Page 32 - Shahrvand BC No.1235
P. 32
نیست اما هر چه زور زدم شعری یادم نیومد به جز انا دیک من ادبیات/طنز 32
الهندی داســتان یه خروســی که تو کتاب کلاس سوم ابتدایی
خوانده بودم .هرچه گل وبهاروپرنده ومرنده بود ازتو کلهام رفته نعر ههایمستانهمنیروروان یپور 32
بودن وفقط خروســه مونده بود .گفتم نکنه مغزم عیب و ایرادی
پیــدا کرده یه بار دیگه زورزدم .بازم رفتم کلاس ســوم ابتدایی بخش دوم و پایانی
…کس نخارد پشــت من جز ناخن انگلشت …باز تقلا کردم رفتم
کلاس دوم ابتدایی …وقتی جیک جیک مســتونت بود… بعدش تا حالا نعره مستانه زدند؟ مارلی دوسه باز مثل عروسکای باربی سال متسیب /شماره - 1235جمعه 30نیدرورف 1392
رفتم کلاس اول بعدش پنج ســالگی گفتم این جوری که بری پلک می زنه .می گه :فرید زکریا؟ (مقصودش مفسرســی ان انه)
باید از تو رحــم ننهت به راش آواز بخوونی… بعدش ترســیدم میگــم نه خنگه ،زکریای رازی …اگه نبود نه تو این جا بودی نه In touch with Iranian diversity
باز اومدم کلاس ســوم گفتم هرچه باشــه آبرومندانه تراز اون من .نه فرید زکریا… می گه اهان .میگم کی می خواین یه کم
جاس … تازه ای بابــا این که نمی فهمه توچی میای هر چی بیشــتر از نوک دماغتون ببینن؟ یعنی این همه شراب ،این همه نمی دونــم چه موقع من ومارلی از پشــت باربلندشــدیم ،چه Vol. 20 / No. 1235 - Friday, Apr. 19, 2013
یــادت آومد بخوون .خوندم انا دیک و مــن الهندی جمیع وقد ودکا ویســکی؛ تکیلاو میکلا؛ این همه ســال ریختین تو خندق جوری بلند شدیم؟ یادمه مارلی هی دامنش را تاب میداد ومی
… این جاش که رســیدم موندم .بقیهاش یــادم رفته بود .گفتم بلا ،آون وقت یه ثانیه فکر نکردین باعث بانی این همه خوشــی گفت به یه ورش منم که شــلوار پام بود میخواســتم حالیش
باز یه دوری بزن تو کلاس ســوم ابتدایــی ببینم چیزی گیرت کی بوده؟ میگم خوشــی و یادم به ناخوشیها می افته ،به روم کنم کــه باید به گه به این ور وبــه اون ورش ...بعدش صدای
مــی اد هیچی نبود…فقط قوقولو قوی نمیه تموم خروســه بود. نمی آرم و می بارونم رو سر مارلی که می خوام گیسو شو بگیرم آدمهــا بود کــه همه باهم مــی خووندن به ایــن ور وبه اون
گفتم مرده شــور خروس ومروس هرچه هست ونی است رو به وبزنمش …میگم هرکسی تو دنیا وقتی یه جرعه میره بالا اول ورش ...و دوتا دســت که آومدومارلی رو که میخواست بره رو
برن ســوت بزن سوت .اما سوتی که ازدهنم درآومد سوت آژیر باید به ســامتی مــا بزنه …مارلی یه جرعه مــی زنه و می گه پیشــخون بار به زور پایئن آورد وحرکت… یه مشت سروگردن
خطربود .فوری در دهنمو محکم گرفتم که بلوا به پا نشه .همین سالوت میگم ای ول این شــد ،حالا دختر خوبی شدی .می گه بــا ما میچرخیدن .منــم به دو زبون می خووندم…من مســت
موقع دســت اندی رو دیدم که یه حوله ترونمیز رو گذاشــت مگه نبودم؟ میگم مارلی مــن حالا نمی خوام بزنم جاده خاکی و تــو دیوانــه …مارا که برد خانه … .مارلــی هم زورمی زد یه
رو جاحوله ای … آژیر قرمز شــد کلمه …چــرا خودت نمیآی یه دقه ازکله من برو بیرون بعدش به همه چی میرسیم .اون ضیط صوت کوچــک ا زتو کیفش دربیــاره ودائم میگفت این
داخل عزیزک …نخیر اختیار زبونم دست خودم نبود .لبامو میون می توونه تاصبح صداتــو ضبط کنه تا صبح .یادمه کیف مارلی
دندونــام گرفتم و گاز زدم حولــه رو پیچیدم دور خودم وگفتم وقت رو میکنم به شــما میگم کجا بودم؟ اها … کــه افتاد ضبط صوت هــم باهاش آومد بیــرون .من کیف رو
بدم نیست باهمین حوله برم ســر میز صبحونه و خیال کنم تو وقتی وارد خونه شــدم دیدم قیصر قیصر ســابق نیست .گفتم ورداشتم مارلی ضیط صوت رو .بعدش کیف خودم وکیف مارلی
امریکام… اومدم که با حوله بیام بیرون اما خیلی زود واگشتم یعنــی این قده پاتیلم که قیصر رو این جوری میبینم؟ رنگش، رو دادم بــه بارمن که نمی دونس چه جــوری مارو دک کنه .
