Page 32 - Shahrvand BC No.1235
P. 32
نیست اما هر چه زور زدم شعری یادم نیومد به جز انا دیک من‬ ‫ادبیات‪/‬طنز ‹‬ ‫‪32‬‬
‫الهندی داســتان یه خروســی که تو کتاب کلاس سوم ابتدایی‬
‫خوانده بودم‪ .‬هرچه گل وبهاروپرنده ومرنده بود ازتو کله‌ام رفته‬ ‫نعر ‌ههایمستانهمنیروروان ‌یپور‬ ‫‪32‬‬
‫بودن وفقط خروســه مونده بود‪ .‬گفتم نکنه مغزم عیب و ایرادی‬
‫پیــدا کرده یه بار دیگه زورزدم‪ .‬بازم رفتم کلاس ســوم ابتدایی‬ ‫بخش دوم و پایانی‬
‫…کس نخارد پشــت من جز ناخن انگلشت …باز تقلا کردم رفتم‬
‫کلاس دوم ابتدایی …وقتی جیک جیک مســتونت بود… بعدش‬ ‫تا حالا نعره مستانه زدند؟ مارلی دوسه باز مثل عروسکای باربی‬ ‫سال متسیب ‪ /‬شماره ‪ - 1235‬جمعه ‪ 30‬نیدرورف ‪1392‬‬
‫رفتم کلاس اول بعدش پنج ســالگی گفتم این جوری که بری‬ ‫پلک می زنه‪ .‬می گه‪ :‬فرید زکریا؟ (مقصودش مفسرســی ان انه)‬
‫باید از تو رحــم ننهت به راش آواز بخوونی… بعدش ترســیدم‬ ‫میگــم نه خنگه‪ ،‬زکریای رازی …اگه نبود نه تو این جا بودی نه‬ ‫‪In touch with Iranian diversity‬‬
‫باز اومدم کلاس ســوم گفتم هرچه باشــه آبرومندانه تراز اون‬ ‫من‪ .‬نه فرید زکریا… می گه اهان‪ .‬میگم کی می خواین یه کم‬
‫جاس … تازه ای بابــا این که نمی فهمه توچی می‌ای هر چی‬ ‫بیشــتر از نوک دماغتون ببینن؟ یعنی این همه شراب‪ ،‬این همه‬ ‫نمی دونــم چه موقع من ومارلی از پشــت باربلندشــدیم‪ ،‬چه‬ ‫‪Vol. 20 / No. 1235 - Friday, Apr. 19, 2013‬‬
‫یــادت آومد بخوون‪ .‬خوندم انا دیک و مــن الهندی جمیع وقد‬ ‫ودکا ویســکی؛ تکیلاو میکلا؛ این همه ســال ریختین تو خندق‬ ‫جوری بلند شدیم؟ یادمه مارلی هی دامنش را تاب می‌داد ومی‬
‫… این جاش که رســیدم موندم‪ .‬بقیه‌اش یــادم رفته بود‪ .‬گفتم‬ ‫بلا‪ ،‬آون وقت یه ثانیه فکر نکردین باعث بانی این همه خوشــی‬ ‫گفت به یه ورش منم که شــلوار پام بود می‌خواســتم حالیش‬
‫باز یه دوری بزن تو کلاس ســوم ابتدایــی ببینم چیزی گیرت‬ ‫کی بوده؟ میگم خوشــی و یادم به ناخوشی‌ها می افته‪ ،‬به روم‬ ‫کنم کــه باید به گه به این ور وبــه اون ورش‪ ...‬بعدش صدای‬
‫مــی اد هیچی نبود…فقط قوقولو قوی نمیه تموم خروســه بود‪.‬‬ ‫نمی آرم و می بارونم رو سر مارلی که می خوام گیسو شو بگیرم‬ ‫آدم‌هــا بود کــه همه باهم مــی خووندن به ایــن ور وبه اون‬
