Page 27 - Shahrvand BC No.1252
P. 27
ادبیات/تئوریادبی
"خود"ها چیزهایی نیستند كهموجودیت آ نها منحصر در فعلیت آ نها و اما تعریف رولان بارت( )۱۹۸۸از روایت:
باشــد ،آ نطور كه دیگر موجودات ای نگون هاند" .خود"ها تا اندازهایبه 27
راز داستان
روایات جهان ب یشــمارند .آ نها بیش از هر چیز ،در ژانرهای این دلیل "خود" هســتند كه ظرفیت آن را دارند كه چیزی غیر از آن
بســیار متنوعی جای دارندكه خود میان گوهرههای مختلف چه هســتند بشوند .یا بهتر استبگوییم روایت شیوه اصلی است كه از
توزیع شــدهاند ،گویی هر محملی برای انســان مناسباست طریق آن ،انســا نها تجرب ههای خود را درون رشته رخدادهایی كه از
تا داســتا نهایش را به آن بســپارد .روایت م یتواند به كلام _ نظر زمانی پرمعنی و با اهمیت هستند ،سامان م یدهند و از این طریق
گفتاری یا نوشــتاری،تصویر ثابت یا متحرك ،به ایما و اشاره و به فهم بهتر خود م یرسند .بنابراینروایت هم یک شیوه استدلال و هم
یك شیوه بازنمایی است .انسا نها م یتوانند جهان را در قالب روایت درك به آمیزة ساما نیافت های از تمامی گوهرها تكیهكند. هادی نوری
روایت در اســطوره ،افســانه ،حكایت اخلاقی ،قصه ،تراژدی ،كنند و م یتوانند در قالب روایت ،دربارة جهان ســخن بگویند .و حالت
كمدی ،حماسه ،تاریخ،پانتومیم ،نقاشی ،سینما ،خبر و مكالمه روا نپریشی یعنی عدم توانمندی دراین مفهو مسازی.
حضور دارد .از این گذشــته ،روایت در ایــنقال بهای تقریباً
روا نپریشــی را م یتوان به مثابه ضعف دانســت كه از ناتوانی ب یانتها ،در تمام ادوار ،همه جا و در تمام جوامع یافت م یشوند.
سال متسیب /شماره - 1252جمعه 25دادرم 1392 ارتباط با گذشــته،حال و آینــده –ب همنظور ایجاد یك الگوی روایتبا تاریخ بشر آغاز م یشود .هیچ مردمی در هی چجا بدون
روایتی معنادار -ناشی م یشود .حتی روا نرنجوری هم م یتواند روایت وجود ندارند .هرگزوجود نداشــت هاند .تمامی طبقات و
ب هعنــوان ناتوانی تخیل روایتی و محصــول اختلال در قدرت همه گروههای انسانی روایات خاص خود را دارند.حضور روایت
كارگزاری تلقی شــود ...درمانعبارت است از فرایندی كه به فرا تاریخی است ،همچون زندگی .
كمك آن بیمار میكوشــد جلوههای سابقا متفرق زندگی خود
رابه كمك داســتان جدیدی بازبینی كند كه م یتواند آ نها را اما آ نچه در تعاریف بالا مورد توجه قرار گرفته بیشتر جا یگاه و كاركرد
متصل و یكپارچه نشان دهد .یعنیدرمان ،باز ،روایت بیمار از روایت اســت .چیســتی روایترا البته م یتوان در شك لگیری آن نیز
جنب ههای مهم زندگی خود ،واز این طریق ،كارگزارتر شــدن جســتجو كرد .و اما در مورد شــك لگیری روایت درآغاز م یپردازیم به
اواست( .همان) چگونگی تبدیل جهان عینی به ذهنیت.
