Page 23 - Shahrvand BC No. 1329
P. 23
بچ هها او را م یبینند که با انگشت به اتاق پیرزن اشاره م یکند ،پنجره را م یبندد این کار مشغولیت تابستان یشان بود .مورچ هها را دنبال م یکردند تا قبیل هشان سیب لک دار ادبیات :
و پشت دیوار گم م یشود .بچ هها دوباره به کار خود ادامه م یدهند و گلی شروع به را پیدا کنند .مورچ هها را تغذیه م یکردند که در صفی بلند و همیشگی در
شمارش م یکند .دو خواهر در یک لحظه با هم قوطی را بلند م یکنند“ .بندازش رفت و آمد بودند ،با شاخ کهایشان در گوش هم پچ پچ م یکردند و بدنبال 23
پشت درخت ”.پونه با احتیاط آنرا بغل م یکند ،پیرزن را م یپاید که آفتابی تند گرد آوری آذوقه زمستانی خود م یرفتند .دخترها مگ سهای نیمه زنده را طعمه
راهشان قرارمی دادند .آگاه بودند کدام مورچه پیغام بر است .نظم و آیین خدشه بر پنجرهاش تابیده و پس از مکثی در انتظار لحظ هی مناسب ناگهان با حرکتی داستان فریدهشبانفر
ناپزیرشان را م یشناختند .م یدانستند که طی چند دقیقه لشگر مورچ هها از سر سریع از روی نردههای کهنه و قدیمی م یپرد .چند قدمی روی سطح گ لها کوتاه
پیچ آجرها ظاهر م یشوند و بسوی طعمه خود حمله م یبرند و وقتی به صف مقابل پیش م یرود تا پاهایش در گل م ینشیند .در آنجا جعبه را پشت درخت توتی که
بر گهایش مثل چتر پایین ریخته م یاندازد .درخت توت انگار پناهگاهی دنج او را
م یرسند ،لحظ های توقف و تردید است و پچ پچ. از نظر آفتاب و نگاه خشمگین زن صاحبخانه پنهان کرده است .تو تهای شیرین
سپس خبر پخش م یشد ،دهان به دهان و نفس به نفس م یگشت .بعد مورچ هها
سرخ و بنفش میان برگهای درخت م یدرخشند ،گاه خودی به او نشان داده و گاه در صفی ناگسستنی و طی آیینی ازلی و میراثی به قدمت زمان جلو م یرفتند .
بستر گ لهای باغچه به کمک نردهی چوبی کهنه ای که موریان هها و زمان آن را زیربرگی پنهان م یشوند .پونه به سوی توت سرخ کبودی که خودنما تر است دور مگس م یگشتند .در ابتدا فاصل هشان را حقظ م یکردند و شاخ کهایشان را
خوردهاند از گوش ههای دیگر حیاط که دخترها در آن مشغول بازی هستند جدا دست م یبرد اما پیش از آن که جرئت کندن آن را بکند از لا بلای بر گها پیرزن م یتکاندند .بعد در دایره ای بزرگ دور مگس م یچرخیدند ،کمی جلوتر م یرفتند
شده .نردههای چوبی نامساوی و ناهنجار که زیر باد و باران و آفتا ِب سالیان ،را م یپاید ،توت را به سوی خود کشیده و پیش از آن که آن را به دهان بگذارد تا موقعیت را بررسی کنند .دوباره خود را عقب م یکشیدند ،اندکی تأمل م یکردند
سال / 22شماره - 1329جمعه 17نمهب 1393 آسیب دیده و رنگ و رو یشان پریده است ،هنوز همچنان پابرجا ماندهاند .کسی باز نگاهی به پیرزن م یاندازد .خواهرها با چش مهای نگران به سمت او خیرهاند .و باز پیش روی آغاز م یشد و هر بار حلق هی محاصره تنگ تر م یگشت.
آجرهای سرخ رنگ کف حیاط را آب پاشی کرده تا هوا خنک شود .بوی خام اخرا پیرزن دست از باد زدن خود برداشته و چشمان گشاد شدهاش در لحظ های که مگس که دست و پا م یزد ،وقتی بود که مورچ هها در وجودش رخنه کرده و
پونه از میان بر گها بیرون م یآید به سوی او دوخته شده است .نگاههایشان درهم شیره حیاتش را م یکشیدند .مگس زنده بودنش را حس م یکرد“ .حالا چه کنم؟” و خاک همراه با بوی یا سهای امین الدوله هوا را پُر کردهاند .
پیر زن صاحبخانه مثل همیشه پشت پنجره رو به حیاط نشسته است .پوست م یآمیزد .پیرزن با چشم غره ای تهدید آمیز باد بزن حصیری را تند تر تکان آنوقت وزوزی م یکرد ،نومیدانه بخود تکانی م یداد تا پاهایش را از چنگ آ نها
برهاند .پرهایش را بهم م یزد ،بدنش را چرخشی م یداد و چند تایی مورچه را چهره پیرش به بیابانی شیار کشیده م یماند که رنگ باران به خود ندیده باشد .م یدهد.
