Page 24 - Shahrvand BC No. 1329
P. 24
دیگر زمان تِكرار نم یشود عاشقان های برای رنج؛ از بدو تاریخ تا قیامت 24ادبیات :
نه برای اندا ِم زنی كه َرنج بُرده
نه برای کوهای که گفت هاند آن روز مانند پشم زده میغلطد تأملی بر آنچه بر ما گذشت؛ نقد و
بیرحم است َزمان به ِشكل ِكسالت باری! چقدر بررسی
به بهان هی خوانش « ِسف ِر تکوی ِن مخلوقات» از شعر بلند «جناز هی مریم بنت سعید»
بنابراین بگو خیانت به بی ُت المالَ ،خلع ِت عارضی پوشیدن سرودهی داریوش معمار سپیده جدیری
ُكدام عاشقان هتَرست آ نجا كه تنهاترین آوازی برای رسیدن
(همان ،سطرهایی از فصل هشتم)
و نصی ِب این ملت است «تنگ» بودن برای «دلی سیر» ،و از تمام سال / 22شماره - 1329جمعه 17نمهب 1393
نوشیدنیها نصی ِب این ملت است شهادت ،و نصی ِب این ملت است
مالیخولیا ،جنون ،دیوانگی .هر چند که باید زیست؛ زیستن در مرگ را
آموخت؛ و به قول شاعر ،انتحار کرد برای زندگی:
مالی! آهوی زیبای باكرگان! ُسرو ِد بیماری!
دركوچههای َسنگ و كودكان تن ِگ دلی سیر مالی!
َشهری پُر از آسما ِن خورشی دهای شب یتیره...تَر ُخولیا!
ز ِن جوا ِن لای دو ِد سیگار ،پیچیده گی سهایش را
مالی! زیبای ِقطعهِقطعه ُشده در اِنفجا رها ُخولیا!
عیناُل َهمدا ِن آنکه که خوابیده در َرختخوابهای فراوان
بر آوازهایی دورتر از غلتید ِن َسنگی در بَبری
بر بیست وچند َمرتبه ُمكالمهی نَف سگیر بین ما
در ساع تهای بیهوشی روبهروی شهیدی
کنار بانک ،چهارراه،کافه که انتهار کرده برای زندگی!
(همان ،سطرهایی از فصل دهم)
که بشر از آنها دور افتاده و محروم مانده است .شخصاً به فلسفهی زندگی شهرگان :ما چگونه عبور کردیم از فص ِل ممنوعی ِت عشق ،ممنوعی ِت In touch with Iranian diversity
روحی علاقه دارم ،زندگی که متکی بر قدرت و توانایی تغییر دا دن نََفس ،ممنوعی ِت هنر ،چگونه عبور کردیم از «عشق را در پستوی خانه
سرنوشتها و رنجهاست ،برای لذت بردن ،فلسفهی شادکامی و لذتی که نهان باید کرد»؟ شعر چگونه عبور کرد از این همه ،و شعر شد؟ ...کسی Vol. 22 / No. 1329 - Friday, Feb. 6, 2015
رنجهای خود را شناخته و م یخواهد در مسیر آینده از آنها عبور کند»... نم یداند جز خو ِد ما .جز شاعرانی که رن ِج ناتما ِم همهی سالهای ما را ،در
تمام رنجهای این ملت را سروده است این شاعر ،تمام رنجهای این تما ِم اعصار به تصویر م یکشند و خواهند کشید به عش ِق ساخت ِن پُرترهای 24
ملت را .و رنجی از قلم نیفتاده است .کسی م یداند چه دشوار است از این روست که میسراید: از مقاومت؛ آنچه سالهای سال با ما بوده و است ،از ما بوده و است چون
سرود ِن رنج؟ رنجی به بزرگ ِی یک ملت .رن جهایی .و او ،شاعر ،تک به تک
میسرایدشان و دردمند م یگذرد ،م یگذرد تا خاطرهی این ملت را در عش ق ،پیادهرو ی ،زن خاتو ِن بُلند بالا! سرودی تلخ اما رسا برای بقا:
حافظهی جهان ،جاودان کند .و نه من ،و نه هی چکس ،نم یدانیم که او ای َسوار بر تما ِم قطارها که میروی که میرسی روزی از راه
وقتی در سینماها پَرده ممنوع َشود میا ِن دیوا رها و ما
