Page 27 - Shahrvand BC No.1224
P. 27
‫گفتوگو ‹‬ ‫پروند ‌هی «ادبیات مهاجرت؛ کاست ‌یها و درخش ‌شها » ‪4 -‬‬

‫‪27‬‬

‫نانام‪ :‬تبعید‪ ،‬یکرخداد درونی ست(بخشاول)‬

‫سپیده جدیری‬

‫بعد ها در تهران‪ .‬از همان ابتدا با محیط بیگانه بودم‪ .‬این بیگانگی موجب‬

‫سال متسیب ‪ /‬شماره ‪ - 1224‬جمعه ‪ 13‬نمهب ‪1391‬‬ ‫شده بود که عاصی بشوم‪ .‬هفت بار از دبیرستان اخراج شدم‪ .‬با وجود اینکه‬ ‫چه شــد که به این نقطه رســیدیم که خود ‌یها (روشنفکران وطنی) در‬
‫نمایند‌هی کلاس و مدرســه بودم مدام با مدیر و ناظم و دبیرها درگیری‬ ‫مقابل خود ‌یها (روشــنفکران ایران ِی این طرف) قد علم کردند و "ناقدا ِن"‬
‫داشــتم (و در خانه البته پدر جای مدیر و ناظم را م ‌یگرفت)‪ .‬انقلاب هم‬ ‫آن طرف‪ ،‬هر چه دلشــان خواست نثار "ادبیا ِت" این طرف کردند؟ در این‬
‫که آمد در صف اول تظاهرات دانش آموزی بودم‪ .‬این حس تبعید‪ -‬حس‬ ‫باب‪ ،‬بشــنویم (بخوانیم) حر ‌فهای حســاب "نانام" را که سا ‌لهاست در‬
‫متعلــق نبودن‪ -‬معلق بودن‪ -‬از همان ابتدا با من بود‪ .‬ولی با مهاجرت این‬ ‫تبعید قلم م ‌یزند و فیلم م ‌یسازد و م ‌یآفریند‪« :‬من همیشه گفت ‌هام که از‬