روسری ململ سفیدش که زیر چانه گره م یخورد ،موهای نازک سفیدش را -با چه جراتی از نرده رد شدی و تو تهای مرا کندی؟ با آن پاهای گل آلود روی از خود دور م یساخت ،اما آ نها رهایش نم یکردند ،اندکی بعد جمع پراکنده بر
م یگشتند و با سماجتی گزنده تر او را به چنگ و دندان م یگرفتند. م یپوشاند .صاحبخانه با هر تکان دست و بادبزن حصیر یاش هوای گرم را به آجرها نرو ،همه را ِگلی کردی...
گوشه تاریک اتاق می راند .تصویر پیر زندر خاطرهی جمعی همسای هها همیشگی پونه از گل گذشته و از روی نرده م یپرد ،و همانجا پیش خواهرها روی آجرهای تلاش برای رهایی و تهاجم برای تصاحب طعمه بارها تکرار م یشد .مگس در دام
است ،که در سرما و گرما ،زیر برف و باد و باران رفت و آمد آ نها را زیر نظر دارد .خیس م ینشیند .ل بهایش از شهد تو تها قرمز شدهاند .گلی به او م یخندد“ .با گرفتار تر م یگشت ،وزوزش دلهره آور و رنج آورتر بود ،و با وز وز فاتحان هاش وقتی
روی صورت آد مها می نشست فرق داشت. همه همسای هها خوب م یدانند که کارش پاییدن آ نهاست .شاید هم جلوی شان چه جرأتی به توتهای من دست زدی؟!”
را بگیرد و از حرام کردن آب و خالی شدن آب انبار ،دیر پرداخت کرایه ،یاغی پنجرهی طبق هی دوم خانه دوباره باز شده و مادر بچ هها با چشم نگران سوی سرانجام مگس وا م یداد و با آنکه هنوز زنده بود تسلیم م یشد .دیگر نم یجنبید.
گریهای بچ هها ،کندن گل و میوهی باغچه ،و خندههای هوس آلود نیمه ش بهای حیاط سرتکان م یدهد .با دس تهایش شکم و سین ههایش را پوشانده و موهایش آزادی رؤیایی بی رنگ م ینمود .طاقت زیستن را از دست م یداد و با هزار چشمش
آشفته و ژولیدهاند انگاری که هرگز شانه بخود ندیده باشند .سرش را بیرون به طاق آسمان خیره م یشد و به مورچ هها چشم م یدوخت که با سماجت جوهر تابستان شکایت کند .
معمولاً ز نها نصف صورتشان را زیر چادرهایشان پنهان م یکنند و سپس با عرض م یآورد وبا صدایی خفه که بگوش نرسد به پنجرهی طبق هی پایین ،جاییکه پیرزن جانش را م یمکیدند.
مادر بچ هها را صدا کرد« .حاضر بشین .غص هی مورچ هها را نخورین ،اونا منم ادب و آرزوی عمر دراز برای او به سرعت از برابر پنجرهاش م یگریزند .مردها مدتی را درقاب گرفته ،اشاره م یکند.
طولانی تر و با اعتمادی بیشتر پای پنجره این پا و آن پا م یشوند و با درد دل -باز چه کار کردین که کفرش رو در آوردین؟ احترامش را نگهدارین ،دیگه برای را درسته میخورن ».و پنجره را بست .صدای زنگ در درون راهرو شنیده شد .
دخترها دست از مورچ هها برداشتند و بلند شدند .گلی بسوی راهرو دوید و از و شوخی سرگرم اش م یکنند .اما تا کنون کمتر کسی لبخندش را دیده است .من درد سر درست نکنین.
پیر زن مدت زیادی است پشت پنجره نشسته است و در سکوتی تردیدآمیز به دو پونه نگاهش به پیرزن است« :باشه باشه ،اما من یه روز این پیری را م یکشم .پل هها بالا رفت .ستاره هنوز به لک هی سرخ کف دستش خیره بود .بچ هی نوزاد در
دختر بچه که پشت به او دارند خیره مانده است تا بفهمد چه خیالی در سر دارند .وقتی بزرگ بشم یک اسب م یخرم ،رنگ شب ،سوارش میشم و رو گ لها م یتازم .بالاخانه شروع به گریه کرد .هیچکس برای باز کردن در حرکتی به خود نداد .این
از خیابان و از پشت دیوار صدای همهمه م یآید و تصویر خسته مادر پشت نردهاش را م یشکنم .یه زیلیون تیک هاش م یکنم و تموم تو تها رو هم م یخورم ”.بار صدای نواختن کوب هی در توی حیاط طنین انداخت.
