Page 30 - Shahrvand BC No.1252
P. 30
بابــام گفت« :تو برو .این برکت کورم کنه اگه دیگه اســمتم بردم .هاه. . ادبیات /داستانکوتاه 30
دندو ن کرمو رو باس کند .»
مادر گفت «ب یعاطفه .» از هیچ شروع شد 30
و بابام صدایش نرمتر شــد« :زن! من تو رو آوردم که به دردم برســی؛ محمود طیاری
نیاوردم که با م ن زیر و بالا بزنی .»
کردی یه ذرهام ازین گوشتا بخور ،بخور ،بخور ،دبخور! و یه تیکه گوشت محمودطیاری نوزدهم اسفند1317در رشت تولدیافت. سال متسیب /شماره - 1252جمعه 25دادرم 1392
مــادر یکهو پرید تو حرفش و گفت« :هاه . . .چی؟ آوردی؟ منو آوردی؟ شلپی م یذاشت روپلوت .» اولیــن مجموعه داســتانهای كوتاه وی« خانه فلزی» -پانزده داســتان2 ،
خــب مگ ه من بلاوارث بودم که منو بیاری؟ مگه تو کوچ هها پیدامکرده نمایش تك پرده ویك طرح -در پاییز 1341انتشــاریافت .ســه ســال بعد، In touch with Iranian diversity
بودی .هه . .سگ از تو فرار م یکرد .من اگه تو خواب تو رو م یدیدم زهره این بار منم خندهم گرفته بود .اما خود مو پیش مادر دزدیدم. «طرحها و كلاغها » خاص هی آفرینشــگری او 1346 ،مجموعه داســتان
سرشام مادرم گفت« :هوم . .اینم شد زندگی .یه الف آدم از کل هی سحر «كاكا» و در 1350كتابهای «صدای شیر» و نمایشنامه «گلبانگ» را روانه Vol. 20 / No. 1252 - Friday, Aug. 16, 2013
ترک م یشدم .» تا بوق ســک پاشو جون بکن .اتاقو تمیز کن .پل هها روبشور.حیاطو جارو
مادر ســاکت شد .و «مادر آقا» زد به در م یانی و گفت« :خانوم جون .ما کــن؛ بعدش یه تیکه کوفت بذار آقا بیاد بخوره ،یه فصلم فحش بده بره بازار نشر كرد.
شاء اللّه هزار ما شاء اللّه دو تا پسر دارین مث شاه .همچینبهتون برسن محمودطیاری در دوره اول فعالیت هنری خود ،نویسنده ای مطرح و دارای
کــه خودتون حظ کنین .آخه تو رو خــودا یک کم رعایت اون حیوونی پی خوابش .»
دختره رو بکنین .بچ هس .غص هش م یشه .باز تا گفتیچی ،پسرها م یرن بابام با دهن پر گفت« :مال باباتو نم یخورم که زن! » ویژگی و آثار قابل بحث بود.
و قاچاق م یشن و خودشونو از اینهمه بگو مگو خلاص م یکنن .بیچاره طیاری از آن پس ،قریب به ده ســال خامــوش ،و پس از آن ،به دوره دوم
دختره که مجبوره همیش هی خدا تو خونهبشینه و مهتون گوش بده .» مادر گفت« :آخه چرا دیگه با فحش؟ » فعالیت ادبی خود رســید .او با نوشتن تریلوژی نمایش«تازی ِر میز فرمانده»
بابام بشقابش را پس زد« :مگه من اول چی بهت گفتم؟ » در خرداد ،1357و نمایشــنامه «مارخانگی» در پاییز (1358كه 11سال
بعد از شام بابام چای خواست. مادر برای خودش شــام م یکشــید« :چی گفتی؟ دیگه چه م یخواسی بعد ،مجلس اول را به آن افزوده؛ و از ســه به چهارمجلس ،با نام «مار نقره
مادر گفت« :منکه نم یتونم تکون بخورم .» » تغییر وضعیتیافت)و چند داســتان نو(مانند«:كلت »و «باد با ما نیست»)
بگی .کم نامربوط گفتی؟ بدوبیراه گفتی؟ » دوباره ،به خاموشــ ِی به گزی ِن خود رســید :با استثنائاتی در سالهای 54و
و آبج یم پاشد؛ و پاش به منقل خورد. بابام گفت« :مگه دروغ گفتم .» 63كه نمایشنامه تك پرده «مطالعات خیس» و «خروس بال طلا» را برای
بابام گفت« :هه . .به خرس گفتن برو کار کن رفت در حمومو درآورد .»
