Page 31 - Shahrvand BC No.1248
P. 31
ﺍﺟﺮﺍﯼﻣﻮﺳﯿﻘﯽﻭﺭﻗﺺﻓﻼﻣﯿﻨﮑﻮ 31ﺣحﻮوﺭرﯼی ادبیات/رمان
امــا یک اتفاق دیگر هم افتاد ،چیزی بســیار بهتر قربانت،
از تایید امیلیا .و آخریــن تردید هایم از یک نقطه ژولیت
ﮐﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺩﻝﺁﺭﺍ ﺗﯿﻮ کوچک هم کوچکتر شد.
از ژولیت به سیدنی یادت هست برایت نوشته بودم که کیت یک جعبه
ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﮔﺮﻭﻩ ﻣﻮﺳﯿﻘﯽ ﻓﻼﻣﯿﻨﮑﻮ ﺍﺯ ﺍﺳﭙﺎﻧﯿﺎکاری از دلآرا تیوقطعهای در فلامینکو هشتم سپتامبر ۱۹۴۶ مقوایی کوچک دارد که دور آن را با نخ بسته و همه
جا همراهش اســت؟ همان که فکرمی کردم شاید
دﻻرا دﺧﺘـﺮ ﻣﻬﺎﺟﺮیﺳـﺖ از دﯾـﺎر ﺑﯿﺪادﻫـﺎ ،ﮐـﻪ رﻧـﺞ اﺟـﺪاد و زﻧـﺎن ﻧﺴـﻞ ﺧـﻮد را ﺑـﻪ سیدنی عزیز، موش مرده ای در آن است؟ امروز صبح زود کیت به
امروز من و کیت نهارمان را برداشــتیم و برای دیدن اتاق من آمد و صورتم را نوازش کرد تا بیدار شــدم.
ﻓﺮاﻣﻮﺷـ ﻧﺴـﭙﺮده اﺳـﺖ ،زﯾـﺮا او رﯾﺸـﻪ در وﻃﻨـﺶ دارد .ﻫـﺮ ﭘﺎﯾـﯽﮐـﻪ دﻻرا ﺑـﺮ زﻣﯿـﻦ داوســی که روی قصر بزرگ کار مــی کند رفتیم.
مشغول تعمیر دیوار سنگی قصربزرگ الیزابت بود. جعبه مقواییهمراهش بود.
ﻣـ ﮐﻮﺑـﺪ ﻧﻤـﺎدی از داﺳـﺘﺎن زﻧـ اﺳـﺖ ﺳـﺘﻢ ﮐﺸـﯿﺪه ﮐـﻪ ﺻﺪاﯾـﺶ در ﺳـﻮت ﮔـﻢهمراه با گروه موسیقی فلامینگو از اسپانیا از فرصت اســتفاده کرده و به داوسی و چگونه کار بدون آن که ســخنی بگوید نــخ دور آن را باز کرد
سال متسیب /شماره - 1248جمعه 29ریت 1392 کردنش خیره شــدم .هر تخته سنگ را با مطالعه و کاغــذی را کــه درون آن بود کنــار زد و جعبه را
ﻣـ ﺷـﻮد .او ،رواﯾـﺖ ﺗﺎرﯾﺨـ زﻧـﺎن ﺑـﺮ ﺧﺎﺳـﺘﻪ از دﯾـﺎر ﺗﺒﻌﯿـﺾ را ﺑـﻪ ﻧﻘـﺪ ﻣﮐﺸـﺪ و دقت در جاییکه تصویرش را در خیالش نقاشی به من داد .خیلی ذوق کرده بودمســوفی ،خودش
و در ورای ﺣـﺮﮐﺎت ﻧـﺮم ﺧـﻮد ،ﭘﯿـﺎم آور ﻋﺸـﻖ و دوﺳـﺘ اﺳـﺖ .زﯾـﺮا رﻣـﺰ ﻣﻮﻓﻘﯿـﺖ کرده بود می گذاشــت .اگر تصویر خیالی او بنظر بدون آن که چشــم از من بردارد در مقابلم ایستاد
دﺟلﻨاﺒـرا دﺶخزتﻧـــﺎرنمهدارجوریﺣـسـﺪـتت اوزﮐﺎدیرــاﻣرﺸبـیﺘﺮدادکهــﻫاﻤـ،ﻪکــاﻧهﺴرنﺎـﻧـﻬجﺎ اﺳـجــﺖد.ا.د .و زنــان نســل خــود را درســت می آمد ،لبخند فاتحانه ای می زد ،وگرنه و منتظر شــد تا من محتویات جعبه را بیرون آوره