پنجرهی طبق هی بالا پدیدار م یشود که لای پنجره را باز م یکند و به فریادها و گلی م یخندد“ :دیگه دست به آ نها نزن .آ نها را برای نوه هاش قایم کرده ».پونه زیر لب زمزمه کرد« .حالا دیگه کیه؟ چی میخواد؟» او هنوز توی حیاط و
نزدیک در خانه بود .تودهی سیاهی از مورچ هها روی مگس را پوشانده بودند .پونه شعارهایی که از بیرون م یرسند گوش م یدهد .دخترها گوش تیز کردهاند اما از -آره ،البته ،برای پسرهای احمق و پسراشون و پسر پسراشون.
In touch with Iranian diversity به پنجره بالا نگاه کرد .صورت مادرش پشت شیش هی کدر پنجره ظاهر شد که خواهر کوچک تر چشم به ل بهای سرخ او دارد « .به من توت ندادی!» جای نم یجنبند تا کم کم صداها دور م یشوند و دیگر بگوش نم یآیند.
دخترها جعب هی مقوایی وارونه ای را که در برابرشان روی زمین قرار دارد به پونه مشت اش را در مقابل او باز م یکند ،چند توت قرمز درکف دستش به پایین نگاه م یکرد .کوبه با صدای بلند تری طنین انداخت .پونه با پاهای برهنه
و گل آلود بسوی در رفت و کنار آن ایستاد و باز به بالا نگاه کرد .صورت مادر در کندی و با احتیاط زیاد در سطح آجرهای سرخ رنگ حرکت م یدهند بی آن که م یدرخشند و آن را رنگ م یزنند.
تاریکی ناپدید شد .پونه باز تأمل کرد .حالا تودهی سیاه مورچ هها مگس نیمه مرده مورچ ههایی را که در امتداد خط فاصل آجرها در حرکت هستند لمس کنند .گلی روی زمین در کنکاش چیزی است « ،اگر بفهمن کله مون را می کنن».
پونه ،هفت ساله ،از خواهر بزر گترش ُگلی دورتر نشسته و در حالی که به او -نه ،آن ترسوها ....فقط باید بگی آژان ...آژان ...تا زهره ترک بشن و با کون برهنه را در طول آجرها بدنبال خود م یکشیدند.
گلی از داخل دالان فریاد زد« .بجنب دیگه ،چرا درو باز نم یکنی؟» در بلند کردن جعبه م یکند موهایی که چش مهایش را پوشاندهاند با فوت عقب دور حوض بچرخن.
می زند .ولی ناگهان دست خواهرش را در هوا م یقاپد “ .مواظب باش گلی ،له برقی از شادی چش مهایشان را روشن کرده است ...پیرزن بادبزن حصیر یاش را پونه روی انگشتان پا خود را بالا کشید تا بتواند چفت در را باز کند .عمه و مادر
پایین گذاشته و با چش مهای تنگ بدنش را به سمت جلو متمایل م یکند ،مثل آن بزرگ در روسر یهای سفید خود چون موجی کف آلود و سهمگین از سیلاب، اشان کردی!”
سینه کوبان و مویه کنان از درگاه فرو ریختند .پونه به پنجرهی باز پشت سرش خواهر بزر گتر با اخم دستش را پس م یکشد“ .تو ساکت باش ،خودم می دونم که آماده است تا از پنجره به بیرون بجهد.
نگاه کرد و چشمانش برای لحظ های به گردش یکنواخت باد بزن پیره زن خیره خواهر کوچک تر با صدای بلند خبر م یدهد“ .دارن میآن”. چکار م یکنم”.
دخترها روی زمین خم م یشوند .سطحی که با جعبه پوشانده شده بود حالا ماند. -گلی این جوری می ترسن ،حالا فرار می کنن.
تنها زمین خشک در حیاط خیس است .پونه با دلواپسی به آجرهای سرخ خیره مادر گفته بود« :مثل آدم سلام کنین ».سلام کرد اما کسی صدایش را نشنید. -این قدر حرف نزن ،اون سرشو بگیر .وقتی گفتم سه ،یکهو بلندش کن.
Vol. 22 / No. 1329 - Friday, Feb. 6, 2015 به دنبال مهما نها وارد دالان شد .پشت سرش صف مورچ هها مگس را بسوی گلی م یشمارد ...از ته راهرویی که به پلکان طبقه بالا م یرسد صدای گری هی م یشود“ .کو...کجا ..همین؟”
کودکی بگوش م یرسد .دخترها صدای پر خشم مادر را م یشنوند که با ستاره انگشت کوچکی به فضای میان دو آجر اشاره دارد که در آن مگسی نیمه مرده روزنی در ترک دیوار حمل م یکردند .پیرزن صاحب خانه هنوز خود را با باد بزن
و خوابیده به پشت منتظر است و صف بلندی از مورچ هها به سوی او در حرکت حصیر یاش باد م یزد .پونه آنجا در پای پل هها ایستاد و بالا رفتن مادر بزرگ و خواهر کوچ کترشان در تقلا است.