و به ما نگاه کرد .آبج یم تو لیوانش آب ریخت .من خورشــم تمام شده كودكان نوشت.
مادر گفت« :دیگه چی؟ » بود گفت« :یه روز آب ســگ بسرم ریخته بود .رفتم بازار .تو راستهبزازا محمود طیاری ،پس از ط ِییك دوره افســردگی طولانی،كه فاصله سالهای
و بابــام تو خودش رفت« :اهه؛ پیرو کورم کردهن بازم دس از ســرم ور برخوردم به نن هش .بهش گفتم مادر جون! تو گیساتو پس براچی سفید 59تا 65را در بر میگرفت ،از هرچه رنگ تعلق پذیرد - ،با ،بازنشســتگ ِی
کــردی؟ یه دقه بیابریــم خون همون ببین این زنیکه چــی از جونمن زود رس و متارك هی دیر هنگام! -آزاد؛ و به شــعر و نمایشــنامه پرداخت.
نم یدارن .» «نارنجستان» مجموعه شعرهای این دوره ،و در برگیرندهی تأثرا ِت درونی
مــادر گفت« :من چی؟ زمون دختریم مث یه توپ بودم .حالا ببین چی م یخواد .کفتال تندی زد خندید و گفت:
«دیله کن ،دیله کن ،حوصله کن .یک روز به اخلاص بیا در برما ،گرکام اوست:
شدم! چهار تا دندون سالم تو دهنم نیس .» «عقرب ههای ساعتم /كوتاه تر از پاها ییك مورچه بود /روز چون تابوتی سیاه
آبج یم جلوی هم همان چای گذاشت ،مادر به بابام نگاه کرد بعدش گفت: روانشد وانگه گله کن .» بر من میگذشــت و /عصر،آفتاب رامث لیك نارنج ترش /تنها روی پوســت
مــا خندیدیم و مادر آ نرویش بالا آمد .گفت« :ای تف بگور مردهی اون دستم میتوانستم داشته باشــم(»/.توصیف زما ِن اداری ،در شع ِرآفتاب پیر:
«تمو م نکردی؟ » باعث و بان ی که منو گیر تو دیوونه انداخت .آخه من چیم از اونایدیگه
بابام گفت «عزیزات تموم کنن! » کمتر بود؟ شــب ،روز ،صب ،ظهر ،همیش هی خدا دعوا ».و به دیوار تف معادل بازنشستگی)1365 -:
مادر گفت« :اینقدر بلای اونارو نزن بسرت! » انتشــار «صندل ِی چــرخ دار» -:چند طرح برای كار در ســینما و بازی در
بابام گفت «هوم!» و چائ یاش را ســر کشید« :از بس مال مردمو خورده کرد« :پوسیدم .» صحنه« -تا زیر میز فرمانده» و «خروس بال طلا» از سری انتشارات وی تا
شیکمش م ث زنای آبستن شده! » بابام گفت« :همون! تو از اون اولشم پوسیده بودی .تازهم مجبور نیستی سال 72است .مجموعه شعر «همیشه برفی» ،مجموعه دوازده نمایشنامه
مادر ســیگار آتش زد« :نم یتونی ببینی بمیر! چشات یه تخم مرغ شه تك پرده« :پس گل من كو » نمایشــنامه «شــیروانی در باد»« ،آن ســال
که بمونی زن! پاشو برو .برو خونه کس و کارات .» برفی»-مجموعه داســتا نهای نو« ،-رمان ســینما» ،تریلوژی «عروس زره
الهی! » مادر گفت« :ای عفریت! » پوش»« ،مار نقره »« ،چل گیس خاتون »مجموعه داستانهای گیلكی« ،تی
لاغر بود و چشمهاش از ب یحالی بیرون زده بود .مکثی کرد و گفت« :از دســت مرا فادن» ،مجموعه شعرهای نو به زبان گیلكی « :ئی موشته سر ِخ
بس به این و او ن گفته پای همه رو از اینجا بریده .باز پیشتراسالی ،ماهی، و بابام ،فرزی پاشــد که بزندش .ما ســرهامان بالا رفت؛ و او دوباره روی آلوچه» ،كتاب «قهرمان تا نویســنده»(مجموعه نقد ،نظر ،گفتگو) «خیس
زانوهای ش نشســت .آبج یام برای من قاتق ریخت .و من زیرچشــمی بانو»(قصه برای كودكان) « ،آفتاب و مورچه» (شعر برای كودكان) از جمله
یه بار ،این ورا پیداشون م یشد .» آثار چاپ شده و در دست چاپ این نویسنده شمالی ،تا سال 1384است.