بـه فراموشـی نسـپرده اسـت ،زیـرا او ریشـه در وطنـش دارد .هـر پایـی کـه دلارا بـر سنگ را عوض می کرد و سنگ دیگری می گذاشت. و تماشا کنم .این چیزها داخل جعبه بودند :یک
زمیـن مـی کوبـد نمـادی از داسـتان زنـی اسـت سـتم کشـیده کـه صدایـش در سـکوت متکای خیلی کوچــک مخصوص نوزادان ،تصویری
گـم مـی شـود .او ،روایـت تاریخـی زنـان بـر خاسـته ازد یـار تبعیـض را بـه نقـد مـی او براستی روح آرامی دارد. از الیزابت که در حال بیل زدن باغچه ســرش را بالا
کشــد و در ورای حــرکات نــرم خــود پیــام آور عشــق و دوســتی اســت .زیــرا رمــز
گرفته و به داوسی می خندید ،یک دستمال حریر بقدری از داشتن تماشــاچیانی چون ما به هیجان موفقیـت جنبـش زنـان در وحـدت و کار مشـترک همـه انسانهاسـت....
زنانه با بوی نامحســوس یاس ،یک انگشتر ُمهردار آمد که هردوی ما را به شام دعوت کرد .کیت برنامه
مردانه ،و کتابچه کوچک جلدچرمی اشــعار ریلک دیگری داشــت و بنا بود با امیلیا وقتبگذراند ،اما
(Rilke) کــه روی صفحه اول آن نوشــته بود برای من با پُررویــی پذیرفتم .بعد با خودم فکر کردم آیا
الیزابــت ،که تاریکی ها را به روشــنایی تبدیل می کار درستی کرده ام؟ ولی از تنها بودن با او احساس
خوبی داشتم .وقتیرفتم داشت آشپزی می کرد ،با کند ،کریستیان.
و داخل این کتابچه چندین کاغذ تا شــده بود .با احترام به من خوش آمد گفت ولی رفتارمان مانند
اشــاره کیت یکی از کاغذ ها را گشودم نوشته بود ،گذشــته عادی و خودمانی نبود .در حالی که او در
«امیلیا ،خواهش می کنم وقتی بیدار شد،از جانب آشپزخانه مشغول بود من کتاب هایش را ورق زدم.
من ببوسش .تا ساعت شــش برمی گردم .الیزابت .کتابخانــه بزرگی ندارد ولی آنچه کتابدارد خوب و
فکر نمی کنی کف پاهایش زیباترین چیزی باشند خواندنی است .کارهای دیکنز،مارک تواین ،بالزاک،
بازِول و لی هانت عزیز .نامه های سر راجر از کوورلی، که دیده ای؟ »
زیر کتابچه مدال جنگ جهانی اول پدربزرگ کیت و داستان های آن برونته (در حیرتم چرا کارهای آن
بود .همان که الیزابت هنگام فرستادن الی به لندن برونته را دارد؟) و حتــی زندگینامه آن برونته را که
همراهش کرده بود .خدا الی راحفظ کند ،لابد وقتی من نوشته ام .هیچ نمیدانستم این کتاب را خریده
است .هرگز در باره آن با منحرفی نزده ،شاید خیلی برگشته آن را به کیت داده است.
