Page 25 - Shahrvand BC No.1251
P. 25
‫زنان ‹‬

‫جوان که بودم یه جای ســالم تو تنم نبود از دستش‪ .‬قاطی که می کرد یا ‪‎‎‬دخترک دنبال جوجه اردک ها داشــت دور می شــد بی هوا تکیه کلام ‪‎- ‎‬از دست تو مهری جون! تو چند سالت بود اون موقع؟‬
‫‪‎32 -‎‬سال‬ ‫دست بچه ها رو می گرفتم و تو انباری قایم می‏شدم یا تو توالت اون سر مادرم را فریاد کشیدم‪« :‬آنار جلوی چشم من باش‪‎...»‎‬‬
‫‪25‬‬ ‫حیاط‪ .‬حالا هم که پیر شده باید اخ و تف جمع کنم و غرغرهاشو بشنو ‪‎‬م‪ ‎...‬از ســرزنش و به قول مهری خانم از غر غر می ترسیدم یا از اینکه اتفاقی ‪‎‎‬فکر کردم اگر زنی ‪ 30‬سال توانایی زناشویی نداشته باشد مردی به پایش‬

‫‪‎‎‬دهن وا کردم که بپرسم‪ ...‬به خودم تشر زدم‪ :‬به تو چه؟ سوال نکن معذب برای دخترک بیفتد؟ از اینکه خطری تهدیدش کند نگران بودم‏یا از انگ می نشــیند؟ اصلا مرد چه الزامی دارد به یک زن بســنده کند؟‏حالا چه‬
‫می شه زن بیچاره مگه فضولی؟ اما دوباره تشر زدم که‏خودش بی مقدمه مادر بی مسئولیت بودن‪ ...‬سرگردان بودم بین احساس متضاد و بی سروته‪ .‬سالم باشد‪ ،‬چه ناتوا ‪‎‬ن‪‎...‬‬
‫‪-‎ ‎‬دلت نمی خواست شوهرت سالم باشد و باهاش بخوابی؟‬ ‫نگرانی های بی نام و نشانم را از یاد بردم و با‏آهی بلند گفت ‪‎‬م‪:‎‬‬ ‫درددل کرده اگه نمی خواست که نمی گفت! آخر بی پروا پرسید ‪‎‬م‪‎:‬‬
‫‪‎- ‎‬نه! همون بهتر که آنتن اش رو ســگ خورد‪ .‬یادت باشه مرد روز دشمن‬ ‫‪‎- ‎‬حالا که رفته سفر تا بگرده خدا کریم ‪‎‬ه‪‎.‬‬ ‫‪-‎ ‎‬یعنی حالا پیر شده دیگه نمی زنه؟‬
‫جون زنه شــب دشمن ‪ ....‬زنه‪ .‬دلم می خواست شوهرم آدم‏باشد‪ .‬اخلاق‬ ‫‪‎- ‎‬نه خبر مرگش‪ .‬جون نداره مثل قدیما‪ .‬اما بعضی وقتا فقط دســتش رو ‪-‎ ‎‬آره خدا کریم ‪‎‬ه‪‎.‬‬
‫می بره بالا‪ ،‬منم می دوم تو آشــپزخونه‪ .‬می دونم دیگه جنم زدن‏نداره‪ ،‬دلداری احمقانه ام را عجولانه پس گرفتم‪« :‬چرا ازش طلاق نگرفتی‪‎‬؟»‪ ‎‬داشته باشــه نه اینکه صب به صب با فحش و فضاحت به مادر و خواهرم‬
‫‪‎- ‎‬پشت نداشــتنم مادر جون‪ .‬یه مادر داشتم بدتر از خودم کتک خورش و شاشــیدن به قبر پدرم از در بیرون بره و آخر‏شــب خستگی اش و سر‬ ‫اما می ترسم کاره دیگ ‪‎‬ه‪.‎..‬‬
‫ملس بود و یه پدر که می گفت من خرجیت رو نمی دم و دو تا‏برادر که من خالی کنه با کتک‪ .‬به جان ســینا یه روز دیــدم صدای عربده اش از‬ ‫‪‎‎‬با خودم تکرار کردم‪ :‬جن ‪‎‬م‪.‎...‬‬
‫‪‎‎‬گفتم‪« :‬ســینا کاری نمی کرد‪ .‬اون که خیلی غیرتی بود رو تو که خیلی هنوز طلاق نگرفته دنبال یه زن مرده یا مرد عیاش بودن که منو بدن سر آشپزخانه می یاد رفتم دیدم دیگ آش رو‏خالی کرده کف زمین رو فرش‬