-بندازش دور ..،تا دیروز از ترس روزنامه هاش را می سوزوندم حالا برام کفتر هستندد .مادر بچ هها دوباره پشت پنجره پدیدار شده و دو دستش را صلیب وار عمه را تماشا کرد .اما بالا نرفت .در آنجا صدای بغض آلودهشان را م یشنید که در
روی سین ههایش حائل کرده است« .پاشین دخترا ،پاشین گ لها رو بشورین ،اتاق بالا برای نوزاد دل م یسوزاندند. آورده!...
مادر خاموش م یشود ،گلی ساکت م یماند و به در راهرو زل می زند .پس از کفشاتون روهم پاکنین ،مثل شلخت هها پا برهنه راه نرین .لیز می خورین ».چند گلی در پاپیچ پلکان دالان روی نرده خ مشده بود .از نخ سفید و قرمز بلندی که در
گذشت چند دقیقه ستاره وارد حیاط م یشود در حالی که چش مهای خیس اش نفس سنگین و بلند م یکشد“ .شما عاقبت پای مورچ هها را توی خانه باز می دست داشت سیبی آویخته بود که آزادانه در هوا م یچرخید .سیب با رن گهای زرد
را پاک م یکند گردن بندی از نخ قند سفید و سرخ با آویزه ای از عاج از گردنش کنین ،دیگه خوراکشون ندین .برین صورت تون را بشورین ،یک شونه هم به و گ لرنگ مثل گردبادی به دور خود م یچرخید .ابتدا ب هتدریج سرعت م یگرفت
و رن گهایش در هم م یآمیختند .آنگاه اند کاندک از سرعت چرخشش کاسته آویخته است.دو تا خواهر منتظرش م یمانند تا به آ نها برسد و پهلویشان بنشیند .سرتون بکشین».
م یشد و لحظ های را به سکون م یگذرانید تا باز در جهتی دیگر چرخش آغاز گلی نگاهش به پنجره است« .چرا؟ مگر کسی میآد؟» -کتکت زد؟
کند .در این بازی ،تکرار گردش هماهنگ و موزون امواج مداوم رن گها ،جشنی مادر با بدنی مچاله تر خود را از قاب پنجره پس م یکشد“ .من منتظرم”. -نه ...اما کفترم ،کفتر سفیده بابا را کند ،انداخت تو چاهک.
آرام شبخش در چشم دختران بود و آ نها را افسون م یساخت .اما این بار یک پونه دس تهای قرمزش را با لباسش پاک م یکند« ،حالا کی میآد؟» -چه کار سنجاق سینه داره؟
ستاره ،دست روی جای خالی کفتر زینتی م یگذارد “ .گفت آگه آژان ببینه ،بابا مادر از پنجره دور شده و بچ هها بزحمت م یتوانند صورتش را پشت دیوار ببینند .لک هی سیاه روی سیب این آرامش را بر هم م یزد و افسون را باطل م یکرد .لکه در
گردش دوار سیب چون خط سیاهی از گناه پدیدار م یشد و آن لحظات ب یخیالی «باباتون گفت که مادر و خواهرش میآن که خواهر نوزادتون را ببینن». رو میبره زندون».
ناب را به بیداری تلخی مبدل م یساخت. ستاره نگاهش به بالا است « .آب نبات هم میآرن؟» -این چیه گردنت؟
اتاق مادر حالا در سکوت فرورفته بود. -نمیدونم فقط عاقل باشین ،مثل آدم سلامشون کنین. -خرک تاره ،ساز مامانه که سوخته ،داده تا گریه نکنم.
خواهرها با شنیدن و تکرار اسم خرک تار به خنده می افتند .آفتاب کم کم در پونه زیر لب زمزمه م یکند“ .اصلًا به من چه؟ من می دونم که آب نبات هم پونه به بالا نگاه کرد« .چرا گریه م یکردن؟»
گلی سیبش را بالا کشید ،شانه بالا انداخت و جوابی نداد .پونه به سیب و دست آسمان بالا م یآید ،در شیش هی پنجرهها انعکاس م ییابد و سایه جعبه را دورتر نمیآرن ».
گلی که روی زمین دولا شده م یگوید“ :باشه ،باشه ...اونا فقط برای پسرای خل و خواهرش که ریسمان سرخ و سفید را دور انگشتانش م یپیچید خیره مانده بود. می راند.
نیم تن هی خمیده مادر پشت شیش ههای شعله ور پنجرهی طبق هی بالا بحرکت چل نقل و نبات میآرن ”.دوباره که نگاه کردند ،مورچ هها خود را به مگس رسانده «منم یکی درست م یکنم ،با یک سیب تازه ...بی لک»...
درم یآید وتصویرش در میان قا بهای کوچک چوبی نمودار م یگردد .سرش را بودند ،سه خواهر سکوت کردند .سرگرم مورچ هها شدند و در جستجوی سرچشمه [مدرسه فمینیستی] 23
خیزش مورچ هها برآمدند. به درز پنجره می گذار“ .ساکت باشین ،حرف زیادی نزنین ”...
