Page 18 - Issue No.1367
P. 18

‫کنش غیرت‌مندا ِن منطقه ما‬

                                                                                                                                              ‫در منطقۀ ما افزون بر وحش ‌یگری‌های هولناک و ناباورانۀ‬                ‫‪18‬‬
                                                                                                                                              ‫«داعش» علیه زنان‪ ،‬تازه‌ترین نمونه از این کنش‌های‬
                                                                                                                                              ‫غیرت‌مدار‪ ،‬رفتار ت ‌نستیز صدها مرد بالغ در پایتخت‬                    ‫سال ‪ / 23‬شماره ‪ - 1367‬جمعه ‪ 7‬نابآ ‪1394‬‬
                                                                                                                                              ‫افغانستان است‪ .‬آری صدها مر ِد رشید‪ ،‬با ایمانی راسخ و غیرتی‬
                                                                                                                                              ‫مثا ‌لزدنی – با قرائت و برداشتی تعصب‌آلود و بسیار خشن از اسلام‬
                                                                                                                                              ‫‪   -‬دفاع از قرآن را بهانه م ‌یکنند و دختری مسلمان و متدیّن به نام‬
                                                                                                                                              ‫«فرخنده مل ‌کزاده» را در ملاءعام آن قدر کتک م ‌یزنند تا جان دهد‪.‬‬
                                                                                                                                              ‫پس از به قتل رساندن‌اش‪ ،‬بدن شریف این دختر ‪ ۲۷‬ساله را در مرکز‬
                                                                                                                                              ‫شهر کابل و جلوی چشم همگان‪ ،‬به آتش م ‌یکشند‪]۳[ .‬؛ تکا ‌ندهنده‌تر‬
                                                                                                                                              ‫ای ‌نکه صدها مر ِد دیگر که شاهد و ناظر این جنایت ضدبشر ‌یاند شگفتا‬
                                                                                                                                              ‫که برآشفته نمی‌شوند و برای جلوگیری از این قتل فجیع ‪ ،‬هرگز اقدامی‬
                                                                                                                                              ‫نم ‌یکنند! چه بسا عادی‌شد ِن چنین خشونت وحشیانه‌ای (که ادامه‬
                                                                                                                                              ‫خشونت خانگی در فضای عمومی است) سبب چشم بستن صدها مر ِد‬

