Page 22 - Shahrvand BC No. 1329
P. 22
‫دو شعر از فرزانه قوامی‬ ‫ادبیات‬ ‫‪22‬‬

‫فرزانه قوامی‪ ،‬دانش آموخته‌ی زبان و ادبیات فارسی )دانشگاه علامه طباطبایی)؛ دبیر بخش شعر ماهنام ‌هی ادبی "گیور"؛‬ ‫شعر‬ ‫به گزینش سپیده جدیری‬
‫آثار منتشر شده‪:‬‬

‫‪-‬گفته بودم من از نسل شهرزادهای مضطربم (نشر میرکسری‪ - )1381-‬کاندید جایزه‌ی شعر کارنامه‬
‫‪ -‬بخش روزنه ‪-‬از من فقط النگویی م ‌یماند (نشر آرویج‪ – )1384-‬کاندید جایزه‌ی شعر خبرنگاران –کاندید ماهنامه‌ی شعر نگاه نو‬

‫‪ -‬بعد از هفت ساعت و بیست و نه دقیقه گریه‪-‬نشر نیلوفر – ‪1390‬‬

‫نرده های دور گهواره‬

‫از اختراع خودم در جوانی‬ ‫لن ترانی‬ ‫سال ‪ / 22‬شماره ‪ - 1329‬جمعه ‪ 17‬نمهب ‪1393‬‬
‫تا کشف بازوان تو‬
‫سال ها گذشته بود‬ ‫با آستین کوتاه به دنیا آمده بودی‬ ‫‪In touch with Iranian diversity‬‬
‫جذابیت زنان گوشتی قاجار را داشتی‬
‫محققان شگفت زده زیر باران‪،‬راه می رفتند و سوال می کردند‬ ‫فربه بودی و تنومند در رختخوابی کثیف و عمارتی آفتاب گیر‬ ‫‪Vol. 22 / No. 1329 - Friday, Feb. 6, 2015‬‬
‫فینیقی ها بودند که آتش را اختراع کردند؟‬
‫فینیقی ها بودند که الفبا را اختراع کردند؟‬ ‫یکی از سن ‌ه‌های هجری بود‬
‫ما آل هیچکس نبودیم‬
‫اولین بار حسی است ناب که در آخرین بار تکرار می شود‬
‫خاندانی کثیرالاولاد که به مسلخ رفتیم بی سر‬
‫به افلاطون بگو‬ ‫یک سر به تاریخ بدهکارم‬
‫هستی مچاله ی خاطراتی است که دردآورتر از دردهای اولیه به لطمه می رسند‬
‫فاصله ی کارد را با استخوان ندیده ای؟‬
‫به افلاطون بگو‬ ‫لباس چسبان سیاه و براقی که به بر کرده ام‬
‫چقدر حرف می زنی؟‬
‫فاصله ی مرا با زلیخا ندیده ای؟‬
‫بگذار زندگی کنیم‬ ‫عشق بازی با چکمه هایی بلند‬
‫کیک های مربایی بپزیم‬ ‫آه" در معناهای عظیمی پیچیده است‬
‫و در حاشیه ی بزرگراه قدم بزنیم‬
‫ماجرای هولناک مرا با کوچه ی تاریک نشنیده ای؟‬
‫صلات شب است‬ ‫طراحی نقشه ی قتل‬
‫نمی دانم چه کسی را باید ستایش کنم‬ ‫روز روشن‬
‫تورا سپاس می گویم ای کینه های نشسته در پله های ذهنم‬ ‫دو خانه آن طرف تر‬
‫تو را سپاس می گویم ای لحظه های آکنده از خیانت ابری در خیابان‬
‫های روشن‬ ‫بی نکاح معاشقه می کنیم‬
‫تو را سپاس می گویم ای شعله های آبی دیدار در بالکن های برهنه‬ ‫آدم های بلوند محترمی داشت محله ی ما‬
‫سپاس و ستایش مر تو راست‬
‫که به من بیداری عطا فرمودی‬ ‫لبخند می زنند و به ما مشکوک‬
‫به مرد معتاد همسایه بیداری عطا فرمودی‬ ‫این زلیخا دست های کم توقعی دارد‬
‫به پرده های بی رنگ این اتاق قدیمی‬ ‫رنگین کمان می خواهد و کم خون‬
‫رنگی عطا کن زرشکی‬ ‫ترکیب وصفی مضحکی است آسمان نیلگون‬
‫و کمک کن اتفاق در غیاب من بیفتد‬
‫و یوسف خودخوری می کند‬
‫بفلسفیم یا زندگی کنیم؟‬ ‫تو ملاله هستی؟‬
‫مرد جوان تا پایان عمر به خوشه ی انگورها خیره شد‬ ‫تو ریحانه هستی؟‬

‫و روی پله ها نشست‬ ‫تو از اقوام دور پدرم نیستی که هرسال یک بار گم می شد تا ربوده شود؟‬
‫بیهوده نصب می شوند نرده های دور گهواره‬ ‫تو رحم اجاره ای آسیه نیستی؟‬
‫صبر داشته باش تا زمین دور خورشید بگردد‬
‫تو حرمسرای گوشتی قاجاریه نیستی؟‬
‫خورشید دور زمین بگردد‬ ‫تشنج روایت تند و تو درتوی دستی بود در نبرد با جسمی تیز‬
‫و مشتری با رضایت خاطر انتخاب کند سیاره ی دلخواهش را‬
‫که فرو می رفت در غلظت خون‬
‫آن وقت به درک درستی می رسم از دانایی‬ ‫قتلگاه همیشه تاریک نیست‬
‫عشق را با لگد می رانم از مغز استخوانم‬
‫به گردن می گیرم قتل یاکریم ها را‬ ‫روایت طور با گوساله را می دانی؟‬
‫می فرمود‪":‬لن ترانی"‬
‫هوشیاری هیچ کدام ازما در شب اثبات نشده بود‬
‫عجیب نیست؟‬ ‫فاصله ی موسی با سینا را دیده ای؟‬
‫می فرمود ‪":‬لن ترانی"‬
‫ما دو نفر هستیم‬
‫اما چهار صندلی داریم‬ ‫از میدان قدس تا دربند پیاده رفته ام‬
‫و میز گرد کوچکمان مدام در سوء تفاهم به سر می بََرد‬ ‫البرز را به دوش کشیده ام‬

‫پسرم را با شیر گاو بزرگ کرده ام‬ ‫‪22‬‬
‫پنجره ها مشبک اند‬
‫تو مشوشی‬

‫گلوی ترنج ها فشرده می شود‬
‫و یوسف از خواب نمی پرد‬

‫فاصله ی مرا با زلیخا ندیده ای؟‬
‫می فرمود‪":‬لن ترانی"‬
   17   18   19   20   21   22   23   24   25   26   27