و پشت دیوار گم م یشود .بچ هها دوباره به کار خود ادامه م یدهند و گلی شروع به را پیدا کنند .مورچ هها را تغذیه م یکردند که در صفی بلند و همیشگی در
شمارش م یکند .دو خواهر در یک لحظه با هم قوطی را بلند م یکنند“ .بندازش رفت و آمد بودند ،با شاخ کهایشان در گوش هم پچ پچ م یکردند و بدنبال 23
پشت درخت ”.پونه با احتیاط آنرا بغل م یکند ،پیرزن را م یپاید که آفتابی تند گرد آوری آذوقه زمستانی خود م یرفتند .دخترها مگ سهای نیمه زنده را طعمه
راهشان قرارمی دادند .آگاه بودند کدام مورچه پیغام بر است .نظم و آیین خدشه بر پنجرهاش تابیده و پس از مکثی در انتظار لحظ هی مناسب ناگهان با حرکتی داستان فریدهشبانفر
ناپزیرشان را م یشناختند .م یدانستند که طی چند دقیقه لشگر مورچ هها از سر سریع از روی نردههای کهنه و قدیمی م یپرد .چند قدمی روی سطح گ لها کوتاه
پیچ آجرها ظاهر م یشوند و بسوی طعمه خود حمله م یبرند و وقتی به صف مقابل پیش م یرود تا پاهایش در گل م ینشیند .در آنجا جعبه را پشت درخت توتی که
بر گهایش مثل چتر پایین ریخته م یاندازد .درخت توت انگار پناهگاهی دنج او را
م یرسند ،لحظ های توقف و تردید است و پچ پچ. از نظر آفتاب و نگاه خشمگین زن صاحبخانه پنهان کرده است .تو تهای شیرین
سپس خبر پخش م یشد ،دهان به دهان و نفس به نفس م یگشت .بعد مورچ هها
سرخ و بنفش میان برگهای درخت م یدرخشند ،گاه خودی به او نشان داده و گاه در صفی ناگسستنی و طی آیینی ازلی و میراثی به قدمت زمان جلو م یرفتند .
بستر گ لهای باغچه به کمک نردهی چوبی کهنه ای که موریان هها و زمان آن را زیربرگی پنهان م یشوند .پونه به سوی توت سرخ کبودی که خودنما تر است دور مگس م یگشتند .در ابتدا فاصل هشان را حقظ م یکردند و شاخ کهایشان را
خوردهاند از گوش ههای دیگر حیاط که دخترها در آن مشغول بازی هستند جدا دست م یبرد اما پیش از آن که جرئت کندن آن را بکند از لا بلای بر گها پیرزن م یتکاندند .بعد در دایره ای بزرگ دور مگس م یچرخیدند ،کمی جلوتر م یرفتند
شده .نردههای چوبی نامساوی و ناهنجار که زیر باد و باران و آفتا ِب سالیان ،را م یپاید ،توت را به سوی خود کشیده و پیش از آن که آن را به دهان بگذارد تا موقعیت را بررسی کنند .دوباره خود را عقب م یکشیدند ،اندکی تأمل م یکردند
سال / 22شماره - 1329جمعه 17نمهب 1393 آسیب دیده و رنگ و رو یشان پریده است ،هنوز همچنان پابرجا ماندهاند .کسی باز نگاهی به پیرزن م یاندازد .خواهرها با چش مهای نگران به سمت او خیرهاند .و باز پیش روی آغاز م یشد و هر بار حلق هی محاصره تنگ تر م یگشت.
آجرهای سرخ رنگ کف حیاط را آب پاشی کرده تا هوا خنک شود .بوی خام اخرا پیرزن دست از باد زدن خود برداشته و چشمان گشاد شدهاش در لحظ های که مگس که دست و پا م یزد ،وقتی بود که مورچ هها در وجودش رخنه کرده و
پونه از میان بر گها بیرون م یآید به سوی او دوخته شده است .نگاههایشان درهم شیره حیاتش را م یکشیدند .مگس زنده بودنش را حس م یکرد“ .حالا چه کنم؟” و خاک همراه با بوی یا سهای امین الدوله هوا را پُر کردهاند .
پیر زن صاحبخانه مثل همیشه پشت پنجره رو به حیاط نشسته است .پوست م یآمیزد .پیرزن با چشم غره ای تهدید آمیز باد بزن حصیری را تند تر تکان آنوقت وزوزی م یکرد ،نومیدانه بخود تکانی م یداد تا پاهایش را از چنگ آ نها
برهاند .پرهایش را بهم م یزد ،بدنش را چرخشی م یداد و چند تایی مورچه را چهره پیرش به بیابانی شیار کشیده م یماند که رنگ باران به خود ندیده باشد .م یدهد.