                                                                                                                                                          ‫راستین‪ ،‬بر جا ‌ندادن و پرپرشد ِن مظلومانه فرخنده باشد‪.‬‬

‫دود شده و به هوا رفته است احتمال دارد که این زن بینوا ناخواسته‬       ‫زری ‌نکلاه فریاد م ‌یزند «برو ‪ ،‬برو ‪ ،‬من تو را نمی‌شناسم‪ ...‬حواست پرت‬    ‫برگردیم به مقایسه تطبیقی‌مان؛ تا این‌جا توانستیم برخی نشانه‌ها و‬
‫خشک‌اش بزند‪ ،‬ذهن و ضمیرش از هجوم هزار تصویر ترسناک‪ ،‬مش ّوش‬           ‫است زن‪ ،‬عوضی گرفته‌ای‪(»..‬ص‪ )۱۲‬زری ‌نکلاه حیر ‌تزده از شنیدن‬              ‫رفتارهای ت ‌نستیز را در افسانۀ «گل به صنوبر چه کرد» (که تأیید و‬
‫گردد‪ ،‬و از مجس ‌مکرد ِن آینده خود و طفل معصوم‌اش‪ ،‬تاروپود تن خسته‬    ‫این سخنان‪ ،‬هووی جوا ِن خود را م ‌یبیند‪« :‬زن زرد لاغری با چشم‌های‬         ‫حمایت بی‌دریغ فرهنگ عامه را نیز همرا ِه خود دارد) از متن قصه بیرون‬
‫و فرسوده‌اش به رعشه درآید‪ .‬اما صادق هدایت در مقام نویسندۀ دانای‬      ‫درشت‪ ،‬خودش را به ُگ ‌لببو چسبانیده بود‪ ،‬داغ شلاق به بازو و‬               ‫بکشیم تا بستر مقایسه با رفتارهای مشابه در قصه «زنی که مردش را‬
‫کل (که به قول نیما یوشیج هدایت است که به جای شخصیت‌های‬               ‫پیشانی‌اش دیده می‌شد‪ ،‬می‌لرزید و بازوی ُگ ‌لببو را گرفته بود‪(».‬همان)‬     ‫گم کرد» هموارتر گردد‪ .‬در نتیجه حالا با اتکاب ‌هنفس بیشتری می‌توانیم‬
‫داستان‌اش حرف می‌زند)[‪   ]۵‬تمام این احتمالات را نادیده م ‌یگیرد‬      ‫در این حیص و بیص مادر ُگ ‌لببو هم به محض دیدن زرین‌کلاه‪ ،‬دشنام‬           ‫چند تمهید داستانی را که صادق هدایت در قصه‌اش به کار برده و‬
‫و فقط جای شلاق‌های گ ‌لببو بر اندام هووی جوان را سبب حسرت‬            ‫و تهمت و نفرین نثار زری ‌نکلاه م ‌یکند «از جان پسرم چه م ‌یخواهی؟‬        ‫«ناخواسته» به تأیید قضاو ِت رایج در مورد زری ‌نکلاه (لذت بردن او‬
‫زری ‌نکلاه معرفی م ‌یکند‪« :‬زرین‌کلاه با حسرت‪ ،‬جای شلاق‌های تن‬        ‫زن ب ‌یحیا خجالت نم ‌یکشی‪ ،‬این بچۀ تو حرامزاده است حالا م ‌یخواهی‬        ‫از شکنجه) دامن زده‪ ،‬به پرسش بگیریم و از خودمان سؤال کنیم آیا‬
‫زن جوانی که خودش را به گ ‌لببو چسبانده بود نگاه کرد‪ ،‬بعد با یک‬       ‫به گردن پسرم بیندازی؟»(ص‪ )۱۳‬در این وضعیت آشفته و جهنمی‪،‬‬                  ‫نویسندۀ آوانگارد سرزمین ما نیز با هدف «جلوگیری» از بروز «همدردی‬
‫حرکت از روی ب ‌یمیلی به طرف میدان برگشت‪(».‬همان) اکنون پرسش‬           ‫گ ‌لببو با ب ‌یرحمی فو ِق تصور‪ ،‬باز هم رابطه‌اش را با زن و بچه‌اش انکار‬  ‫خواننده با زرین‌کلاه» بوده که مدخل ورودی قصه‌اش را به جمله مشهور‬
‫این‌جاست که بازتولید افسانۀ «لذت برد ِن زنان از خشونت مردان» آیا به‬
‫گسترش سرکوب و شکنجه‪ ،‬و انتقال آن به نسل‌های آینده‪ ،‬مشروعیت‬                             ‫م ‌یکند و با نفرتی بی‌سابقه به زری ‌نکلاه م ‌ینگرد‪...‬‬    ‫نیچه «به سراغ ز ‌نها می‌روی تازیانه را فراموش نکن» آراسته است؟‬
‫نم ‌یدهد؟ و نظر خواننده داستان را به محق بود ِن عمل شنیع مر ِد‬       ‫مخاطب داستان با خواندن و دیدن این وضعیت ظالمانه‪ ،‬خیلی طبیعی‬
‫خشون ‌تپیشه‪ ،‬رهنمون نخواهد شد؟ و بالاخره پرسش آخر این که‪:‬‬            ‫است که با خود اندیشه کند که در وضعی چنین نامنتظر و فاجعه‌بار‪ ،‬که‬         ‫پرسش بعدی به موضوع «لذت برد ِن» زری ‌نکلاه از شکنجه‌های‬
‫با وجود این خطای احتمالی در داوری خواننده‌گان‪ ،‬آیا بعید است که‬       ‫ناگهان همه امید و تکیه‌گاه زندگی یک زن فقیر – یک مادر ‪ -‬به تمامی‬         ‫شوهرش راجع است‪ .‬صادق هدایت در چند جای داستان بر این نکته‬
                                                                                                                                              ‫پای می‌فشارد که ز ِن قصه‌اش از شکنجه‌شدن کیف م ‌یکند‪ « :‬اگر‬
                                                                                                                                              ‫چه زری ‌نکلاه زیر شلاق پیچ و تاب م ‌یخورد و آه و ناله م ‌یکرد ولی‬
                                                                                                                                              ‫در حقیقت کیف م ‌یبرد»[‪]۴‬؛ نمونه دیگر پافشاری نویسنده در زمانی‬
                                                                                                                                              ‫است که زری ‌نکلاه پس از به‌جان‌خرید ِن رنج و مشقت فراوا ِن سفر (سفر‬
                                                                                                                                              ‫تاریخی‌اش از تهران به مازندران)‪ ،‬سرانجام شوهرش را پیدا م ‌یکند‪،‬‬
                                                                                                                                              ‫‪ In touch with Iranian diversity‬اما با صحنه‌ای باورنکردنی روب ‌هرو می‌شود زیرا ُگ ‌لببو به مجرد دیدن‬

                                                                                                                                                                                                                   ‫‪Vol. 23 / No. 1367 - Friday, Oct. 30, 2015‬‬

                                                                                                                                                                                                                   ‫‪18‬‬
   13   14   15   16   17   18   19   20   21   22   23