Page 25 - Issue No.1389
P. 25

‫‪25‬‬                                         ‫حافظه و دیگری‬                                                                                 ‫ادبیات‬

           ‫احسام سلطانی‬‫سال ‪ / 23‬شماره ‪ - 1389‬جمعه ‪ 13‬نیدرورف‬                                                                       ‫نقد و‬
                                                                                                              ‫بررسی نگاهی به شعری از رضا براهنی‬

                                           ‫به نظر می رسد خویشاوندی نزدیکی بین این دو (من محوری در شعر از این دوره به بعد است که شکل می گیرد و از این پس مفهومی به اسم‬

                                           ‫نو و قالب های تعریف شده برای اشعار کلاسیک) وجود داشته باشد‪ .‬درون هم به وجود می آید‪.‬‬

                                           ‫البته این رابطه را باید استعاری در نظر گرفت نه استدلالی‪ .‬هر دو‪ ،‬فرد و فردیت مهم شناخته می شود و ظهور نیما هم گواه همین مسئله‬

                                           ‫شعر را با نظارت و اداره ی خود پیش می برند و صداهای متفاوت را است‪ .‬این تغییر‪ ،‬تغییری در حوزه ی معرفت شناختی است‪ .‬در دوره‬

                                           ‫در متن خفه می کنند‪ .‬تاکید نیما بر عینیت و مسائل مربوط به آن‪ ،‬های پیشین‪ ،‬ما با انسانی کلی (تیپ) مواجه هستیم و جمع‪ ،‬محور تمام‬

                                           ‫نشان می دهد که او در نظریه و رویکردش درباره شعر به این امر پی مناسبات افراد در جامعه است‪ .‬از این جهت منظور از گذشته‪ ،‬گذشته ای‬

                                           ‫برده بود‪ .‬در شعر کلاسیک‪ ،‬پویایی و شدن جایش را با انفعال و بودن با خصوصیات انسانی در دوران پیش از مشروطه نیست‪ .‬بلکه این انسانی‬

                                           ‫عوض می کند و جهانی که نشان داده می شود‪ ،‬جهانی است که انسان که از آن حرف می زنیم درست پس از دوران مشروطه به وجود می آید‬

                                           ‫ها در آن مرده به دنیا می آیند‪ .‬نه تنها نیما بلکه شاعران پس از او هم (که البته بی ارتباط با دوران پیش از مشروطه هم نیست)‪.‬‬

                                           ‫از این نکته غافل نبوده اند‪ .‬اما در عمل هیچ کدام نتوانسته اند قدم راوی‬

                                                                                                              ‫های مهمی در این راستا بردارند‪ .‬در اغلب شعرها «من» حرف اول و‬

                                           ‫آخر را می زند و همچنان دیگری نادیده گرفته می شود‪« .‬من» قالبی در این شعر سفر می کند‪ .‬از تهران به تبریز و از تبریز به مکان هایی که‬

                                           ‫است که شعر فارسی را از امر نو دور کرده است‪ .‬شعر باید با مشارکت با نیستی و مرگ پیوند خورده اند؛ دوران کودکی و کت پدر‪ ...‬و میدا ِن‬
                                           ‫فعال «دیگری» ساخته شود‪ .‬همچنین دیگری در درون متن باید حضور ساعت تبریز که با اعدامی ها به یادآورده می شود‪ .‬درکه و نیستی‪...‬‬

                                           ‫مشخص و تاثیرگذاری داشته باشد‪ .‬مسئله ی دیگری که باید به آن همیشه وقتی که موهایم را از روی آبروهایم کنار می زنم آنجا‬

                                           ‫اشاره کرد‪ ،‬مسئله‌ی زمان و به طور کلی مسائل مربوط به آن است‪ .‬نشست ‌های‬

                                           ‫گذشته‪ ،‬مهمترین نقش را در شعر معاصر فارسی دارد‪ .‬خاطره مربوط به این کیست که روبروی او نشسته است؟ بر روی برگها و‪ ...‬او همه جا با‬

