Page 24 - No.1347
P. 24
ضمن اي نكه از نظر روايى پشتوان هاى ندارد ،از ديدگاه علمى فقط بيان پاشيده از درون ،ناسازگار با بيرون ادبیات 24
سلبى يك انسان را نسبت به انسا نهاى ديگر «نشان» م ىدهد .به تجربه
خاصى اشاره نم ىشود و مه متر از اين ،اين ديدگاه كلى زمانى در رابط هاى نگاهى به نوولت «تونل» اثر ارنستو ساباتو نقد و سال / 22شماره - 1347جمعه 22دادرخ 1394
تبلور پيدا م ىكند كه پابلو با يك بحران روحى دست به گريبان است - بررسی
موضوعى كه در بحث جامع هشناسى اين مطلب از آن سخن خواهد رفت. ترجمه مريم تاجيك -نشر روشنان ۱۶۰ -صفحه
اما تا پيش از آن موقعيت ،پابلو باورش شده است كه خودش
عمي قتر از ديگران و حر فها و آثارش ژر فتر از خودش هستند .به ماريا اشاره :این مقاله نوشتهی آقای فتحالله ب ىنياز ،نویسنده
م ىگويد«:چيزى كه م ىخواهم بگويم ،عمي قتر از خود من است...پيامى و منتقد ادبی پیشکسوت ایرانی است که ایشان آن را از
از نااميدى( ».صفحه )۴۵كه از نظر خودش يك امتياز است ،اما ماريا به کتاب خود« ،در جهان رمان مدرنیستی» انتخاب کرده
او م ىگويد«:شما فكر م ىكنيد كه يك پيام از نااميدى ،خيلى شاهكار و و برای چاپ در اختیار مجلهی شهروند بی سی قرار
ستودنى است؟»(صفحه )۴۵به راستى هم اگر پيام نااميدى فاقد پشتوانه
داد هاند.
فلسفى باشد ،جز حر فهاى كليش هاى و ن خنما چه چيزى خواهد بود؟
پابلو ،درعين حال با هر گونه تشكلى مخالف است«:من از هر چه نوولت تونل در سال ۱۹۴۸چاپ شد و در همان سا لها توجه
تجمع ،اتحاديه ،صنف و گروه كه به هر دليل حرف هاى ،شغلى يا سليق هاى بسيارى از نويسندگان و منتقدين را به خود جلب كرد .اين
تشكيل م ىشود ،متنفرم( ».صفحه )۲۰پس هر تشکلی را می کوید و مطلب ارزيابى موجزى است از جنب ههاى مختلف آن .داستان به
تحقیر می کند .شكل مستقل كار و حرف هاش و عدم نياز مالى و مه متر «عشق ظاهراً ناگهانى» يك نقاش گوش هنشين برم ىگردد و تب و
از آن عدم نياز به نهادى كه حقوق پايما لشدهاش را استيفا كند ،عواملى تاب روحى نامتعارف او را در مقابل اين عشق بازنمايى م ىكند.
هستند كه او را از نظر ذهنى آماده پذيرش چنين نقط هنظرى ساخت هاند.
اما خواننده م ىفهمد كه موض عگيرى او به معنى نفى هرگونه يكپارچگى و ولاديمير سالاويف و تاحدى الكساندر بلوك در روسيه از شاخ صترين - ۱بررسى موجز وجه تاريخى: Vol. 22 / No. 1347 - Friday, June 12, 2015
انسانى است؛ چون ممكن است م ِن نوعى ب ههر دليلى ،از جمله شكل كار و نويسندگان و شاعران اين جريان ادبى هستند .در آثار ادبى آنها ارز شهاى مكتب انحطاط فقط يك مكتب هنرى (ازجمله ادبى) نيست،
حرف هام ،چنين تشك لهايى را ارج ننهم ،اما به كلى هم مردود نم ىشمرم؛ متعارف حقير شمرده م ىشود ،مرد مگريزى و انزواطلبى قوياً تأييد م ىشود، بلكه به مكتبى گفته م ىشود كه از اوايل قرن نوزدهم در مقابله
زيرا در مقابل ساختارهاى مّتعين و منسجم شرايط اقتصادى -سياسى بر نخب هگرايى تأكيد م ىگردد و گون هاى عصيان عليه وضع موجود مشاهد با نظريات مدون جامع هشناسان و فلاسفه ،مورخان ،اقتصادانان و انقلابيون
حاكم ،مردم چارهاى ندارند مگر تشكيل نها دهاى دموكراتيك .البته خوب و نيز آراى هنرمندان شكل گرفت .پيروان اين مكتب به لحاظ فكرى
كه دقت كنيم م ىبينيم مشكل پابلو يك چيز ديگر هم هست؛ تشكلى كه م ىشود. و سليق هاى تمام شيوهها ،رويكردها و راهبردهايى را كه براى بهسازى
منتقدين دارند .به اين جمله توجه شود«:اما من هنوز يك دليل ديگر هم شخصي تهاى اول و شاخص آثار روايى مت نهاى اين جنبش ،از ي كسو زندگى و همگرايى ابنا بشر ب هكار م ىرفت ،رد م ىكردند و به ديده تحقير
