Page 29 - Shahrvand BC No.1239
P. 29
‫ویژ ‌هیبزرگداشتاسماعیلخویی ‹‬

‫‪29‬‬ ‫و تو «پرنده‌ای در آرزوی پریدن شدی‪ .‬سر از چهار سو با متن سخنرانی محمد محمدعلی‪:‬‬

‫دیوارهای قفس می‌زنی»‬
‫پس آواره‌ی سرزمین لیاری می‌شوی…‬
‫اسماعیل خویی‪ ،‬غول زیبا و دوست داشتنی من و ما‬ ‫«به یک دل غمگین به جهان شادی نیست‬

‫تا یک ده ویران بود آبادی نیست‬

‫وقتی قرار است درباره نامداران نسل قبل خاطره‌ای بگویی ناچاری خودت را کوچک و کوچک تر کنی تا‬ ‫تا در همه جهان یکی زندان هست‬

‫برگردی به آن دوران تلخ و شیرین‪.‬‬ ‫در هیچ کجای عالم آزادی نیست»‪۱‬‬

‫«آه چه دور است آزادی‪ ...‬رهائی نیست‪ ...‬از دامی به دام‬
‫سال متسیب ‪ /‬شماره ‪ - 1239‬جمعه ‪ 27‬تشهبیدرا ‪1392‬‬ ‫دیگری رفتن ‪ »...‬نم ‌یمانی پشت دیوار شکسته … پشت م ‌یکنی به دکتر اسماعیل خویی‪ ،‬همواره در کانون‬
‫دیوار شکسته و به بیدرکجای عالم نه ترک وطن که ترک فرمانفرمای توجه خداوندگاران سخن و سجایای‬
‫اخلاقی بوده است‪ .‬او یکی از معدود‬ ‫آخوندی م ‌یکنی …‬
‫شخصی ‌تهایی است که با بیش از یکصد و‬
‫سی مدخل در « تاریخ جنبش روشنفکری‬ ‫«و ناگهان سنگی م ‌یشوی افتاده بر صیغلینه ای از یخ‪»...‬‬

‫تو با زبان ظریف و تصویرآفرینت «در انفجار خزان کولیان برگ‪ ،‬ایران» (‪ )۱‬م ‌یدرخشد‪ .‬من امروز در این‬
‫مجال اندک فقط روزنه ای باز م ‌یکنم به‬ ‫جشن کوچ برپا م ‌یکنی»‬
‫به جائی که «حقیقت را خالی از چون و چرا» کردی تا اندیشه‌های سرفصل اهم خاطرات خودم و فعالی ‌تهای‬
‫فلسفی و سیاسی‌ات را بیانی انتقادی و روشنفکرانه در غزلی و رباعی او در کانون نویسندگان ایران در ایران و‬
‫کانون نویسندگان ایران در تبعید‪.‬‬ ‫ای به جان بنوشانی ‪.‬‬
‫چگونه م ‌یتوان حق مطلب را درباره شاعر‬
‫و فیلسوف و مبارزی ادا کرد که در دهه‬
‫چهل خود شاهد بودم در جریان «شب های‬ ‫«بی دین دلک مرا تو دینی ای شعر‬

‫شعر گوته» (‪ )۱۳۴۷‬همراه احمد شاملو و‬ ‫در عالمی از شک ام‪ ،‬تو یقینی ای شعر‬

‫در جریان «ده شب کانون نویسندگان»‬ ‫جز با جان ترک من نخواهی گفتن‬
‫دم های مرا تو واپسینی ای شعر»‬
‫(‪ )۱۳۵۶‬همراه سعید سلطانپور‪ ،‬جوانان‬ ‫( شب شعر فوریه ‪ 2007‬لندن)‬
‫فراوانی را به خروش آوردند و خود نیز‬
‫ای شاعر فیلسوف که سخنت در شیوایی و صراحت اثری جان آفرین خوش درخشیدند در نقشی که هنرمندان‬
‫می‌بخشد‪ ،‬هیچ میدانی که ستاره بامدادان و ستاره شام تک ستاره‌ای در اذهان مردم م ‌یگذارند‪.‬‬
‫چگونه م ‌یتوان از یک شخصیت ادبی‬ ‫است با دو نام؟‬
‫شعر تو شنونده را گرم م ‌یکند‪ ،‬سرد میکند‪ ،‬به شگفت می آورد‪ ،‬برجسته ایرانی‪ -‬جهانی تجلیل کرد که هم‬
‫در ایران جزو ‪ ۴۹‬پایه گذار اولیه کانون‬ ‫تکان م ‌یدهد‪ ،‬می خنداند‪ ،‬مضطرب م ‌یکند‪ ،‬به خشم می آورد‪:‬‬
‫نویسندگان ایران (‪ )۱۳۴۷‬بوده است‪ ،‬و‬
‫هم در خارج از کشور جزو پایه گذاران‬ ‫«وقتی که من بچه بودم‬