قدش ،تازه بویی که مــی دادهم بوی بینه حموم نبود … گفتم به نظرم بارمنه ترســیده بود .شــاید ازصدای آدمهایی که هنوز
گفتــم یه وقتی قیصر نفهمه به یاد اندی رو لت و پار… … قیصر تو که این رنگی نبودی لامپ تو خودت روشــن کردی؟ داشــتن می خووندن به این وروبــه اون ورش .گفتم ببین آقای
بــوی قهوه بوی نان برشــته… روی میز همه چــی آماده .نکنه بعدش این قد وبالا چیه به هم زدی؟ یعنی فقط تو مســتی ما عزیز نعره مســتانه ترس نداره … ما خودمون اسم رسم داریم...
هنوزمســتم؟ یعنــی مردمان این جــوری صبحونه می خورن؟ قد میکشــی؟ یعدش گفتم نگی اینو بیارو اونو بده ها یه راست کلی میترسیم وحواســمون هست این که میبینی روانپزشکه
نشســتم روبروی اندی قهوه ،اول من -نان برشته ،اول من -آب می خوام برم بخوابم .بعد ازاین که این همه شــیر شــدم واین منم به نظرم…یادم نیومد چــکاره ام .ازتک وتا نیفتادم گفتم
پرتقال اول من -گفتم کاشــکی میشد یه بیست و چهارساعتی حرفارو به قیصرزدم ازخودم خوشــم آومد .همین موقع بود که به هرحال هرچی باشــم ترس نداره .این پول این کارت اعتباری
همیــن جا می موندم تاببینم این امریکاییها نهارو شمامشــون دیــدم قیصرتو کیفــم می گرده :گفتم بازم مــی خوای پولامو …هر چی می خوای… تاکسی … بعدش جلو بار تو خیابون بودیم
رو چه جوری میخورند .همین موقع .اندی گفت که خیلی زود ورداری؟ یعنی پول تمام زنهای چمشیدیه رو ورداشتی بست و مارلی دســت هاشو به هم میزد و میگفت دو تا دوتا تاکسی
فهمیــده چه اتفاقی افتاده چون مارلی که توبار بوده به او پیغام نیســت؟ یعنی پول کنیزو را ورداشتی بست نیست؟ کوفتت به ومن هنوز داشــتم میخواندم مارا که برد خانه .بارمن هم دائم
داده .آروم حرف میزد .بعدش گفت چه لبخند قشــنگی .نگاه شه قیصر یعنی تو کیفم میگردی که بازم پولا مو… دق بیاری
کردم پشــت سرم ببینم با کیه هیچکی نبود .مهلت ندادم چپ دق بیاری قیصر .قیصر مثل سابق نبود .جیک نمیزد.فقط آروم میگفت اوکی اوکی تاکسی.