‫هــوو‪ .‬آقا جانم که مرد‪ ،‬دیگه هم از من گذشــته بود و‏هم برادرام از تک با پا لگد می کنه گفتم‪ :‬چی شــده؟ گفت‪" :‬آش چرا نمک نداره خودت و‬ ‫حساس بود‪ .‬جلوی باباش وانمی ایستاد‪‎‬؟»‪‎‬‬
‫سال متسیب ‪ /‬شماره ‪ - 1251‬جمعه ‪ 18‬دادرم ‪1392‬‬ ‫‪‎- ‎‬نه فدای تو بشــم‪ .‬از باباش حســاب می برد‪ .‬الان که دیگه خودش مرد و تــا افتاده بودن‪ .‬گفتم طلاق مــی گیرم حقوق آقام رو هم می گیرم ‪.‬اما هفت جدت مریضین برا من غذای‏رژیمی درست نک ‪‎‬ن"‪‎.‬‬
‫‪‎‎‬حرصم گرفته بود‪« :‬نگفتی چرا طلاق نگرفتی؟ چرا دلت نیامد؟ ‏»‬ ‫شــده دستش تو جیب خودشه احتیاج به باباهه نداره چرا‪ ،‬ولی اون‏موقع دلم نیام ‪‎‬د‪.‎‬‬
‫‪‎- ‎‬گفتم که آقام تا زنده بود می گفت من خرجتو نمی دم آقام و ننه ام هم‬ ‫نه‪ .‬دانشــجو بود‪ ،‬من کتک از باباش می خوردم صداش در نمی آمد‪ .‬الان ‪‎- ‎‬چرا دلت به حال دولت سوخت؟‬
‫تا صدای غرغر باباش رو پشــت تلفن می شنوه میگه‏مامان رو اذیت کنی ‪-‎ ‎‬نه دردت به سرم‪ .‬دولت کدومه همین دولت این بلاها رو سر ما آورد‪‎‬ه!‪ ‎‬که مردن می خواستم طلاق بگیرم حقوق آقام رو هم بگیرم و‏زندگی کنم‪.‬‬
‫بچه ها هم بزرگ بودن‪ .‬اما خیران خواهر کوچکم وضعش از من هم بدتر‬ ‫می آرمش تهران پیش خودم ها‪ .‬تو هم تنبونت رو نمی تونی بالا بکش ‪‎‬ی!‪ ‎‬گوش هام رو تیز کردم‪ .‬مهری خانوم دیگه از کی سیاسی شده بود‪‎‬؟!‪‎‬‬
‫بود گفتم کسی که پشت من نبود لااقل من پشت‏خیران وایسم اون طلاق‬ ‫‪‎- ‎‬دولت مگه چیکارت کرده؟‬ ‫‪‎- ‎‬باز خوبه‪ .‬آفرین به جنم ‪‎‬ش‪‎.‬‬
‫‪‎- ‎‬یادته خانم شیرافکن جلسه اول ماه داشت یه خانمی هم می آمد روضه بگیره‪ .‬اینقدر دوندگی کردم تا حقوق آقام را براش جور کرد ‪‎‬م‪.‎‬‬ ‫‪-‎ ‎‬چی خوبه مادر جان حالا که جوانی ام رفت و به این روز افتاد ‪‎‬م‪‎.‬‬
‫‪‎‎‬و با دســت یقه پیراهن اش رو از دو طرف کنار زد و چاک ســینه اش رو می خواند مادرت منو به زور می برد‪ .‬می گفت ســرت گرم می‏شه‪ .‬روضه ‪‎- ‎‬خیران مادر مریم رو میگین؟ اون که زندگی اش خوب بو ‪‎‬د‪!‎‬‬
‫گوش کن گریه کنی ســبک میشی‪ .‬خلاصه مادر ما رفتیم یه خانمی بود ‪‎- ‎‬کجاش خوب بود‪ .‬شــوهرش یه عوضی بود بدتر از آقا اسماعیل‪ .‬تازه زن‬ ‫دیدیم که عین لحاف به هم دوخته بودن ‪‎‬د‪‎.‬‬
‫‪‎- ‎‬ولی تو اتاق عمل که بودی زار زار گریه می کرد‪ .‬من یادمه مامانم رو که خوش ســرو زبون و خوشگل‪ .‬خیلی هم از خانواده و‏روابط زن و شوهرها باز و مشروب خور هم بود‪ .‬شبهای جمعه هم قمار می کرد‪.‬‏بچه هاش هم‬
‫حــرف می زد‪ .‬آخر مجلس خواســتم درد دلی بکنم ببینم راهی می تونه کوچــک بودن‪ .‬گقتم بیا طلاق بگیر من کمکت می کنم حقوق آقا رو هم‬ ‫دید نزدیک بود از حال بر‪‎‬ه‪.‎..‬‬
‫‪‎‎‬ولی نگفتم که تا مثل بچه ها دوید طرفش‪ ،‬مادرم زیر لب گفت‪" :‬پفیو‪‎‬ز‪ "‎‬جلوی پام بذاره یا نه‪ .‬گفتم بداخلاقه‪ ،‬دســت‏بزن داره‪ ،‬خرجی درســت درست می کینم بگیر زندگی ات رو بکن‪ .‬اولش قبول‏نکرد اما اینقدر زیر‬