متوجهی سوفی؟ او بالاخره تصمیم گرفت گنجینه از آن بدش می آید.
اش را نشــانم دهد .در تمام این مدت خیره به من وقت شام ما در باره همه چیز صحبت کردیم .در باره
می نگریســت .پس از آن هردو برایمدتی ساکت جاناتان ســوویفت ،بچه خوک ها،ودادگاه نورنبرگ.
بــه هم نگاه کردیم .برای اولین بــار جلو گریه ام را فکر نمی کنی مطالب موردعلاقه ما کمی شلوغ و
In touch with Iranian diversity گرفتم و تنها آغوشم را بروی او گشودم .کیت بدون بهم ریخته است؟ من که مطمئنم .براحتی صحبت
هیچ حرفی به آعوشمخزید و با هم زیر پتو رفتیم .می کردیم ولی غذای زیادی نخوردیم .هرچند سوپی
او بلافاصله دوباره خوابش برد ،اما من به هیچ وجه که درستکرده بود عالی بود .لااقل نسبت به سوپ
نمی توانستم بخوابم .با هیجان به سقف خیره شدم های من .پس از قهــوه به اصطبل او رفتیم تا بچه
خوکهایش را تماشــا کنیم .خوک ها موجوداتزود وبرنامه آینده زندگی مشترکمان را ریختم.
چه فایده که به لندن برگردم .در گرنسی خوشحال آشنایی نیســتند ولی بچه خوک ها خیلی تماشا
و راحتم .خیالدارم حتی پس از پایان کتابیدر باره دارنــد .هرروز یک گودال تازه زیــر نرده های طویله
اشغال گرنسی اینجا بمانم .اصلًانمی توانم کیت را می کنند ،وداوســی را تماشا میکنند که آن را پُر
در لنــدن تصور کنم که بجای پابرهنه دویدن روی می کند .باید قیافه هایشان را ببینی ،انگار دارند به
شــن ها ،کفش به پا دارد و توی خیابان های شلوغ شاهکار خود و دردسر داوسی قاه قاه می خندند.
راه مــی رود .نهبچه خوک های نوزاد را تماشــا می درون اصطبل تمیز و مرتب اســت .حتی علف های
کند ،نه با ابن و الی به ماهیگیری می رود ،نه امیلیا خشک با نظم و زیبایی روی هم چیده شده اند.
را می بیند ،نه دیگ معجون های ایزولا رابرایش هم فکر نمی کنی دارم ُخل می شوم؟
می زند و با او شیرینی زنجفیلی می پزد ،و مهمتر ادامه می دهم ،من فکر می کنم عاشــق پروراننده
و ســخت تر از همه اینکه نه با داوسی راه می رود ،گل ،حجار چوب ،ســنگتراش ،نجار ،و خوک چران
Vol. 20 / No. 1248 - Friday, July 19, 2013 نه با او سخن میگوید ،و نه اصلًا او را می بیند. شــده ام .در حقیقت مطمئنم کهعاشــقش شده
فکر می کنم اگر مادر خوانده کیت شــوم ،بتوانیم ام .شــاید فردا از فکر اینکه او مرا دوست نمی دارد
بــا همدر همین کلبه الیزابت اقامت کنیم ،و قصر اندوهگین شوم ،شاید از اینکه بفهمم رمی را بیشتر
بــزرگ را برای اجاره به خانواد هایپولداری که برای دوست دارد ازحسودی بترکم ،ولی امروز خوشحال
تعطیلات به گرنسی می آیند نگاه داریم .و من می و سرحالم .قلبم جور خاصی در سینه ام می طپد.
