Page 28 - Issue No.1374
P. 28

‫مقالات کبرا سعیدی (شهرزاد) از نخستین فیل ‌مسازان زن ایران‬                                                                                                                                                                   ‫سال ‪ / 23‬شماره ‪ - 1374‬جمعه ‪ 27‬رذآ ‪1394‬‬
                                                                                                                                                                                                                          ‫‪28‬‬
                                                        ‫هنر‬

‫از آثار شهرزاد م ‌یتوان به چاپ داستا ‌نهای کوتاه در‬  ‫بزنــی و صندلی که بر روی آن بنشــینی و مخاطبی‬          ‫کتا ‌بها و فیل ‌مهای شــهرزاد از دســت مــ ‌یرود‪ .‬از‬  ‫توانا‪ -‬کبرا ســعیدی با نام هنری «شــهرزاد» شاعر‪،‬‬
‫روزنام ‌هی آیندگان و کتاب جمعه اشــاره کرد‪.‬ای ‌نکه‬   ‫کــه دربار‌هی اتفاقات جدید جهان بــا او حرف بزنی‪.‬‬      ‫شهرزاد پس از انقلاب دیگر خبری نیست حتا گمان‬           ‫نویســنده و یکی از نخستین فیل ‌مسازان زن در ایران‬
‫ای ‌نروزها شــهرزاد کجا است خبری نیست‪ .‬او چگونه‬      ‫آدمی بیگانه هستی که گویی از جهانی دیگر به آنجا‬         ‫م ‌یشد که شــهرزاد مرده است‪ .‬او در سال ‪ ۱۳۶۴‬به‬        ‫در هجدهم آذرماه ‪ ۱۳۲۵‬در میدان را‌هآهن تهران به‬
                                                     ‫پرت شــد‌های‪ ،‬ب ‌یهیچ نقط ‌هی اشتراکی‪ .‬حتی خیلی‬        ‫آلمان رفت و هفت ســال پس از آن بار دیگر به ایران‬      ‫دنیا آمد‪« .‬کبرا نام خواهرمرد‌هام بود که شناسنام ‌هاش‬
                              ‫روزگار م ‌یگذراند؟‬     ‫وق ‌تها ح ‌ر زدن آد ‌مهای اطرافــت را به زبان محلی‪،‬‬    ‫بازگشت و در یکی از شــهرهای شمالی ایران ساکن‬          ‫را باطل نکرده بودند وشناسنامه را برای من گذاشتند‪.‬‬
                      ‫شهرزاد در شعری م ‌یگوید‪:‬‬                                                              ‫شد‪ .‬شهرزاد در تظاهرات زنان درروز ‪ ۱۷‬اسفند سال‬         ‫‪ In touch with Iranian diversity‬مــادرم مریــم صدایم م ‌یکــرد و پدرم زهــرا‪ .‬زمان‬
                                                                                        ‫نمی فهمی‪».‬‬          ‫‪ ۸ (۱۳۵۷‬مارس‪ -‬روز جهانی زن ) حضور م ‌ییابد و از‬       ‫رقصندگی شهلا م ‌یگفتندم‪ .‬در سینما شهرزاد شدم‬
                              ‫تلنگری بر آب زدم‬          ‫شهرزاد در گف ‌توگویی در تیرماه ‪ ۱۳۸۷‬م ‌یگوید‪:‬‬       ‫آن تظاهرات فیل ‌مبرداری م ‌یکند‪ .‬گفته م ‌یشود که او‬   ‫و حالا زیر شــعرهایم م ‌ینویسند‪ :‬شهرزاد‪ ».‬در کارت‬
                   ‫سازی که زمین آن را م ‌یشنود‬       ‫مدتی در شمال و تحت حمایت ناچیز کمیت ‌هی امداد‬                                                                ‫مل ‌یاش آمده که شهرزاد متولد هجدهم آذرماه ‪۱۳۲۹‬‬
                                                     ‫و با ماهی هزار و پانصد تومان زندگی م ‌یکرده اســت‪.‬‬                  ‫در این تظاهرات بازداشت نیز م ‌یشود‪.‬‬      ‫اســت از مدارک دیگری اثبــات م ‌یکند که او متولد‬
                           ‫آسمان آن را م ‌یشنود‬      ‫وقتی این مبلغ ناچیز کفــاف زندگ ‌یاش را نم ‌یدهد‬       ‫پــوران فــر ‌خزاد در کتــاب «کارنمای زنــان ایران»‬   ‫سال ‪ ۱۳۲۵‬است‪ .‬پدرش قهو‌هخان ‌هدار بود‪ .‬شهرزاد با‬
                        ‫تلنگری بر گیجگاه عشق‬         ‫مدتی به جنــگل م ‌یرود و در جنگل زندگی م ‌یکند‪.‬‬        ‫م ‌ینویســد که شــهرزاد در ســال ‪ ۱۳۵۷‬با خوردن‬        ‫رقصندگی در کاف ‌ههای خیابان لال ‌هزار در سن چهارده‬
                         ‫رعدی سخت درم ‌یگیرد‬         ‫خان ‌هی ســینما به او ماهی نود هــزار تومان م ‌یدهد‪.‬‬   ‫قرص خودکشی کرد که نجات یافت‪ .‬مجل ‌هی «دنیای‬           ‫ســالگی آغاز کرد و پس از آن بــه تئاتر روی آورد‪ .‬او‬
        ‫پرنده مهاجر تنم بال م ‌یگشاید و م ‌یخواند‬    ‫شهرزاد م ‌یگوید که ماهی پنجا‌ههزار تومان آن برای‬       ‫ســخن» در ســوگ اخوان ثالث با انتشــار نام ‌‌های از‬   ‫در کافه جمشــید و ســیروس لال ‌هزار م ‌یرقصید‪ .‬او‬
                                                     ‫کرایه خانه م ‌یرود‪ .‬ای ‌نکه ای ‌نروزها شهرزاد کجا است‬  ‫ابراهیم گلستان از آخرین دیدارش با اخوان در لندن‬       ‫در نمای ‌شهایی مانند «بیــن راه» در تئاتر نصر و در‬