بابام گفت« :اینجا مگه طویل هس» و خندید و ســیگار درآورد مادر از جا م یدیدمش که م یلرزید؛ و غص هش بود.
مادر گفت« :آتیش از گورشون در بیاد ».و مشغول شد. ***
در رفت: بابام گفت« :بذار مردهها ساکت بخوابن زن! اینقدر اونارو نجنبون! » گفت« :یه پالتوداشت مثل جیگر زلیخا .سوراخ ،سوراخ ». .و خندید.دعوا
«خبــه ،خبه ،هرکه م یگه پنیر ،تو برو ســرت و بــذار بمیر! ب یصفت،
مادر گفت« :تو چی؟ تو م یذاری؟ » اینطور ی شروع شده بود ،مثل هر شب.
ب یشناق .» بابام گفت« :من بهر چی بدترم م یخندم که نمیذارم .» بابام گفت« :مگه تو منو ندیده بودی؟ »
بابام گفت« :چی؟» و سیگار از دستش افتاد.
مادر گفت« :از همین یکی چقدر کنده باشی خوبه؟ » مادر گفت« :پس دیگه چی م یگی؟ » و رویش را به ما کرد.
بابام ســرخ شد و تندی گفت« :لال بمیری زن که اینجوری بمن بهتان بابام به دیگ پلو نگاه کرد .پی بهانه م یگشــت .گفت« :م یگم این قدر من گفتم« :بابا شوخی کرد .»
م یزنی .م ن از گشتگی اگه بخوام بمیرم؛ به این ناکسادهن بازنم یکنم». کفران نعم ت نکن .مگه اینجا گاو بستن که اینهمه برنج م یذاری؟ واللّه و او پاپی شد« :بار اولی که رفتم خون هشون به ننه اکبیریش گفتم مادر!
صدایش اوج م یگرفت« :اینا آدم نیستن که ،خو کن .ببین یه شب شد این من ،ای ن این پالتوم ،این چپقم .اگرم م یخوای ،پاشو چراغووردار بریم
که در خونه شــونو وا کنم برم تو؟» بغض کرد «چن ماههاون بچ هم تو زن! خدا اینم از دس تمو ن م یگرهها . . .» تو حیاط ،مــن یه دور ،دور حوض م یگردم تو هم خوب نگام کن ببین
غربت داره خدمت م یکنه؟ بگو یه بار پا شد ن برن دو تا شوکولات بخرن مادر گفت« :خبه خبه .خدا چشم داره ،همه چیز و م یبینه .م یبینه که چه جوری راه م یرم .حالا م یگی چی؟ گفتش :به. .وردار ببرش چیزی
بدن دستش؟ یه نهار بردنش خونه؟ یه دفعه رختایزیر شو گرفت ن که مــا چند نفر تو این دخمه چی داریم از دس تو م یکشــیم .حالا خوب
شــد که اون بیچاره گذاشت رفت پ ی خدمتشو از دس تو یه نفر خلاص ندارم بدم بخوره! »
بشورن؟ دیوثا! . .لامصبا! . .» شــد .واجب نبود که مرد! مردهشور اون کمر پائین تو نبره که مارو عبد مکثی کرد .و خندید.
مــن گوش م یدادم؛ و آبج یم خوابش بــرده بود .مادر چائی م یخورد و مادر اخمهایش تو هم رفت .گفت« :ارواح پدرت مادیون بهت نمیدادن.
چراغ دود م یزد و اطاق سرد بود .و بیرون باد ،و ظلمات وصداهای جور و اسیر تو کرد .» شــندره بالا ،شندره پائین! یادت رفته مگه؟ صد تا ارزن روتم یریختن
ما گفتیم« :شام سرد شد .» یک یش پائین نمیومد!» بغض کرد« :اون رباب بود شها! انگشــت کچل
وا جور شب. و بابام گفت« :کوفت بشه .از دو لوله دماغتون بریزه این نونی رو که از من منم نمیشد! تو تاریکی م یدیدیش زهره تر ک م یشدی.یکی اومد بردش
مادر گفت« :تو سرشــون بخوره» و متأثر شده بود .بابام با تواضع گفت: م یخورید و اینطورم ناشکری م یکنید .» که صدتا مث تو رو م یخره ،نم یفروشه! »
«هوم . . .من ،من غلط م یکنم .به هرچه بدترم م یخندم ب یخودیبهت مادر گفت« :هاه؟ چی . .شکر ،حالا تو هیچ جای شکرشم گذاشتی؟ تو یه بابام رنگ برداشــت ،رنگ گذاشــت ،گفت« :چخه! انقدر تو خونه مونده
م یپرم ،بد و بیراه م یگم ،من ،من م یبینم یه ماههدلم پر گرفته برم بچه تیکه نونو با خون تو گلومون م یکنی .» بودی بو گرفته بودی! آخ قربون اون روزا برم که لب و دهنت ازگشنگی
مو ببینم ،یا تو رو بفرســتم بری پیشش ،نم یتونم ،پول نیس.آخه من بابام گفت« :همونوا گه یه شب نیارم هم هتون از گشنگی م یمیرین .»