‫کانون و « انجمن قلم ایران در تبعید»‬ ‫لذت خطی بود‬

‫(‪ )۱۳۶۳‬و در سراسر این دوران پر تلاطم‪ ،‬اغلب مطالب منتشر شده از از او تهیه کرده است‪ .‬حتی در عاشقان ‌ههای تمیز هم او بی مضایقه‬ ‫از سنگ‬

‫‪In touch with Iranian diversity‬‬ ‫سوی کانون نویسندگان داخل و خارج کشور پس از ویراستاری سخت انقلابی است‪.‬‬ ‫تا زوزه‌ی آن سگ پیر رنجور‬

‫گیرانۀ او به چاپ م ‌یرسیده و خود طی این سا ‌لها بیش از چهل کتاب دکتر خویی جزو شاعران و هنرمندانی است که خود شاهد بودم با‬ ‫آه‬
‫آن دستهای ستمکار معصوم»‬
‫منتشر کرده است و تعدادی از آ ‌نها فراتر از مرزهای زبان فارسی به چشمان گریان و قلبی شکسته و بغضی در گلو مانده از جور و جفای‬ ‫(کتاب بربام گردباد ‪ -‬وقتی که من بچه بودم‪ ،‬صفحه ‪)۴۷‬‬
‫سانسورچیان ترک وطن کرد‪ .‬چراکه درها و دریچ ‌ههای ادبیات نو و‬ ‫شهرتی درخور رسید‌هاند‪.‬‬
‫از مخالفان سرسخت رژیم ستم خمینی هستی چرا که منطق دروغ را همین جا توضیحی بدهم درباره عنوان مطلب‪ ،‬یعنی «اسماعیل خویی‪ ،‬بالنده را چنان برای او و برخی از هم نسلانش (با تعلقات خاص سیاسی)‬
‫میدانی وهمچون بسیاری ازبزرگان جهان فتوای قتل سلمان رشدی غول زیبا و دوست داشتنی من و ما» و آن این که ‪ ...‬حدود سی و بسته بودند که هر کس دیگر هم جای او و آنان بود‪ ،‬جلای وطن‬
‫پنج سال پیش که من از اعضای جوان کانون نویسندگان محسوب م ‌یکرد‪ .‬خویی جزو نخستین مهاجران و آخرین مهاجران نبود‪ ،‬اما جزو‬ ‫را رد م ‌یکنی‪:‬‬
‫م ‌یشدم و اصطلاحاً «دو کتابی»‪ ،‬دکتر اسماعیل خویی با شانزده هفده مهاجران صاحب نامی بود که هنوزاهنوز هم آه م ‌یکشند برای آن وطن‬ ‫«گر بخشش خصمان خدا خواهم از خلق‬
‫عنوان کتاب جزو غولان دوست داشتنی کانون محسوب م ‌یشد‪ .‬در به جا مانده از بیداد و شعارهای پوچ و توخالی و ما طی سالیان سال آه‬
‫جم ‌عهای کوچک و جوان خانوادگی به یاد ایام شباب یا دبیرستانی‪ ،‬م ‌یکشیدیم از عدم حضورش در کانون نویسندگان ایران در ایران که‬ ‫نام هم ‌هشان م ‌یبرم و نام شما نه‬