توانم تمام درآمدم از فروش ایزی را برای یک آپارتمان جمعه می بینمت .مــی توانی بخاطر اینکه راز مرا
Direct from Spain, Tirgan :ﻓntﺮeوsﺷreﮕpﺎlﻫvaﻬiﺎestی:F از ﺑﻠﯿﻂ ﺗﻬﯿﻪ کوچــکدرلندن هزینه کنم تا هنگامی که من یا کشــف کرده ای بخودت آفرین بگویی ،حتی اجازه
Nur Productions and
کیت به انگلستان می آییم جایی داشته باشیم .داری در مقابل من هم بخود ببالیولی یادت باشد
اﻓﺮا ،ﭘﺎرس ،ﻣﯿﺘﺮا Banyan Books and Sounds ،و HuríZulu Records خانه کیت این جاســت و من هم بــدم نمی آید .فقط یک بار .یک بار و نه بیشتر.
نویســندگان بزرگیدر گرنســی کار کــرده اند ،به دوستدار و مشتاق دیدار و....
ﺑﺮای اﻃﻼﻋﺎت ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻟﻄﻔﺎ ﺑﺎ ﺷﻤﺎره ﺗﻠﻔﻦsi۶na,n٠d۴Tir-ga٧n F٢es١tiv-al٢pr١es٧en۶t: :ﺗnaﻤpﺎctiSoسumﺑdoﮕrﯿofﺮtrﯾcPﺪDNiur.re
HuríJuly 23 - 8 PM by Delara Tiv ژولیت
Direct from Spain, تلگراف از ژولیت به سیدنی ویکتور هوگو نگاه کن! تنها چیزی را که ازدست می
دهم ،دیدن سیدنی و سوزان ،نزدیکی به اسکاتلند،
A Flamenco piece directedNur Productions and Tirgan Festival present: یازدهم سپتامبر ۹۴۶۱
خیلی پَ َکرم .امروز بعد از ظهر ،داوســی و رمی را در تاتر های جدید ،و سالن غداخوری هارولد است.
HuríANFolrathmSehonrecoCrepdiiet UcneiodniCreenctrteefdor bthye PDeerfolarmraingTAivrts سنت پیترپورت دیدم که دست در دست هم ،خوش دعــا کن آقایدیلوین با تقاضایم موافقت کند .می
NJuloyDM2JAr0u2atu5l3nyhs5ciF-2ceP3iS8rlua:a-rnPDhc8sMeem:oPllMlarMWreeaaTnaniuCyv,ecrNl eMoordothnipttVeiarUoen,cncAouilevovaenrro,dACinreteonncat,rtNeeiedfvoesrbHtyidhaeDlgoPe, JeluraafnroTarrimviTñioinvg Arts دانم آدم دور اندیش و واقع بینی است ،به من احترام
می گذارد ،کیت را دوست دارد ،میداند کیت با من
www.delarativ.comwww.delarativ.com205N5 PourrtchellSWhaoyr,eNoCrtrheVdaintcUounvieor,n Centre for the Performing Arts و خنــدان از مغازه ای بیرونمــی آمدند و چمدان خوشــحال است و من فعلًا برای هردونفرمان درآمد
خریده بودند .آیا برای ماه عسلشان خرید می کنند؟ کافی دارم .و چه کسی بهتر از او شرایط زمان حال را
DMaunsT2Mci0ceiu5cirsa5:ikncDPiseuae:rnltcMasser:laaMlTnaWiauvvneauayl,eMiNllMooarnotbthnetlVreeoaro,n,aAcAoltuvlvava6erroro0, AA4nn-ttoo7nn2aa,,1NN-iie2evve1es7sHH6idiadalaglnog,odJ,uJa6una0Tnr4ivT-irñi7voi2ño0-6033 چقدر باید احمق باشــم؟ تقصیر تو اســت .ژولیت درک میکند؟ امیلیا می گوید ممکن است بخاطر
Dancer: DelaraTiv مجرد بودن من با مادرخواندگی مخالفت کند ولی
درب و داغان. فعلًا سرپرســتی قانونی او را بــه من واگذارخواهد
TicwTkicewkteswtsav.adaviaeliallabablerleaaattti6v600.c44--o7722m11--22117766aanndd60640-47-2702-060-630333
ک ر د.