                             ‫زندگی اینگون ‌هاست‬                                                             ‫م ‌یگوید که در آن به شعری از شهرزاد اشاره م ‌یکند‪:‬‬    ‫تئاتــر دهخدا و تئاتر پارس بــازی م ‌یکرد‪ .‬او پس از‬
                ‫تلنگری بر دهان کام ‌لترین انسان‬               ‫خبری نیست‪ .‬او چگونه روزگار م ‌یگذراند؟‬        ‫«اخوان روزرسیدنش‪ ،‬به هدیه‪ ،‬کتابی به من بخشید‬          ‫آن در نق ‌شهای کوچکی در ســینما بازی کرد‪ .‬گفته‬
                                                                                                            ‫که یک جنگ از شعرهای نو فارسی بود‪ .‬چند روز بعد‬         ‫م ‌یشود شهرزاد در سال ‪ ۱۳۴۶‬با فیلم «یک ‌هبزن» به‬
                                   ‫پایان آرامش‬                                                              ‫ازم پرسید آن را چگونه م ‌یبینم‪ .‬گفتم در این جنگ‬       ‫کارگردانی رضا ضفایی پا به دنیای فیلم گذاشت‪ .‬نام‬
                                ‫و یا آغاز شورش‬                                                              ‫از آنهایی که شعرشان ب ‌یپاست‪ ،‬برگزید‌ههایی هست‪.‬‬       ‫شــهرزاد اما اولین بار در تیتراژ فیلم قیصر م ‌یآید و‬
                                                                                                            ‫بعد رفتم آن جلد لاغر آکنده از بیان زندۀ بیدادگر را‬    ‫پس از ان در چند فیلم مطرح ســینمای ایران نقش‬
                                                                                                            ‫که ســال ها پیش با عنوان "با تشنگی پیر م ‌یشویم"‬      ‫بازی م ‌یکند‪ .‬نقش شــهرزاد در بی ‌شتر فیل ‌مها نقش‬
                                                                                                            ‫درآمــد‪ ،‬در آوردم‪ .‬از آن برایش تک ‌هها خواندم‪ .‬شــعر‬  ‫زن بدکاره و یا رقاص ‌های اســت که به چند ســکانس‬
                                                                                                            ‫کار خــود را کرد‪ .‬خود را م ‌یگرفت نگرید‪ ،‬که عاقبت‬
                                                                                                            ‫نتوانست‪ .‬افتاد به ه ‌قهق‪ .‬بلند شد رفت‪ .‬بعد که آمد‬                                     ‫محدود م ‌یشود‪.‬‬
                                                                                                            ‫گفت‪ :‬این از کجا آمد‪ ،‬کیســت؟ گفتم‪ :‬همین دیگر‪.‬‬
                                                                                                            ‫ب ‌یخبرهســتیم‪ .‬ب ‌ه خود گفتم و همچنان همیشــه‬        ‫شــهرزاد با بازی در فیل ‌مهای «تنگنا» و «صبح روز‬     ‫‪Vol. 23 / No. 1374 - Friday, Dec. 18, 2015‬‬
                                                                                                            ‫م ‌یگویم‪ ،‬در دالان تنگ هیاهوی پرت غافل م ‌یشویم‬       ‫چهارم» توانســت جایز‌ههایی از جشنواره «سپاس»‬
                                                                                                            ‫از دنیایی که در همســایگی زندگی دارد‪ .‬گفت‪ :‬مثل‬        ‫به ارمغان م ‌یآورد‪ .‬شــهرزاد در سال ‪ ۱۳۵۱‬مجموع‬
                                                                                                            ‫رگ بریده خون زنــده ازش م ‌یریخت‪ .‬گفتم‪ :‬همین‬          ‫اشــعارش را در دو هزار نســخه با نام «باتشنگی پیر‬
                                                                                                            ‫دیگر‪ .‬گفت اســمش هم به گوش مــن نخورده بود‪،‬‬           ‫م ‌یشویم» در انتشارات اشراقی به چاپ رساند‪ .‬گفته‬
                                                                                                            ‫اسمش چیســت؟ گفتم‪ :‬همین دیگر‪ .‬اشکال از اسم‬            ‫م ‌یشــود هزین ‌هی انتشار این کتاب را که در آن زمان‬
                                                                                                            ‫و آشــنایی با اسم م ‌یآید‪ .‬از روی اسم چه م ‌یفهمیم؟‬   ‫چیزی حدود پن ‌جهــزار تومان بود بهروز وثوقی تقبل‬
                                                                                                                                                                  ‫کــرد‪ .‬طراحی و عکس روی جلد آن کتاب را نیز امیر‬
