Page 22 - Issue No.1389
P. 22

‫ادبیات‬                                                           ‫‪22‬‬

                                                                     ‫دو شعر از فرزانه قوامی‬  ‫شعر‬                                                                ‫سال ‪ / 23‬شماره ‪ - 1389‬جمعه ‪ 13‬نیدرورف‬

‫مادیان ُمرده‬                                                         ‫فرزانه قوامی‪ ،‬دانش آموخته‌ی زبان و ادبیات فارسی (دانشگاه علامه طباطبایی)؛‪ ‬دبیر بخش شعر‬
                                                                                                                                        ‫ماهنامه‌ی ادبی “گیور”‬
                                                                                                                                               ‫آثار منتشر شده‪:‬‬

                                                                     ‫‪ -‬گفته بودم من از نسل شهرزادهای مضطربم (نشر میرکسری ‪ - )۱۳۸۱ -‬کاندید جایزه‌ی شعر‬
                                                                                                                                          ‫کارنامه ‪ -‬بخش روزنه‬

                                                                     ‫‪ -‬از من فقط النگویی می‌ماند (نشر آرویج ‪ - )۱۳۸۴‬کاندید جایزه‌ی شعر خبرنگاران ‪ -‬کاندید‬
                                                                                                                                         ‫ماهنامه‌ی شعر نگاه نو‬

                                                                                                ‫‪ -‬بعد از هفت ساعت و بیست و نه دقیقه گریه ‪ -‬نشر نیلوفر ‪۱۳۹۰ -‬‬
                                                                                                        ‫‪ -‬کاترینا توفان مورد علاقه من است ‪ -‬نشر چشمه ‪۱۳۹۴ -‬‬
                                                                                                                                                            ‫‪  ‬‬

                                ‫این دگمه ی شکسته یادگار زنی بود‬                              ‫پاپیون‬
                                            ‫که امروز از دور می آمد‬
                                                                     ‫چهار دیوار می خواستیم و یک سقف‬
                                       ‫تا شب به من نزدیک می شد‬             ‫تا شرافتمندانه زیر آن بمیریم‬
        ‫و تا طلوع آفتاب چند بار از خواب می پرید تا من تب خال نزنم‬                ‫چه دوران لذت بخشی!‬
   ‫نوازش زمخت تو را بر چاله های کوچک اندام ریز گیاهان آبزی دیدم‬
                                                                     ‫پاپیون پایان امیدوار کننده ای داشت‬
                                          ‫و ناباورانه خجالت کشیدم‬          ‫حرام زاده ها من هنوز زنده ام‬
            ‫رقص مادیان وار مرا در نیمه های آن شب ناخواسته دیدی‬
                                                                                  ‫نیزه ی درازی نگه داشته اند بالای سرت‬
                                         ‫و ناباورانه خجالت کشیدی‬                              ‫‪ In touch with Iranian diversity‬در نیزار مجاور نی می زنند‬
                         ‫هرگونه اعتمادی به نفع هیچ کدام از ما نبود‬                              ‫ما نیشکر صادر می کنیم‬

                                    ‫چرا من باید خودم را می کشتم‬      ‫و جهان شیرین می شود در حوضچه های آکنده از شیر‬
                                              ‫وقتی که می توانستم‬
                                                                            ‫تو اعتقاد داری به رستگاری پس از قتل؟‬
            ‫هر صبح مثل یک گوساله ی کوچک روی ران هایم بایستم‬              ‫تو اعتماد داری به محکوم دو بار حبس ابد؟‬
                                        ‫چرا من باید تو را می کشتم‬
                                                                            ‫آن ها بارها به خودشان گفته اند "خائن"‬
               ‫وقتی که این گونه با شوق سبزیجات تازه را می جویدی‬                            ‫با تاکید روی حرف "خ 	"‬
                                     ‫و به طبیعت عشق می ورزیدی‬
                                                                     ‫و ادامه ی خون را از دست هایشان پاک کرده اند‬
                           ‫این بار کائنات در کار ما فضولی نمی کنند‬
              ‫بنوش به سلامتی ُکره اسب چوبی غمگین پسرخوانده ات‬                          ‫جرم پاپیون کندن پوست پرتقال ها بود؟‬                                      ‫‪Vol. 23 / No. 1389 - Friday, Apr. 1, 2016‬‬
                                                                                         ‫جرم پاپیون دزدیدن یک تکه نان بود؟‬
                        ‫بنوش به سلامتی کرم ابریشمی که پروانه شد‬                                                                                                 ‫‪22‬‬
                               ‫و از این نیمکره به آن نیمکره پرپر زد‬                   ‫جرم پاپیون تجاوز به آن پیرزن مرده بود؟‬
                                                        ‫تصور کن‬                       ‫به شکلی تدریجی فاصله گرفتیم از محیط‬
                                            ‫آخرین روز جهان است‬                    ‫و هزار بار مچاله کردیم مساحت کوتاه حیات را‬

                 ‫و ما هنوز به رد پای معصوم یکدیگر خیانت می کنیم‬                             ‫سطوح خارجی ما اشغال شده است‬
                                          ‫از قاره های سیاه متنفریم‬                           ‫سطوح داخلی ما اشغال شده است‬

                       ‫و مدت های زیادی ست که گوشت می خوریم‬                                                 ‫تو لذت نمی بری؟‬
                             ‫نمی فهمم چرا من که خودم را کشته ام‬      ‫پایکوبی می کنند در کرت های خشک تنت با نیزه هایی دراز‬
                                  ‫باید این همه به تو بگویم "بنوش"‬
                                                                              ‫ران هایت سوراخ می شود با قطره هایی اسرار آمیز‬
                         ‫هرگونه سفارشی به نفع هیچ کدام از ما نبود‬                            ‫و شرمگاه شن ها مثل همیشه داغ‬
                                            ‫بنوش تا صادقانه بگویم‬
                                                                             ‫مرگ موسمی می وزید و انگشت اشاره اش ترسناک!‬
‫به هرزه هرز دادم هرزگی ام را روی قیژ قیژ فنرهای این تختخواب خراب‬                                           ‫تو لذت نمی بری؟‬
                                                         ‫می بینی‬                                            ‫خالکوبی کرده ام‬
                                                                                                                     ‫ساق ها‬
                                ‫این دگمه ی شکسته یادگار زنی بود‬                                                       ‫ران ها‬
                                            ‫که امروز از دور می آمد‬
                                                                                             ‫اژدهایی کوچک و پروانه ای بزرگ‬
                                       ‫تا شب به من نزدیک می شد‬                            ‫ما بارها به خودمان گفته ایم "احمق"‬
        ‫و تا طلوع آفتاب چند بار از خواب می پرید تا من تب خال نزنم‬
                                                                                                      ‫با تاکید روی حرف "ح"‬
                  ‫شام ساده ی ما باید زیر نوری کم رنگ سرو می شد‬                                   ‫حرام زاده ها من هنوز زنده ام‬
                        ‫هرگونه تشریفاتی به نفع هیچ کدام از ما نبود‬               ‫نخستین بوسه ها پایان امیدوارکننده ای داشت‬
                              ‫خشمم این بار دامن رگ هایم را گرفت‬
                                ‫غیظ را با شتاب تف کرد توی صورتم‬                                        ‫به ویژه بازی زیبای من‬
                                ‫و از همان راهی که آمده بود برگشت‬                                        ‫در نقش ابری باران زا‬

            ‫اردی بهشت ‪94‬‬
   17   18   19   20   21   22   23   24   25   26   27