موجوداتى ترح مانگيزاند و از سويى ديگر گروتسك كه هميشه م ىخواهند م ىنگريستند .در ردي ههاى خود به سخن فلسفى و تئور ىهاى مشخص
دارم :نقد(».صفحه )۲۲ خلاف جريان مرسوم و متداول زندگى شنا كنند .تا زمان ىكه در موقعيتی اقتدا نم ىكردند ،بلكه از هر جريان فكرى سود م ىجستند تا جريان ديگر
اين نگاه بدبينانه نسبت به همنوعان و اين تنفر عمومى ب ىدليل -كه راض ىكننده هستند ،هم هچيز را م ىكوبند و زمانى كه دچار آشفتگى را مردود شمرند .هم پو چگرا بودند و هم نيس تانگار ،اما ب هموقع برضد
در متن اشاره به آن نم ىشود -ن هتنها ناشى از ديدگاه پابلو است ،بلكه آنها هم طغيان م ىكردند .ماشينى شدن جهان و مدرنيته را به باد حمله
از خودشيفتگى او هم سرچشمه م ىگيرد .دراي نباره نظرى م ىاندازيم به م ىشوند به ادبيات ،يا مذهب يا عرفان رو م ىآورند. م ىگرفتند ،اما از شيوههاى كهنه توليد و سن تگرايى هم بيزار بودند .با
رابطه ساده نگاه كلى انسان و زندگى روزمرهاش .ب ىترديد همه ما تا اين در ادبيات انحطاط م ىتوان از اين شخصي تها نام برد :ژان داسنت In touch with Iranian diversityديدگاههای آنارشيستى ،ساختارهاى جامع هشناختى ماكس وبر و گئورگ
زمان با كسانى روب هرو شدهايم كه هيچ امتياز معنوى خاصى بر ديگران (رمان بيراه از ژوريس كارل اوئيسمانس) ،تست (رمان ش بنشينى آقاى زيمل را رد م ىكردند و با تكيه بر نا بترين رو شهاى احساسا تگرايى
ندارند ،مانند بقيه مردم زندگى م ىكنند ،اگر براى موفقيت خود ،تجملات، تست اثر پل والرى) ،بارمادو (در رمان سفر به انتهاى شب اثر لويى فردينان و حتى سانت ىمانتاليستى ،بر آنارشيسم باكونين و نظريه تغيير و مبارزه
پول و مقام و اعتبار اجتماعى حرص نزنند ،دس تكم منفعل هم نيستند. سلين) ناتانائل (در رمان مائدههاى زمينى اثر آندره ژيد) ،هادرين (در طبقاتى کارل ماركس خط بطلان م ىكشيدند .روح ملى هگل را واژهاى
وق تشان را چندان صرف همنوعان خود يا ادبيات و هنر نم ىكنند ،مثل رمان خاطرات هادرين اثر ماگريت يورستار) ژوزف (در رمان مرد سرگشته ميا نتهى م ىدانستند و وجدان كانت را مقول هاى انتزاعى و فاقد ماب هازا تلقى
بقيه از غيب تگويى و حسادت و دوب هه مزنى غافل نيستند ،اما چپ و راست اثر سال بلو) روكانتن (در رمان تهوع اثر ژان پل سارتر) مرسو (در رمان م ىكردند .هنر براى هنر و سبموليسم را كم و بيش مانند هنرمندان مكتب
از «عق بماندگى مردم» حرف م ىزنند و مردم را «مشتى گاو و گوسفند» بيگانه اثر آلبر كامو) كه هر كدام در حدى جها ننگرى انحطاط را متجلى انحطاط ارج م ىنهادند ،اما ب همحض نزديكى به كليسا ،كه تا ديروز تقرب به
م ىخوانند .مدام دهان به تحقير و استخفاف ملى باز م ىكنند«:ملت ما آدم م ىسازند ،و هر کدام به نوعی واقعيت هنرى و داستانى چنين نگرشى آن را نشانه جمود فكرى م ىدانستند ،كل هنر را هم تخطئه م ىكردند .از
نم ىشود .و ما »...و جملاتى از اين قبيل .حال اگر كسى از آنها بپرسد كه طبيع تگرايى روگردان بودند ،اما گاهى جز طبيعت هيچ پديدهاى از عالم
برترى خودشان چيست؟ جواب مشخصى ندارند .اما مصيبت روزى است هستند. را مورد تاييد قرار نم ىدادند .عشق را مسخره م ىكردند و زندگى زناشويى
كه چنين كسى از امتيازى معمولى يرخوردار باشد؛ مثلًا چند ماهى در - ۳خوانش موجز فلسفى(وجه درونى): را به بهان هاى براى تحقير افراد متأهل تبديل م ىكردند ،اما اگر امكانى
يك كشور خارجى پيشرفته زندگى كرده باشد يا به ارث زيادى رسيده حال اگر با دقت متن رمان «تونل» را بخوانيم و تفكر و آراى خوان پابلو پيش م ىآمد ،با ترفندهاى مختلف جنس مخالف را به دام م ىانداختند.