‫گفتم مرده شــور خروس ومروس هرچه هست ونی است رو به‬ ‫وبزنمش …میگم هرکسی تو دنیا وقتی یه جرعه می‌ره بالا اول‬ ‫ورش‪ ...‬و دوتا دســت که آومدومارلی رو که می‌خواست بره رو‬
‫برن ســوت بزن سوت‪ .‬اما سوتی که ازدهنم درآومد سوت آژیر‬ ‫باید به ســامتی مــا بزنه …مارلی یه جرعه مــی زنه و می گه‬ ‫پیشــخون بار به زور پایئن آورد وحرکت… یه مشت سروگردن‬
‫خطربود‪ .‬فوری در دهنمو محکم گرفتم که بلوا به پا نشه‪ .‬همین‬ ‫سالوت میگم ای ول این شــد‪ ،‬حالا دختر خوبی شدی‪ .‬می گه‬ ‫بــا ما می‌چرخیدن‪ .‬منــم به دو زبون می خووندم…من مســت‬
‫موقع دســت اندی رو دیدم که یه حوله ترونمیز رو گذاشــت‬ ‫مگه نبودم؟ میگم مارلی مــن حالا نمی خوام بزنم جاده خاکی‬ ‫و تــو دیوانــه …مارا که برد خانه …‪ .‬مارلــی هم زورمی زد یه‬
‫رو جاحوله ای … آژیر قرمز شــد کلمه …چــرا خودت نمی‌آی‬ ‫یه دقه ازکله من برو بیرون بعدش به همه چی می‌رسیم ‪ .‬اون‬ ‫ضیط صوت کوچــک ا زتو کیفش دربیــاره ودائم می‌گفت این‬
‫داخل عزیزک …نخیر اختیار زبونم دست خودم نبود‪ .‬لبامو میون‬ ‫می توونه تاصبح صداتــو ضبط کنه تا صبح‪ .‬یادمه کیف مارلی‬
‫دندونــام گرفتم و گاز زدم حولــه رو پیچیدم دور خودم وگفتم‬ ‫وقت رو می‌کنم به شــما میگم کجا بودم؟ اها …‬ ‫کــه افتاد ضبط صوت هــم باهاش آومد بیــرون‪ .‬من کیف رو‬
‫بدم نیست باهمین حوله برم ســر میز صبحونه و خیال کنم تو‬ ‫وقتی وارد خونه شــدم دیدم قیصر قیصر ســابق نیست‪ .‬گفتم‬ ‫ورداشتم مارلی ضیط صوت رو‪ .‬بعدش کیف خودم وکیف مارلی‬
‫امریکام… اومدم که با حوله بیام بیرون اما خیلی زود واگشتم‬ ‫یعنــی این قده پاتیلم که قیصر رو این جوری می‌بینم؟ رنگش‪،‬‬ ‫رو دادم بــه بارمن که نمی دونس چه جــوری مارو دک کنه ‪.‬‬
‫قدش‪ ،‬تازه بویی که مــی دادهم بوی بینه حموم نبود … گفتم‬ ‫به نظرم بارمنه ترســیده بود‪ .‬شــاید ازصدای آدم‌هایی که هنوز‬
‫گفتــم یه وقتی قیصر نفهمه به یاد اندی رو لت و پار… …‬ ‫قیصر تو که این رنگی نبودی لامپ تو خودت روشــن کردی؟‬ ‫داشــتن می خووندن به این وروبــه اون ورش‪ .‬گفتم ببین آقای‬
‫بــوی قهوه بوی نان برشــته… روی میز همه چــی آماده‪ .‬نکنه‬ ‫بعدش این قد وبالا چیه به هم زدی؟ یعنی فقط تو مســتی ما‬ ‫عزیز نعره مســتانه ترس نداره … ما خودمون اسم رسم داریم‪...‬‬