انســا نها م یتوانند بیرون از خودشــان بایســتند ،آ نچه را م یبینند تبدیل عینیت به ذهنیت
موجــودات زنده اطراف خود را آگاهانه یا ناآگاهانه تجربه میكنند .این ارزیابی كنند و در كنار پــارهایمحدودی تها ،پذیرش یا تغییر یا ترك
تجرب هها م یتوانند در طیفوســیعی قرار بگیرند ،از غریزهی صرف تا آ نچه را درك میكنند ،انجام دهند و این بیرون ایستادن ضرورتیاست
تجرب هی موجودی ذ یشــعور كه آگاهانه ب هدنبال فهم محیطخویش برای فهم بهتر خود .وقتی انسان هم موضوع (ابژه) شناخت و هم عامل
است .انسان در پی ارتباط با جهان طبیعت با مجموعة آشفت های روبرو (ســوژه) آن باشد باید ازخودش قدری فاصله بگیرد .چون شناخ ِت یك
م یگردد .گریز از ایناغتشاش گیجكننده كه از نیازهای اساسی اوست ،فرایند یا حالت فكری ،متضمن تأمل عمیق درباره این حالت یافرایند
مجبورش میكند كه پیوســته درصدد آن باشــد تا واقعیت پرتراكم اســت ،گامی به عقب برای خروج از واقعیت ب همنظور درك آن ضروری
جهــان بیرون را در حد امكان ســادهتر كند .و تجرب ههای متعددش را است .انسان در فاصل هگیریاز خود دربارهی خود از چشم كسی به غیر
تفكیك كرده و برای هریك از آ نهانشــان های ذهنی بسازد و آ نها را در از خود فكر میكند و ســاختار فكر بــا بیان كردن آن بهبودم ییابد .و
مقدمه
ترجمــ هی «دلتنگ یهای نقــاش خیابان چهل و هشــتم »،مجموعه قال بهایی دســت هبندی كند ،با هم مقایسه كرده و تنظیم كند و ب ه هم یكی از مه مترین ابزار بیان كلمه است در قالب متن.
داســتا نهای کوتاه ســالینجر با مطلب زیرآغاز م یشود« :جی .دی .ربطدهد .آگاهی عقلی با درك حســی تركیب م یشــود و پس از آن،
سالینجر ،به رغم محدودیتشدر مضمون و نیزدر شگردداستا ننویسی ،تجربة محیط آگاهان هتر ،عقلای یتر وهوشــمندان هتر خواهد شد؛ یعنی متن روایی
جال بترین داســتا ننویس معاصر امریكا است .راز گیرایی هنر او هنوز ذهن انبوهی از تجربیات و روابط خام را گرد هم آورده و با ارائ هی آ نها امبرتو اكو م یگوید« :به نظر من ،برای داســتا نگویی ،باید ابتدا جهانی
بــرای خود بنا كرد .جهانی كه تاحد امــكان تا كوچ كترین جزئیاتش درقالبی روشن آ نها را قابل فهم میكند. كشف نشده است».(گلشیری۱۳۸۴،)
ذهــن ما ترجیح م یدهد معما یــا نامفهومی یك عبارت یا یك مشــخص شده باشد ...اول باید به ساخت این جهان اقدام كرد .واژهها
تصویر را به شناسه یا مفهوم اعتلادهد و در واقع عدم قطعیت دیرتر ،كم و بیش ب هتنهایی سرازیر خواهند شد( ».میشل آدام)۱۳۸۳، البته در ای نجا ب هدنبال رد یا پذیرش این نظر نیســتیم ،آ نچه جلب
توجه میكند جمل هی آخر است كهم یگوید« :راز گیرایی هنر او هنوز
In touch with Iranian diversity را بــه قطعیتی ذهنی مبدل ســازد .ذهن مــا به صور تهای م یتوان با قســمت اول حرف ویموافق بود اما قســمت دو ماش نیاز كشف نشده است ».این جمله م یتواند تلنگری باشد برای پرداختن به
گوناگــون،جملــ هی ناتمام را معنی میكنــد و ایدهی ذهنی به توجه بیشــتری دارد .چیزی كه نباید از نظر دور داشــت این است یك سئوال جدی و مهم .سئوالی كه شاید عدهای دوران عمر مفیدشان
خویــش را جایگزین واقعیت ناتمام بیرونی م یســازدتا عدم كــه هرواقعیتی از زبان بیان یاش تأثیر م یپذیرد .هر نشــانه بیانگر یك را در پــی جواب آن بودهاند؛ این كهراز گیرایی یك اثر داســتانی و به