                                           ‫زمان گذشته است‪ .‬و وقتی که شعری با تکیه بر گذشته نوشته می شود‪ ،‬روای هست‪ .‬پابه پای راوی حرکت می کند بدون اینکه توجه ای از خود‬
                                           ‫تا پیش از دوره ی مشروطه در ایران خبر چندانی از توجه به فرد و خبر از مسدود بودن آینده میدهد‪ .‬این تکیه گاه (گذشته) برای شاعران نشان دهد‪ .‬آیا این همان «گذشته» نیست که پابه پای او حرکت می‬
                                           ‫مسائل مربوط به آن نبوده است‪ .‬در این دوره (مشروطه) با به وجود معاصر فارسی‪ ،‬یکی دیگر از اشتراک های میان شعر نو و شعر کلاسیک کند؟ دوران کودکی که با اعدامی ها به یادآورده می شود و نقش ضعیف‬
                                           ‫آمدن تحرکات اجتماعی و سیاسی‪ ،‬جامعه دچار تغییراتی می شود‪ .‬داد است‪ .‬شعر کلاسیک از طریق قالبی که از پیش تعریف شده ساخته می آفتاب برای خشکاند اشک ها و‪ ...‬همه و همه یادآور مرگ و به نوعی‬
                                           ‫و ستدهای فرهنگی شکل می گیرد و افراد برای تحصیل به دانشگاه های شود و شعر نو با گذشته ای که به زمان حال و آینده تعمیم داده شده گذشته اند‪ .‬شعر در پایان به شروع خود بازمی گردد تا این زمان دایره‬
                                           ‫معتبر دنیا اعزام می شوند‪ .‬به مرور تغییراتی در جامعه اتفاق می افتد که است‪ .‬هر دو به زمان حال و آینده بی اعتنا هستند‪ .‬و به نوعی می توان وار را بیشتر به رخ بکشد‪ .‬این بازگشت‪ ،‬تاکیدی بر بازگشت به درون‬
                                           ‫خبر از ادراک تازه ای از انسان و جهان می دهد‪ .‬در این میان با ظهور گفت بی اعتنایی به زمان حال و آینده بی اعتنایی به دیگری است‪ .‬است‪ .‬مرگ همه جا را تسخیر کرده است‪ .‬آینده ای وجود ندارد‪ .‬گذشته‪،‬‬
‫نیما و انتشار مجموعه شعر «افسانه» این ادراک تازه خود را نمایان می براهنی از شاعران مهم شعر معاصر فارسی است که یکی از شعرهای او آینده است‪ .‬پس تنها راه موجود بازگشت به درون و خاطره است‪ .‬خاطره ‪IntouchwithIraniandiversity‬‬
                                           ‫کند‪ .‬چاپ کتاب افسانه شاید از مهم ترین اتفاقاتی بود که در سال های با عنوان «نگاه چرخان»‪ ،‬برای روشن کردن موضوع مورد بحث انتخاب او را ماندگار می کند؛ یعنی با نشان دادن این وضعیت حاکم بر جامعه‬
                                                                                                              ‫آغازین این قرن در شعر معاصر فارسی رخ داد‪ .‬جامعه انعطاف بیشتری شده است‪ .‬نگاه چرخان‪ ،‬شعری از کتاب خطاب به پروانه ها است‪.‬‬
                                           ‫خودش را زنده نگه می دارد؛ و شعر همین جاست که از دست می رود‪.‬‬
                                           ‫از خود نشان می دهد و می خواهد از دریچه ی دیگری به خود و جهان در شعر نگاه چرخان‪ ،‬راوی فقط در حال به یادآوردن است‪ .‬او زمانی را شعر را به خاطره سپردن یعنی همآغوش شدن با مرگ‪ .‬او برای توجیه‬
                                           ‫نظر بیفکند‪ .‬تا پیش از این دوره‪ ،‬جامعه هرگز نتوانسته بود از آن نگاه به یاد می آورد که یک الف بچه بود و کت پدرش را به جای پالتو می این کار خود می نویسد‪:‬‬
                                           ‫کلی نسبت به انسان فاصله بگیرد و طور دیگری ببیند‪ .‬اما پس از ظهور پوشید‪ .‬و بعد دوره‌ی جوانی و در آخر هم از پیری خود یاد می کند‪ :‬افسوس! ساده نبودن‪ ،‬تلخم کرده وگرنه می گفتم و می خندیدید‬
                                           ‫وقتی که گریه ام می گیرد می روم آن پشت فوراً پیاز پوست می‌کنم‬       ‫نیما‪ ،‬این مهم تحقق می یابد‪ .‬او (نیما) در مقابل کهنه گرایی و ذهنیت و می پرسی‪« :‬موهایت کو؟»‬

