Page 31 - Shahrvand BC No.1239
P. 31
‫ویژ ‌هیبزرگداشتاسماعیلخویی ‹‬

‫متن سخنرانی سیامند زندی‪31 :‬‬ ‫«بامی به سر مراست ‪ ،‬ولی پایه های آن‪ ‬‬

‫بر خا ِک مهربا ِن وطن استوار نیست‪ .‬‬

‫دوستان عزيز‪ ،‬سلام‬ ‫بیدرکجاست این و ‪ ،‬پ ِس پش ِت هر نگاه‪ ،‬‬

‫در ابتدا بايد خوشامد بگويم به آقای اسماعيل خويی و دوستانی که‬ ‫بیگانگی به جاست‪ ،‬و گر آشکار نیست‪ .‬‬
‫محبت کرده و در اين مراسم بزرگداش ِت اسماعيل خويی حضور دارند‪.‬‬
‫به من تکليف شده که در اين بزرگداشت در حضورتان باشم و چند‬ ‫در این بهشتشهر ‪ ،‬ز باشید ِن دراز‪ ،‬‬
‫حاصل مرا جز این دل ِک داغدار نیست‪».‬‬
‫(امسال با بهار نشاط بهار نیست – ‪ 28‬اسفند‬
‫کلامی سخن بگويم‪ .‬راستش من ساده‏ترين راه را برگزيدم‪ .‬يعنی‬ ‫‪)1382‬‬
‫موضوعی که برای سخن انتخاب کردم «سياست‪ ،‬مبارزه و در يک‬
‫کلام آزادی در شعر خويی» بود‪ .‬عرض کردم‪ ،‬ساده‏ترين راه‪ ،‬چرا که‬
‫سال متسیب ‪ /‬شماره ‪ - 1239‬جمعه ‪ 27‬تشهبیدرا ‪1392‬‬ ‫کافی است شعر خويی را مرور کنيم‪ ،‬از ابتدای کار‪ ،‬موضوع سخ ِن‪،‬‬ ‫رابطه‌ی خویی با تبعید ویژه‌ی خود‬

‫موضوع شعر آزادی است‪ ،‬کم نم ‏یآوريم !‬ ‫اوست‪:‬‬
‫او تلاشی برای سازواری با تبعید نم ‌یکند‪ ،‬و‬
‫می‏بايست نخست به چندوجهی بودن شعر اسماعيل خويی اشاره کرد‪.‬‬ ‫نم ‌یخواهد بکند‪.‬‬
‫در شعر خويی مبارزه‪ ،‬معنای زندگی و حيات و در نهايت آزادی را‬ ‫یکی از کارهای خویی به نام «بازگشت به‬
‫می‏توان دنبال کرد و به تماشا نشست‪.‬‬ ‫بورجو ورتزی» اهمیتی اساسی در سپیده‌دم‬
‫بر آمدن بی‌درکجایی در شعر او دارد‪.‬‬
‫گيرم تنم اعدام ـ به فرجام ـ کنيد‪،‬‬ ‫خویی تکلیف خود را با جامعه‌ی میزبان‬

‫وين کالبدم «جنازه‏»ای نام کنيد؛‬ ‫انگار از همان روزهای نخست ب ‌یدرکجایی‬

‫من هستی از انديشه‪ ،‬نه زين تن‪ ،‬دارم‪:‬‬ ‫روشن کرده است‪ ،‬یا توهم در آمیختن و‬

‫انديشه‏ی من چگونه اعدام کنيد ؟!‬ ‫پذیرفته‌شدن و سرانجام حل شدن در این‬

‫است‪ .‬پس از آن مواجهه‪ ،‬دیگر انگار نه انگار که میزبانانی هستند‪ .‬نه‬ ‫جامعه را از خود زدوده است‪ .‬چگونه؟ به‬
‫پیرزن شعر «بورجو ورتزی» بنگرید‪ .‬او شبیه‌ترین و نزدیک‌ترین گله‌ای دارد و نه توقعی‪ .‬اگر چه قدردانی‌هایی هم به موقع می‌کند‪.‬‬
‫جامعه‌ی میزبانش را درست همین‌گونه می‌بیند‪ :‬میزبانی که به‬ ‫چهره‌ی میزبانان به مادر بزرگ است‪:‬‬