31 ســیدنی هفته دیگر دوباره به گرنسی خواهد آمد.
ادامه دارد کاش تو هم می آمدی .خیلی دلتنگت هستم.
امــا یک اتفاق دیگر هم افتاد ،چیزی بســیار بهتر قربانت،
از تایید امیلیا .و آخریــن تردید هایم از یک نقطه ژولیت
ﮐﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺩﻝﺁﺭﺍ ﺗﯿﻮ کوچک هم کوچکتر شد.
از ژولیت به سیدنی یادت هست برایت نوشته بودم که کیت یک جعبه
ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﮔﺮﻭﻩ ﻣﻮﺳﯿﻘﯽ ﻓﻼﻣﯿﻨﮑﻮ ﺍﺯ ﺍﺳﭙﺎﻧﯿﺎکاری از دلآرا تیوقطعهای در فلامینکو هشتم سپتامبر ۱۹۴۶ مقوایی کوچک دارد که دور آن را با نخ بسته و همه
جا همراهش اســت؟ همان که فکرمی کردم شاید
دﻻرا دﺧﺘـﺮ ﻣﻬﺎﺟﺮیﺳـﺖ از دﯾـﺎر ﺑﯿﺪادﻫـﺎ ،ﮐـﻪ رﻧـﺞ اﺟـﺪاد و زﻧـﺎن ﻧﺴـﻞ ﺧـﻮد را ﺑـﻪ سیدنی عزیز، موش مرده ای در آن است؟ امروز صبح زود کیت به
امروز من و کیت نهارمان را برداشــتیم و برای دیدن اتاق من آمد و صورتم را نوازش کرد تا بیدار شــدم.
ﻓﺮاﻣﻮﺷـ ﻧﺴـﭙﺮده اﺳـﺖ ،زﯾـﺮا او رﯾﺸـﻪ در وﻃﻨـﺶ دارد .ﻫـﺮ ﭘﺎﯾـﯽﮐـﻪ دﻻرا ﺑـﺮ زﻣﯿـﻦ داوســی که روی قصر بزرگ کار مــی کند رفتیم.
مشغول تعمیر دیوار سنگی قصربزرگ الیزابت بود. جعبه مقواییهمراهش بود.
ﻣـ ﮐﻮﺑـﺪ ﻧﻤـﺎدی از داﺳـﺘﺎن زﻧـ اﺳـﺖ ﺳـﺘﻢ ﮐﺸـﯿﺪه ﮐـﻪ ﺻﺪاﯾـﺶ در ﺳـﻮت ﮔـﻢهمراه با گروه موسیقی فلامینگو از اسپانیا از فرصت اســتفاده کرده و به داوسی و چگونه کار بدون آن که ســخنی بگوید نــخ دور آن را باز کرد
سال متسیب /شماره - 1248جمعه 29ریت 1392 کردنش خیره شــدم .هر تخته سنگ را با مطالعه و کاغــذی را کــه درون آن بود کنــار زد و جعبه را
ﻣـ ﺷـﻮد .او ،رواﯾـﺖ ﺗﺎرﯾﺨـ زﻧـﺎن ﺑـﺮ ﺧﺎﺳـﺘﻪ از دﯾـﺎر ﺗﺒﻌﯿـﺾ را ﺑـﻪ ﻧﻘـﺪ ﻣﮐﺸـﺪ و دقت در جاییکه تصویرش را در خیالش نقاشی به من داد .خیلی ذوق کرده بودمســوفی ،خودش
و در ورای ﺣـﺮﮐﺎت ﻧـﺮم ﺧـﻮد ،ﭘﯿـﺎم آور ﻋﺸـﻖ و دوﺳـﺘ اﺳـﺖ .زﯾـﺮا رﻣـﺰ ﻣﻮﻓﻘﯿـﺖ کرده بود می گذاشــت .اگر تصویر خیالی او بنظر بدون آن که چشــم از من بردارد در مقابلم ایستاد
دﺟلﻨاﺒـرا دﺶخزتﻧـــﺎرنمهدارجوریﺣـسـﺪـتت اوزﮐﺎدیرــاﻣرﺸبـیﺘﺮدادکهــﻫاﻤـ،ﻪکــاﻧهﺴرنﺎـﻧـﻬجﺎ اﺳـجــﺖد.ا.د .و زنــان نســل خــود را درســت می آمد ،لبخند فاتحانه ای می زد ،وگرنه و منتظر شــد تا من محتویات جعبه را بیرون آوره