                                                                                                              ‫اسمش بنا به آنچه معروف است «شهرزاد» است‪».‬‬           ‫نادری‪ ،‬عکاس فیلم آن روزها و کارگردان ســینما بر‬
                                                                                                            ‫شــهرزاد در ســال ‪ ۱۳۵۷‬عضو کانون نویســندگان‬          ‫عهده گرفت‪ .‬شــهرزاد حوالی سال ‪ ۱۳۵۲‬از بازی در‬
                                                                                                            ‫م ‌یشــود‪ .‬ابتدا بر سر عضویتش در کانون نویسندگان‬      ‫فیل ‌مفارســی کناره گرفت‪ .‬او پس از این به سینمای‬
                                                                                                            ‫بحث م ‌یشود و پذیرش او با دشواری روب ‌هرو م ‌یشود‬
                                                                                                            ‫و ظاهرا رقاص ‌هبودنش ســد راه عضویت او اســت اما‬          ‫آزاد روی آورد و به ساختن فیلم کوتاه پرداخت‪.‬‬
                                                                                                            ‫در نهایت عضویت او پذیرفته م ‌یشــود‪ .‬امروز شهرزاد‬
                                                                                                            ‫امــا جای خــواب نــدارد و در خیابــان و خراب ‌ههای‬   ‫شهرزاد در ســال ‪ ۱۳۵۶‬فیلم بلندش به نام «مریم و‬       ‫‪28‬‬
                                                                                                            ‫م ‌یخوابد‪ .‬شــهرزاد در گف ‌توگویی در مورد شــرایط‬     ‫مانی» را ســاخت که پوری بنایــی در آن نقش بازی‬
                                                                                                            ‫زندگی و ب ‌یخانمان ‌یهایش م ‌یگوید‪« :‬وقتی در پارک‬     ‫کرده اســت‪ .‬این فیلم از معدود فیل ‌مهای ایران قبل‬
                                                                                                            ‫م ‌یخوابی‪ ،‬بعد از چند وقت وحشــتت از خوابیدن در‬       ‫از انقلاب اســت که در قهرمانان داستان زن هستند‪.‬‬
                                                                                                            ‫کنار ب ‌یخانما ‌نها و موش و گربه و سوسک به الفت با‬    ‫انقلاب اســامی از راه م ‌یرســد و همــ ‌هی دارایی و‬
                                                                                                            ‫آن ها می رســد‪ .‬در ش ‌بهای گرم تابستان‪ ،‬م ‌یتوانی‬
                                                                                                            ‫به آســمان خیره شــوی و برای هزارمیــن بار دنبال‬
                                                                                                            ‫ستاره بختت بگردی و بازهم پیدایش نکنی‪ .‬اما صبح‬
                                                                                                            ‫که بیدارم ‌یشــوی و م ‌یخواهی به دستشویی بروی‪،‬‬
                                                                                                            ‫دردســرهایت تازه شروع م ‌یشــود‪ .‬همین کارعادی‬
                                                                                                            ‫روزانه همــه آد ‌مهای دنیا به مشــکلی بزرگ تبدیل‬
                                                                                                            ‫م ‌یشــود‪ .‬کجا بروم؟ چه کار بکنم؟ سا ‌کهایم را کجا‬
                                                                                                            ‫بگذارم؟ وقتی در روســتا هستی‪ ،‬چیزی که بیشتراز‬
                                                                                                            ‫نبود امکانات آزارت م ‌یدهد نبود سینما و کتابفروشی‬
                                                                                                            ‫و دکه مطبوعاتی اســت و خیابانی کــه در آن قدم‬
   23   24   25   26   27   28   29   30   31   32   33