‫او پناه داده‪ ،‬پس چشم‌داشتی ندارد‪ .‬همه‌ی روی سخن‪ ،‬و هوش‬ ‫« پير زنك مهربانی‌ی مادربزرگ را دارد‬
‫جانش با زادگاه است‪.‬‬
‫شعر خویی به یک معنی هرگز از ایران خارج نمی‌شود‪ .‬در این پانزده‬ ‫‪                                 ‬در نگاِه خوي ‌ش‪:‬‬

‫سالی که شعر و ادبیات تبعید را م ‌یپژوهم‪ ،‬دریافت ‌هام که شعر خویی‬ ‫اگر به روی زمين م ‌ینشست؛‬

‫فصل ویژ‌هی خودش را می‌شاید و تعریف ویژه‌ی خودش را‪.‬‬ ‫و چادری بر سر می‌داشت؛‬

‫تبعید یعنی دور کردن‪ ،‬یعنی فرد را از خانه و میهن خود بیرون‬ ‫و فارسی می‌دانست؛‬

‫انداختن‪.‬‬ ‫و عينكش‌را‪،‬‬

‫شعر خویی اما مقاومتی است در برابر تبعید‪ .‬او هرگز دور نم ‌یشود از‬ ‫‪         ‬در فواص ِل قرآن خواندن‪،‬‬

‫زادبوم خود‪ .‬این پس زدن تبعید و مقاومت اما تنها یک بیانیه‌ی ادبی‬ ‫‪                        ‬از چشم برمی‌داشت؛‬

‫نیست‪ .‬یعنی برای خویی تنها در زبان اتفاق نم ‌یافتد‪ ،‬بلکه در همه‌ی‬ ‫و اش ‌كهايش‌را با گوش ‌ههای مقنعه ا ‌شپاك می‌كرد؛‬

‫زندگی او این مقاومت هست‪.‬‬ ‫و ع ّم جزو را ازبر م ‌یداشت ‪»...‬‬

‫‪In touch with Iranian diversity‬‬ ‫در اینجاست که ناگزیرم به نکت ‌ه‌ای اشاره کنم که در ظاهر شاید یک‬ ‫گوینده‌ی شعر با این امید که بتواند با او پیوندی برقرار کند‪ ،‬پیوندی‬
‫انتخاب شخصی باشد‪ ،‬اما در شناخت و توضیح پدیده‌ی مورد سخن ما‬ ‫از گونه‌ی پیوند نوه با مادربزرگ‪ ،‬سفره‌ی دلش را باز م ‌یکند‪ ،‬حال و‬
‫بسیار اساسی است‪ :‬من در جریان این سفر متوجه شدم که اسماعیل‬ ‫روز خودش را بازگو م ‌یکند‪ ،‬از آدمخواران تاریخیش ‪ ،‬از هم تبارانی‬
‫خویی از پذیرفتن شهروندی کشوری غیر از ایران سرباز زده است‪ .‬تا‬ ‫که از درون‪ ،‬خون را و سرزمین و انسان را ویران کرد‌هاند‪ ،‬از مایی که‬
‫آنجا که می دانم هادی خرسندی نیز چنین خواسته است‪ .‬مسئله این‬
‫بر مایند م ‌یگوید‪:‬‬