اطمینان به ثبات مبدل شــود .از همین روســت كه انسان از تجربه ذهنی اســت كه به صورت تداعیم یتواند به سمت نشان ههای صــورت عا متر یك اثر هنری چه م یتواند باشــد .از میان میلیو نها اثر
دیدگاه بسیاری از فلاسفهموجودی ایدهساز است نه واق عگرا .دیگر گسترش پیدا كند و زنجیر شدن نشان هها م یتواند خود روای تساز خل قشــده چرا تعداد كمی از آ نها م یتوانند مرزهای زمان و مكان را
باشد،هما نطور كه در آثار ادبی سیال ذهن شاهدیم .البته بطور مطلق (برایان۱۳۸۳ .) بشــكنند و در دل جوامع مختلف جا بازكنند؟ آیا این راز به نســبت
نامش برای همیشــه سر به مهر م یمانَد؟ یا م یتوان حداقل نقبی زد و آ نچه كــه در این فرایند اهمیت دارد و باید به آن توجه داشــت این ای نگونه نیســت كه نشان هها روای تها رابسازند یا بالعكس اما یقینا هر
است كه داشتن یك تجربه مساوی باشناخت آن نیست .یا اگر ب هصورت دو بر هم تأثیرگذارند .وقتی نشــان های شكل مكتوب به خود م یگیرد در حد فهمانسانی محدوده آن را دریافت؟
آ نچه در پی م یآید کند و کاو در مورد همین ســئوال اســت ،كه راز دیگری بگوییم شــناخت یك تجربه مستلزم چیزی بیشتر از داشتن آن ســاختاریافتگی یك متن و تبدیل شــدن به یك كل محدود را نیز باید
است .شناختن شامل قدرت تشخیص هویت ،توصیف و تبیین است .و بپذیرد .بنابراین همین كه روایت به متنتبدیل شود ویژگ یهای دیگری گیرایی یك اثر داستانی چه چیزیم یتواند باشد.
درآغاز باید به تعریفی از داســتان برســیم .داستان ب هعنوان یك «متن این قدر ِت تشخیص چیزی نیست مگرنقش های كه تحت شرایط خاص را نیز كســب خواهد كرد و البته در این جا فرصتی برای پرداختن به
تمامیویژگ یهای متن وجود ندارد. روایی» ،شــاید ســادهترین وپای ها یترین تعریف ممكن باشد .اما این ترسیم م یشود.
تمام تلاش ما در جهت این اســت كه تجرب هی خود و جهان م یتــوان حق را به میلان كونــدرا در تقابل با امبرتــو اكو داد كه در
را عل یرغم محدودی تهای معرفتیعمیقی كه تحت سیطرهی هنر رما ناش م یگوید« :رما نهایبزرگ همیشه كمی هوشمندان هتر از تعریف با توجه به كل یبودن آن دارای ابهام زیادی است .ابهامزدایی از
این تعریف و تجزیه و تحلیل آن ،شاید بتواند ما را به سمت جوا بگویی
آن كار میكنیم ،به گون های قابل شناخت برای خود درآوریم .نویسندگان خوی شاند .رما ننویسانی كه هوشمندتر از آثارشا ناند ،باید به سؤال مطر حشدهراهنمایی كند.
Vol. 20 / No. 1252 - Friday, Aug. 16, 2013 نظ مهایمتفاوتی كه ما به جهان نســبت م یدهیم تا اندازهای حرفة خود را تغییر دهند .» برای تحلیل مفهوم متن روایی موارد زیر را مد نظر قرار م یدهیم.
محصول چش ماندازها ،تخیلات و نیازهایخود ماست ،نه چیزی در یك جم عبندی متن روایی عبارت است از شناختی كه در قالب متن -۱تعریف و تبیین اصطلاح روایت
كه توسط خود واقعیت به ما دیكته شود .هیچ نقش هی حقیقی ارائه م یشــود؛ البته با پذیرشتمامی شــرایط ساختار متن كه تمامی -۲تعریفی از تركیب متن روایی
ازحقیق تنمایی زمین یا آســمان یا تاریخ یا زندگی اجتماعی قال بهای نگارشــی را نیز در بر م یگیرد .آنچه داســتان را از قال بهای -۳با توجه به این كه متن روایی تعریف مشــتركی اســت برای تعداد
انســان وجود ندارد ،كه در دل اینامور موجود باشــد .هرچه دیگر جدا میكند هنری بودن آن است. زیادی از قال بهای نگارشــی دیگرهمانند :تاریخ ،خاطره ،گزارش و. ...
هست هم هی نقش ههایی اســت كه ما ب همنظور جه تدادن به توجه به تفاوت داستان با قال بهای دیگر روایی.