چه رنجی برده است در سرود ِن این همه رنج. كدام مسافری! بگو ُکدام دوست داشت ِن مختصری! َشراب َممنوع شود میا ِن ُخمر ههای قدیمی
كه رنگ تَ َنات را زد هاند تا بازتَر شود جهان
از َسربازی که َشقیق هاش را ترکانده چون ُگلی در بَهار شعر ممنوع شود میا ِن ُخمر ههای قدیمی و دیوار
از َزنی كه در َرگهای سینهاش خو ِن ماهیها جار یست پرندهی كول ی ،دخت ِر بغدا ِد چشم و سینه و مهتاب! از لابهلای هم َفرار م یکنیم ،میمیریمِ ،زنده میشویم
درخلس ههای شبی ،بَنگ میزنم به رگم تا شهید بَرگردم
شنیده ام جهان مانند حشراتی شناور است. وقتی انداممان را د ر ُشعلهوری م یبَخشیم بیدریغ
(همان ،سطرهایی از فصل سیزدهم) َدرپیادهرو ،روی ُمقواَ ،سطلهای روشن ُزباله به دیگری که نم یشناسیمش
ِشكل كسی که میُگذرد َغمانگیز
(شعر بلند «جنازهی مریم بنت سعید»ِ ،سف ِر تکوی ِن مخلوقات ،سطرهایی
غزالی به َرنگ آهوییَ ...مست م یشوم! از فصل پنجم)
از تو که تقسی ِم هر دوجهانی میان همه
(همان ،سطرهایی از فصل دهم) فصل ،فص ِل قحطی بود ،فص ِل جنازههای باد کرده بود ،فص ِل تحوی ِل پاره
استخوانی از عزیزی به بازماندگان ،فص ِل جنگ که دار و ندارمان را از
با این حال ،ه ماوست که از کشتار زنجی روا ِر آنانی که آفریننده بودند و ما گرفت .و چه کسی جز شاعری که جنگ و جن گزدگی را با گوشت
قلمهایشان شکست یاد م یکند به بارها و به بارها و به بارها ،تا از یادها و خو ن و روح و قلب تجربه کرده است میتواند چنین بسراید برای
نرود عشقی که میورزیدیم در پ ِس هر رنج ،به رن ِج آفرینشگری ،از بدو جهانیان ،جنگ را ،جن ِگ ما را -جنگی از آن جنس که فقط ما تجربه
کردیم و تجربه م یکنیم «به سالها و به سالها و به سالها» -و باز
تاریخ تا قیامت:
عاشق بمانَد:
نَه غار و یار و شور بَب ِر سیگاِر بهمن َهستیم در این حادثه چ هقدر نِفر تانگیز است کسی ُرشد ُکند بر رطوب ِت خود
باد كه در سینه بَندها یشان م یرقصد به شور م یآییم (در َصف شیرَ ،صف استخوان ،اُتوبوس ،تاکسی ،خیابان ،میدان)
وقتی هزار َحلبچه از بالای هواپیماها یمان گذشته َردیف بَهارهای این شهر كه رودخانهای وحشی ُعبور میکند از
شك ِل فوارههای میدا ِن فلسطین ،ار ِض موعو ِد خوشبختی
بیست و هفت َمرتبه در ت ِن مؤل ِف هم نِشستهایم آن
با کار دی که م ینشیند و نِجاتی نیست همیشه َچشما ِن َسبز کسی را میبَرد با خود
(همان ،سطرهایی از فصل نهم)
که ِگلوبندی از ُمروارید برسین هاش لَغزیده
و از بدو تاریخ تا قیامتی که در آن «کوه مانند پشم زده م یغلطد» ،ملتی (همان ،سطرهایی از فصل ششم)
به عش ِق شاعر ماندن میسراید و میسراید ،باشد که آواز تنهاییاش به
گو ِش کسی برسد؛ کسانی ،تا بفهمند که رنج چگونه برای یک ملت رقم اما سرایندهی سطرهای بالا ،داریوش معمار ،این رن ِج ناتمام را سرنوشت
محتوم بشر نم یداند« :رنجی که در “جنازهی مریم” به تصویر کشیدهام،
زده شد این همه سال ،این همه قرن ،هزاره به هزاره: مبنایی بوده برای تشخیص لذ تهایی که به دنبال آن رفت هام و از آن