بـه فراموشـی نسـپرده اسـت ،زیـرا او ریشـه در وطنـش دارد .هـر پایـی کـه دلارا بـر سنگ را عوض می کرد و سنگ دیگری می گذاشت. و تماشا کنم .این چیزها داخل جعبه بودند :یک
زمیـن مـی کوبـد نمـادی از داسـتان زنـی اسـت سـتم کشـیده کـه صدایـش در سـکوت متکای خیلی کوچــک مخصوص نوزادان ،تصویری
گـم مـی شـود .او ،روایـت تاریخـی زنـان بـر خاسـته ازد یـار تبعیـض را بـه نقـد مـی او براستی روح آرامی دارد. از الیزابت که در حال بیل زدن باغچه ســرش را بالا
کشــد و در ورای حــرکات نــرم خــود پیــام آور عشــق و دوســتی اســت .زیــرا رمــز
گرفته و به داوسی می خندید ،یک دستمال حریر بقدری از داشتن تماشــاچیانی چون ما به هیجان موفقیـت جنبـش زنـان در وحـدت و کار مشـترک همـه انسانهاسـت....
زنانه با بوی نامحســوس یاس ،یک انگشتر ُمهردار آمد که هردوی ما را به شام دعوت کرد .کیت برنامه
مردانه ،و کتابچه کوچک جلدچرمی اشــعار ریلک دیگری داشــت و بنا بود با امیلیا وقتبگذراند ،اما
(Rilke) کــه روی صفحه اول آن نوشــته بود برای من با پُررویــی پذیرفتم .بعد با خودم فکر کردم آیا
الیزابــت ،که تاریکی ها را به روشــنایی تبدیل می کار درستی کرده ام؟ ولی از تنها بودن با او احساس
خوبی داشتم .وقتیرفتم داشت آشپزی می کرد ،با کند ،کریستیان.
و داخل این کتابچه چندین کاغذ تا شــده بود .با احترام به من خوش آمد گفت ولی رفتارمان مانند
اشــاره کیت یکی از کاغذ ها را گشودم نوشته بود ،گذشــته عادی و خودمانی نبود .در حالی که او در
«امیلیا ،خواهش می کنم وقتی بیدار شد،از جانب آشپزخانه مشغول بود من کتاب هایش را ورق زدم.
من ببوسش .تا ساعت شــش برمی گردم .الیزابت .کتابخانــه بزرگی ندارد ولی آنچه کتابدارد خوب و
فکر نمی کنی کف پاهایش زیباترین چیزی باشند خواندنی است .کارهای دیکنز،مارک تواین ،بالزاک،
بازِول و لی هانت عزیز .نامه های سر راجر از کوورلی، که دیده ای؟ »
زیر کتابچه مدال جنگ جهانی اول پدربزرگ کیت و داستان های آن برونته (در حیرتم چرا کارهای آن
بود .همان که الیزابت هنگام فرستادن الی به لندن برونته را دارد؟) و حتــی زندگینامه آن برونته را که
همراهش کرده بود .خدا الی راحفظ کند ،لابد وقتی من نوشته ام .هیچ نمیدانستم این کتاب را خریده
است .هرگز در باره آن با منحرفی نزده ،شاید خیلی برگشته آن را به کیت داده است.
متوجهی سوفی؟ او بالاخره تصمیم گرفت گنجینه از آن بدش می آید.