بلبشویتجرب هی خود از جهان م یسازیم( .همان)
متن روایی هنری
در كل م یتوان گفت كه حافظ هی حسی ،شناخت تركیبی از جهان به
روایت
دوتن از نظری هپردازان مطرح ،روایت را ای نگونه تعریف كردهاند .میشل همین خصلت ،آدمی را تابع شــرایطی میكند ،ازجمله این كه بدون ما م یدهد .اما این شناختب ههی چوجه ثابت و ابدی نیست .ذهنیت قادر
یك طر ِح مفهومی ســازمند ،هرگونهفعالیت فكری ،حتی ســادهترین اســت همین تجرب هها را كه مجموع های از اطلاعات پنج حسهستند دو سرتو( )۱۹۸۴م یگوید:
توصی فها برایش غیرممكن م یشــود .توصی فها همیشه در قالب یك دگرگون كند و به تركیب جدیدی از واقعیات برسد .همین قابلیت است
روای تها پیوســته ،از صبح تا شب ،در خیابا نها و ساختما نها چارچوبصورت م یگیرند كه مشتمل بر ابزارهای مفهوم یای است كه كه انسان را قادر م یسازد تا ازعینیتی واحد ،ب ینهایت روایت بسازد .و
توان شــكل دادن به روایتی كاملا متفاوت را به انسان ببخشد .باتوجه جا خوش كردهاند .آ نهاشــیوههای زندگی ما را ،با آموزشی واقعیت به كمك آ نها توصیف م یشود.
كه به مــا م یدهند ،به فصاحت بیان میكننــد .آ نها رخداد و اما چگونگی شك لگیری این جهان مفهومی كه پس از تبدیل شئ به به این كه دید از نظر انســان معمولی در زندگی روزانه صرفاً وسیل هی
راپوشــش م یدهند؛ یعنی افســان ههای ما را م یسازند ....این نشانه صورت م یگیرد؛ یعنیفرایند حضور نشان هها در ساختار و ایجاد دریافتن و پیدا كردن جهات درجهان طبیعت است ،آدمی همان قدر از
موضوع را در اطراف خودش م یبیند كه برای هدفش لازم باشد.ك ماند داســتا نها ،حتی بیش از آنچه كهنخســتین الهیون پیرامون شناخت.
كسانی كه به یك صندلی جدا از مورد استفادهاش بیندیشند.
و همین نگاه متفاوت جوهرهی اصلی یك بیان هنری اســت .به اعتقاد خدا گفت هاند ،كاركردی پی شگویانه و مبتنی بر رق مزدن تقدیر
دارند.آ نها كارها ،جشــ نها و حتی رؤیاهای ما را پیشاپیش چگونگی شك لگیری روایت
شــناخت مرحل های فراتر از تجربهكردن است .شناخت ،درك معنا است ویكتور شكلوفســكی آثار هنری ازافراد آشــنای یزدایی كرده و جهان سامان م یدهند.
زندگــی اجتماعی به تكــرار و تقلید از حركات ،ســكنات و نه صرف تجربهكردن .تجرب هیذهنی برای اینكه به نحو قانعكنندهای را با شــیوههایی عرضه میكند كه با آن آشــنا نیستند ،شیوههایی كه
شیوههای رفتار یای م یپردازد كهمد لهای روایی بر ذهن حك به فعل "شناختن" برسد مســتلزم یك عنصر معرفتی است كه عبارت آ نهابــدان خو نگرفت هاند .م یتوانیم بگوئیم كه خالق اثر با وســیل هی
میكنند .زندگی اجتماعی نسخ ههایی از داستا نها را باز تولید از یك داوری تفســیری است .بنابراین انسان موجودی كاملا منفعل در زیبای یشــناختی واقعیت را جانی تازه بخشیدهاست .بنا براین هنرمند
كرده و م یاندوزد .جامع هها ،به ســه معنا ،جامع های بازخوانی برابر تجرب ههایش نیست و خود بهتجرب ههایش معنا و مفهوم م یبخشد .واقعیت را زیبای یشناسانه تجربه میكند: 2 7
در تجرب هی زیبای یشــناختی دریافت حســی صرفا وسیل هی شــده است .این جامع هها ب هواسطهداســتا نها ،ب هواسطه نقل از طرفی در این نقشــ هی ترسی مشده ،موقعیت "خود" جایگاه ویژهای
تجربه است .حواس با واقعیت تماسمستقیم برقرار میكنند. داستا نها و ب هواسطه باز خوانی داستا نها ،تعریف م یشود". دارد و تجربه نم یتواند قدرت تشخیص نسبت به "خود" را ایجاد كند.