باشد ،يا به تّشخصى دست يافته باشد؛ مثلا يك اثر هنرى خلق كرده باشد. كاستل شخصیت اول آن را بكاويم ،م ىبينم رگ هاى از انديشه انحطاط در بازاراف قهرمان رمان «پدران و پسران» از تورگنيف يا جوان پرحرارتى كه
در آ نصورت اطرافيان بايد فقط شاهد تحقير و زخم زبا نهايى باشند كه جها ننگرى او وجود دارد .فردي تگرايى افراطى و بيمارگونه ژر فساخت در داستان بلند «روشنائ ىها» از چخوف با او آشنا م ىشويم ،نوع ابتدائى
پايانى بر آنها متصور نيست .و این اولين نكت هاى است كه ما از شخصيت و رشدنايافته پيروان اين مكتب هستند .از آ نجا كه به قول ماركس هيچ
اول داستان م ىبينيم .ساباتو از نظر ذهنى چنين شخصيتى را خيلى خوب نگاه او به زندگى است. مسأل هاى از نظر تاريخى مطرح نم ىشود مگر اين كه مّقدرات تاريخى،
براى ما خلق م ىكند .پابلو اطرافيانى ندارد كه طعم حقارت را از حر فهاى پابلو خودخواهى را محوری ترين ضعف بشر م ىداند«:تا آ نجا كه من طرح آن را الزامى كرده باشد ،مكتب انحطاط گرايى را هم بايد ب هدور از
م ىدانم هيچ انسانى در جريان زندگى با آد مها ،از حس خودخواهى تهى قضاو تهاى شتا بزده و سطحى ارزيابى كرد .بايد ديد كدامين عوامل
او بچشند ،اما خود او اين حر فها را در خودگوي ىهايش م ىآورد. نبوده است(».صفحه )13و «خودخواهى هميشه در دورترين جاها خود تاريخى -اجتماعى -فرهنگى در ارتباط تنگاتنگ با وضعيت موجود،
نتيج هگيرى هولناك او ب ههمين دليل است«:يك فرد م ىتواند به خودى را نشان م ىدهد :مهربانى ،بزر گمنشى ،بخشندگى(».صفحه )14و براى چنين پديدهاى را شكل داده بودند؛ درست مانند آنارشيسم ،نیهلیسم،
خود ،تهديدى براى جامعه باشد ،پس بايد حذف شود(».صفحه )۱۲شايد اثبات عملى حرفش از مادرش حرف م ىزند كه به ازاى خستگ ِى سفر انترناسيوناليسم اول و پيدايش فراگير و هم هجانبه سنديكاها و اتحادي هها
من و شما هم فكر كنيم «انسان موجود غيرتحمل و وحشتناكى است .تنها به موازات رشد صنعت .مكتب انحطاط يا در تقابل با آن ،مكت ب اخلا قگرا
انسان خوب ،انسان مرده است ».اما حكم به حذف هيچ انسانى ندهيم؛ چون طولان ىمدت پسرش ،از حضور او ابراز خوشحالى م ىكند. را ،نه م ىتوان ستود و نه تقبيح كرد .آنها مثل خود خصوصيات انسانى ما
حتى پيرز ِن نزو لخوار رمان «جنايت و مكافات» داستایفسیک گلو ىمان مدعى است كه نقاش ىاش سطحى نيست .پس م ىبينيم كه در روزهاى -تفكر ،كار ،زبان و گرايش به زندگى اجتماعى -محصول پروسه تكاملى
را همچون گلوى راسكلنيكف خواهد فشرد .اما پابلو را م ىبينم كه با تكرار شروع رابطه با ماريا به او م ىگويد«:اين نقاشى به شكلى به بشريت ،به
اين حر فها مدام فاصله خود را از ابنا بشر بيشتر م ىكند؛ طور ىكه وقتى انسا نها وابسته است .م ىخواهد با آنها حرف بزند .م ىفهمى؟» (صفحه تاريخ ىاند.
)۴۴اما كدام انسا نها؟ او در اين مورد م ىگويد«:م ىخواهم اعترافى بكنم.