‫حســابی نمی ده‪ ،‬بددله‪ .‬در جواب من گفت‪ :‬امام صادق فرموده مردی که پاش نشستم تا راضی شد‪ .‬مادرشوهرش هنوز هم منو نفرین می کنه میگه‬ ‫‪‎- ‎‬پفیوز‪ !...‬آقا اسماعیل گریه می کرد؟‬
‫با خانوده اش سخت گیری کنه قبر‏اونو فشار می ده‪ .‬ولی تو اگر صبر کنی مهری پسرم رو بدبخت کر ‪‎‬د‪.‎‬‬ ‫‪‎- ‎‬آره به خدا‬
‫‪‎- ‎‬غلط کرد بی شــرف‪ .‬دو هفته بعد از جراحی قلبم به من گفت مادر و و با همسرت خوش رفتاری و تمکین کنی خدا تو را با فاطمه زهرا محشور ‪-‎ ‎‬گفتم تو چرا؟‬
‫خواهرم اومدن عیادتت چرا بلند نشــدی به پاشون‪ .‬داشت حمله می‏کرد می کنه‪ .‬گفتم‏تمکین دیگه چیه؟ گفت‪ :‬یعنی ازش اطاعت کنی و باهاش ‪-‎ ‎‬چون از خیران حمایت کردم‪ .‬زر می زنه‪ .‬من هم پیغام فرستادم عیاشی‬
‫به من‪ .‬شــوهر خواهر شوهرم جلوش رو گرفت‪ .‬هه هه‪ ..‬گریه می کرد‪ .‬بی بی زق و زوق بخوابی‪ .‬تو می گی این بلا رو کی ســر ما آورده غیر دولت‪ .‬و مشروب خوری پسرت بدبختش کرد نه م ‪‎‬ن‪‎.‬‬
‫‏بهش گفتم‪ :‬خوبه خوبه اطاعت که مجبورم بکنم اما خدا بهم رحم کرد که ‪‎‎‬با همه دردی که از چروک های زیر چشم گرفته تا چاک سینه ی دوخته‬ ‫همه چی ‪‎‬ز‪.‎..‬‬
‫اش پیدا بود‪ ،‬پیروزمندانه به نقطه ای نامعلوم خیره شد و لبخند‏ز ‪‎‬د‪.‎‬‬ ‫‪-‎ ‎‬خوشم می آد نه فحش از زبونت می افته نه آقا اسماعیل‪ ،‬آقا اسماعیل؟ از مردی افتاده دیگه لازم نیست تمکین کن ‪‎‬م‪‎.‬‬
‫‪‎‎‬انگار مچش را گرفته باشــم‪ ،‬من و منی کرد و گفت‪« :‬خوب اســمش آقا ‪‎‎‬قاه قاه خندید ‪‎‬م‪‎‎ :‎‬‬
‫چشــمم به دوچرخــه افتاد که از وقتی دخترک بــا آن زمین خورده بود‬ ‫اســماعیله دیگه یا شــاید هم زبونم عادت کرده مــادر‪ .‬بس که ازش‏می ‪‎- ‎‬مگه آقا اسماعیل از مردی افتاده؟‬
‫ترسیدم‪ .‬ترسه مونده تو جونم‪ .‬خدا سر پیری یا مرگ منو برسون یا مرگ از خودم خجالت کشیدم از بین اینهمه حرف که زن بینوا زده بود این یکی قسمتی از رنگ صورتی اش ساییده شده بود و جوجه اردک‏هایی که دیگر‬
‫دیده نمی شدند و هاله ای از دخترک که دور می شد و می رفت جاهایی‬ ‫رو هوا زدم‪ .‬انگاری آب خنک به دلم پاشیدن ‪‎‬د‪‎...‬‬ ‫اونو‪ .‬چند روزی با آرامش زندگی کنم‪‎.»‎‬‬
‫‪‎- ‎‬آره ‪ 30‬ساله‪ .‬شماها بچه بودین یادتون نمی آد یه تصادف کرد تو مورچه که حتی با دوچرخه هم نمی توانست برو ‪‎‬د‪‎.‬‬ ‫‪‎‎‬سربه سرش گذاشت ‪‎‬م‪:‎‬‬
‫خورت اصفهان‪ .‬همون موقع طحال و بیضه اش رو انداختن‏سگ خور ‪‎‬د‪[ ‎...‬مدرسه فمنیستی‪‎]‎‬‬ ‫‪‎- ‎‬آقا اسماعیل رو؟ خدا نکنه خدا سایه اش رو از سرت کم نکن ‪‎‬ه‪.‎..‬‬
‫‪‎‎‬هنوز بلند بلند می خندید ‪‎‬م‪:‎‬‬ ‫‪‎- ‎‬نفرینم می کنی‪ .‬خوب دعا کن خدا جون من رو بگیر‪‎‬ه‪‎.‬‬