"خود"ها چیزهایی نیستند كهموجودیت آ نها منحصر در فعلیت آ نها و اما تعریف رولان بارت( )۱۹۸۸از روایت:
باشــد ،آ نطور كه دیگر موجودات ای نگون هاند" .خود"ها تا اندازهایبه 27
راز داستان
روایات جهان ب یشــمارند .آ نها بیش از هر چیز ،در ژانرهای این دلیل "خود" هســتند كه ظرفیت آن را دارند كه چیزی غیر از آن
بســیار متنوعی جای دارندكه خود میان گوهرههای مختلف چه هســتند بشوند .یا بهتر استبگوییم روایت شیوه اصلی است كه از
توزیع شــدهاند ،گویی هر محملی برای انســان مناسباست طریق آن ،انســا نها تجرب ههای خود را درون رشته رخدادهایی كه از
تا داســتا نهایش را به آن بســپارد .روایت م یتواند به كلام _ نظر زمانی پرمعنی و با اهمیت هستند ،سامان م یدهند و از این طریق
گفتاری یا نوشــتاری،تصویر ثابت یا متحرك ،به ایما و اشاره و به فهم بهتر خود م یرسند .بنابراینروایت هم یک شیوه استدلال و هم
یك شیوه بازنمایی است .انسا نها م یتوانند جهان را در قالب روایت درك به آمیزة ساما نیافت های از تمامی گوهرها تكیهكند. هادی نوری
روایت در اســطوره ،افســانه ،حكایت اخلاقی ،قصه ،تراژدی ،كنند و م یتوانند در قالب روایت ،دربارة جهان ســخن بگویند .و حالت
كمدی ،حماسه ،تاریخ،پانتومیم ،نقاشی ،سینما ،خبر و مكالمه روا نپریشی یعنی عدم توانمندی دراین مفهو مسازی.
حضور دارد .از این گذشــته ،روایت در ایــنقال بهای تقریباً
روا نپریشــی را م یتوان به مثابه ضعف دانســت كه از ناتوانی ب یانتها ،در تمام ادوار ،همه جا و در تمام جوامع یافت م یشوند.
سال متسیب /شماره - 1252جمعه 25دادرم 1392 ارتباط با گذشــته،حال و آینــده –ب همنظور ایجاد یك الگوی روایتبا تاریخ بشر آغاز م یشود .هیچ مردمی در هی چجا بدون
روایتی معنادار -ناشی م یشود .حتی روا نرنجوری هم م یتواند روایت وجود ندارند .هرگزوجود نداشــت هاند .تمامی طبقات و
ب هعنــوان ناتوانی تخیل روایتی و محصــول اختلال در قدرت همه گروههای انسانی روایات خاص خود را دارند.حضور روایت
كارگزاری تلقی شــود ...درمانعبارت است از فرایندی كه به فرا تاریخی است ،همچون زندگی .
كمك آن بیمار میكوشــد جلوههای سابقا متفرق زندگی خود
رابه كمك داســتان جدیدی بازبینی كند كه م یتواند آ نها را اما آ نچه در تعاریف بالا مورد توجه قرار گرفته بیشتر جا یگاه و كاركرد
متصل و یكپارچه نشان دهد .یعنیدرمان ،باز ،روایت بیمار از روایت اســت .چیســتی روایترا البته م یتوان در شك لگیری آن نیز
جنب ههای مهم زندگی خود ،واز این طریق ،كارگزارتر شــدن جســتجو كرد .و اما در مورد شــك لگیری روایت درآغاز م یپردازیم به
اواست( .همان) چگونگی تبدیل جهان عینی به ذهنیت.