اینو بکی م یتونم بگم .بچ هم هنوز دهنش بو شیر م یده .هنوز صورت ش کبود شده بود! »
مو درنیاورده .تک و تنها بدون یه شــاهی پول ،باید توشهر غربت ،تو یه ما گفتیم« :مادر! بابا! » ما گفتیم« :بابا! مادر!» و بهم نگاه کردیم.
مشت ماشین ،اسب ،سرباز ،باروت ،جون بکنه و خدمت کنه ،او نوخ اون. بابام گفت« :لال شید! » مادر شــکلک درآورد« :اوه . .تو بمیــری اون تو بودی نه من .منو هرکه
آبج یم نیم سیر پا شد .و من خودم را کنار کشیدم. باس بشناســ ه شناخته .هوم… خوراک ســگ خون هی پدرم پساندازیه
. .اون . . .» بابام گفت« :من همینم! »
تک زبانش فحش بود .اما بمادر نگاه کرد و شرمش شد« :اون ب یایمونا ،یه مادر برای هر دوشان قاتق ریخت .او زیاد کرد: سال هت بود .»
دفع ه نرن که بهش سربزنن یا یه خورده به کم و زیادشبرسن .عوضش؛ «من همینم .م یخوری بخور ،نم یخوری بذار و برو! » بابام تو خندهش گفت« :اوه . . .حیوونی چه حسرتا داشت-حالا ،شرو ور
یک یش تا الای صب بشــین ه تو خونه شو ،جلوی منقل و وافور شو ،هی مادر با نفرت نگاهش م یکرد« :چن دفه برم .تو که عقل تو کل هت نیس، چــرا م یگ ی زن! . . .بابات مگه کی بود؟ یه ســید پاچه ورمالیده! پس
بزنه فور .هی بزنه فور ،فور ،فور ،و سرنهارچشمای گربه رو از پشت ببنده
امروز م یرم، گردنشو م یزدن م یگفت :مال جدمو م یخوام دیگه! »
و یکی دیگی شم هر شب زنشو هفت قلم درس کنه و بنداز. فردا م یای دنبالم .مگه کم گذاشــتم رفتم؟ تو کم پیغام دادی ،واسطه مادر گفت« :ای امام زمون .»
جلوش بیاره تو خیابون و تموشاش بده .» بابام گفت« :بزندت! »
انداختی؟ »
ســاکت شد و پی سیگارش گشت و گوشــ هی فرش پیدایش کرد من و به آبج یم نگاه کرد؛ و تو خودش خندید:
برایش کبری ت کشیدم .گفت« :هم اون بودش دیگه .خواهرش که مرده «یه ننه داشــت از اون زبون نفهمای اصفهون هو هو هو . .یه نصف روز
بود ،رفتمبش گفتم مرد! پاشــو کفشاتو پا کن بیا بریم خواهرت مرده. م یشستی برا ش حرف م یزدی ،م یزدی ،یهو م یگفت :منو تومردهشور
گفتش نه؟ خب بذار این یه بســتم تمومش کنم؛ بیام .آ . .آ . .ن .تو برو،
من الانهاومدم .همون شد .ما چشامون سفید شد که بیاد-مگه اومد؟ آخر خونه شسی یه بار دیگ هم بگو! »
آبج یم تو گری هاش خندید .و مادر گفت« :ز غنبود! »
سر یکی دیگه انو از زمین ورش داشت .اینا اینجورن .» بابام یک ریز حرف م یزد« .هو هو . .توبیس نفر یهو م یدیدی مث قاشق
مادر زل زد« :اونوخ تو به چه چیز اینا م ینازی؟ » نشسته ،نص ف د سشو م یانداخت تو گمیج و م یگفت :فلانی. .منو کفن
مادر تو فکر بود.
جا که پهن شــد؛ مادر با شــک نگاهم کرد و پدر بــا تهدید .من گفتم
که «خســت هم ».و رفتم تو جام .و دیدم که چراغ مرد و بابام مادر رو تو
خودش برد!