‫مثلأ احمد شاملو و سیمین دانشور را جزو غولان دوست داشتنی نسل هر از گاه تا دریچه و روزنه ای م ‌ییافت سر بر م ‌یآورد در مثلأ متن «‬ ‫سنجیدم و دیدم که نشانی ز تکامل‬
‫احکام نرون دارد و احکام شما نه»‪۲‬‬
‫قبل م ‌یدانستیم و نام اسماعیل خویی شاعر هم بلافاصله پس از آنان ما نویسنده ایم» یا متن «‪ ۱۳۴‬نویسنده» یا منشور کانون در سا ‌لهای‬
‫با ای ‌نحال امید داری که «به خانه خواهی رفت و گرمای تنی م ‌یآمد و ما جوا ‌نها در غیاب هر یک از آن غولان زیبا و دوست داشتنی‪ ،‬سیاه ‪ ۱۳۷۵‬تا ‪ ۱۳۷۷‬که با ماجرای اتوبوس منحوس شروع شد و به‬
‫‪Vol. 20 / No. 1239 - Friday, May 17, 2013‬‬ ‫جملاتی در حد یک کد و نشانه م ‌یگفتیم‪ .‬مثلأ تا م ‌یگفتیم «غول مرگ محمد مختاری و محمد پوینده انجامید‪.‬‬ ‫زمهربانی خورشید به نیازت خواهد کرد»‬
‫رنج»‪ ،‬بتهون یادمان م ‌یآمد‪ .‬تا اسم شاملو پیش کشیده م ‌یشد‪ ،‬یکی مهم نیست‪ ،‬حالا و اکنون اسماعیل خویی خود را مبارز بداند یا نداند‪.‬‬
‫م ‌یگفت «وارطان سخن نگفت‪ ،‬نازلی همان وارطان بود» یا تا اسم او مبارزه خود را کرده است و نقش برجستۀ خود را بر تاریخچه کانون‬
‫ترا می‌پرسم شعر چیست که اینگونه با جانت قرین؟‬
‫و م ‌یگوئی همان‌ گره خوردگی عاطفی‌ی اندیشه و خیال است اخوان م ‌یآمد‪ ،‬م ‌یگفتند «زمستان است و سرها در گریبان است»‪ .‬حک کرده است و باز هم به راه حرفه ای خود م ‌یرود‪ .‬آفتاب آمد دلیل‬
‫درباره دکتر خویی همیشه جملات توضیحی تشریحی بود و مثلا به آفتاب‪ .‬او حالا این جاست و همراه من و شما پوزخند م ‌یزند به آنانی‬ ‫در زبانی فشرده و آهنگین‪.‬‬
‫شعر خوب مثل دیدن عریان است پس د ِر صندوق خیال م ‌یگشایی این سیاق «آری و باری‪ ،‬درود بر همولایتی فردوسی و خداوندگار علائم که برای سلب چهره از شخصی ‌تهای ادبی و جریان روشنفکری ایران به‬
‫و از ململ تمثیل پیراهنی می‌بافی آراسته و بایسته می گریزم می‌روم سجاوندی» و درباره ساعدی م ‌یگفتیم خداوندگار «آی با کلاه و آی بی هر وسیله ای متوسل م ‌یشدند‪.‬‬
‫من به جناب دکتر اسماعیل خویی خوش آمد م ‌یگویم و پاس م ‌یدارم‬ ‫کلاه همراه ترس و لرز» که هر دو از آثار ارزشمند ساعدی بودند‪.‬‬ ‫می‌مانم «نه دست شکسته و نه چنگ بگسسته»‬
‫به هر رو هرگز یادمان نم ‌یرود که دکتر خویی از همان سا ‌لهای دیر عرق ریزان روح و تلا ‌شهای بی وقفۀ حداقل نیم قرن اخیر او را در‬
‫میدانم که از سرزمین محبوبم می‌آیم‪...‬‬
‫«از ماه به زمین می‌نگرم» آه چه زیباست اما دور «و من اوج و دور جزو معدود شاعرانی بود که علاوه بر شهرت از محبوبیت هم عرصۀ شعر و سخن؛ و در پاسخ آنانی که پیش ترها استدلال م ‌یکردند‬
