Page 25 - Shahrvand BC No.1225
P. 25
ادبیات/شعر -به گزینش سپیده جدیری ماندانا زندیان
محسن عاصی 25
به سلامتی زندانیهای بی ملاقاتی
پشتت خمه از غ ّصه و این درد صافت کرد
دستات پر از میل هست ،زندون اعترافت کرد
چشمات کبوده ،خاطراتت ر ّد خون داره
سال متسیب /شماره - 1225جمعه 20نمهب 1391 این روزهای ب یملاقاتی جنون داره
بیرون سلولت هوا خوردی ،هوا غم داشت
این خون هی بی مرد انگاری هوا کم داشت
اخبار پخشت کرد امشب روی میزِ شام
که اعتصابت کرده دنیامون ولی تنهام
تنها ،کنار حرف حّقی که زیادی بود
سلو لهای ُمرد های که انفرادی بود
با عک سها موندم ،برات از خونه م یگفتم
از روزنامه که تو رو می خونه م یگفتم
از نامه و حرفات تا اخبار کشت نها
تا تیتر بودن از تو ،ممنوعه نوشت نها
تا هر ستون پر م یشد از تو ،ترس از ما ریخت
که دردها سر رفت اّما... جنی نهای سقط شده
سقف دنیا ریخت در پارک ملت علف م یِکشند.
فریادهامون دفن م یشد ،دردها موندن کودکان عراقی
در اصطکاک نفت و دمکراسی
که َمردها پوسیدن و نامردها موندن
طوفانمون خوابید ،حتی بادها هم ُمرد منفجر م یشوند.
خواب زمستونی تو رو از یادها هم برد زنان افغان
من موندم و عکسی که این دستام قابت کرد متمدن و بی حجاب کتک م یخورند،
و اسرائیل و فلسطین
من موندم و این خون های که اعتصابت کرد
برای خودسوز ِی « آتش بس »
حالا غمت شبنام هی یک نسخ های م یشه کف م یزنند!
دستات یخه ،بغضت ولی همدست آتیشه
In touch with Iranian diversity دلتنگتم ،دلتنگ مردی که نم یترسید تو پیر م یشوی
از بازجو هم که نم یشه حالتو پرسید و یاد م یگیری
مثل قاصدک
داریوش معمار در هوای غربت پرسه زنی
دلتنگ یهایت را َدم کنی
زندانی و با یک لبخند پلاسیده وقتی زیر آوار انقلاب و جنگ و تبعید
در تیتر اول روزنام ههای صبح
(این شعر را تقدیم م یکنم به روزنام هنگاران زندانی ،نویسندگان و شاعران زندانی ،همه کسانی مات شوی . به انتهای خودت م یرسی
که برای آزادی در بند هستند) و همین . . . و هر چه آب ،
از س ِر با لهای سنگ یات م یگذرد،
دس تهایت را برم یداری
Vol. 20 / No. 1225 - Friday, Feb. 8, 2013 نگران نباش ،زندان که تمام شود نه ! و زبان مادر یات را
حرف م یزنیم تا صبح نه ،این سرانجام تو نیست. و گیسوانت را
راهی به این درازی آمد های
م یگویم چرا نمردم از این همه که بگویی دیوار نم یخواهی ( که جرمشان تماشای آفتاب بود)
با پیرهن گلدار و دامن صورتی چطور قشن گتری و کودک یات را
و کوتاه هم نم یآیی.
م یگویم به تو ( که آسمان همۀ خاطر ههایش
چقدر م یتوانیم مانند دو سنگ به هم بخوریم آسمان ،اقیانوس آرام را وصله م یخواست )؛
پشت قد مهایت پاشیده است همه را برم یداری
و همین اتاق مختصر روشن شود و م یروی.
و چمدانت
کابوس جوان یات در خواب راه م یرود هنوز بوی دماوند م یدهد.
محسن موسوی میرکلایی تو باز م یگردی و از لب ههای سکوتت
و خاطرات خانه را صیقل م یدهی. سقوط م یکند.
برای دوستان روزنام هنگارم که...
کنار کلمات هم که بیایی تو باز م یگردی خرداد م یمیرد
کلمات با تو کنار نم یآیند و تیتر درشت روزنام ههای صبح م یشوی. و سینۀ تابستان
تو را وابسته م یکنند به هوای بیرون هجده بار تیرباران م یشود.
بیرون هوا پنجره دارد تو باز م یگردی سایۀ میان سال یات
بیرون هوا حنجره دارد -آزادی ! در گوشه و کنار ماهور نوستالژی
بیرون حوا کش میآید
بیرون آدم و بی گذرنامه
بیرون شما بگویم با کلمات چه نسبتی دارید از مرز خبرهای روز
رد م یشود :
وقتی این ماهی 2 5
-روزنام هها
بیرون تُنگ م یمیرد به دیوار اوین سنجاق م یشوند.