روسری ململ سفیدش که زیر چانه گره م یخورد ،موهای نازک سفیدش را -با چه جراتی از نرده رد شدی و تو تهای مرا کندی؟ با آن پاهای گل آلود روی از خود دور م یساخت ،اما آ نها رهایش نم یکردند ،اندکی بعد جمع پراکنده بر
م یگشتند و با سماجتی گزنده تر او را به چنگ و دندان م یگرفتند. م یپوشاند .صاحبخانه با هر تکان دست و بادبزن حصیر یاش هوای گرم را به آجرها نرو ،همه را ِگلی کردی...
گوشه تاریک اتاق می راند .تصویر پیر زندر خاطرهی جمعی همسای هها همیشگی پونه از گل گذشته و از روی نرده م یپرد ،و همانجا پیش خواهرها روی آجرهای تلاش برای رهایی و تهاجم برای تصاحب طعمه بارها تکرار م یشد .مگس در دام
است ،که در سرما و گرما ،زیر برف و باد و باران رفت و آمد آ نها را زیر نظر دارد .خیس م ینشیند .ل بهایش از شهد تو تها قرمز شدهاند .گلی به او م یخندد“ .با گرفتار تر م یگشت ،وزوزش دلهره آور و رنج آورتر بود ،و با وز وز فاتحان هاش وقتی
روی صورت آد مها می نشست فرق داشت. همه همسای هها خوب م یدانند که کارش پاییدن آ نهاست .شاید هم جلوی شان چه جرأتی به توتهای من دست زدی؟!”
را بگیرد و از حرام کردن آب و خالی شدن آب انبار ،دیر پرداخت کرایه ،یاغی پنجرهی طبق هی دوم خانه دوباره باز شده و مادر بچ هها با چشم نگران سوی سرانجام مگس وا م یداد و با آنکه هنوز زنده بود تسلیم م یشد .دیگر نم یجنبید.
گریهای بچ هها ،کندن گل و میوهی باغچه ،و خندههای هوس آلود نیمه ش بهای حیاط سرتکان م یدهد .با دس تهایش شکم و سین ههایش را پوشانده و موهایش آزادی رؤیایی بی رنگ م ینمود .طاقت زیستن را از دست م یداد و با هزار چشمش
آشفته و ژولیدهاند انگاری که هرگز شانه بخود ندیده باشند .سرش را بیرون به طاق آسمان خیره م یشد و به مورچ هها چشم م یدوخت که با سماجت جوهر تابستان شکایت کند .
معمولاً ز نها نصف صورتشان را زیر چادرهایشان پنهان م یکنند و سپس با عرض م یآورد وبا صدایی خفه که بگوش نرسد به پنجرهی طبق هی پایین ،جاییکه پیرزن جانش را م یمکیدند.
مادر بچ هها را صدا کرد« .حاضر بشین .غص هی مورچ هها را نخورین ،اونا منم ادب و آرزوی عمر دراز برای او به سرعت از برابر پنجرهاش م یگریزند .مردها مدتی را درقاب گرفته ،اشاره م یکند.
طولانی تر و با اعتمادی بیشتر پای پنجره این پا و آن پا م یشوند و با درد دل -باز چه کار کردین که کفرش رو در آوردین؟ احترامش را نگهدارین ،دیگه برای را درسته میخورن ».و پنجره را بست .صدای زنگ در درون راهرو شنیده شد .
دخترها دست از مورچ هها برداشتند و بلند شدند .گلی بسوی راهرو دوید و از و شوخی سرگرم اش م یکنند .اما تا کنون کمتر کسی لبخندش را دیده است .من درد سر درست نکنین.
پیر زن مدت زیادی است پشت پنجره نشسته است و در سکوتی تردیدآمیز به دو پونه نگاهش به پیرزن است« :باشه باشه ،اما من یه روز این پیری را م یکشم .پل هها بالا رفت .ستاره هنوز به لک هی سرخ کف دستش خیره بود .بچ هی نوزاد در
دختر بچه که پشت به او دارند خیره مانده است تا بفهمد چه خیالی در سر دارند .وقتی بزرگ بشم یک اسب م یخرم ،رنگ شب ،سوارش میشم و رو گ لها م یتازم .بالاخانه شروع به گریه کرد .هیچکس برای باز کردن در حرکتی به خود نداد .این
از خیابان و از پشت دیوار صدای همهمه م یآید و تصویر خسته مادر پشت نردهاش را م یشکنم .یه زیلیون تیک هاش م یکنم و تموم تو تها رو هم م یخورم ”.بار صدای نواختن کوب هی در توی حیاط طنین انداخت.