‫هنوزمســتم؟ یعنــی مردمان این جــوری صبحونه می خورن؟‬ ‫قد می‌کشــی؟ یعدش گفتم نگی اینو بیارو اونو بده ها یه راست‬ ‫کلی می‌ترسیم وحواســمون هست این که می‌بینی روانپزشکه‬
‫نشســتم روبروی اندی قهوه‪ ،‬اول من‪ -‬نان برشته‪ ،‬اول من ‪ -‬آب‬ ‫می خوام برم بخوابم‪ .‬بعد ازاین که این همه شــیر شــدم واین‬ ‫منم به نظرم…یادم نیومد چــکاره ام‪ .‬ازتک وتا نیفتادم گفتم‬
‫پرتقال اول من ‪ -‬گفتم کاشــکی می‌شد یه بیست و چهارساعتی‬ ‫حرفارو به قیصرزدم ازخودم خوشــم آومد‪ .‬همین موقع بود که‬ ‫به هرحال هرچی باشــم ترس نداره‪ .‬این پول این کارت اعتباری‬
‫همیــن جا می موندم تاببینم این امریکایی‌ها نهارو شمامشــون‬ ‫دیــدم قیصرتو کیفــم می گرده‪ :‬گفتم بازم مــی خوای پولامو‬ ‫…هر چی می خوای… تاکسی … بعدش جلو بار تو خیابون بودیم‬
‫رو چه جوری می‌خورند‪ .‬همین موقع‪ .‬اندی گفت که خیلی زود‬ ‫ورداری؟ یعنی پول تمام زن‌های چمشیدیه رو ورداشتی بست‬ ‫و مارلی دســت هاشو به هم می‌زد و می‌گفت دو تا دوتا تاکسی‬
‫فهمیــده چه اتفاقی افتاده چون مارلی که توبار بوده به او پیغام‬ ‫نیســت؟ یعنی پول کنیزو را ورداشتی بست نیست؟ کوفتت به‬ ‫ومن هنوز داشــتم می‌خواندم مارا که برد خانه‪ .‬بارمن هم دائم‬
‫داده‪ .‬آروم حرف می‌زد‪ .‬بعدش گفت چه لبخند قشــنگی‪ .‬نگاه‬ ‫شه قیصر یعنی تو کیفم می‌گردی که بازم پولا مو… دق بیاری‬
‫کردم پشــت سرم ببینم با کیه هیچکی نبود‪ .‬مهلت ندادم چپ‬ ‫دق بیاری قیصر‪ .‬قیصر مثل سابق نبود‪ .‬جیک نمی‌زد‪.‬فقط آروم‬ ‫می‌گفت اوکی اوکی تاکسی‪.‬‬
‫وراست خندیدم تا عشــق کنه واو دائم می‌گفت اوکی هستی؟‬ ‫مثــل پرکاه بلندم کرد‪ .‬گذاشــتم رو یه تختــی که تخت خودم‬ ‫تاکســی ها که اومدن مارلی ویرش گرفته بــود که تو خیابون‬
‫چیزی لازم نداری و آخرش‪ :‬برســونمت؟ تو دلم گفتم دلم می‬ ‫نبود‪ .‬گفتم پناه برخدا این تخت دونفره رو تازه خریدی؟ بعدش‬ ‫وایســه‪ .‬می‌گفت به یــه ورش‪ .‬گفتم ای داد وبیــداد حالا بیا‬
‫خواد عزیزک ولی تاکســی‪ .‬اون وقت کیف مارلی را برداشــتم‬ ‫دیدم وایســاده کنار تخت گفتم حــالا که این قده مهربونی چرا‬ ‫جمعش کن…این بود که پریدم تو تاکسی اولی‪ .‬بارمن کیف رو‬
‫معطل می‌کنی؟ گفتم یانگفتم نفهمیدم‪ .‬زبونم ســنگین شــده‬ ‫داد بــه راننده‪ .‬گفتم چرا فس فس می‌کنی برو دیگه‪ .‬تاکســی‬
‫گفتــم به یه ورش و اندی را ماچ کردم و زدم بیرون‬ ‫راه افتاد‪ .‬نگاه کردم بارمن داشــت به زور مارلی رو سوار تاکسی‬