‫می‌گیرم از قامت بلندای باران پر بر آسمان می گسترم و هرگز برخورداربود‪ .‬یادمان نم ‌یرود و نباید هم برود که چگونه بی هیچ مزد که نویسندگان و شاعراندر تبعید از زبان و ریش ‌ههای خوددور م ‌یافتند‬
‫و منت کنار جوا ‌نها م ‌ینشست و با حوصله و صبری ایوب وار و مثال و دیگر قادر نیستند اثری در خور تأمل بیافرینند م ‌یگویم‪« :‬اینک دکتر‬ ‫هرگز خزه‌ی کف جوی نخواهم شد‪».‬‬
‫زدنی‪ ،‬به اشعار و داستا ‌نهای جوا ‌نها گوش م ‌یداد و راهنمای ‌یشان اسماعیل خویی با انبوهی کار انجام داده و انبوهی دیگر از آثار دردست‬
‫م ‌یکرد‪ .‬هر چند نم ‌یخواهم مقایسه ای بکنم بین دکتر خویی و شاعر انجام»‪.‬‬
‫پی نوش ‌تها‪:‬‬
‫« متن های داخل گیومه برگرفته از شعرهای اسماعیل خوئی است‪ ».‬نامداری چون اخوان ثالث که در همان ایام کمتر مجال و حوصله‬
‫* «صبا نام دختر خوئی از رکسانا سبا است که پس از بیست سال م ‌ییافت به جوا ‌نها بپردازد‪.‬‬
‫و اما خاطرات من با اسماعیل خویی‪...‬‬
‫دوری از پدر‪ ،‬تصمیم گرفته بود که بیاید و ‪ -‬همچون دختر فردوسی آری و باری‪ ،‬یادها و بودها فراوان است‪ ،‬اما آنچه در مجلس پاسداشت اگر از مجالس شادخواری و شادنوشی در منزل دوستان مشترک (دکتر‬
‫او گفتنی است این که من او را طی سالیان از خداوندگاران زبان فارسی فرامرز سلیمانی شاعر و احمد کریمی حکاک محقق) و شکار لحظ ‌ههای‬ ‫‪ -‬از پدر نگهداری کند»‬
‫م ‌یدانستم و نکته این که او همواره خود را از مدافعان حقوق خل ‌قهای ناب در این کافه و آن محفل ادبی بگذریم‪ ،‬فهرست وار و به اجمال‬
‫ترک و ترکمن و بلوچ و لر و عرب و‪ ...‬م ‌یدانست و در کانون نویسندگان گفتنی است از سال ‪ ،۱۳۵۷‬در جلسات عمومی کانون‪ ،‬هر سه شنبه‬ ‫‪ -۱‬از مصاحبه اسماعیل خوئی با بی بی سی‬
‫‪ -۲‬از مصاحبه اسماعیل خوئی با بی بی سی‬
‫همواره از زبان و لهجه آنان دفاع م ‌یکرد‪ .‬برای این شاعر مردمی همواره از سخنانش بهره مند م ‌یشدم‪ .‬از سال ‪ ۱۳۵۸‬به عنوان حسابدار کانون‬
‫منابع‪:‬‬
‫گزینه شعرها – برساحل نشستن و هستن – بر خنگ راهوار زمین اعتراض به عنوان اصل ‌یترین عنصر محتوایی شعر و یکی از مضامین در اغلب جلسات هیأت دبیران کنارش م ‌ینشستم و از سال ‪ ۱۳۵۹‬به‬
‫‪29‬‬ ‫– بربام گردباد ‪ -‬از صدای سخن عشق ‪ -‬کتاب ده شب و مصاحبه‌ها اساسی مطرح بوده است‪ .‬او به عنوان یکی از اعضای برجسته کانون عنوان سردبیر فصلنامۀ «برج» (‪ )۲‬چند شعر و یک مصاحبه جنجالی و‬

‫هرگز سکوت را به عنوان یکی از شیو‌ههای مبارزاتی نپذیرفت و همواره راهگشا دربارۀ « تفاوت شعر و شعار» از او چاپ کردم و هرجا و هروقت‬
‫برای تحول گام برداشت‪ .‬نگاه کنید به پوستری که انجمن هنر و ادبیات‬
   24   25   26   27   28   29   30   31   32   33   34