‫است که چنین کنش آگاهانه‌ای یک انتخاب خصوصی نیست‪ ،‬بلکه‬ ‫« ـ آدمخواران از مغاك های جنگ ِل تاري ِخ من‪  ‬‬
‫باید پیچیده در فلسف ‌ه و شناخت فرد از هستی باشد‪ ‌،‬و به ناگزیر باید‬ ‫‪                                                  ‬سر بركرده‌اند؛‬
‫انديشه‏ای که خويی در اينجا از آن سخن م ‏یگويد در سخن و شعر‬ ‫زیرساخت هنر و کار او را شکل دهد‪.‬‬
‫او همه‏جا حاضر است‪ .‬اين انديشه‪ ،‬که من آن را «انديشه‏ی آزادی»‬ ‫و از درونم‬
‫می‏نامم از ابتدای وجود خوي ِی شاعر با اوست‪ .‬از آنجا که دوستان‬
‫و عزيزانی پيش از من و پس از من به خويی و کانون نويسندگان‪،‬‬ ‫ما با پذیرش شهروندی یک کشور بیگانه‪ ،‬خودی ِ آن سرزمین‬ ‫‪      ‬خونم را‬
‫کانونی که عل ِت وجودی‏اش مبارزه با سانسور و تلاش برای آزادی‬ ‫نمی‌شویم‪ ،‬چرا که بر شاعری چون خویی ثابت شده است که همواره‬ ‫‪          ‬ويران‌تر كرده‌اند؛‬
‫بيان است‪ ،‬پرداخته و خواهئد پرداخت‪ ،‬از اين موضوع م ‏یگذرم تا به‬ ‫آن فاصله‌ی ارتباطی‪ ،‬آن نبود درک و پیوند عاطفی‪ ،‬سیاسی‪ ،‬اجتماعی‪‌،‬‬
‫تکرار دچار نشوم‪ .‬اما خويی استاد دانشگاهی است که چون از آزادی‬ ‫فرهنگی وجود دارد‪ .‬پس نتیجه چه می‌شود؟ نتیجه این می‌شود که با‬ ‫و سرزمينم را‬
‫می‏گويد‪ ،‬چون تعهد اجتماعی دارد‪ ،‬از تدريس محروم می‏شود‪ .‬به‬ ‫پذیرش شهروندی کشور بیگانه‪ ،‬شاید عضوی از شهروندان آن کشور‬ ‫‪         ‬با آئينم؛‬
‫زندان می‏افتد و در آنجا بايد با ساواک ِی بازجو و شکنج ‏هگر مواجه شود‪.‬‬ ‫بشوی و از برخی حقوق و امتیازها بهره‌مند شوی‪ ،‬اما خودیِ جامعه‌ی‬
‫میزبان نمی‌شوی‪ ،‬بلکه «خارجی ِ خود» می‌شوی‪ .‬تو به عنوان یک‬ ‫و آرمانم را‬
‫‪       ‬با ايمانم؛‬
‫‪            ‬ايمانم را‬

‫‪Vol. 20 / No. 1239 - Friday, May 17, 2013‬‬ ‫کارگر‪ ،‬آموزگار‪ ،‬مترجم یا معمار‪ ،‬شهروندِ کشور میزبان می‌شوی‪ ،‬اما يک‏بار هم‪،‬‬ ‫‪                 ‬با انسانم؛‬

‫ای مرگ!‬ ‫ ‬ ‫آن چمدان فرهنگ و تاریخ را چه م ‌یکنی؟‬ ‫‪                       ‬انسانم را‬
‫‪                             ‬با جانم ‪»...‬‬
‫در چار ‏هجوي ‏یهای پش ِت بی‏پناه ‪‎‬‏یها‪،‬‬

‫پناه و پش ِت من بودی‪:‬‬ ‫ ‬ ‫«می‌بينم‬ ‫ولی شاعر ه ‌مچنان دانسته نم ‌یشود‪ ،‬پیوندی برقرار نم ‌یگردد‪:‬‬
‫‪     ‬پيرزنك مادربزرگ نيست؛‬
‫از چشم ‏ههای شعبده در چش ِم ساواک ‏یجماعت‬

‫چشم ‏های ناديدنی‬ ‫ ‬ ‫و شعر و رؤيا‪،‬‬ ‫«اّما پيرزنك باز می‌گويد‪:‬‬
‫‪         ‬كابو ‌سو شعر‪،‬‬ ‫‪ -" Come? "                                             ‬چی؟»‬
‫در مش ِت من بودی‪:‬‬ ‫ ‬ ‫‪                  ‬نم ‌یداند چيست‪ ».‬‬