‫‪In touch with Iranian diversity‬‬ ‫‪Living Language Early Childhood‬‬
‫‪Education Training Program‬‬
‫‪Vol. 20 / No. 1251 - Friday, Aug. 9, 2013‬‬
‫ﺷﺮوع ﮐﻼسهﺎ از اﮐﺘﺒﺮ ‪٢٠١٣‬‬

‫مدت کلاسها )یکساله(‪ ١ ،‬روز کامل در هفته )دوشنبهها( با برخی از کلاسهای شبانه‬

‫ﻓﻘﻂ ﺑﺎ ‪ ٦٣٠٠‬دﻻر و ﮔﺰﯾﻨﻪ ﭘﺮداﺧﺖ ﻗﺎﺑﻞ اﻧﻌﻄﺎف‬
‫در ﺻﻮرت ﺗﻤﺎﯾﻞ داﻧﺶآﻣﻮزان ﻗﺪﯾﻤﯽ در ﻣﻮرد اﯾﻦ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ ﺻﺤﺒﺖ‬

‫ﺧﻮاهﻨﺪ ﮐﺮد‪.‬‬

‫ﺑﺮای ﮐﺴﺐ اﻃﻼﻋﺎت ﺑﯿﺸﺘﺮ از وبﺳﺎﯾﺖ ‪ Living Language ECE‬ﺑﺎزدﯾﺪ ﮐﻨﯿﺪ‬
‫و ﯾﺎ از ﻃﺮﯾﻖ ﺗﻠﻔﻦ‪ ٦٠٤-٢٦٣-٤٧١١ :‬ﺑﺮای ﺧﺎﻧﻢ ‪ Kate‬ﭘﯿﻐﺎم ﺑﮕﺬارﯾﺪ‪Living .‬‬

‫‪Language‬‬
‫‪Institute‬‬
‫‪Foundation‬‬

‫‪Tel: 604 - 916 - 0246‬‬ ‫تدریس خصوصی پیانو )کلاسیک(‬

‫‪25‬‬ ‫توسط آزاده روحاﻻﻣﯿﻦ‬

‫عضو رسمی ‪BC Conservatory of Music‬‬
‫با ‪ 20‬سال سابقه تدریس در ایران‬
‫)مدرسه هنر و ادبیات( و کانادا‬

‫آمادگی جهت شرکت در امتحانات کنسرواتواری‬
‫‪Grade 1-10‬‬
   20   21   22   23   24   25   26   27   28   29   30