وراست خندیدم تا عشــق کنه واو دائم میگفت اوکی هستی؟ مثــل پرکاه بلندم کرد .گذاشــتم رو یه تختــی که تخت خودم تاکســی ها که اومدن مارلی ویرش گرفته بــود که تو خیابون
چیزی لازم نداری و آخرش :برســونمت؟ تو دلم گفتم دلم می نبود .گفتم پناه برخدا این تخت دونفره رو تازه خریدی؟ بعدش وایســه .میگفت به یــه ورش .گفتم ای داد وبیــداد حالا بیا
خواد عزیزک ولی تاکســی .اون وقت کیف مارلی را برداشــتم دیدم وایســاده کنار تخت گفتم حــالا که این قده مهربونی چرا جمعش کن…این بود که پریدم تو تاکسی اولی .بارمن کیف رو
معطل میکنی؟ گفتم یانگفتم نفهمیدم .زبونم ســنگین شــده داد بــه راننده .گفتم چرا فس فس میکنی برو دیگه .تاکســی
گفتــم به یه ورش و اندی را ماچ کردم و زدم بیرون راه افتاد .نگاه کردم بارمن داشــت به زور مارلی رو سوار تاکسی
تو بزرگراه دوســه بار میخواستم نعره مستانه بزنم اما به جاش بود وداشتم تویه جای دنیا فرو میرفتم.
ســوت آژیرخطر از دهنم آومد بیرون .برای همین در دهنموگل خمار دوشــین به یه ورش ،چشــم که باز کردم دیدم قیصر که میکرد.
گرفتم .خیلی زود فهمیدم می شــه دردهنــو گل گرفت اما در نه اندی روبروم ایســتاده .گفتم خدا نکنــه تجاوزی مجاوزی. بــه مارلی میگم :بدون مــا ایرونی ها دنیا به مفــت نمیارزید.
کلــه رو نه .دلواپس مارلی بودم .نکنه قیصر جوش آورده باشــه دســت زدم به پاهام …خبری نبود .نه جای نیشگونی که درد به فوقش جایی میشــد مثل بهشــت .نه خراباتی بود ونه مغانی
و جلو مارلی سرشــو زده باشــه به دیوار؟ قیصر هروقت جوشی گیــره نه جای دندونی که دندون دندونم کرده باشــه .گفتم تو ونــه می و میکده ای .بروبر نــگام می کنه .حالاس که به زنه به
می شــه سرشــومی زنه به دیوار -نکنه قیصرکه راست تو چشم که عراق نیســتی امریکاییها بهت تجاوز کنند تو یه زنی و اینا نژاد پرستی و از این ماس ماسک ها…توپم پره و جا نمیزنم …
هیچ زنی نگاه نمی کنه جروواجرش کرده باشــه و گفته باشــه خیلی وقت از زنا سیرمونی گرفتن .همون جا میخواستم به گم میگم به جای این که دنبال ســتارههای آســمون بگردین وهی
امریکا امریکا مرگ به نیرنگ تو امابعد یادم آومد که سی سال کهکشــون بشمارین ،برین ببینن چند میلیون نفر از زمان زکریا
ناموس من کو؟ گذشــته و آدم اگه آدم باشــه باید تغییر کنه رفتم رو شعارهای
کم کم داشــت برای بی کسی وتنهایی قیصرگریه م میگرفت اصلاحات هی گشتم چیزی پیدانکردم هی گشتم هی گشتم تا
رســیدم به آخر اصلاحات به تسامح و تسائل -بعدکیف مارلی
که رسیدم. رو دیدم تو دست اندی .گفتم وای خدا به داد مارلی برسه .اصلا
مارلی انگارتازه ازخواب بلند شده باشه خمیازه میکشید وقیصر بگو مســت نه قیصرهیچ زنی رو وقتی من نباشم تو خونه راه
برخلاف همیشــه لنگه ابروشــو بالا نبرد و یه چشمی نگام نکرد میده؟ اصلا یه بالش بهش داده بخوابه؟ اصلا ننداخته باشــدش
(اما خودمونیــم انگار ملک مطیعی ایــن کارو میکرد نه بهروز تو کوچه .تو کلهام داشــتم دورورمی داشتم و مصبیت دربدری
وثوقی) مارلی رو بوســیدم گفت :چه بوی خوبی می دی؟ گفتم های مارلی رو می خووندم که اندی گفت من اندی دوست پسر
ای وای تو دوش نگرفتی و پریدم تو حموم که سروسامونی بدم. مارلی هســتم و مارلی زنگ زده… بعــدش لبخند زنان گفت
بعد گشــتم دنبال یــه حوله تروتمیز .بی فایــده بود یه ملافه
درســت ودرمون پیداکردم گفتم مارلی طبق سنت ما ایرونی ها منیرو -تا قهوه حا ضر به شــه می خوای دوش بگیری؟
هرکــس اولین بار این جا حموم می کنه باید باملافه خودشــو بریــدم! یعنی من تــو امریکا بودم؟ یعنی این جوری می شــه
خشک کنه وباخودم گفتم ای جون مگه این سنتها چه جوری ازخواب بلند به شــی؟ گفتم یه وقت نکنــه فضه بازی دربیاری
ساخته می شــن بده دمش …مارلی که رفت حموم قیصر گفت بگــی قیصرچه میگــه ها .بگو کون لقش و بلند شــو برو .رفتم.