محسن عاصی 25
به سلامتی زندانیهای بی ملاقاتی
پشتت خمه از غ ّصه و این درد صافت کرد
دستات پر از میل هست ،زندون اعترافت کرد
چشمات کبوده ،خاطراتت ر ّد خون داره
سال متسیب /شماره - 1225جمعه 20نمهب 1391 این روزهای ب یملاقاتی جنون داره
بیرون سلولت هوا خوردی ،هوا غم داشت
این خون هی بی مرد انگاری هوا کم داشت
اخبار پخشت کرد امشب روی میزِ شام
که اعتصابت کرده دنیامون ولی تنهام
تنها ،کنار حرف حّقی که زیادی بود
سلو لهای ُمرد های که انفرادی بود
با عک سها موندم ،برات از خونه م یگفتم
از روزنامه که تو رو می خونه م یگفتم
از نامه و حرفات تا اخبار کشت نها
تا تیتر بودن از تو ،ممنوعه نوشت نها
تا هر ستون پر م یشد از تو ،ترس از ما ریخت
که دردها سر رفت اّما... جنی نهای سقط شده
سقف دنیا ریخت در پارک ملت علف م یِکشند.
فریادهامون دفن م یشد ،دردها موندن کودکان عراقی
در اصطکاک نفت و دمکراسی
که َمردها پوسیدن و نامردها موندن
طوفانمون خوابید ،حتی بادها هم ُمرد منفجر م یشوند.
خواب زمستونی تو رو از یادها هم برد زنان افغان
من موندم و عکسی که این دستام قابت کرد متمدن و بی حجاب کتک م یخورند،
و اسرائیل و فلسطین
من موندم و این خون های که اعتصابت کرد
برای خودسوز ِی « آتش بس »
حالا غمت شبنام هی یک نسخ های م یشه کف م یزنند!
دستات یخه ،بغضت ولی همدست آتیشه
In touch with Iranian diversity دلتنگتم ،دلتنگ مردی که نم یترسید تو پیر م یشوی
از بازجو هم که نم یشه حالتو پرسید و یاد م یگیری
مثل قاصدک
داریوش معمار در هوای غربت پرسه زنی
دلتنگ یهایت را َدم کنی
زندانی و با یک لبخند پلاسیده وقتی زیر آوار انقلاب و جنگ و تبعید
در تیتر اول روزنام ههای صبح
(این شعر را تقدیم م یکنم به روزنام هنگاران زندانی ،نویسندگان و شاعران زندانی ،همه کسانی مات شوی . به انتهای خودت م یرسی
که برای آزادی در بند هستند) و همین . . . و هر چه آب ،
از س ِر با لهای سنگ یات م یگذرد،
دس تهایت را برم یداری
Vol. 20 / No. 1225 - Friday, Feb. 8, 2013 نگران نباش ،زندان که تمام شود نه ! و زبان مادر یات را
حرف م یزنیم تا صبح نه ،این سرانجام تو نیست. و گیسوانت را
راهی به این درازی آمد های
م یگویم چرا نمردم از این همه که بگویی دیوار نم یخواهی ( که جرمشان تماشای آفتاب بود)
با پیرهن گلدار و دامن صورتی چطور قشن گتری و کودک یات را
و کوتاه هم نم یآیی.
م یگویم به تو ( که آسمان همۀ خاطر ههایش
چقدر م یتوانیم مانند دو سنگ به هم بخوریم آسمان ،اقیانوس آرام را وصله م یخواست )؛
پشت قد مهایت پاشیده است همه را برم یداری
و همین اتاق مختصر روشن شود و م یروی.
و چمدانت
کابوس جوان یات در خواب راه م یرود هنوز بوی دماوند م یدهد.
محسن موسوی میرکلایی تو باز م یگردی و از لب ههای سکوتت
و خاطرات خانه را صیقل م یدهی. سقوط م یکند.
برای دوستان روزنام هنگارم که...
کنار کلمات هم که بیایی تو باز م یگردی خرداد م یمیرد
کلمات با تو کنار نم یآیند و تیتر درشت روزنام ههای صبح م یشوی. و سینۀ تابستان
تو را وابسته م یکنند به هوای بیرون هجده بار تیرباران م یشود.
بیرون هوا پنجره دارد تو باز م یگردی سایۀ میان سال یات
بیرون هوا حنجره دارد -آزادی ! در گوشه و کنار ماهور نوستالژی
بیرون حوا کش میآید
بیرون آدم و بی گذرنامه
بیرون شما بگویم با کلمات چه نسبتی دارید از مرز خبرهای روز
رد م یشود :
وقتی این ماهی 2 5
-روزنام هها
بیرون تُنگ م یمیرد به دیوار اوین سنجاق م یشوند.