انســا نها م یتوانند بیرون از خودشــان بایســتند ،آ نچه را م یبینند تبدیل عینیت به ذهنیت
موجــودات زنده اطراف خود را آگاهانه یا ناآگاهانه تجربه میكنند .این ارزیابی كنند و در كنار پــارهایمحدودی تها ،پذیرش یا تغییر یا ترك
تجرب هها م یتوانند در طیفوســیعی قرار بگیرند ،از غریزهی صرف تا آ نچه را درك میكنند ،انجام دهند و این بیرون ایستادن ضرورتیاست
تجرب هی موجودی ذ یشــعور كه آگاهانه ب هدنبال فهم محیطخویش برای فهم بهتر خود .وقتی انسان هم موضوع (ابژه) شناخت و هم عامل
است .انسان در پی ارتباط با جهان طبیعت با مجموعة آشفت های روبرو (ســوژه) آن باشد باید ازخودش قدری فاصله بگیرد .چون شناخ ِت یك
م یگردد .گریز از ایناغتشاش گیجكننده كه از نیازهای اساسی اوست ،فرایند یا حالت فكری ،متضمن تأمل عمیق درباره این حالت یافرایند
مجبورش میكند كه پیوســته درصدد آن باشــد تا واقعیت پرتراكم اســت ،گامی به عقب برای خروج از واقعیت ب همنظور درك آن ضروری
جهــان بیرون را در حد امكان ســادهتر كند .و تجرب ههای متعددش را است .انسان در فاصل هگیریاز خود دربارهی خود از چشم كسی به غیر
تفكیك كرده و برای هریك از آ نهانشــان های ذهنی بسازد و آ نها را در از خود فكر میكند و ســاختار فكر بــا بیان كردن آن بهبودم ییابد .و
مقدمه
ترجمــ هی «دلتنگ یهای نقــاش خیابان چهل و هشــتم »،مجموعه قال بهایی دســت هبندی كند ،با هم مقایسه كرده و تنظیم كند و ب ه هم یكی از مه مترین ابزار بیان كلمه است در قالب متن.
داســتا نهای کوتاه ســالینجر با مطلب زیرآغاز م یشود« :جی .دی .ربطدهد .آگاهی عقلی با درك حســی تركیب م یشــود و پس از آن،
سالینجر ،به رغم محدودیتشدر مضمون و نیزدر شگردداستا ننویسی ،تجربة محیط آگاهان هتر ،عقلای یتر وهوشــمندان هتر خواهد شد؛ یعنی متن روایی
جال بترین داســتا ننویس معاصر امریكا است .راز گیرایی هنر او هنوز ذهن انبوهی از تجربیات و روابط خام را گرد هم آورده و با ارائ هی آ نها امبرتو اكو م یگوید« :به نظر من ،برای داســتا نگویی ،باید ابتدا جهانی
بــرای خود بنا كرد .جهانی كه تاحد امــكان تا كوچ كترین جزئیاتش درقالبی روشن آ نها را قابل فهم میكند. كشف نشده است».(گلشیری۱۳۸۴،)
ذهــن ما ترجیح م یدهد معما یــا نامفهومی یك عبارت یا یك مشــخص شده باشد ...اول باید به ساخت این جهان اقدام كرد .واژهها
تصویر را به شناسه یا مفهوم اعتلادهد و در واقع عدم قطعیت دیرتر ،كم و بیش ب هتنهایی سرازیر خواهند شد( ».میشل آدام)۱۳۸۳، البته در ای نجا ب هدنبال رد یا پذیرش این نظر نیســتیم ،آ نچه جلب
توجه میكند جمل هی آخر است كهم یگوید« :راز گیرایی هنر او هنوز
In touch with Iranian diversity را بــه قطعیتی ذهنی مبدل ســازد .ذهن مــا به صور تهای م یتوان با قســمت اول حرف ویموافق بود اما قســمت دو ماش نیاز كشف نشده است ».این جمله م یتواند تلنگری باشد برای پرداختن به
گوناگــون،جملــ هی ناتمام را معنی میكنــد و ایدهی ذهنی به توجه بیشــتری دارد .چیزی كه نباید از نظر دور داشــت این است یك سئوال جدی و مهم .سئوالی كه شاید عدهای دوران عمر مفیدشان
خویــش را جایگزین واقعیت ناتمام بیرونی م یســازدتا عدم كــه هرواقعیتی از زبان بیان یاش تأثیر م یپذیرد .هر نشــانه بیانگر یك را در پــی جواب آن بودهاند؛ این كهراز گیرایی یك اثر داســتانی و به