                                           ‫کهنه می ایستد‪ .‬و جهان بینی و نگاه انسان ایرانی را نسبت به شعر عوض زمان به شکلی کاملا دایره وار می چرخد؛ طوری که انگار پیش نمی رود‪ .‬که نفهمند‬
                                           ‫می کند‪ .‬فرد و مقوله ی فردی مهم شناخته می شود و توان مشارکت راوی در حال مکتوب کردن خاطره است‪ .‬هیچ کنشی نسبت به زمان آنگاه‪ ،‬موهایم را از روی ابروهایم کنار می زنم آنجا نشسته ای‬
                                                                                                              ‫در حرکت ها و جریان های مهم اجتماعی را پیدا می کند‪ .‬با وجود این‪ ،‬حال و آینده ندارد‪ .‬آنچه هست زمان گذشته است‪:‬‬
                                           ‫در این سطرها چه چیز ناگفته ای وجود دارد؟ از طرفی‪ ،‬گریه و به‬
                                           ‫همچنان "دیگری" و نحوه ی برقراری ارتباط با دیگری‪ ،‬قابل بحث و ‪ -‬گفتی اسم بچه چه بود؟ «سهراب»؟ «اسفندیار»؟ َو‪ ...‬چند ساله؟‪ ...‬یادآوردن نسبت عمیقی با هم دارند‪ .‬و در مقابل همان طور که باختین‬
                                           ‫معتقد است «آدمی به قصد فراموشی به تمسخر (خنده) می پردازد»‪.‬‬         ‫بررسی باقی می ماند و تلاش چندانی برای تحقیق و تفحص در این ‪ -‬چه بزرگ! ‪-‬‬

                                           ‫عاشق و معشوق در این شعر فقط از طریق خاطره همدیگر را ملاقات‬         ‫خصوص‪ ،‬نه در آن دوره و نه در دوره‌های بعد‪ ،‬صورت نمی گیرد‪ .‬اکثر ‪ -‬این سالها که گفته گذشته؟‬

                                           ‫شاعران ایران‪ ،‬پس از نیما‪ ،‬با همان ذهنیت سلسله مراتبی پیشین به در آغاز‪ ،‬نام شعر طوری خودنمایی می کند که انگار قصد افشای چیزی می کنند‪ .‬تنها پل ارتباطی آنها خاطره است‪ .‬راوی برای دیدار با مرگ‬
                                           ‫انسان و جهان می نگرند‪ .‬ذهنیتی که بیشتر در دنیای حماسه یافته می را دارد‪ .‬افشای چرخیدن نگاه شاعر و تغییر زاویه ی دید او نسبت به به میدا ِن ساعت تبریز می رود‪ .‬از طرف دیگر‪ ،‬دیدار او با معشوق بر پایه‬
                                           ‫گردد‪ .‬دنیایی که در آن یک دانای کل‪ ،‬فراتر از زمان ایستاده است و همه آنچه تا به حال بر شعر و شاعران پیشین گذشته است‪ .‬در حافظه ی ی مفهوم نیستی شکل می گیرد‪ .‬همه چیز در درون است؛ و این چرخه‬
                                           ‫را تحت اداره و کنترل خود دارد‪ .‬قطعیت‪ ،‬تک گویی‪ ،‬مرکزیت گرایی تاریخی و فرهنگی ما‪ ،‬گذشته اصلی ترین نقش را ایفا می کند‪ .‬طوری مدام تکرار می شود‪.‬‬
                                           ‫در متن و‪ ...‬از خصوصیات این ذهنیت است که آن را در اغلب شاعران که اساسا گذشته مهم تر از زمان حال و آینده در نظر گرفته م ‌یشود‪ .‬در زمان در این شعر یک زمان تاریخی است‪ .‬و از جایی که تاریخ ما گسسته‬
                                           ‫پس از نیما‪ ،‬می توان به خوبی مشاهده کرد‪ .‬همه چیز با "من" سنجیده این شعر‪ ،‬راوی خود را به «حافظه» میسپارد و از همین طریق خاطره و بدون تداوم است‪ ،‬رفت و آمدهای راوی یادآور همین زمان تاریخی‬
                                                                                                              ‫می شود‪ .‬و چیزی که همچنان نادیده گرفته می شود "دیگری" است‪ .‬را مکتوب می کند‪:‬‬
                                           ‫است‪ .‬شعر نگاه چرخان‪ ،‬شعری منفعل و ایستاست‪ .‬این شعر نتوانسته‬
                                           ‫هر دیدگاه متفاوتی در شعر‪ ،‬به محض ورود‪ ،‬به تصاحب «من» در می همیشه وقتی که موهایم را از روی ابروهایم کنار می زنم آنجا نشست ‌های است با جامعه وارد گفتگویی فعال شود‪ .‬فقدان گفتگو با زمان حال و‬
‫‪Vol. 23 / No. 1389 - Friday, Apr. 1, 2016‬‬  ‫آید؛ و امکان دیگربودگی را از دست میدهد‪ .‬به عبارتی‪« ،‬من» محور بر روی برگها و‪ ،‬در «درکه» َو باد می وزد َو برف م ‌یبارد َو من نیستم آینده و حتی نادیده گرفتن «دیگری» کاملا مشهود است‪ .‬هیچ دیدگاه‬
                                           ‫بودن متن‪ ،‬تمام راه ها و روزنه ها را برای حضور دیگری می بندد‪ .‬در هر روز از گلفروشی «امیرآباد» یک شاخه گل میخریدم تنها یک متضاد و متفاوتی در اثر دیده نمی شود و تنها صدای مسلط راوی است‬
                                                                                                              ‫غزل‪ ،‬دوبیتی‪ ،‬رباعی و‪ ...‬قالب اشعار‪ ،‬انکار کننده ی فرد و امور فردی شاخه‬
                                           ‫که شنیده می شود‪ .‬صدایی که جز خود کس دیگری را نمی پذیرد؛‬
                                                                                                              ‫است‪ .‬شاعر در برخورد با قالب تعریف شده هیچ اختیاری از خود ندارد؛ ‪ -‬اما چه چشم هایی‪ ،‬هان! انگار یک جفت خرما‪-‬‬
                                           ‫و می نشینم و شاه می رود و انقلاب می آید‬
                                                                                                              ‫و با رعایت کردن آن قالب تعریف شده است که نوشته اش شعر نامیده و موهایم را از روی ابروهایم کنار می زنم آنجا نشست ‌های‬
                                           ‫جغرافیا بلند می شود و رو ِح خواب را تسخیر می کند‬
                                           ‫و جنگ‪ ،‬تَر ِک ِش سوزانی در عمق روحهای جوان می ماند‬                 ‫می شود‪ .‬به عبارتی این قالبها به مثابه ایده هایی هستند که شاعر ناگزیر سیگار می کشم می خندی هر روز یک شاخه گل‬