‫تو بزرگراه دوســه بار می‌خواستم نعره مستانه بزنم اما به جاش‬ ‫بود وداشتم تویه جای دنیا فرو می‌رفتم‪.‬‬
‫ســوت آژیرخطر از دهنم آومد بیرون‪ .‬برای همین در دهنموگل‬ ‫خمار دوشــین به یه ورش‪ ،‬چشــم که باز کردم دیدم قیصر که‬ ‫می‌کرد‪.‬‬
‫گرفتم‪ .‬خیلی زود فهمیدم می شــه دردهنــو گل گرفت اما در‬ ‫نه اندی روبروم ایســتاده‪ .‬گفتم خدا نکنــه تجاوزی مجاوزی‪.‬‬ ‫بــه مارلی میگم‪ :‬بدون مــا ایرونی ها دنیا به مفــت نمی‌ارزید‪.‬‬
‫کلــه رو نه‪ .‬دلواپس مارلی بودم‪ .‬نکنه قیصر جوش آورده باشــه‬ ‫دســت زدم به پاهام …خبری نبود‪ .‬نه جای نیشگونی که درد به‬ ‫فوقش جایی می‌شــد مثل بهشــت‪ .‬نه خراباتی بود ونه مغانی‬
‫و جلو مارلی سرشــو زده باشــه به دیوار؟ قیصر هروقت جوشی‬ ‫گیــره نه جای دندونی که دندون دندونم کرده باشــه‪ .‬گفتم تو‬ ‫ونــه می و میکده ای‪ .‬بروبر نــگام می کنه‪ .‬حالاس که به زنه به‬
‫می شــه سرشــومی زنه به دیوار‪ -‬نکنه قیصرکه راست تو چشم‬ ‫که عراق نیســتی امریکایی‌ها بهت تجاوز کنند تو یه زنی و اینا‬ ‫نژاد پرستی و از این ماس ماسک ها…توپم پره و جا نمی‌زنم …‬
‫هیچ زنی نگاه نمی کنه جروواجرش کرده باشــه و گفته باشــه‬ ‫خیلی وقت از زنا سیرمونی گرفتن‪ .‬همون جا می‌خواستم به گم‬ ‫میگم به جای این که دنبال ســتاره‌های آســمون بگردین وهی‬
‫امریکا امریکا مرگ به نیرنگ تو امابعد یادم آومد که سی سال‬ ‫کهکشــون بشمارین‪ ،‬برین ببینن چند میلیون نفر از زمان زکریا‬
‫ناموس من کو؟‬ ‫گذشــته و آدم اگه آدم باشــه باید تغییر کنه رفتم رو شعارهای‬
‫کم کم داشــت برای بی کسی وتنهایی قیصرگریه م می‌گرفت‬ ‫اصلاحات هی گشتم چیزی پیدانکردم هی گشتم هی گشتم تا‬
‫رســیدم به آخر اصلاحات به تسامح و تسائل ‪ -‬بعدکیف مارلی‬
‫که رسیدم‪.‬‬ ‫رو دیدم تو دست اندی‪ .‬گفتم وای خدا به داد مارلی برسه‪ .‬اصلا‬
‫مارلی انگارتازه ازخواب بلند شده باشه خمیازه می‌کشید وقیصر‬ ‫بگو مســت نه قیصرهیچ زنی رو وقتی من نباشم تو خونه راه‬
‫برخلاف همیشــه لنگه ابروشــو بالا نبرد و یه چشمی نگام نکرد‬ ‫می‌ده؟ اصلا یه بالش بهش داده بخوابه؟ اصلا ننداخته باشــدش‬
‫(اما خودمونیــم انگار ملک مطیعی ایــن کارو می‌کرد نه بهروز‬ ‫تو کوچه‪ .‬تو کله‌ام داشــتم دورورمی داشتم و مصبیت دربدری‬
‫وثوقی) مارلی رو بوســیدم گفت‪ :‬چه بوی خوبی می دی؟ گفتم‬ ‫های مارلی رو می خووندم که اندی گفت من اندی دوست پسر‬