با ماريا ارتباط برقرار م ىكند ،منتظر هستيم فاجع هاى رخ دهد. من هميشه با حسى از انزجار و تنفر به مردم نگاه كردم ...در تمام زندگى - ۲بررسى موجز وجه هنرى مكتب ادبی انحطاط: 24
نكته حساس اين جاست كه خود او ،مردم را به دليل همين بينش فقط به چند مرد و تعداد انگش تشمارى زن ،احساس خوبى داشت هام. از منظر جامع هشناختى هنر ،اين موضوع قابل بررسى است كه مكتب
محكوم م ىكند«:خيلى وق تها آد مها احساس م ىكنند از بقيه مه متر ب هنظر من انسا نها نفرت انگيزاند .به نظر من طمع ،حسد ،گستاخى ،پستى انحطاط چگونه به عرصه هنر راه يافته است .در اين مورد سخن بسيار
هستند .تافته جدابافت هاند( ».صفحه )۱۳و به اين ترتيب انگشت روى است ،اما براى اي نكه از بحث اصلى دور نشويم ،فقط به اين اختصار بسنده
وجهى م ىگذارد كه خودش به نحوى بيمارگونه به آن مبتلا است .این و بيچارگى انسا نها باورنكردنى است(».صفحه )۵۰ م ىكنيم كه هنر و ب هطور مشخص ادبيات -شعر و داستان -بازتا بهاى
بینش را نمی توان صرفا ناشی از «غرور منبعث از موقعیت یک نقاش» آيا فردى با اين ديدگاه م ىتواند «چيزى وابسته به نوع بشر به او اهدا هم هجانب هاى از اين جها ننگرى ارائه دادهاند .حتى در آثار استاندال ،بالزاك،
دانست ،آرایی است که شاید مدون نشده است ،اما میتوان گونه ای از كند؟» در اين ترديدى نيست كه در سخن فلسفى ،از انسان خوب و انسان زولا ،موپاسان هم م ىتوان ردپايى از اين واقعيت ديد .اما «انحطاط»
ژرف ساخت راسیسم و فاشیسم را در آن دید .کافی است آرای نظریه بد حرف زدن ،كلامى است سطحى ،اما ب ههمان نسبت هم بايد خوب يا خود نيز ب هشكل مستقل در ادبيات پديد آمد ،رشد كرد و تّعين تاريخى
پردازان و حتی پراکتسین های نازیسم ،برای نمونه هیملر و گوبلز ،مطالعه بد بودن اين يا آن جنبه از هستى در حوزههاى مشخص و چ هبسا ميدانى، ب هدست آورد .جنبش سمبوليسم و جنبش هنر براى هنر ن هتنها با مكتب
شود .دیده می شود که افکار پابلو از جنس و سنخ اینها است ،فقط در تحليل خود راداشته باشند .گفت ِن «ب هنظر من كلمه انسان هميشه ب همعنى ادبى انحطاط نزديكى عميقى دارند ،بلكه چونان شاخ ههاى آن به حساب
آرای نازیسم واژه مردم جای خود را به نژاد پست تر داده است .بدبختانه پستى ،پوچى ،حقارت ،حرص و خساست بوده است .هميشه فكر م ىكردم م ىآيند و عمل م ىكنند .سمبوليس تهاى معروف ،آرتور رمبو ،استفان
به تجربه زیسته خودمان هم که مراجعه می کنیم ،می بینم پابلو های تنهايى ب همعناى موفقيت است و انسان تنها يك موجود آسمانى است». مالارمه و پل ورلن از نظر جهان ذهنى رابطه تنگاتنگى با ادبيات انحطاط
عالم هنر در همین ایران هم کم نیستند ،و هرکدام به اتکای یکی دو جلد (صفحه )۹۵گرچه از جدايى فرد از نوع خود حكايت م ىكند و گرچه دارند .كسانى چون ژوريس كارل اوئيسمانس و موريس بارس در فرانسه،
کتاب یا پرده نقاشی ،مردم را در حد «عوام» و «توده نفهم» می دانند و نم ىتوان منكر اهميت عاطفى تنهايى ب همعنى خلوت با خويشتن شد ،اما موريس مترلينگ در بلژيك و اسكار وايلد و آرتور سايمونز در انگلستان
چون سطح سواد و دانش مردم ایران به طور نسبی پایین است ،هنرمند با
جسارت و خودبرحق بینی بیشتری این حق و حقوق را برای خود محفوظ
نگه می دارد .به بیان دیگر ،ساباتو ،شخصیتی ساخته است که امروزه تیپ
شده است و در همه جای دنیا مصداق پیدا میکند.
