Page 22 - Issue No.1367
P. 22

‫‪2‬‬                                ‫چهار شعر از‬    ‫ادبیات‬  ‫‪22‬‬
                          ‫نگاه کردم‬                                ‫نعمت مرادی‬
                                                                                ‫شعر‬                                                                                                        ‫سال ‪ / 23‬شماره ‪ - 1367‬جمعه ‪ 7‬نابآ ‪1394‬‬
                             ‫خندید‬
                           ‫و شکفت‬
                 ‫تبری که هی ‌چوقت‬
         ‫ریش ‌های را قطع نکرده بود‬
                     ‫کدخدا ایستاد‬
‫و به نهال‌های کاشته شده لبخند زد‪.‬‬

                                                               ‫‪3‬‬   ‫نعمت مرادی‪ ،‬شاعر‪ ،‬منتقد و داستا ‌ننویس متولد ‪ ۱۳۶۰‬در خرم‌آباد از ایل و تبار «کاکاوند» است و بزرگ‬                        ‫‪Vol. 23 / No. 1367 - Friday, Oct. 30, 2015‬‬
                                                 ‫داشتم می‌مردم‬     ‫شده‌ی «هرسین» از توابع استان کرمانشاه‪ .‬او چند سالی است که در شهریار ساکن شده و مسئولیت چند‬
                        ‫و این اولین باری بود که داشتم می‌مردم‪.‬‬
                                                  ‫بیمارستان هم!‬                                              ‫کارگاه شعر و داستان را در تهران و شهریار بر عهده دارد‪.‬‬

                                                       ‫لبخند زد‬    ‫برخی از داستان‌های کوتاه مرادی‪ ،‬در نشریات تخصصی چون‪« :‬گلستانه» و «کارنامه» منتشر شده است و با‬
                                    ‫لبخند ازمیان تهی بیرون آمد‬     ‫روزنامه‌های «اطلاعات» (ویژه‌نامه‌ی هنر و ادب)‪« ،‬آرمان»‪« ،‬شهروند»‪« ،‬ابتکار»‪« ،‬فرهیختگان» و «باختر»‬
                               ‫مه انبوهی توی تختخواب نشست‬          ‫‪( IntouchwithIraniandiversity‬چاپ کرمانشاه) و هفت ‌هنامه‌ی «سیروان» (چاپ کردستان) و هفته‌نامه گام در رشت همکاری دارد و در‬
                                                                   ‫مجلات الکترونیکی (آوانگارد‪ ،‬شعرانه‪ ،‬طغیان‪ ،‬مرور‪ ،‬بلوط‪ ،‬هشتاد‪ ،‬پیاده‌رو و چوک) سایر آثارش را اعم از‬
                                                    ‫و بیمارستان‬    ‫شعر‪ ،‬نقد و داستان منتشر م ‌یکند‪ .‬مجموعه شعری از او با نام «پدر» اخیراً توسط مرکز نشر آسا منتشر‬
                            ‫دهانش شبیه دهان یک مرده باز شد‬
                  ‫‪ ‬‬                                                                                                                                    ‫شده است‪.‬‬

                               ‫شب از همخوابگی ابر برگشته بود‬                                                                                                    ‫‪۱‬‬
                                        ‫این را از بی حیایی اشیاء‬
                                                 ‫و زیبایی رن ‌گها‬                                                                       ‫من انسان صادقی هستم‬
                                                                                                                                                     ‫که هنوزهم‬
‫و انگشت پرستارها که روی پوستم کشیده م ‌یشد می‌توان فهمید‬
                                                      ‫ساعت تنها‬                                                                  ‫زبان اجدادی‌ام را خواب م ‌یبینم‬
                                                                                                                   ‫و شکل پرند ‌ههای جامانده بر پوست درخت را‬
                      ‫و از شب به انداز ‌هی دهان یک سگ گذشت‬
                                                           ‫پسرم‬                                                                         ‫من انسان صادقی هستم‬
                                                                                                                                            ‫با چشم‌های در گوش‬
                                        ‫از پشت پل ‌کهای نقاشی‬                                                                               ‫با گو ‌شهای در دست‬
                                       ‫روی ابر چشمهایم نشست‬
                                                                                                                            ‫و پاهای به شکل خطی در طاقبستان‬
                                                 ‫و گفت بیدار شو‬                                                                         ‫من انسان صادقی هستم‬
                                            ‫و من داشتم می‌مردم‬                                                                                         ‫که تحمل‬
                                                                                                                                       ‫شکنجه‌های جهنم را دارد‬
                                                      ‫بیدار شدم‬                                                                             ‫پرنده‌ای که می‌تواند‬
                                              ‫شبیه سگی گرسنه‬                                                                               ‫از ش ‌نهای نرم ساحل‬
                                     ‫که خاکروب ‌هها را بو م ‌یکشد‬                                                                                     ‫کوه بسازد‬
                                            ‫همه جا را بو کشیدم‬
                                                                                                                       ‫من روزی هفت بار به دور خودم م ‌یچرخم‬
                                                  ‫چند باران ابری‬                                                                           ‫زبانم را زیارت می‌کنم‬
                                ‫فکرهایم را بردند به تنب کوچک‬
                                                                                                                                   ‫بدون هیچ ابدیتی از اضطراب‬
                                          ‫روی تخت دراز کشیدم‬                                                                            ‫‪ 22‬من انسان صادقی هستم‪.‬‬
                                               ‫مرگ و بیمارستان‬

                              ‫در مقابل من کنفت و پژمرده شدند‬

                                                               ‫‪4‬‬
                                                       ‫زیبای من‬
                                          ‫تو اینجا لبخند م ‌یزنی‬
                                         ‫گلی در آفریقا م ‌یشکفد‬
   17   18   19   20   21   22   23   24   25   26   27