رشت -اردیبهشت ۴۰
آرش :شماره ۱۳۴۲ -۷
دندو ن کرمو رو باس کند .»
مادر گفت «ب یعاطفه .» از هیچ شروع شد 30
و بابام صدایش نرمتر شــد« :زن! من تو رو آوردم که به دردم برســی؛ محمود طیاری
نیاوردم که با م ن زیر و بالا بزنی .»
کردی یه ذرهام ازین گوشتا بخور ،بخور ،بخور ،دبخور! و یه تیکه گوشت محمودطیاری نوزدهم اسفند1317در رشت تولدیافت. سال متسیب /شماره - 1252جمعه 25دادرم 1392
مــادر یکهو پرید تو حرفش و گفت« :هاه . . .چی؟ آوردی؟ منو آوردی؟ شلپی م یذاشت روپلوت .» اولیــن مجموعه داســتانهای كوتاه وی« خانه فلزی» -پانزده داســتان2 ،
خــب مگ ه من بلاوارث بودم که منو بیاری؟ مگه تو کوچ هها پیدامکرده نمایش تك پرده ویك طرح -در پاییز 1341انتشــاریافت .ســه ســال بعد، In touch with Iranian diversity
بودی .هه . .سگ از تو فرار م یکرد .من اگه تو خواب تو رو م یدیدم زهره این بار منم خندهم گرفته بود .اما خود مو پیش مادر دزدیدم. «طرحها و كلاغها » خاص هی آفرینشــگری او 1346 ،مجموعه داســتان
سرشام مادرم گفت« :هوم . .اینم شد زندگی .یه الف آدم از کل هی سحر «كاكا» و در 1350كتابهای «صدای شیر» و نمایشنامه «گلبانگ» را روانه Vol. 20 / No. 1252 - Friday, Aug. 16, 2013
ترک م یشدم .» تا بوق ســک پاشو جون بکن .اتاقو تمیز کن .پل هها روبشور.حیاطو جارو
مادر ســاکت شد .و «مادر آقا» زد به در م یانی و گفت« :خانوم جون .ما کــن؛ بعدش یه تیکه کوفت بذار آقا بیاد بخوره ،یه فصلم فحش بده بره بازار نشر كرد.
شاء اللّه هزار ما شاء اللّه دو تا پسر دارین مث شاه .همچینبهتون برسن محمودطیاری در دوره اول فعالیت هنری خود ،نویسنده ای مطرح و دارای
کــه خودتون حظ کنین .آخه تو رو خــودا یک کم رعایت اون حیوونی پی خوابش .»
دختره رو بکنین .بچ هس .غص هش م یشه .باز تا گفتیچی ،پسرها م یرن بابام با دهن پر گفت« :مال باباتو نم یخورم که زن! » ویژگی و آثار قابل بحث بود.
و قاچاق م یشن و خودشونو از اینهمه بگو مگو خلاص م یکنن .بیچاره طیاری از آن پس ،قریب به ده ســال خامــوش ،و پس از آن ،به دوره دوم
دختره که مجبوره همیش هی خدا تو خونهبشینه و مهتون گوش بده .» مادر گفت« :آخه چرا دیگه با فحش؟ » فعالیت ادبی خود رســید .او با نوشتن تریلوژی نمایش«تازی ِر میز فرمانده»
بابام بشقابش را پس زد« :مگه من اول چی بهت گفتم؟ » در خرداد ،1357و نمایشــنامه «مارخانگی» در پاییز (1358كه 11سال
بعد از شام بابام چای خواست. مادر برای خودش شــام م یکشــید« :چی گفتی؟ دیگه چه م یخواسی بعد ،مجلس اول را به آن افزوده؛ و از ســه به چهارمجلس ،با نام «مار نقره
مادر گفت« :منکه نم یتونم تکون بخورم .» » تغییر وضعیتیافت)و چند داســتان نو(مانند«:كلت »و «باد با ما نیست»)
بگی .کم نامربوط گفتی؟ بدوبیراه گفتی؟ » دوباره ،به خاموشــ ِی به گزی ِن خود رســید :با استثنائاتی در سالهای 54و
و آبج یم پاشد؛ و پاش به منقل خورد. بابام گفت« :مگه دروغ گفتم .» 63كه نمایشنامه تك پرده «مطالعات خیس» و «خروس بال طلا» را برای
بابام گفت« :هه . .به خرس گفتن برو کار کن رفت در حمومو درآورد .»
و به ما نگاه کرد .آبج یم تو لیوانش آب ریخت .من خورشــم تمام شده كودكان نوشت.