اطمینان به ثبات مبدل شــود .از همین روســت كه انسان از تجربه ذهنی اســت كه به صورت تداعیم یتواند به سمت نشان ههای صــورت عا متر یك اثر هنری چه م یتواند باشــد .از میان میلیو نها اثر
دیدگاه بسیاری از فلاسفهموجودی ایدهساز است نه واق عگرا .دیگر گسترش پیدا كند و زنجیر شدن نشان هها م یتواند خود روای تساز خل قشــده چرا تعداد كمی از آ نها م یتوانند مرزهای زمان و مكان را
باشد،هما نطور كه در آثار ادبی سیال ذهن شاهدیم .البته بطور مطلق (برایان۱۳۸۳ .) بشــكنند و در دل جوامع مختلف جا بازكنند؟ آیا این راز به نســبت
نامش برای همیشــه سر به مهر م یمانَد؟ یا م یتوان حداقل نقبی زد و آ نچه كــه در این فرایند اهمیت دارد و باید به آن توجه داشــت این ای نگونه نیســت كه نشان هها روای تها رابسازند یا بالعكس اما یقینا هر
است كه داشتن یك تجربه مساوی باشناخت آن نیست .یا اگر ب هصورت دو بر هم تأثیرگذارند .وقتی نشــان های شكل مكتوب به خود م یگیرد در حد فهمانسانی محدوده آن را دریافت؟
آ نچه در پی م یآید کند و کاو در مورد همین ســئوال اســت ،كه راز دیگری بگوییم شــناخت یك تجربه مستلزم چیزی بیشتر از داشتن آن ســاختاریافتگی یك متن و تبدیل شــدن به یك كل محدود را نیز باید
است .شناختن شامل قدرت تشخیص هویت ،توصیف و تبیین است .و بپذیرد .بنابراین همین كه روایت به متنتبدیل شود ویژگ یهای دیگری گیرایی یك اثر داستانی چه چیزیم یتواند باشد.
درآغاز باید به تعریفی از داســتان برســیم .داستان ب هعنوان یك «متن این قدر ِت تشخیص چیزی نیست مگرنقش های كه تحت شرایط خاص را نیز كســب خواهد كرد و البته در این جا فرصتی برای پرداختن به
تمامیویژگ یهای متن وجود ندارد. روایی» ،شــاید ســادهترین وپای ها یترین تعریف ممكن باشد .اما این ترسیم م یشود.
تمام تلاش ما در جهت این اســت كه تجرب هی خود و جهان م یتــوان حق را به میلان كونــدرا در تقابل با امبرتــو اكو داد كه در
را عل یرغم محدودی تهای معرفتیعمیقی كه تحت سیطرهی هنر رما ناش م یگوید« :رما نهایبزرگ همیشه كمی هوشمندان هتر از تعریف با توجه به كل یبودن آن دارای ابهام زیادی است .ابهامزدایی از
این تعریف و تجزیه و تحلیل آن ،شاید بتواند ما را به سمت جوا بگویی
آن كار میكنیم ،به گون های قابل شناخت برای خود درآوریم .نویسندگان خوی شاند .رما ننویسانی كه هوشمندتر از آثارشا ناند ،باید به سؤال مطر حشدهراهنمایی كند.
Vol. 20 / No. 1252 - Friday, Aug. 16, 2013 نظ مهایمتفاوتی كه ما به جهان نســبت م یدهیم تا اندازهای حرفة خود را تغییر دهند .» برای تحلیل مفهوم متن روایی موارد زیر را مد نظر قرار م یدهیم.
محصول چش ماندازها ،تخیلات و نیازهایخود ماست ،نه چیزی در یك جم عبندی متن روایی عبارت است از شناختی كه در قالب متن -۱تعریف و تبیین اصطلاح روایت
كه توسط خود واقعیت به ما دیكته شود .هیچ نقش هی حقیقی ارائه م یشــود؛ البته با پذیرشتمامی شــرایط ساختار متن كه تمامی -۲تعریفی از تركیب متن روایی
ازحقیق تنمایی زمین یا آســمان یا تاریخ یا زندگی اجتماعی قال بهای نگارشــی را نیز در بر م یگیرد .آنچه داســتان را از قال بهای -۳با توجه به این كه متن روایی تعریف مشــتركی اســت برای تعداد
انســان وجود ندارد ،كه در دل اینامور موجود باشــد .هرچه دیگر جدا میكند هنری بودن آن است. زیادی از قال بهای نگارشــی دیگرهمانند :تاریخ ،خاطره ،گزارش و. ...
هست هم هی نقش ههایی اســت كه ما ب همنظور جه تدادن به توجه به تفاوت داستان با قال بهای دیگر روایی.