                                           ‫و بلشویسم بعد از هزار مسخ و تجزیه‪ ،‬تشییع می شود‬                    ‫است جهان خود را از طریق آنها نشان دهد‪ .‬انسان و جهان را ایده می آنگاه یاد زمستان هایی می افتم که یک الف بچه بودم‬

                                                                                                              ‫سازد‪ .‬و اصلن جسم مندی و موقعیت مندی انسان به عنوان موجودی در و در زمستان های تبریز‬

                                           ‫اینجا تنها جایی است که انقلاب می آید اما هیچ اتفاقی نمی افتد؛‬      ‫زمان و مکان در نظر گرفته نمی شود‪ .‬در چنین شرایطی وفاداری شعر کت پدرم را به جای پالتو می پوشیدم‬

                                           ‫به ایده و قالبی که او را می سازد‪ ،‬کاملا روشن و بدیهی است‪ .‬حالا در و با برادر آبی چشمم از تون ِل برف ها تا راه های مدرسه را می دویدم تغییری ایجاد نمی شود‪ .‬اینجا جایی است که مرگ و آدم های رفته به‬
                                           ‫و می گریستم زیرا که می گفتند‪ :‬این بُزَمجه در چشم های سبزش سوی مرگ‪ ،‬مورد احترام بیشتری قرار می گیرند‪ .‬معشوق او مرگ است‬             ‫این میان دیگری چه اهمیتی دارد؟‬
‫‪25‬‬
                                           ‫نه کس دیگری‪ .‬مرگ و تنها مرگ او را جاودانه می کند‪ .‬با مرگ به دنبال‬  ‫در این جستار‪ ،‬مقصود از بیان این نکته پرداختن به شعر کلاسیک و همیشه حلقه ی اشکی دارد‬

                                           ‫مسائل مربوط به آن نیست‪ .‬بلکه «من» محور بودن شعر نو فارسی و زمان در اینجا مفهومی درونی دارد‪ .‬در واقع می توان گفت که ما تا پیش ثبت کردن خود در خاطره ی دیگران است‪ .‬و این تنها راهی است که او‬
                                           ‫نسبت آن با قالب های تعریف شده برای شعر کلاسیک مد نظر است‪ .‬از دوران مشروطه چنین نگاهی به زمان نداشته ایم‪ .‬در جامعه ما «من» برای ارتباط با دیگران کشف کرده است‪.‬‬
   20   21   22   23   24   25   26   27   28   29   30