پنجرهی طبق هی بالا پدیدار م یشود که لای پنجره را باز م یکند و به فریادها و گلی م یخندد“ :دیگه دست به آ نها نزن .آ نها را برای نوه هاش قایم کرده ».پونه زیر لب زمزمه کرد« .حالا دیگه کیه؟ چی میخواد؟» او هنوز توی حیاط و
نزدیک در خانه بود .تودهی سیاهی از مورچ هها روی مگس را پوشانده بودند .پونه شعارهایی که از بیرون م یرسند گوش م یدهد .دخترها گوش تیز کردهاند اما از -آره ،البته ،برای پسرهای احمق و پسراشون و پسر پسراشون.
In touch with Iranian diversity به پنجره بالا نگاه کرد .صورت مادرش پشت شیش هی کدر پنجره ظاهر شد که خواهر کوچک تر چشم به ل بهای سرخ او دارد « .به من توت ندادی!» جای نم یجنبند تا کم کم صداها دور م یشوند و دیگر بگوش نم یآیند.
دخترها جعب هی مقوایی وارونه ای را که در برابرشان روی زمین قرار دارد به پونه مشت اش را در مقابل او باز م یکند ،چند توت قرمز درکف دستش به پایین نگاه م یکرد .کوبه با صدای بلند تری طنین انداخت .پونه با پاهای برهنه
و گل آلود بسوی در رفت و کنار آن ایستاد و باز به بالا نگاه کرد .صورت مادر در کندی و با احتیاط زیاد در سطح آجرهای سرخ رنگ حرکت م یدهند بی آن که م یدرخشند و آن را رنگ م یزنند.
تاریکی ناپدید شد .پونه باز تأمل کرد .حالا تودهی سیاه مورچ هها مگس نیمه مرده مورچ ههایی را که در امتداد خط فاصل آجرها در حرکت هستند لمس کنند .گلی روی زمین در کنکاش چیزی است « ،اگر بفهمن کله مون را می کنن».
پونه ،هفت ساله ،از خواهر بزر گترش ُگلی دورتر نشسته و در حالی که به او -نه ،آن ترسوها ....فقط باید بگی آژان ...آژان ...تا زهره ترک بشن و با کون برهنه را در طول آجرها بدنبال خود م یکشیدند.
گلی از داخل دالان فریاد زد« .بجنب دیگه ،چرا درو باز نم یکنی؟» در بلند کردن جعبه م یکند موهایی که چش مهایش را پوشاندهاند با فوت عقب دور حوض بچرخن.
می زند .ولی ناگهان دست خواهرش را در هوا م یقاپد “ .مواظب باش گلی ،له برقی از شادی چش مهایشان را روشن کرده است ...پیرزن بادبزن حصیر یاش را پونه روی انگشتان پا خود را بالا کشید تا بتواند چفت در را باز کند .عمه و مادر
پایین گذاشته و با چش مهای تنگ بدنش را به سمت جلو متمایل م یکند ،مثل آن بزرگ در روسر یهای سفید خود چون موجی کف آلود و سهمگین از سیلاب، اشان کردی!”
سینه کوبان و مویه کنان از درگاه فرو ریختند .پونه به پنجرهی باز پشت سرش خواهر بزر گتر با اخم دستش را پس م یکشد“ .تو ساکت باش ،خودم می دونم که آماده است تا از پنجره به بیرون بجهد.
نگاه کرد و چشمانش برای لحظ های به گردش یکنواخت باد بزن پیره زن خیره خواهر کوچک تر با صدای بلند خبر م یدهد“ .دارن میآن”. چکار م یکنم”.
دخترها روی زمین خم م یشوند .سطحی که با جعبه پوشانده شده بود حالا ماند. -گلی این جوری می ترسن ،حالا فرار می کنن.
تنها زمین خشک در حیاط خیس است .پونه با دلواپسی به آجرهای سرخ خیره مادر گفته بود« :مثل آدم سلام کنین ».سلام کرد اما کسی صدایش را نشنید. -این قدر حرف نزن ،اون سرشو بگیر .وقتی گفتم سه ،یکهو بلندش کن.
Vol. 22 / No. 1329 - Friday, Feb. 6, 2015 به دنبال مهما نها وارد دالان شد .پشت سرش صف مورچ هها مگس را بسوی گلی م یشمارد ...از ته راهرویی که به پلکان طبقه بالا م یرسد صدای گری هی م یشود“ .کو...کجا ..همین؟”
کودکی بگوش م یرسد .دخترها صدای پر خشم مادر را م یشنوند که با ستاره انگشت کوچکی به فضای میان دو آجر اشاره دارد که در آن مگسی نیمه مرده روزنی در ترک دیوار حمل م یکردند .پیرزن صاحب خانه هنوز خود را با باد بزن
و خوابیده به پشت منتظر است و صف بلندی از مورچ هها به سوی او در حرکت حصیر یاش باد م یزد .پونه آنجا در پای پل هها ایستاد و بالا رفتن مادر بزرگ و خواهر کوچ کترشان در تقلا است.