- ۴خوانش موجز روانشناختی (وجه درونى):
شخصيت پابلو بدون ارزيابى روانكاوانه ،خصلت انتزاعى به خود م ىگيرد
و خواننده نم ىتواند بين تفكر او و رفتار و كردارش ارتباط لازم را پيدا
سلبى يك انسان را نسبت به انسا نهاى ديگر «نشان» م ىدهد .به تجربه
خاصى اشاره نم ىشود و مه متر از اين ،اين ديدگاه كلى زمانى در رابط هاى نگاهى به نوولت «تونل» اثر ارنستو ساباتو نقد و سال / 22شماره - 1347جمعه 22دادرخ 1394
تبلور پيدا م ىكند كه پابلو با يك بحران روحى دست به گريبان است - بررسی
موضوعى كه در بحث جامع هشناسى اين مطلب از آن سخن خواهد رفت. ترجمه مريم تاجيك -نشر روشنان ۱۶۰ -صفحه
اما تا پيش از آن موقعيت ،پابلو باورش شده است كه خودش
عمي قتر از ديگران و حر فها و آثارش ژر فتر از خودش هستند .به ماريا اشاره :این مقاله نوشتهی آقای فتحالله ب ىنياز ،نویسنده
م ىگويد«:چيزى كه م ىخواهم بگويم ،عمي قتر از خود من است...پيامى و منتقد ادبی پیشکسوت ایرانی است که ایشان آن را از
از نااميدى( ».صفحه )۴۵كه از نظر خودش يك امتياز است ،اما ماريا به کتاب خود« ،در جهان رمان مدرنیستی» انتخاب کرده
او م ىگويد«:شما فكر م ىكنيد كه يك پيام از نااميدى ،خيلى شاهكار و و برای چاپ در اختیار مجلهی شهروند بی سی قرار
ستودنى است؟»(صفحه )۴۵به راستى هم اگر پيام نااميدى فاقد پشتوانه
داد هاند.
فلسفى باشد ،جز حر فهاى كليش هاى و ن خنما چه چيزى خواهد بود؟
پابلو ،درعين حال با هر گونه تشكلى مخالف است«:من از هر چه نوولت تونل در سال ۱۹۴۸چاپ شد و در همان سا لها توجه
تجمع ،اتحاديه ،صنف و گروه كه به هر دليل حرف هاى ،شغلى يا سليق هاى بسيارى از نويسندگان و منتقدين را به خود جلب كرد .اين
تشكيل م ىشود ،متنفرم( ».صفحه )۲۰پس هر تشکلی را می کوید و مطلب ارزيابى موجزى است از جنب ههاى مختلف آن .داستان به
تحقیر می کند .شكل مستقل كار و حرف هاش و عدم نياز مالى و مه متر «عشق ظاهراً ناگهانى» يك نقاش گوش هنشين برم ىگردد و تب و
از آن عدم نياز به نهادى كه حقوق پايما لشدهاش را استيفا كند ،عواملى تاب روحى نامتعارف او را در مقابل اين عشق بازنمايى م ىكند.
هستند كه او را از نظر ذهنى آماده پذيرش چنين نقط هنظرى ساخت هاند.
اما خواننده م ىفهمد كه موض عگيرى او به معنى نفى هرگونه يكپارچگى و ولاديمير سالاويف و تاحدى الكساندر بلوك در روسيه از شاخ صترين - ۱بررسى موجز وجه تاريخى: Vol. 22 / No. 1347 - Friday, June 12, 2015
انسانى است؛ چون ممكن است م ِن نوعى ب ههر دليلى ،از جمله شكل كار و نويسندگان و شاعران اين جريان ادبى هستند .در آثار ادبى آنها ارز شهاى مكتب انحطاط فقط يك مكتب هنرى (ازجمله ادبى) نيست،
حرف هام ،چنين تشك لهايى را ارج ننهم ،اما به كلى هم مردود نم ىشمرم؛ متعارف حقير شمرده م ىشود ،مرد مگريزى و انزواطلبى قوياً تأييد م ىشود، بلكه به مكتبى گفته م ىشود كه از اوايل قرن نوزدهم در مقابله
زيرا در مقابل ساختارهاى مّتعين و منسجم شرايط اقتصادى -سياسى بر نخب هگرايى تأكيد م ىگردد و گون هاى عصيان عليه وضع موجود مشاهد با نظريات مدون جامع هشناسان و فلاسفه ،مورخان ،اقتصادانان و انقلابيون
حاكم ،مردم چارهاى ندارند مگر تشكيل نها دهاى دموكراتيك .البته خوب و نيز آراى هنرمندان شكل گرفت .پيروان اين مكتب به لحاظ فكرى
كه دقت كنيم م ىبينيم مشكل پابلو يك چيز ديگر هم هست؛ تشكلى كه م ىشود. و سليق هاى تمام شيوهها ،رويكردها و راهبردهايى را كه براى بهسازى
منتقدين دارند .به اين جمله توجه شود«:اما من هنوز يك دليل ديگر هم شخصي تهاى اول و شاخص آثار روايى مت نهاى اين جنبش ،از ي كسو زندگى و همگرايى ابنا بشر ب هكار م ىرفت ،رد م ىكردند و به ديده تحقير