اش را نشــانم دهد .در تمام این مدت خیره به من وقت شام ما در باره همه چیز صحبت کردیم .در باره
می نگریســت .پس از آن هردو برایمدتی ساکت جاناتان ســوویفت ،بچه خوک ها،ودادگاه نورنبرگ.
بــه هم نگاه کردیم .برای اولین بــار جلو گریه ام را فکر نمی کنی مطالب موردعلاقه ما کمی شلوغ و
In touch with Iranian diversity گرفتم و تنها آغوشم را بروی او گشودم .کیت بدون بهم ریخته است؟ من که مطمئنم .براحتی صحبت
هیچ حرفی به آعوشمخزید و با هم زیر پتو رفتیم .می کردیم ولی غذای زیادی نخوردیم .هرچند سوپی
او بلافاصله دوباره خوابش برد ،اما من به هیچ وجه که درستکرده بود عالی بود .لااقل نسبت به سوپ
نمی توانستم بخوابم .با هیجان به سقف خیره شدم های من .پس از قهــوه به اصطبل او رفتیم تا بچه
خوکهایش را تماشــا کنیم .خوک ها موجوداتزود وبرنامه آینده زندگی مشترکمان را ریختم.
چه فایده که به لندن برگردم .در گرنسی خوشحال آشنایی نیســتند ولی بچه خوک ها خیلی تماشا
و راحتم .خیالدارم حتی پس از پایان کتابیدر باره دارنــد .هرروز یک گودال تازه زیــر نرده های طویله
اشغال گرنسی اینجا بمانم .اصلًانمی توانم کیت را می کنند ،وداوســی را تماشا میکنند که آن را پُر
در لنــدن تصور کنم که بجای پابرهنه دویدن روی می کند .باید قیافه هایشان را ببینی ،انگار دارند به
شــن ها ،کفش به پا دارد و توی خیابان های شلوغ شاهکار خود و دردسر داوسی قاه قاه می خندند.
راه مــی رود .نهبچه خوک های نوزاد را تماشــا می درون اصطبل تمیز و مرتب اســت .حتی علف های
کند ،نه با ابن و الی به ماهیگیری می رود ،نه امیلیا خشک با نظم و زیبایی روی هم چیده شده اند.
را می بیند ،نه دیگ معجون های ایزولا رابرایش هم فکر نمی کنی دارم ُخل می شوم؟
می زند و با او شیرینی زنجفیلی می پزد ،و مهمتر ادامه می دهم ،من فکر می کنم عاشــق پروراننده
و ســخت تر از همه اینکه نه با داوسی راه می رود ،گل ،حجار چوب ،ســنگتراش ،نجار ،و خوک چران
Vol. 20 / No. 1248 - Friday, July 19, 2013 نه با او سخن میگوید ،و نه اصلًا او را می بیند. شــده ام .در حقیقت مطمئنم کهعاشــقش شده
فکر می کنم اگر مادر خوانده کیت شــوم ،بتوانیم ام .شــاید فردا از فکر اینکه او مرا دوست نمی دارد
بــا همدر همین کلبه الیزابت اقامت کنیم ،و قصر اندوهگین شوم ،شاید از اینکه بفهمم رمی را بیشتر
بــزرگ را برای اجاره به خانواد هایپولداری که برای دوست دارد ازحسودی بترکم ،ولی امروز خوشحال
تعطیلات به گرنسی می آیند نگاه داریم .و من می و سرحالم .قلبم جور خاصی در سینه ام می طپد.
توانم تمام درآمدم از فروش ایزی را برای یک آپارتمان جمعه می بینمت .مــی توانی بخاطر اینکه راز مرا
Direct from Spain, Tirgan :ﻓntﺮeوsﺷreﮕpﺎlﻫvaﻬiﺎestی:F از ﺑﻠﯿﻂ ﺗﻬﯿﻪ کوچــکدرلندن هزینه کنم تا هنگامی که من یا کشــف کرده ای بخودت آفرین بگویی ،حتی اجازه
Nur Productions and
کیت به انگلستان می آییم جایی داشته باشیم .داری در مقابل من هم بخود ببالیولی یادت باشد
اﻓﺮا ،ﭘﺎرس ،ﻣﯿﺘﺮا Banyan Books and Sounds ،و HuríZulu Records خانه کیت این جاســت و من هم بــدم نمی آید .فقط یک بار .یک بار و نه بیشتر.