مادر گفت« :دیگه چی؟ » بود گفت« :یه روز آب ســگ بسرم ریخته بود .رفتم بازار .تو راستهبزازا محمود طیاری ،پس از ط ِییك دوره افســردگی طولانی،كه فاصله سالهای
و بابــام تو خودش رفت« :اهه؛ پیرو کورم کردهن بازم دس از ســرم ور برخوردم به نن هش .بهش گفتم مادر جون! تو گیساتو پس براچی سفید 59تا 65را در بر میگرفت ،از هرچه رنگ تعلق پذیرد - ،با ،بازنشســتگ ِی
کــردی؟ یه دقه بیابریــم خون همون ببین این زنیکه چــی از جونمن زود رس و متارك هی دیر هنگام! -آزاد؛ و به شــعر و نمایشــنامه پرداخت.
نم یدارن .» «نارنجستان» مجموعه شعرهای این دوره ،و در برگیرندهی تأثرا ِت درونی
مــادر گفت« :من چی؟ زمون دختریم مث یه توپ بودم .حالا ببین چی م یخواد .کفتال تندی زد خندید و گفت:
«دیله کن ،دیله کن ،حوصله کن .یک روز به اخلاص بیا در برما ،گرکام اوست:
شدم! چهار تا دندون سالم تو دهنم نیس .» «عقرب ههای ساعتم /كوتاه تر از پاها ییك مورچه بود /روز چون تابوتی سیاه
آبج یم جلوی هم همان چای گذاشت ،مادر به بابام نگاه کرد بعدش گفت: روانشد وانگه گله کن .» بر من میگذشــت و /عصر،آفتاب رامث لیك نارنج ترش /تنها روی پوســت
مــا خندیدیم و مادر آ نرویش بالا آمد .گفت« :ای تف بگور مردهی اون دستم میتوانستم داشته باشــم(»/.توصیف زما ِن اداری ،در شع ِرآفتاب پیر:
«تمو م نکردی؟ » باعث و بان ی که منو گیر تو دیوونه انداخت .آخه من چیم از اونایدیگه
بابام گفت «عزیزات تموم کنن! » کمتر بود؟ شــب ،روز ،صب ،ظهر ،همیش هی خدا دعوا ».و به دیوار تف معادل بازنشستگی)1365 -:
مادر گفت« :اینقدر بلای اونارو نزن بسرت! » انتشــار «صندل ِی چــرخ دار» -:چند طرح برای كار در ســینما و بازی در
بابام گفت «هوم!» و چائ یاش را ســر کشید« :از بس مال مردمو خورده کرد« :پوسیدم .» صحنه« -تا زیر میز فرمانده» و «خروس بال طلا» از سری انتشارات وی تا
شیکمش م ث زنای آبستن شده! » بابام گفت« :همون! تو از اون اولشم پوسیده بودی .تازهم مجبور نیستی سال 72است .مجموعه شعر «همیشه برفی» ،مجموعه دوازده نمایشنامه
مادر ســیگار آتش زد« :نم یتونی ببینی بمیر! چشات یه تخم مرغ شه تك پرده« :پس گل من كو » نمایشــنامه «شــیروانی در باد»« ،آن ســال
که بمونی زن! پاشو برو .برو خونه کس و کارات .» برفی»-مجموعه داســتا نهای نو« ،-رمان ســینما» ،تریلوژی «عروس زره
الهی! » مادر گفت« :ای عفریت! » پوش»« ،مار نقره »« ،چل گیس خاتون »مجموعه داستانهای گیلكی« ،تی
لاغر بود و چشمهاش از ب یحالی بیرون زده بود .مکثی کرد و گفت« :از دســت مرا فادن» ،مجموعه شعرهای نو به زبان گیلكی « :ئی موشته سر ِخ
بس به این و او ن گفته پای همه رو از اینجا بریده .باز پیشتراسالی ،ماهی، و بابام ،فرزی پاشــد که بزندش .ما ســرهامان بالا رفت؛ و او دوباره روی آلوچه» ،كتاب «قهرمان تا نویســنده»(مجموعه نقد ،نظر ،گفتگو) «خیس
زانوهای ش نشســت .آبج یام برای من قاتق ریخت .و من زیرچشــمی بانو»(قصه برای كودكان) « ،آفتاب و مورچه» (شعر برای كودكان) از جمله
یه بار ،این ورا پیداشون م یشد .» آثار چاپ شده و در دست چاپ این نویسنده شمالی ،تا سال 1384است.