بهش بگو خودشــو این جا ولو نکنه ها همون توحموم خودشــو اندی با لبخندش وایســاده بود همــان طورکه قیصر با اخمش
بپوشــونه .گفتم ای نازت برم که ازمردی هیچ کم نداری .گفتم وایمیســه ...تو حموم دیدم ای داد بیداد مگه شاه میخواسته به
قیصــر این مهمونه تازه تو همیشــه مهمون نواز بودی (کی می یاد یا استانداری ،چیزی .این چه فرشیه کف حموم این گلدونا
آد خرسواری؟) زشــته تا می آد بیرون باید یه صبحونه دست و این گلا این عکسهایی که رو درودیواره و روزنامه .خمیردندونا
پا کنیم .قیصر بدون این که ابروشــو لنگه به لنکه کنه بلند شد مسواکای نو ودست نخورده کرمها .یه دفعه یادم اومد که شش
وگفت گفت تو آون جاصبحونه خــوردی؟ گفتم مفصل …گفت ســال پیش که تازه اومده بودیــم ماهم کلی چیز میز خریدیم
تا حموم درســت کنیم اما گفتیم فردا...چــون… باخودم گفتم
نوکرتم محض خاطرتو … تا برســم خونه حمومو وممو دک و درســت میکنم و بعد رفتم
گفتم یه شــب دوری چه تاثیری گذاشــتهها .باخودم گفتم از زیردوش وگفتم بدم نیســت یراش یه آوازی بخوونم قیصرکه
این به بعد هرشب با مارلی میرم نعره مستانه میزنم و تا بتونم
دیرمی آم خونه گفتم این زنای ایرونی دم کون شوهراشون این
قده می چســپن که تبدیل به گه می شن .آخه کی می تونست
بعد از بیســت ســال زندگی قیصر رو جوری زیــرو رو کنه که
آشپزخونه رو تمیزکنه و صبحونه درست کنه؟
***
-ادامه دارد . . .
الهندی داســتان یه خروســی که تو کتاب کلاس سوم ابتدایی
خوانده بودم .هرچه گل وبهاروپرنده ومرنده بود ازتو کلهام رفته نعر ههایمستانهمنیروروان یپور 32
بودن وفقط خروســه مونده بود .گفتم نکنه مغزم عیب و ایرادی
پیــدا کرده یه بار دیگه زورزدم .بازم رفتم کلاس ســوم ابتدایی بخش دوم و پایانی
…کس نخارد پشــت من جز ناخن انگلشت …باز تقلا کردم رفتم
کلاس دوم ابتدایی …وقتی جیک جیک مســتونت بود… بعدش تا حالا نعره مستانه زدند؟ مارلی دوسه باز مثل عروسکای باربی سال متسیب /شماره - 1235جمعه 30نیدرورف 1392
رفتم کلاس اول بعدش پنج ســالگی گفتم این جوری که بری پلک می زنه .می گه :فرید زکریا؟ (مقصودش مفسرســی ان انه)
باید از تو رحــم ننهت به راش آواز بخوونی… بعدش ترســیدم میگــم نه خنگه ،زکریای رازی …اگه نبود نه تو این جا بودی نه In touch with Iranian diversity
باز اومدم کلاس ســوم گفتم هرچه باشــه آبرومندانه تراز اون من .نه فرید زکریا… می گه اهان .میگم کی می خواین یه کم
جاس … تازه ای بابــا این که نمی فهمه توچی میای هر چی بیشــتر از نوک دماغتون ببینن؟ یعنی این همه شراب ،این همه نمی دونــم چه موقع من ومارلی از پشــت باربلندشــدیم ،چه Vol. 20 / No. 1235 - Friday, Apr. 19, 2013
یــادت آومد بخوون .خوندم انا دیک و مــن الهندی جمیع وقد ودکا ویســکی؛ تکیلاو میکلا؛ این همه ســال ریختین تو خندق جوری بلند شدیم؟ یادمه مارلی هی دامنش را تاب میداد ومی