محروم ماندهام .در تعبیر کلیتر این رنج مبنای تشخیص لذتهایی است
نه برای اندا ِم زنی كه َرنج بُرده
نه برای کوهای که گفت هاند آن روز مانند پشم زده میغلطد تأملی بر آنچه بر ما گذشت؛ نقد و
بیرحم است َزمان به ِشكل ِكسالت باری! چقدر بررسی
به بهان هی خوانش « ِسف ِر تکوی ِن مخلوقات» از شعر بلند «جناز هی مریم بنت سعید»
بنابراین بگو خیانت به بی ُت المالَ ،خلع ِت عارضی پوشیدن سرودهی داریوش معمار سپیده جدیری
ُكدام عاشقان هتَرست آ نجا كه تنهاترین آوازی برای رسیدن
(همان ،سطرهایی از فصل هشتم)
و نصی ِب این ملت است «تنگ» بودن برای «دلی سیر» ،و از تمام سال / 22شماره - 1329جمعه 17نمهب 1393
نوشیدنیها نصی ِب این ملت است شهادت ،و نصی ِب این ملت است
مالیخولیا ،جنون ،دیوانگی .هر چند که باید زیست؛ زیستن در مرگ را
آموخت؛ و به قول شاعر ،انتحار کرد برای زندگی:
مالی! آهوی زیبای باكرگان! ُسرو ِد بیماری!
دركوچههای َسنگ و كودكان تن ِگ دلی سیر مالی!
َشهری پُر از آسما ِن خورشی دهای شب یتیره...تَر ُخولیا!
ز ِن جوا ِن لای دو ِد سیگار ،پیچیده گی سهایش را
مالی! زیبای ِقطعهِقطعه ُشده در اِنفجا رها ُخولیا!
عیناُل َهمدا ِن آنکه که خوابیده در َرختخوابهای فراوان
بر آوازهایی دورتر از غلتید ِن َسنگی در بَبری
بر بیست وچند َمرتبه ُمكالمهی نَف سگیر بین ما
در ساع تهای بیهوشی روبهروی شهیدی
کنار بانک ،چهارراه،کافه که انتهار کرده برای زندگی!
(همان ،سطرهایی از فصل دهم)
که بشر از آنها دور افتاده و محروم مانده است .شخصاً به فلسفهی زندگی شهرگان :ما چگونه عبور کردیم از فص ِل ممنوعی ِت عشق ،ممنوعی ِت In touch with Iranian diversity
روحی علاقه دارم ،زندگی که متکی بر قدرت و توانایی تغییر دا دن نََفس ،ممنوعی ِت هنر ،چگونه عبور کردیم از «عشق را در پستوی خانه
سرنوشتها و رنجهاست ،برای لذت بردن ،فلسفهی شادکامی و لذتی که نهان باید کرد»؟ شعر چگونه عبور کرد از این همه ،و شعر شد؟ ...کسی Vol. 22 / No. 1329 - Friday, Feb. 6, 2015
رنجهای خود را شناخته و م یخواهد در مسیر آینده از آنها عبور کند»... نم یداند جز خو ِد ما .جز شاعرانی که رن ِج ناتما ِم همهی سالهای ما را ،در
تمام رنجهای این ملت را سروده است این شاعر ،تمام رنجهای این تما ِم اعصار به تصویر م یکشند و خواهند کشید به عش ِق ساخت ِن پُرترهای 24
ملت را .و رنجی از قلم نیفتاده است .کسی م یداند چه دشوار است از این روست که میسراید: از مقاومت؛ آنچه سالهای سال با ما بوده و است ،از ما بوده و است چون
سرود ِن رنج؟ رنجی به بزرگ ِی یک ملت .رن جهایی .و او ،شاعر ،تک به تک
میسرایدشان و دردمند م یگذرد ،م یگذرد تا خاطرهی این ملت را در عش ق ،پیادهرو ی ،زن خاتو ِن بُلند بالا! سرودی تلخ اما رسا برای بقا:
حافظهی جهان ،جاودان کند .و نه من ،و نه هی چکس ،نم یدانیم که او ای َسوار بر تما ِم قطارها که میروی که میرسی روزی از راه
وقتی در سینماها پَرده ممنوع َشود میا ِن دیوا رها و ما