موجوداتى ترح مانگيزاند و از سويى ديگر گروتسك كه هميشه م ىخواهند م ىنگريستند .در ردي ههاى خود به سخن فلسفى و تئور ىهاى مشخص
دارم :نقد(».صفحه )۲۲ خلاف جريان مرسوم و متداول زندگى شنا كنند .تا زمان ىكه در موقعيتی اقتدا نم ىكردند ،بلكه از هر جريان فكرى سود م ىجستند تا جريان ديگر
اين نگاه بدبينانه نسبت به همنوعان و اين تنفر عمومى ب ىدليل -كه راض ىكننده هستند ،هم هچيز را م ىكوبند و زمانى كه دچار آشفتگى را مردود شمرند .هم پو چگرا بودند و هم نيس تانگار ،اما ب هموقع برضد
در متن اشاره به آن نم ىشود -ن هتنها ناشى از ديدگاه پابلو است ،بلكه آنها هم طغيان م ىكردند .ماشينى شدن جهان و مدرنيته را به باد حمله
از خودشيفتگى او هم سرچشمه م ىگيرد .دراي نباره نظرى م ىاندازيم به م ىشوند به ادبيات ،يا مذهب يا عرفان رو م ىآورند. م ىگرفتند ،اما از شيوههاى كهنه توليد و سن تگرايى هم بيزار بودند .با
رابطه ساده نگاه كلى انسان و زندگى روزمرهاش .ب ىترديد همه ما تا اين در ادبيات انحطاط م ىتوان از اين شخصي تها نام برد :ژان داسنت In touch with Iranian diversityديدگاههای آنارشيستى ،ساختارهاى جامع هشناختى ماكس وبر و گئورگ
زمان با كسانى روب هرو شدهايم كه هيچ امتياز معنوى خاصى بر ديگران (رمان بيراه از ژوريس كارل اوئيسمانس) ،تست (رمان ش بنشينى آقاى زيمل را رد م ىكردند و با تكيه بر نا بترين رو شهاى احساسا تگرايى
ندارند ،مانند بقيه مردم زندگى م ىكنند ،اگر براى موفقيت خود ،تجملات، تست اثر پل والرى) ،بارمادو (در رمان سفر به انتهاى شب اثر لويى فردينان و حتى سانت ىمانتاليستى ،بر آنارشيسم باكونين و نظريه تغيير و مبارزه
پول و مقام و اعتبار اجتماعى حرص نزنند ،دس تكم منفعل هم نيستند. سلين) ناتانائل (در رمان مائدههاى زمينى اثر آندره ژيد) ،هادرين (در طبقاتى کارل ماركس خط بطلان م ىكشيدند .روح ملى هگل را واژهاى
وق تشان را چندان صرف همنوعان خود يا ادبيات و هنر نم ىكنند ،مثل رمان خاطرات هادرين اثر ماگريت يورستار) ژوزف (در رمان مرد سرگشته ميا نتهى م ىدانستند و وجدان كانت را مقول هاى انتزاعى و فاقد ماب هازا تلقى
بقيه از غيب تگويى و حسادت و دوب هه مزنى غافل نيستند ،اما چپ و راست اثر سال بلو) روكانتن (در رمان تهوع اثر ژان پل سارتر) مرسو (در رمان م ىكردند .هنر براى هنر و سبموليسم را كم و بيش مانند هنرمندان مكتب
از «عق بماندگى مردم» حرف م ىزنند و مردم را «مشتى گاو و گوسفند» بيگانه اثر آلبر كامو) كه هر كدام در حدى جها ننگرى انحطاط را متجلى انحطاط ارج م ىنهادند ،اما ب همحض نزديكى به كليسا ،كه تا ديروز تقرب به
م ىخوانند .مدام دهان به تحقير و استخفاف ملى باز م ىكنند«:ملت ما آدم م ىسازند ،و هر کدام به نوعی واقعيت هنرى و داستانى چنين نگرشى آن را نشانه جمود فكرى م ىدانستند ،كل هنر را هم تخطئه م ىكردند .از
نم ىشود .و ما »...و جملاتى از اين قبيل .حال اگر كسى از آنها بپرسد كه طبيع تگرايى روگردان بودند ،اما گاهى جز طبيعت هيچ پديدهاى از عالم
برترى خودشان چيست؟ جواب مشخصى ندارند .اما مصيبت روزى است هستند. را مورد تاييد قرار نم ىدادند .عشق را مسخره م ىكردند و زندگى زناشويى
كه چنين كسى از امتيازى معمولى يرخوردار باشد؛ مثلًا چند ماهى در - ۳خوانش موجز فلسفى(وجه درونى): را به بهان هاى براى تحقير افراد متأهل تبديل م ىكردند ،اما اگر امكانى
يك كشور خارجى پيشرفته زندگى كرده باشد يا به ارث زيادى رسيده حال اگر با دقت متن رمان «تونل» را بخوانيم و تفكر و آراى خوان پابلو پيش م ىآمد ،با ترفندهاى مختلف جنس مخالف را به دام م ىانداختند.