‫وقتی که‪،‬‬

‫آن شب‬ ‫ ‬ ‫شاعر در اینجا تلاش می‌کند که عزیزترین و پربهاترین داشته‌اش را‬
‫تقدیم کند شاید پیوندی برقرار شود و دریافته شود‪ « ،‬اّما چمدانی‬
‫در شکنج ‏هگاه‪،‬‬ ‫ ‬ ‫و شگفت است که این کشف‪ ،‬کشف این که میزبان خودی او نم ‌یشود‪،‬‬ ‫فرهنگ نيز با خود آورد‌هام‪ ».‬ولی همدلی‌ای به بار نمی‌آید‪ .‬پاسخ‬
‫و از شعرها و کابوس‌های او سر در نم ‌یآورد‪ ،‬خود باعث رهایی شاعر‬
‫بال سياه و خي ِس خود را ‪،‬‬ ‫می‌شود‪ .‬او اکنون تکلیف خود را م ‌یداند و با خود پیمان نهایی خود‬ ‫م ‌یشنود‪:‬‬

‫ناگهان‪،‬‬ ‫ ‬ ‫را م ‌یبندد‪:‬‬

‫در بوسه‏ی شلاق‬ ‫ ‬

‫بر مهر ‏ههای پش ِت من سودی‪.‬‬ ‫«“ ?‪ / ”Ma che lingua e questa‬این دیگر چه زبانی است؟»‬
‫این مانع ارتباطی‪ ،‬زبانی‌‪ ،‬فرهنگی چون دیواری میان شاعر و جامعه‌ی‬
‫استا ِد دانشگاهی و شاعر؟‬ ‫« و‪ ،‬بعد‪ ،‬با خيا ِل خودم می‌گويم‪:‬‬ ‫میزبان قرار م ‌یگیرد‪ .‬تکلیف روشن است‪ :‬اکنون که شبیه‌ترین فرد این‬
‫‪                    ‬ـ « اّول دريا‪ ،‬بعد هرچ ‌ههای دگر‪،‬‬ ‫جامعه به نزدیک‌ترین کس ِ ما یارای درک ِ ما را ندارد‪ ،‬از دیگرانش‬
‫بله؟!‬
‫و هر ك ‌ههای دگر‪،‬‬ ‫چه انتظاری می‌توانیم داشت؟‬
‫هه هاه!‬ ‫به هركجای دگر‪.‬‬
‫كتاب‌هايم را نيز گم نخواهم كرد اين بار‪».‬‬
‫زن‏جنده!‬

‫مادر قحبه!‬ ‫ ‬

‫ اينجا‬
‫این گونه‌ است که در «بورجو ورتزی» زبان برجسته می‌شود‪ .‬زبان به و این گونه است که ب ‌یدرکجایی مقاومتی است در برابر عارضه‌ای به ما‬
‫از چر ِم کو ِن شاعران‬ ‫موضوع تبدیل می‌شود‪ .‬زبان و بهتر بگوییم‪ ،‬نبود زبان مشترک‪ ،‬فهم نام «خارجی خود ‌» شدن‪ .‬خویی تن نم ‌یدهد به تی‌پای تبعید‪.‬‬
‫مشترک‪ ،‬به مانع اصلی بدل می‌شود‪ .‬به قول فروغ فرخزاد‪« ‌،‬چراغ‌های‬
‫کف ِش فرنگی‬ ‫ ‬ ‫رابطه تاریکند‪».‬‬

‫‪ 22‬اردی‌بهشت ‪ 1392‬ورن ِی خوشدوخت ‪3 1 -‬‬ ‫از همین‌جاست که تفاوت عمده‌ و سوم خویی با دیگر تبعیدیان‬
‫م ‏یسازيم‪...‬‬
‫پدیدار می‌شود‪ .‬پیرزن شعر بورجو ورتزی از او توهم زدایی کرده‬
   26   27   28   29   30   31   32   33   34   35   36