‫ای وای تو دوش نگرفتی و پریدم تو حموم که سروسامونی بدم‪.‬‬ ‫مارلی هســتم و مارلی زنگ زده… بعــدش لبخند زنان گفت‬
‫بعد گشــتم دنبال یــه حوله تروتمیز‪ .‬بی فایــده بود یه ملافه‬
‫درســت ودرمون پیداکردم گفتم مارلی طبق سنت ما ایرونی ها‬ ‫منیرو ‪ -‬تا قهوه حا ضر به شــه می خوای دوش بگیری؟‬
‫هرکــس اولین بار این جا حموم می کنه باید باملافه خودشــو‬ ‫بریــدم! یعنی من تــو امریکا بودم؟ یعنی این جوری می شــه‬
‫خشک کنه وباخودم گفتم ای جون مگه این سنت‌ها چه جوری‬ ‫ازخواب بلند به شــی؟ گفتم یه وقت نکنــه فضه بازی دربیاری‬
‫ساخته می شــن بده دمش …مارلی که رفت حموم قیصر گفت‬ ‫بگــی قیصرچه میگــه ها‪ .‬بگو کون لقش و بلند شــو برو‪ .‬رفتم‪.‬‬
‫بهش بگو خودشــو این جا ولو نکنه ها همون توحموم خودشــو‬ ‫اندی با لبخندش وایســاده بود همــان طورکه قیصر با اخمش‬
‫بپوشــونه‪ .‬گفتم ای نازت برم که ازمردی هیچ کم نداری‪ .‬گفتم‬ ‫وایمیســه‪ ...‬تو حموم دیدم ای داد بیداد مگه شاه می‌خواسته به‬
‫قیصــر این مهمونه تازه تو همیشــه مهمون نواز بودی (کی می‬ ‫یاد یا استانداری‪ ،‬چیزی‪ .‬این چه فرشیه کف حموم این گلدونا‬
‫آد خرسواری؟) زشــته تا می آد بیرون باید یه صبحونه دست و‬ ‫این گلا این عکس‌هایی که رو درودیواره و روزنامه‪ .‬خمیردندونا‬
‫پا کنیم‪ .‬قیصر بدون این که ابروشــو لنگه به لنکه کنه بلند شد‬ ‫مسواکای نو ودست نخورده کرم‌ها‪ .‬یه دفعه یادم اومد که شش‬
‫وگفت گفت تو آون جاصبحونه خــوردی؟ گفتم مفصل …گفت‬ ‫ســال پیش که تازه اومده بودیــم ماهم کلی چیز میز خریدیم‬
‫تا حموم درســت کنیم اما گفتیم فردا‪...‬چــون… باخودم گفتم‬
‫نوکرتم محض خاطرتو …‬ ‫تا برســم خونه حمومو وممو دک و درســت می‌کنم و بعد رفتم‬
‫گفتم یه شــب دوری چه تاثیری گذاشــته‌ها ‪ .‬باخودم گفتم از‬ ‫زیردوش وگفتم بدم نیســت یراش یه آوازی بخوونم قیصرکه‬
‫این به بعد هرشب با مارلی می‌رم نعره مستانه می‌زنم و تا بتونم‬
‫دیرمی آم خونه گفتم این زنای ایرونی دم کون شوهراشون این‬
‫قده می چســپن که تبدیل به گه می شن‪ .‬آخه کی می تونست‬
‫بعد از بیســت ســال زندگی قیصر رو جوری زیــرو رو کنه که‬

‫آشپزخونه رو تمیزکنه و صبحونه درست کنه؟‬
‫***‬

‫‪ -‬ادامه دارد ‪. . .‬‬
   27   28   29   30   31   32   33   34   35   36   37