باشد ،يا به تّشخصى دست يافته باشد؛ مثلا يك اثر هنرى خلق كرده باشد. كاستل شخصیت اول آن را بكاويم ،م ىبينم رگ هاى از انديشه انحطاط در بازاراف قهرمان رمان «پدران و پسران» از تورگنيف يا جوان پرحرارتى كه
در آ نصورت اطرافيان بايد فقط شاهد تحقير و زخم زبا نهايى باشند كه جها ننگرى او وجود دارد .فردي تگرايى افراطى و بيمارگونه ژر فساخت در داستان بلند «روشنائ ىها» از چخوف با او آشنا م ىشويم ،نوع ابتدائى
پايانى بر آنها متصور نيست .و این اولين نكت هاى است كه ما از شخصيت و رشدنايافته پيروان اين مكتب هستند .از آ نجا كه به قول ماركس هيچ
اول داستان م ىبينيم .ساباتو از نظر ذهنى چنين شخصيتى را خيلى خوب نگاه او به زندگى است. مسأل هاى از نظر تاريخى مطرح نم ىشود مگر اين كه مّقدرات تاريخى،
براى ما خلق م ىكند .پابلو اطرافيانى ندارد كه طعم حقارت را از حر فهاى پابلو خودخواهى را محوری ترين ضعف بشر م ىداند«:تا آ نجا كه من طرح آن را الزامى كرده باشد ،مكتب انحطاط گرايى را هم بايد ب هدور از
م ىدانم هيچ انسانى در جريان زندگى با آد مها ،از حس خودخواهى تهى قضاو تهاى شتا بزده و سطحى ارزيابى كرد .بايد ديد كدامين عوامل
او بچشند ،اما خود او اين حر فها را در خودگوي ىهايش م ىآورد. نبوده است(».صفحه )13و «خودخواهى هميشه در دورترين جاها خود تاريخى -اجتماعى -فرهنگى در ارتباط تنگاتنگ با وضعيت موجود،
نتيج هگيرى هولناك او ب ههمين دليل است«:يك فرد م ىتواند به خودى را نشان م ىدهد :مهربانى ،بزر گمنشى ،بخشندگى(».صفحه )14و براى چنين پديدهاى را شكل داده بودند؛ درست مانند آنارشيسم ،نیهلیسم،
خود ،تهديدى براى جامعه باشد ،پس بايد حذف شود(».صفحه )۱۲شايد اثبات عملى حرفش از مادرش حرف م ىزند كه به ازاى خستگ ِى سفر انترناسيوناليسم اول و پيدايش فراگير و هم هجانبه سنديكاها و اتحادي هها
من و شما هم فكر كنيم «انسان موجود غيرتحمل و وحشتناكى است .تنها به موازات رشد صنعت .مكتب انحطاط يا در تقابل با آن ،مكت ب اخلا قگرا
انسان خوب ،انسان مرده است ».اما حكم به حذف هيچ انسانى ندهيم؛ چون طولان ىمدت پسرش ،از حضور او ابراز خوشحالى م ىكند. را ،نه م ىتوان ستود و نه تقبيح كرد .آنها مثل خود خصوصيات انسانى ما
حتى پيرز ِن نزو لخوار رمان «جنايت و مكافات» داستایفسیک گلو ىمان مدعى است كه نقاش ىاش سطحى نيست .پس م ىبينيم كه در روزهاى -تفكر ،كار ،زبان و گرايش به زندگى اجتماعى -محصول پروسه تكاملى
را همچون گلوى راسكلنيكف خواهد فشرد .اما پابلو را م ىبينم كه با تكرار شروع رابطه با ماريا به او م ىگويد«:اين نقاشى به شكلى به بشريت ،به
اين حر فها مدام فاصله خود را از ابنا بشر بيشتر م ىكند؛ طور ىكه وقتى انسا نها وابسته است .م ىخواهد با آنها حرف بزند .م ىفهمى؟» (صفحه تاريخ ىاند.
)۴۴اما كدام انسا نها؟ او در اين مورد م ىگويد«:م ىخواهم اعترافى بكنم.