بابام گفت« :اینجا مگه طویل هس» و خندید و ســیگار درآورد مادر از جا م یدیدمش که م یلرزید؛ و غص هش بود.
مادر گفت« :آتیش از گورشون در بیاد ».و مشغول شد. ***
در رفت: بابام گفت« :بذار مردهها ساکت بخوابن زن! اینقدر اونارو نجنبون! » گفت« :یه پالتوداشت مثل جیگر زلیخا .سوراخ ،سوراخ ». .و خندید.دعوا
«خبــه ،خبه ،هرکه م یگه پنیر ،تو برو ســرت و بــذار بمیر! ب یصفت،
مادر گفت« :تو چی؟ تو م یذاری؟ » اینطور ی شروع شده بود ،مثل هر شب.
ب یشناق .» بابام گفت« :من بهر چی بدترم م یخندم که نمیذارم .» بابام گفت« :مگه تو منو ندیده بودی؟ »
بابام گفت« :چی؟» و سیگار از دستش افتاد.
مادر گفت« :از همین یکی چقدر کنده باشی خوبه؟ » مادر گفت« :پس دیگه چی م یگی؟ » و رویش را به ما کرد.
بابام ســرخ شد و تندی گفت« :لال بمیری زن که اینجوری بمن بهتان بابام به دیگ پلو نگاه کرد .پی بهانه م یگشــت .گفت« :م یگم این قدر من گفتم« :بابا شوخی کرد .»
م یزنی .م ن از گشتگی اگه بخوام بمیرم؛ به این ناکسادهن بازنم یکنم». کفران نعم ت نکن .مگه اینجا گاو بستن که اینهمه برنج م یذاری؟ واللّه و او پاپی شد« :بار اولی که رفتم خون هشون به ننه اکبیریش گفتم مادر!
صدایش اوج م یگرفت« :اینا آدم نیستن که ،خو کن .ببین یه شب شد این من ،ای ن این پالتوم ،این چپقم .اگرم م یخوای ،پاشو چراغووردار بریم
که در خونه شــونو وا کنم برم تو؟» بغض کرد «چن ماههاون بچ هم تو زن! خدا اینم از دس تمو ن م یگرهها . . .» تو حیاط ،مــن یه دور ،دور حوض م یگردم تو هم خوب نگام کن ببین
غربت داره خدمت م یکنه؟ بگو یه بار پا شد ن برن دو تا شوکولات بخرن مادر گفت« :خبه خبه .خدا چشم داره ،همه چیز و م یبینه .م یبینه که چه جوری راه م یرم .حالا م یگی چی؟ گفتش :به. .وردار ببرش چیزی
بدن دستش؟ یه نهار بردنش خونه؟ یه دفعه رختایزیر شو گرفت ن که مــا چند نفر تو این دخمه چی داریم از دس تو م یکشــیم .حالا خوب
شــد که اون بیچاره گذاشت رفت پ ی خدمتشو از دس تو یه نفر خلاص ندارم بدم بخوره! »
بشورن؟ دیوثا! . .لامصبا! . .» شــد .واجب نبود که مرد! مردهشور اون کمر پائین تو نبره که مارو عبد مکثی کرد .و خندید.
مــن گوش م یدادم؛ و آبج یم خوابش بــرده بود .مادر چائی م یخورد و مادر اخمهایش تو هم رفت .گفت« :ارواح پدرت مادیون بهت نمیدادن.
چراغ دود م یزد و اطاق سرد بود .و بیرون باد ،و ظلمات وصداهای جور و اسیر تو کرد .» شــندره بالا ،شندره پائین! یادت رفته مگه؟ صد تا ارزن روتم یریختن
ما گفتیم« :شام سرد شد .» یک یش پائین نمیومد!» بغض کرد« :اون رباب بود شها! انگشــت کچل
وا جور شب. و بابام گفت« :کوفت بشه .از دو لوله دماغتون بریزه این نونی رو که از من منم نمیشد! تو تاریکی م یدیدیش زهره تر ک م یشدی.یکی اومد بردش
مادر گفت« :تو سرشــون بخوره» و متأثر شده بود .بابام با تواضع گفت: م یخورید و اینطورم ناشکری م یکنید .» که صدتا مث تو رو م یخره ،نم یفروشه! »
«هوم . . .من ،من غلط م یکنم .به هرچه بدترم م یخندم ب یخودیبهت مادر گفت« :هاه؟ چی . .شکر ،حالا تو هیچ جای شکرشم گذاشتی؟ تو یه بابام رنگ برداشــت ،رنگ گذاشــت ،گفت« :چخه! انقدر تو خونه مونده
م یپرم ،بد و بیراه م یگم ،من ،من م یبینم یه ماههدلم پر گرفته برم بچه تیکه نونو با خون تو گلومون م یکنی .» بودی بو گرفته بودی! آخ قربون اون روزا برم که لب و دهنت ازگشنگی
مو ببینم ،یا تو رو بفرســتم بری پیشش ،نم یتونم ،پول نیس.آخه من بابام گفت« :همونوا گه یه شب نیارم هم هتون از گشنگی م یمیرین .»