بلبشویتجرب هی خود از جهان م یسازیم( .همان)
متن روایی هنری
در كل م یتوان گفت كه حافظ هی حسی ،شناخت تركیبی از جهان به
روایت
دوتن از نظری هپردازان مطرح ،روایت را ای نگونه تعریف كردهاند .میشل همین خصلت ،آدمی را تابع شــرایطی میكند ،ازجمله این كه بدون ما م یدهد .اما این شناختب ههی چوجه ثابت و ابدی نیست .ذهنیت قادر
یك طر ِح مفهومی ســازمند ،هرگونهفعالیت فكری ،حتی ســادهترین اســت همین تجرب هها را كه مجموع های از اطلاعات پنج حسهستند دو سرتو( )۱۹۸۴م یگوید:
توصی فها برایش غیرممكن م یشــود .توصی فها همیشه در قالب یك دگرگون كند و به تركیب جدیدی از واقعیات برسد .همین قابلیت است
روای تها پیوســته ،از صبح تا شب ،در خیابا نها و ساختما نها چارچوبصورت م یگیرند كه مشتمل بر ابزارهای مفهوم یای است كه كه انسان را قادر م یسازد تا ازعینیتی واحد ،ب ینهایت روایت بسازد .و
توان شــكل دادن به روایتی كاملا متفاوت را به انسان ببخشد .باتوجه جا خوش كردهاند .آ نهاشــیوههای زندگی ما را ،با آموزشی واقعیت به كمك آ نها توصیف م یشود.
كه به مــا م یدهند ،به فصاحت بیان میكننــد .آ نها رخداد و اما چگونگی شك لگیری این جهان مفهومی كه پس از تبدیل شئ به به این كه دید از نظر انســان معمولی در زندگی روزانه صرفاً وسیل هی
راپوشــش م یدهند؛ یعنی افســان ههای ما را م یسازند ....این نشانه صورت م یگیرد؛ یعنیفرایند حضور نشان هها در ساختار و ایجاد دریافتن و پیدا كردن جهات درجهان طبیعت است ،آدمی همان قدر از
موضوع را در اطراف خودش م یبیند كه برای هدفش لازم باشد.ك ماند داســتا نها ،حتی بیش از آنچه كهنخســتین الهیون پیرامون شناخت.
كسانی كه به یك صندلی جدا از مورد استفادهاش بیندیشند.
و همین نگاه متفاوت جوهرهی اصلی یك بیان هنری اســت .به اعتقاد خدا گفت هاند ،كاركردی پی شگویانه و مبتنی بر رق مزدن تقدیر
دارند.آ نها كارها ،جشــ نها و حتی رؤیاهای ما را پیشاپیش چگونگی شك لگیری روایت
شــناخت مرحل های فراتر از تجربهكردن است .شناخت ،درك معنا است ویكتور شكلوفســكی آثار هنری ازافراد آشــنای یزدایی كرده و جهان سامان م یدهند.
زندگــی اجتماعی به تكــرار و تقلید از حركات ،ســكنات و نه صرف تجربهكردن .تجرب هیذهنی برای اینكه به نحو قانعكنندهای را با شــیوههایی عرضه میكند كه با آن آشــنا نیستند ،شیوههایی كه
شیوههای رفتار یای م یپردازد كهمد لهای روایی بر ذهن حك به فعل "شناختن" برسد مســتلزم یك عنصر معرفتی است كه عبارت آ نهابــدان خو نگرفت هاند .م یتوانیم بگوئیم كه خالق اثر با وســیل هی
میكنند .زندگی اجتماعی نسخ ههایی از داستا نها را باز تولید از یك داوری تفســیری است .بنابراین انسان موجودی كاملا منفعل در زیبای یشــناختی واقعیت را جانی تازه بخشیدهاست .بنا براین هنرمند
كرده و م یاندوزد .جامع هها ،به ســه معنا ،جامع های بازخوانی برابر تجرب ههایش نیست و خود بهتجرب ههایش معنا و مفهوم م یبخشد .واقعیت را زیبای یشناسانه تجربه میكند: 2 7
در تجرب هی زیبای یشــناختی دریافت حســی صرفا وسیل هی شــده است .این جامع هها ب هواسطهداســتا نها ،ب هواسطه نقل از طرفی در این نقشــ هی ترسی مشده ،موقعیت "خود" جایگاه ویژهای
تجربه است .حواس با واقعیت تماسمستقیم برقرار میكنند. داستا نها و ب هواسطه باز خوانی داستا نها ،تعریف م یشود". دارد و تجربه نم یتواند قدرت تشخیص نسبت به "خود" را ایجاد كند.