با ماريا ارتباط برقرار م ىكند ،منتظر هستيم فاجع هاى رخ دهد. من هميشه با حسى از انزجار و تنفر به مردم نگاه كردم ...در تمام زندگى - ۲بررسى موجز وجه هنرى مكتب ادبی انحطاط: 24
نكته حساس اين جاست كه خود او ،مردم را به دليل همين بينش فقط به چند مرد و تعداد انگش تشمارى زن ،احساس خوبى داشت هام. از منظر جامع هشناختى هنر ،اين موضوع قابل بررسى است كه مكتب
محكوم م ىكند«:خيلى وق تها آد مها احساس م ىكنند از بقيه مه متر ب هنظر من انسا نها نفرت انگيزاند .به نظر من طمع ،حسد ،گستاخى ،پستى انحطاط چگونه به عرصه هنر راه يافته است .در اين مورد سخن بسيار
هستند .تافته جدابافت هاند( ».صفحه )۱۳و به اين ترتيب انگشت روى است ،اما براى اي نكه از بحث اصلى دور نشويم ،فقط به اين اختصار بسنده
وجهى م ىگذارد كه خودش به نحوى بيمارگونه به آن مبتلا است .این و بيچارگى انسا نها باورنكردنى است(».صفحه )۵۰ م ىكنيم كه هنر و ب هطور مشخص ادبيات -شعر و داستان -بازتا بهاى
بینش را نمی توان صرفا ناشی از «غرور منبعث از موقعیت یک نقاش» آيا فردى با اين ديدگاه م ىتواند «چيزى وابسته به نوع بشر به او اهدا هم هجانب هاى از اين جها ننگرى ارائه دادهاند .حتى در آثار استاندال ،بالزاك،
دانست ،آرایی است که شاید مدون نشده است ،اما میتوان گونه ای از كند؟» در اين ترديدى نيست كه در سخن فلسفى ،از انسان خوب و انسان زولا ،موپاسان هم م ىتوان ردپايى از اين واقعيت ديد .اما «انحطاط»
ژرف ساخت راسیسم و فاشیسم را در آن دید .کافی است آرای نظریه بد حرف زدن ،كلامى است سطحى ،اما ب ههمان نسبت هم بايد خوب يا خود نيز ب هشكل مستقل در ادبيات پديد آمد ،رشد كرد و تّعين تاريخى
پردازان و حتی پراکتسین های نازیسم ،برای نمونه هیملر و گوبلز ،مطالعه بد بودن اين يا آن جنبه از هستى در حوزههاى مشخص و چ هبسا ميدانى، ب هدست آورد .جنبش سمبوليسم و جنبش هنر براى هنر ن هتنها با مكتب
شود .دیده می شود که افکار پابلو از جنس و سنخ اینها است ،فقط در تحليل خود راداشته باشند .گفت ِن «ب هنظر من كلمه انسان هميشه ب همعنى ادبى انحطاط نزديكى عميقى دارند ،بلكه چونان شاخ ههاى آن به حساب
آرای نازیسم واژه مردم جای خود را به نژاد پست تر داده است .بدبختانه پستى ،پوچى ،حقارت ،حرص و خساست بوده است .هميشه فكر م ىكردم م ىآيند و عمل م ىكنند .سمبوليس تهاى معروف ،آرتور رمبو ،استفان
به تجربه زیسته خودمان هم که مراجعه می کنیم ،می بینم پابلو های تنهايى ب همعناى موفقيت است و انسان تنها يك موجود آسمانى است». مالارمه و پل ورلن از نظر جهان ذهنى رابطه تنگاتنگى با ادبيات انحطاط
عالم هنر در همین ایران هم کم نیستند ،و هرکدام به اتکای یکی دو جلد (صفحه )۹۵گرچه از جدايى فرد از نوع خود حكايت م ىكند و گرچه دارند .كسانى چون ژوريس كارل اوئيسمانس و موريس بارس در فرانسه،
کتاب یا پرده نقاشی ،مردم را در حد «عوام» و «توده نفهم» می دانند و نم ىتوان منكر اهميت عاطفى تنهايى ب همعنى خلوت با خويشتن شد ،اما موريس مترلينگ در بلژيك و اسكار وايلد و آرتور سايمونز در انگلستان
چون سطح سواد و دانش مردم ایران به طور نسبی پایین است ،هنرمند با
جسارت و خودبرحق بینی بیشتری این حق و حقوق را برای خود محفوظ
نگه می دارد .به بیان دیگر ،ساباتو ،شخصیتی ساخته است که امروزه تیپ
شده است و در همه جای دنیا مصداق پیدا میکند.
- ۴خوانش موجز روانشناختی (وجه درونى):
شخصيت پابلو بدون ارزيابى روانكاوانه ،خصلت انتزاعى به خود م ىگيرد
و خواننده نم ىتواند بين تفكر او و رفتار و كردارش ارتباط لازم را پيدا