… این جاش که رســیدم موندم .بقیهاش یــادم رفته بود .گفتم بلا ،آون وقت یه ثانیه فکر نکردین باعث بانی این همه خوشــی گفت به یه ورش منم که شــلوار پام بود میخواســتم حالیش
باز یه دوری بزن تو کلاس ســوم ابتدایــی ببینم چیزی گیرت کی بوده؟ میگم خوشــی و یادم به ناخوشیها می افته ،به روم کنم کــه باید به گه به این ور وبــه اون ورش ...بعدش صدای
مــی اد هیچی نبود…فقط قوقولو قوی نمیه تموم خروســه بود. نمی آرم و می بارونم رو سر مارلی که می خوام گیسو شو بگیرم آدمهــا بود کــه همه باهم مــی خووندن به ایــن ور وبه اون
گفتم مرده شــور خروس ومروس هرچه هست ونی است رو به وبزنمش …میگم هرکسی تو دنیا وقتی یه جرعه میره بالا اول ورش ...و دوتا دســت که آومدومارلی رو که میخواست بره رو
برن ســوت بزن سوت .اما سوتی که ازدهنم درآومد سوت آژیر باید به ســامتی مــا بزنه …مارلی یه جرعه مــی زنه و می گه پیشــخون بار به زور پایئن آورد وحرکت… یه مشت سروگردن
خطربود .فوری در دهنمو محکم گرفتم که بلوا به پا نشه .همین سالوت میگم ای ول این شــد ،حالا دختر خوبی شدی .می گه بــا ما میچرخیدن .منــم به دو زبون می خووندم…من مســت
موقع دســت اندی رو دیدم که یه حوله ترونمیز رو گذاشــت مگه نبودم؟ میگم مارلی مــن حالا نمی خوام بزنم جاده خاکی و تــو دیوانــه …مارا که برد خانه … .مارلــی هم زورمی زد یه
رو جاحوله ای … آژیر قرمز شــد کلمه …چــرا خودت نمیآی یه دقه ازکله من برو بیرون بعدش به همه چی میرسیم .اون ضیط صوت کوچــک ا زتو کیفش دربیــاره ودائم میگفت این
داخل عزیزک …نخیر اختیار زبونم دست خودم نبود .لبامو میون می توونه تاصبح صداتــو ضبط کنه تا صبح .یادمه کیف مارلی
دندونــام گرفتم و گاز زدم حولــه رو پیچیدم دور خودم وگفتم وقت رو میکنم به شــما میگم کجا بودم؟ اها … کــه افتاد ضبط صوت هــم باهاش آومد بیــرون .من کیف رو
بدم نیست باهمین حوله برم ســر میز صبحونه و خیال کنم تو وقتی وارد خونه شــدم دیدم قیصر قیصر ســابق نیست .گفتم ورداشتم مارلی ضیط صوت رو .بعدش کیف خودم وکیف مارلی
امریکام… اومدم که با حوله بیام بیرون اما خیلی زود واگشتم یعنــی این قده پاتیلم که قیصر رو این جوری میبینم؟ رنگش، رو دادم بــه بارمن که نمی دونس چه جــوری مارو دک کنه .
قدش ،تازه بویی که مــی دادهم بوی بینه حموم نبود … گفتم به نظرم بارمنه ترســیده بود .شــاید ازصدای آدمهایی که هنوز
گفتــم یه وقتی قیصر نفهمه به یاد اندی رو لت و پار… … قیصر تو که این رنگی نبودی لامپ تو خودت روشــن کردی؟ داشــتن می خووندن به این وروبــه اون ورش .گفتم ببین آقای
بــوی قهوه بوی نان برشــته… روی میز همه چــی آماده .نکنه بعدش این قد وبالا چیه به هم زدی؟ یعنی فقط تو مســتی ما عزیز نعره مســتانه ترس نداره … ما خودمون اسم رسم داریم...