چه رنجی برده است در سرود ِن این همه رنج. كدام مسافری! بگو ُکدام دوست داشت ِن مختصری! َشراب َممنوع شود میا ِن ُخمر ههای قدیمی
كه رنگ تَ َنات را زد هاند تا بازتَر شود جهان
از َسربازی که َشقیق هاش را ترکانده چون ُگلی در بَهار شعر ممنوع شود میا ِن ُخمر ههای قدیمی و دیوار
از َزنی كه در َرگهای سینهاش خو ِن ماهیها جار یست پرندهی كول ی ،دخت ِر بغدا ِد چشم و سینه و مهتاب! از لابهلای هم َفرار م یکنیم ،میمیریمِ ،زنده میشویم
درخلس ههای شبی ،بَنگ میزنم به رگم تا شهید بَرگردم
شنیده ام جهان مانند حشراتی شناور است. وقتی انداممان را د ر ُشعلهوری م یبَخشیم بیدریغ
(همان ،سطرهایی از فصل سیزدهم) َدرپیادهرو ،روی ُمقواَ ،سطلهای روشن ُزباله به دیگری که نم یشناسیمش
ِشكل كسی که میُگذرد َغمانگیز
(شعر بلند «جنازهی مریم بنت سعید»ِ ،سف ِر تکوی ِن مخلوقات ،سطرهایی
غزالی به َرنگ آهوییَ ...مست م یشوم! از فصل پنجم)
از تو که تقسی ِم هر دوجهانی میان همه
(همان ،سطرهایی از فصل دهم) فصل ،فص ِل قحطی بود ،فص ِل جنازههای باد کرده بود ،فص ِل تحوی ِل پاره
استخوانی از عزیزی به بازماندگان ،فص ِل جنگ که دار و ندارمان را از
با این حال ،ه ماوست که از کشتار زنجی روا ِر آنانی که آفریننده بودند و ما گرفت .و چه کسی جز شاعری که جنگ و جن گزدگی را با گوشت
قلمهایشان شکست یاد م یکند به بارها و به بارها و به بارها ،تا از یادها و خو ن و روح و قلب تجربه کرده است میتواند چنین بسراید برای
نرود عشقی که میورزیدیم در پ ِس هر رنج ،به رن ِج آفرینشگری ،از بدو جهانیان ،جنگ را ،جن ِگ ما را -جنگی از آن جنس که فقط ما تجربه
کردیم و تجربه م یکنیم «به سالها و به سالها و به سالها» -و باز
تاریخ تا قیامت:
عاشق بمانَد:
نَه غار و یار و شور بَب ِر سیگاِر بهمن َهستیم در این حادثه چ هقدر نِفر تانگیز است کسی ُرشد ُکند بر رطوب ِت خود
باد كه در سینه بَندها یشان م یرقصد به شور م یآییم (در َصف شیرَ ،صف استخوان ،اُتوبوس ،تاکسی ،خیابان ،میدان)
وقتی هزار َحلبچه از بالای هواپیماها یمان گذشته َردیف بَهارهای این شهر كه رودخانهای وحشی ُعبور میکند از
شك ِل فوارههای میدا ِن فلسطین ،ار ِض موعو ِد خوشبختی
بیست و هفت َمرتبه در ت ِن مؤل ِف هم نِشستهایم آن
با کار دی که م ینشیند و نِجاتی نیست همیشه َچشما ِن َسبز کسی را میبَرد با خود
(همان ،سطرهایی از فصل نهم)
که ِگلوبندی از ُمروارید برسین هاش لَغزیده
و از بدو تاریخ تا قیامتی که در آن «کوه مانند پشم زده م یغلطد» ،ملتی (همان ،سطرهایی از فصل ششم)
به عش ِق شاعر ماندن میسراید و میسراید ،باشد که آواز تنهاییاش به
گو ِش کسی برسد؛ کسانی ،تا بفهمند که رنج چگونه برای یک ملت رقم اما سرایندهی سطرهای بالا ،داریوش معمار ،این رن ِج ناتمام را سرنوشت
محتوم بشر نم یداند« :رنجی که در “جنازهی مریم” به تصویر کشیدهام،
زده شد این همه سال ،این همه قرن ،هزاره به هزاره: مبنایی بوده برای تشخیص لذ تهایی که به دنبال آن رفت هام و از آن
محروم ماندهام .در تعبیر کلیتر این رنج مبنای تشخیص لذتهایی است