اینو بکی م یتونم بگم .بچ هم هنوز دهنش بو شیر م یده .هنوز صورت ش کبود شده بود! »
مو درنیاورده .تک و تنها بدون یه شــاهی پول ،باید توشهر غربت ،تو یه ما گفتیم« :مادر! بابا! » ما گفتیم« :بابا! مادر!» و بهم نگاه کردیم.
مشت ماشین ،اسب ،سرباز ،باروت ،جون بکنه و خدمت کنه ،او نوخ اون. بابام گفت« :لال شید! » مادر شــکلک درآورد« :اوه . .تو بمیــری اون تو بودی نه من .منو هرکه
آبج یم نیم سیر پا شد .و من خودم را کنار کشیدم. باس بشناســ ه شناخته .هوم… خوراک ســگ خون هی پدرم پساندازیه
. .اون . . .» بابام گفت« :من همینم! »
تک زبانش فحش بود .اما بمادر نگاه کرد و شرمش شد« :اون ب یایمونا ،یه مادر برای هر دوشان قاتق ریخت .او زیاد کرد: سال هت بود .»
دفع ه نرن که بهش سربزنن یا یه خورده به کم و زیادشبرسن .عوضش؛ «من همینم .م یخوری بخور ،نم یخوری بذار و برو! » بابام تو خندهش گفت« :اوه . . .حیوونی چه حسرتا داشت-حالا ،شرو ور
یک یش تا الای صب بشــین ه تو خونه شو ،جلوی منقل و وافور شو ،هی مادر با نفرت نگاهش م یکرد« :چن دفه برم .تو که عقل تو کل هت نیس، چــرا م یگ ی زن! . . .بابات مگه کی بود؟ یه ســید پاچه ورمالیده! پس
بزنه فور .هی بزنه فور ،فور ،فور ،و سرنهارچشمای گربه رو از پشت ببنده
امروز م یرم، گردنشو م یزدن م یگفت :مال جدمو م یخوام دیگه! »
و یکی دیگی شم هر شب زنشو هفت قلم درس کنه و بنداز. فردا م یای دنبالم .مگه کم گذاشــتم رفتم؟ تو کم پیغام دادی ،واسطه مادر گفت« :ای امام زمون .»
جلوش بیاره تو خیابون و تموشاش بده .» بابام گفت« :بزندت! »
انداختی؟ »
ســاکت شد و پی سیگارش گشت و گوشــ هی فرش پیدایش کرد من و به آبج یم نگاه کرد؛ و تو خودش خندید:
برایش کبری ت کشیدم .گفت« :هم اون بودش دیگه .خواهرش که مرده «یه ننه داشــت از اون زبون نفهمای اصفهون هو هو هو . .یه نصف روز
بود ،رفتمبش گفتم مرد! پاشــو کفشاتو پا کن بیا بریم خواهرت مرده. م یشستی برا ش حرف م یزدی ،م یزدی ،یهو م یگفت :منو تومردهشور
گفتش نه؟ خب بذار این یه بســتم تمومش کنم؛ بیام .آ . .آ . .ن .تو برو،
من الانهاومدم .همون شد .ما چشامون سفید شد که بیاد-مگه اومد؟ آخر خونه شسی یه بار دیگ هم بگو! »
آبج یم تو گری هاش خندید .و مادر گفت« :ز غنبود! »
سر یکی دیگه انو از زمین ورش داشت .اینا اینجورن .» بابام یک ریز حرف م یزد« .هو هو . .توبیس نفر یهو م یدیدی مث قاشق
مادر زل زد« :اونوخ تو به چه چیز اینا م ینازی؟ » نشسته ،نص ف د سشو م یانداخت تو گمیج و م یگفت :فلانی. .منو کفن
مادر تو فکر بود.
جا که پهن شــد؛ مادر با شــک نگاهم کرد و پدر بــا تهدید .من گفتم
که «خســت هم ».و رفتم تو جام .و دیدم که چراغ مرد و بابام مادر رو تو
خودش برد!
رشت -اردیبهشت ۴۰
آرش :شماره ۱۳۴۲ -۷