح ها ‬ ‫و هیچکس نم ‌یداند چرا‏‪.‬‬
‫خشمی بر لب ها ‬
‫‪‎‬‬
‫و اندوهی عمیق در چشم ها‏‬
‫چون ستار ‌های در حوضچ ‌هی نمک‬ ‫کوپ ‌ههای درجه یک تقریبا خال ‌یاند‪.‬‏‬

‫مرد تنومندی با غرور نشسته است‏‪.‬‬

‫در لباس مخمل سرخ‪،‬‏‬

‫و به سختی نفس م ‌یکشد‏‪.‬‬

‫شعری از ای ای کامینگز‏‬ ‫تنهاست و این تنهایی را بسیار حس م ‌یکند‏‪.‬‬

‫بیشتر مسافران بر صندلی چوبی نشست ‌هاند‏‪.‬‬

‫‏(به نظرم ‏)‬ ‫‪‎‬‬
‫خست ‌های‏‬
‫از معمای همیشگی زیستن و کاری کردن؛‏‬ ‫ما همه مسافر یک قطاریم‬

‫به زمان حال در آینده‏‪.‬‬
   21   22   23   24   25   26   27   28   29   30   31