هنوزمســتم؟ یعنــی مردمان این جــوری صبحونه می خورن؟ قد میکشــی؟ یعدش گفتم نگی اینو بیارو اونو بده ها یه راست کلی میترسیم وحواســمون هست این که میبینی روانپزشکه
نشســتم روبروی اندی قهوه ،اول من -نان برشته ،اول من -آب می خوام برم بخوابم .بعد ازاین که این همه شــیر شــدم واین منم به نظرم…یادم نیومد چــکاره ام .ازتک وتا نیفتادم گفتم
پرتقال اول من -گفتم کاشــکی میشد یه بیست و چهارساعتی حرفارو به قیصرزدم ازخودم خوشــم آومد .همین موقع بود که به هرحال هرچی باشــم ترس نداره .این پول این کارت اعتباری
همیــن جا می موندم تاببینم این امریکاییها نهارو شمامشــون دیــدم قیصرتو کیفــم می گرده :گفتم بازم مــی خوای پولامو …هر چی می خوای… تاکسی … بعدش جلو بار تو خیابون بودیم
رو چه جوری میخورند .همین موقع .اندی گفت که خیلی زود ورداری؟ یعنی پول تمام زنهای چمشیدیه رو ورداشتی بست و مارلی دســت هاشو به هم میزد و میگفت دو تا دوتا تاکسی
فهمیــده چه اتفاقی افتاده چون مارلی که توبار بوده به او پیغام نیســت؟ یعنی پول کنیزو را ورداشتی بست نیست؟ کوفتت به ومن هنوز داشــتم میخواندم مارا که برد خانه .بارمن هم دائم
داده .آروم حرف میزد .بعدش گفت چه لبخند قشــنگی .نگاه شه قیصر یعنی تو کیفم میگردی که بازم پولا مو… دق بیاری
کردم پشــت سرم ببینم با کیه هیچکی نبود .مهلت ندادم چپ دق بیاری قیصر .قیصر مثل سابق نبود .جیک نمیزد.فقط آروم میگفت اوکی اوکی تاکسی.
وراست خندیدم تا عشــق کنه واو دائم میگفت اوکی هستی؟ مثــل پرکاه بلندم کرد .گذاشــتم رو یه تختــی که تخت خودم تاکســی ها که اومدن مارلی ویرش گرفته بــود که تو خیابون
چیزی لازم نداری و آخرش :برســونمت؟ تو دلم گفتم دلم می نبود .گفتم پناه برخدا این تخت دونفره رو تازه خریدی؟ بعدش وایســه .میگفت به یــه ورش .گفتم ای داد وبیــداد حالا بیا
خواد عزیزک ولی تاکســی .اون وقت کیف مارلی را برداشــتم دیدم وایســاده کنار تخت گفتم حــالا که این قده مهربونی چرا جمعش کن…این بود که پریدم تو تاکسی اولی .بارمن کیف رو
معطل میکنی؟ گفتم یانگفتم نفهمیدم .زبونم ســنگین شــده داد بــه راننده .گفتم چرا فس فس میکنی برو دیگه .تاکســی
گفتــم به یه ورش و اندی را ماچ کردم و زدم بیرون راه افتاد .نگاه کردم بارمن داشــت به زور مارلی رو سوار تاکسی
تو بزرگراه دوســه بار میخواستم نعره مستانه بزنم اما به جاش بود وداشتم تویه جای دنیا فرو میرفتم.
ســوت آژیرخطر از دهنم آومد بیرون .برای همین در دهنموگل خمار دوشــین به یه ورش ،چشــم که باز کردم دیدم قیصر که میکرد.
گرفتم .خیلی زود فهمیدم می شــه دردهنــو گل گرفت اما در نه اندی روبروم ایســتاده .گفتم خدا نکنــه تجاوزی مجاوزی. بــه مارلی میگم :بدون مــا ایرونی ها دنیا به مفــت نمیارزید.