نویســندگان بزرگیدر گرنســی کار کــرده اند ،به دوستدار و مشتاق دیدار و....
ﺑﺮای اﻃﻼﻋﺎت ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻟﻄﻔﺎ ﺑﺎ ﺷﻤﺎره ﺗﻠﻔﻦsi۶na,n٠d۴Tir-ga٧n F٢es١tiv-al٢pr١es٧en۶t: :ﺗnaﻤpﺎctiSoسumﺑdoﮕrﯿofﺮtrﯾcPﺪDNiur.re
HuríJuly 23 - 8 PM by Delara Tiv ژولیت
Direct from Spain, تلگراف از ژولیت به سیدنی ویکتور هوگو نگاه کن! تنها چیزی را که ازدست می
دهم ،دیدن سیدنی و سوزان ،نزدیکی به اسکاتلند،
A Flamenco piece directedNur Productions and Tirgan Festival present: یازدهم سپتامبر ۹۴۶۱
خیلی پَ َکرم .امروز بعد از ظهر ،داوســی و رمی را در تاتر های جدید ،و سالن غداخوری هارولد است.
HuríANFolrathmSehonrecoCrepdiiet UcneiodniCreenctrteefdor bthye PDeerfolarmraingTAivrts سنت پیترپورت دیدم که دست در دست هم ،خوش دعــا کن آقایدیلوین با تقاضایم موافقت کند .می
NJuloyDM2JAr0u2atu5l3nyhs5ciF-2ceP3iS8rlua:a-rnPDhc8sMeem:oPllMlarMWreeaaTnaniuCyv,ecrNl eMoordothnipttVeiarUoen,cncAouilevovaenrro,dACinreteonncat,rtNeeiedfvoesrbHtyidhaeDlgoPe, JeluraafnroTarrimviTñioinvg Arts دانم آدم دور اندیش و واقع بینی است ،به من احترام
می گذارد ،کیت را دوست دارد ،میداند کیت با من
www.delarativ.comwww.delarativ.com205N5 PourrtchellSWhaoyr,eNoCrtrheVdaintcUounvieor,n Centre for the Performing Arts و خنــدان از مغازه ای بیرونمــی آمدند و چمدان خوشــحال است و من فعلًا برای هردونفرمان درآمد
خریده بودند .آیا برای ماه عسلشان خرید می کنند؟ کافی دارم .و چه کسی بهتر از او شرایط زمان حال را
DMaunsT2Mci0ceiu5cirsa5:ikncDPiseuae:rnltcMasser:laaMlTnaWiauvvneauayl,eMiNllMooarnotbthnetlVreeoaro,n,aAcAoltuvlvava6erroro0, AA4nn-ttoo7nn2aa,,1NN-iie2evve1es7sHH6idiadalaglnog,odJ,uJa6una0Tnr4ivT-irñi7voi2ño0-6033 چقدر باید احمق باشــم؟ تقصیر تو اســت .ژولیت درک میکند؟ امیلیا می گوید ممکن است بخاطر
Dancer: DelaraTiv مجرد بودن من با مادرخواندگی مخالفت کند ولی
درب و داغان. فعلًا سرپرســتی قانونی او را بــه من واگذارخواهد
TicwTkicewkteswtsav.adaviaeliallabablerleaaattti6v600.c44--o7722m11--22117766aanndd60640-47-2702-060-630333
ک ر د.
31 ســیدنی هفته دیگر دوباره به گرنسی خواهد آمد.
ادامه دارد کاش تو هم می آمدی .خیلی دلتنگت هستم.