-بندازش دور ..،تا دیروز از ترس روزنامه هاش را می سوزوندم حالا برام کفتر هستندد .مادر بچ هها دوباره پشت پنجره پدیدار شده و دو دستش را صلیب وار عمه را تماشا کرد .اما بالا نرفت .در آنجا صدای بغض آلودهشان را م یشنید که در
روی سین ههایش حائل کرده است« .پاشین دخترا ،پاشین گ لها رو بشورین ،اتاق بالا برای نوزاد دل م یسوزاندند. آورده!...
مادر خاموش م یشود ،گلی ساکت م یماند و به در راهرو زل می زند .پس از کفشاتون روهم پاکنین ،مثل شلخت هها پا برهنه راه نرین .لیز می خورین ».چند گلی در پاپیچ پلکان دالان روی نرده خ مشده بود .از نخ سفید و قرمز بلندی که در
گذشت چند دقیقه ستاره وارد حیاط م یشود در حالی که چش مهای خیس اش نفس سنگین و بلند م یکشد“ .شما عاقبت پای مورچ هها را توی خانه باز می دست داشت سیبی آویخته بود که آزادانه در هوا م یچرخید .سیب با رن گهای زرد
را پاک م یکند گردن بندی از نخ قند سفید و سرخ با آویزه ای از عاج از گردنش کنین ،دیگه خوراکشون ندین .برین صورت تون را بشورین ،یک شونه هم به و گ لرنگ مثل گردبادی به دور خود م یچرخید .ابتدا ب هتدریج سرعت م یگرفت
و رن گهایش در هم م یآمیختند .آنگاه اند کاندک از سرعت چرخشش کاسته آویخته است.دو تا خواهر منتظرش م یمانند تا به آ نها برسد و پهلویشان بنشیند .سرتون بکشین».
م یشد و لحظ های را به سکون م یگذرانید تا باز در جهتی دیگر چرخش آغاز گلی نگاهش به پنجره است« .چرا؟ مگر کسی میآد؟» -کتکت زد؟
کند .در این بازی ،تکرار گردش هماهنگ و موزون امواج مداوم رن گها ،جشنی مادر با بدنی مچاله تر خود را از قاب پنجره پس م یکشد“ .من منتظرم”. -نه ...اما کفترم ،کفتر سفیده بابا را کند ،انداخت تو چاهک.
آرام شبخش در چشم دختران بود و آ نها را افسون م یساخت .اما این بار یک پونه دس تهای قرمزش را با لباسش پاک م یکند« ،حالا کی میآد؟» -چه کار سنجاق سینه داره؟
ستاره ،دست روی جای خالی کفتر زینتی م یگذارد “ .گفت آگه آژان ببینه ،بابا مادر از پنجره دور شده و بچ هها بزحمت م یتوانند صورتش را پشت دیوار ببینند .لک هی سیاه روی سیب این آرامش را بر هم م یزد و افسون را باطل م یکرد .لکه در
گردش دوار سیب چون خط سیاهی از گناه پدیدار م یشد و آن لحظات ب یخیالی «باباتون گفت که مادر و خواهرش میآن که خواهر نوزادتون را ببینن». رو میبره زندون».
ناب را به بیداری تلخی مبدل م یساخت. ستاره نگاهش به بالا است « .آب نبات هم میآرن؟» -این چیه گردنت؟
اتاق مادر حالا در سکوت فرورفته بود. -نمیدونم فقط عاقل باشین ،مثل آدم سلامشون کنین. -خرک تاره ،ساز مامانه که سوخته ،داده تا گریه نکنم.
خواهرها با شنیدن و تکرار اسم خرک تار به خنده می افتند .آفتاب کم کم در پونه زیر لب زمزمه م یکند“ .اصلًا به من چه؟ من می دونم که آب نبات هم پونه به بالا نگاه کرد« .چرا گریه م یکردن؟»
گلی سیبش را بالا کشید ،شانه بالا انداخت و جوابی نداد .پونه به سیب و دست آسمان بالا م یآید ،در شیش هی پنجرهها انعکاس م ییابد و سایه جعبه را دورتر نمیآرن ».
گلی که روی زمین دولا شده م یگوید“ :باشه ،باشه ...اونا فقط برای پسرای خل و خواهرش که ریسمان سرخ و سفید را دور انگشتانش م یپیچید خیره مانده بود. می راند.
نیم تن هی خمیده مادر پشت شیش ههای شعله ور پنجرهی طبق هی بالا بحرکت چل نقل و نبات میآرن ”.دوباره که نگاه کردند ،مورچ هها خود را به مگس رسانده «منم یکی درست م یکنم ،با یک سیب تازه ...بی لک»...
درم یآید وتصویرش در میان قا بهای کوچک چوبی نمودار م یگردد .سرش را بودند ،سه خواهر سکوت کردند .سرگرم مورچ هها شدند و در جستجوی سرچشمه [مدرسه فمینیستی] 23
خیزش مورچ هها برآمدند. به درز پنجره می گذار“ .ساکت باشین ،حرف زیادی نزنین ”...