کلــه رو نه .دلواپس مارلی بودم .نکنه قیصر جوش آورده باشــه دســت زدم به پاهام …خبری نبود .نه جای نیشگونی که درد به فوقش جایی میشــد مثل بهشــت .نه خراباتی بود ونه مغانی
و جلو مارلی سرشــو زده باشــه به دیوار؟ قیصر هروقت جوشی گیــره نه جای دندونی که دندون دندونم کرده باشــه .گفتم تو ونــه می و میکده ای .بروبر نــگام می کنه .حالاس که به زنه به
می شــه سرشــومی زنه به دیوار -نکنه قیصرکه راست تو چشم که عراق نیســتی امریکاییها بهت تجاوز کنند تو یه زنی و اینا نژاد پرستی و از این ماس ماسک ها…توپم پره و جا نمیزنم …
هیچ زنی نگاه نمی کنه جروواجرش کرده باشــه و گفته باشــه خیلی وقت از زنا سیرمونی گرفتن .همون جا میخواستم به گم میگم به جای این که دنبال ســتارههای آســمون بگردین وهی
امریکا امریکا مرگ به نیرنگ تو امابعد یادم آومد که سی سال کهکشــون بشمارین ،برین ببینن چند میلیون نفر از زمان زکریا
ناموس من کو؟ گذشــته و آدم اگه آدم باشــه باید تغییر کنه رفتم رو شعارهای
کم کم داشــت برای بی کسی وتنهایی قیصرگریه م میگرفت اصلاحات هی گشتم چیزی پیدانکردم هی گشتم هی گشتم تا
رســیدم به آخر اصلاحات به تسامح و تسائل -بعدکیف مارلی
که رسیدم. رو دیدم تو دست اندی .گفتم وای خدا به داد مارلی برسه .اصلا
مارلی انگارتازه ازخواب بلند شده باشه خمیازه میکشید وقیصر بگو مســت نه قیصرهیچ زنی رو وقتی من نباشم تو خونه راه
برخلاف همیشــه لنگه ابروشــو بالا نبرد و یه چشمی نگام نکرد میده؟ اصلا یه بالش بهش داده بخوابه؟ اصلا ننداخته باشــدش
(اما خودمونیــم انگار ملک مطیعی ایــن کارو میکرد نه بهروز تو کوچه .تو کلهام داشــتم دورورمی داشتم و مصبیت دربدری
وثوقی) مارلی رو بوســیدم گفت :چه بوی خوبی می دی؟ گفتم های مارلی رو می خووندم که اندی گفت من اندی دوست پسر
ای وای تو دوش نگرفتی و پریدم تو حموم که سروسامونی بدم. مارلی هســتم و مارلی زنگ زده… بعــدش لبخند زنان گفت
بعد گشــتم دنبال یــه حوله تروتمیز .بی فایــده بود یه ملافه
درســت ودرمون پیداکردم گفتم مارلی طبق سنت ما ایرونی ها منیرو -تا قهوه حا ضر به شــه می خوای دوش بگیری؟
هرکــس اولین بار این جا حموم می کنه باید باملافه خودشــو بریــدم! یعنی من تــو امریکا بودم؟ یعنی این جوری می شــه
خشک کنه وباخودم گفتم ای جون مگه این سنتها چه جوری ازخواب بلند به شــی؟ گفتم یه وقت نکنــه فضه بازی دربیاری
ساخته می شــن بده دمش …مارلی که رفت حموم قیصر گفت بگــی قیصرچه میگــه ها .بگو کون لقش و بلند شــو برو .رفتم.
بهش بگو خودشــو این جا ولو نکنه ها همون توحموم خودشــو اندی با لبخندش وایســاده بود همــان طورکه قیصر با اخمش
بپوشــونه .گفتم ای نازت برم که ازمردی هیچ کم نداری .گفتم وایمیســه ...تو حموم دیدم ای داد بیداد مگه شاه میخواسته به
قیصــر این مهمونه تازه تو همیشــه مهمون نواز بودی (کی می یاد یا استانداری ،چیزی .این چه فرشیه کف حموم این گلدونا
آد خرسواری؟) زشــته تا می آد بیرون باید یه صبحونه دست و این گلا این عکسهایی که رو درودیواره و روزنامه .خمیردندونا
پا کنیم .قیصر بدون این که ابروشــو لنگه به لنکه کنه بلند شد مسواکای نو ودست نخورده کرمها .یه دفعه یادم اومد که شش
وگفت گفت تو آون جاصبحونه خــوردی؟ گفتم مفصل …گفت ســال پیش که تازه اومده بودیــم ماهم کلی چیز میز خریدیم
تا حموم درســت کنیم اما گفتیم فردا...چــون… باخودم گفتم
نوکرتم محض خاطرتو … تا برســم خونه حمومو وممو دک و درســت میکنم و بعد رفتم
گفتم یه شــب دوری چه تاثیری گذاشــتهها .باخودم گفتم از زیردوش وگفتم بدم نیســت یراش یه آوازی بخوونم قیصرکه
این به بعد هرشب با مارلی میرم نعره مستانه میزنم و تا بتونم
دیرمی آم خونه گفتم این زنای ایرونی دم کون شوهراشون این
قده می چســپن که تبدیل به گه می شن .آخه کی می تونست
بعد از بیســت ســال زندگی قیصر رو جوری زیــرو رو کنه که
آشپزخونه رو تمیزکنه و صبحونه درست کنه؟
***
-ادامه دارد . . .