‫دلایل اصلی طاعونی که در کشور ما شیوع دارد روشنفکران‪ ،‬هنرمندان و حس خان ‌های‪ -‬آشیان ‌های‪ -‬یافت تا بعد به شک ‌لهای گوناگون تعدیل بشود‪.‬‬
‫شاعران ما هستند‪ .‬این ها مثلن نخبه گان آن مملکت اند‪ .‬وقتی که اینان م ‌یخواهم بگویم که مهاجرت در ذات خود یک رخداد درونی ست‪ .‬تبعید‪،‬‬
‫از منابع اصلی تفریح و ســرگرمی من است‪ -‬مثل حر ‌فهای احمد ‌ینژاد و‬ ‫واقعیت را جانکاه م ‌یبینند و از آن م ‌یگریزند (از دلایل نقد اجق وجقی ما یک رخداد درونی ست‪.‬‬
‫همین نیاز به گریز از واقعیت است)‪ ،‬به آنچه باید شیو‌هی زندگی و ناشی از آن "تفاوتی" که شــما به آن اشــاره م ‌یکنی در واقع از میان برداشــتن آخوند های جور واجور آن مملکت شــاخ شکسته‪ .‬از من بپرسی م ‌یگویم‬
‫باوری درونی باشد (یعنی اندیشیدن و آفرینش) به چشم مقول ‌های صنفی اختلافی بوده که بین وجه بیرونی من به عنوان نویسنده و وجه درونی من به این ها باید پول هم داد!‬
‫چندی پیش دوستان برایم چند روزنامه عصر تهران را فرستاده بودند‪ .‬در‬ ‫نگاه م ‌یکنند و به اهمیــت جایگاه خود در فرایند تاریخی تحولات آینده وجود داشته‪ .‬در واقع من نه متفاوت که "بی تفاوت" شد‌هام!‬
‫ایران آگاه نیستند‪ ،‬مملکت م ‌یافتد به دست همی ‌نهایی که م ‌یبینید‪ .‬چیز از اتوبیوگرافی بیــرون بیاییم‪ .‬معضل اصلی ما (و نه فقط ما) نبود فردیت بخش تاتر و سینما نقدها را م ‌یخواندم‪ .‬داشتم م ‌یمردم از خنده! یکی دو‬
‫غریبی نیســت‪ .‬اولین چیزی که جمهوری اسلامی نابود کرد حقوق زنان است و نبود فردیت هم حاصل خود سانسوری ست‪ .‬البته هم ‌هی ما به هر نمونه برایت بگویم‪ .‬طرف (منتقد) نوشته‪ ... " :‬حذف معادلات چند صدایی‬
‫بود‪ -‬دســت کم در چارچو ‌بهای قانونی و قضایی‪ .‬چطور موفق به انجام حال به میزان معینی از خود سانسوری آغشته هستیم‪ .‬نم ‌یشود نبود‪ .‬اما به نفع دو صدای شفاف و ملون صحنه است زیرا (کارگردان) به جای قرار‬
‫این کار شــد؟ (از جمله) به این دلیل که در ایران در رابطه با زن و حقوق م ‌یشــود به حضور فعال یا غیرفعال این خود سانسوری در ذهن و مهمتر دادن ذهنی هندسی در شکل اجرایی به یک موقعیت‪ ،‬یک تابلو یا تجسم‬
‫زن کار جدی روشنفکرانه و خلاقه نشده بود‪ .‬در کجای سینمای جدی ما از آن به نحوه عملکرد و شک ‌لهای بروز آن آگاهی پیدا کرد‪ .‬نباید قضاوت فرایندی از یک مکانیســم معرفت شناســی فکر کرده است"‪ .‬خب‪" ،‬قرار‬
‫قبل از انقلاب موضوع احتــرام به زن ( احترام واقعی نه احترام لوط ‌یوار) ارزشی کرد‪ .‬پایمان لنگ است‪ .‬نگوییم که لنگ بودن بد است! لنگ بودن دادن ذهنی هندسی در شــکل اجرایی" یعنی چی؟ "تجسم فرایندی از‬
‫مطرح اســت؟ در کدام فیلم ما یک پرسوناژ مستقل‪ ،‬قوی و غیر متعارف را بــه عنوان یک واقعیت بپذیریم و با آن رابطه بگیریم (قضاوت ارزشــی یک مکانیسم معرفت شناسی" به چه معناست؟ هم ایشان قدری پایی ‌نتر‬
‫زن وجود دارد؟ هالیوود ای ‌نها را دارد و ســینمای روشنفکری ما نه! ما به مانع ایجاد ارتباط است)‪ .‬وقتی که این رابطه برقرار شد راه برون رفت از بن نوشــت ‌هاند‪" :‬نمایشنامه‪ ،‬متن خوبی است‪ .‬زوایایی دارد‪ ،‬ابعاد روانشناختی‪،‬‬
‫مدت چند دهه بیشــتر شعار دادیم و حر ‌فهای باسم ‌های زدیم‪ -‬که یعنی بست یا بحران لنگی نیز (که بیشتر یک بغرنج ذهنی ست) خود را آشکار آموزشی و انسا ‌نشناسی آن قابل بحث است‪ .‬اما متن وابسته به فرد است‪.‬‬
‫حر ‌فهای این و آن را تکرار کردیم‪ -‬طوطی وار‪ .‬چهل سال پیش حر ‌فهای م ‌یکند‪ .‬در پی برقراری این رابطه اســت که امکان از میان برداشتن خود همین کیفیت نمایشــنامه را در خطر موز‌های شــدن قرار م ‌یدهد"‪ .‬برای‬
‫"متن وابسته به فرد" م ‌یشــود با تلاش و استفاده از تخیل معنایی پیدا‬ ‫مایاکوفســکی و شکلوفســکی را تکرار م ‌یکردیم امروز حر ‌فهای دریدا و سانسوری به وجود م ‌یآید‪.‬‬
‫کرد‪ .‬ولی چرا این ویژه گی باید "نمایشنامه را در خطر موز‌های شدن" قرار‬ ‫سوسور را (و البته تا بسیط و نامفهومشان کنیم!)‪ .‬این کرد‌هها ( یا در واقع‬
‫دهد؟ و اصلن موز‌های شــدن یک نمایشنامه از دید منتقد محترم به چه‬ ‫نکرد‌هها) بود که دســت به دســت عوامل دیگر داد و به سنگسار و قانون‬
‫‪In touch with Iranian diversity‬‬ ‫معناست؟ توضیحی نیست‪ .‬البته مقصر این منتقد (که به هر حال کارش‬ ‫▪ ▪چندی پیــش در میزگردی در ایران حــول موضوع ادبیات‬ ‫قصاص ختم شد‪» .‬‬
‫محترم است) نیست‪ .‬مشکل‪ ،‬فرهنگی ست که نم ‌یپرسد و خریدار چنین‬
‫حر ‌فهایی ست‪ .‬در بین ما حرف هر چقدر کمتر درک شود مهمتر قلمداد‬ ‫مهاجرت عنوان شد که ادبیات فارسی که در خارج از مرزها تولید‬ ‫▪ ▪ سا ‌لها پیش برای اولین بار با کار شما و زند ‌هیاد و‪ .‬م‪ .‬آیرو در‬
‫م ‌یشــود‪ .‬نیازی به ارای ‌هی دلیل نیســت‪ .‬اگر نم ‌یفهمید‪ ،‬مشکل از سطح‬ ‫شده‪ ،‬کاملا شکست خورده است و در کل‪ ،‬چه در خارج و چه در‬
‫ســواد خودتان اســت! اگر دقیق نگاه کنید م ‌یبینید که سران جمهوری‬ ‫داخل ایران‪ ،‬اثر ادبی ارزشــمندی که بتواند در جهان با استقبال‬ ‫سایت پوئتریسم که به کوشش بابک غفاری درم ‌یآمد‪ ،‬آشنا شدم‬
‫روب ‌هرو شــود نداریم‪ .‬نظر دکتر علیرضا زرین بر این اســت که‪:‬‬

‫و در واقع برای نخســتین بار بود که آثاری را م ‌یخواندم که تحت «سا ‌لهاست که این گونه برخوردها بوده و بیشتر از طرف افرادی اســامی هم همین طور حرف م ‌یزنند‪ .‬آن ها هم خودشــان را ملزم به‬
‫عنوان ادبیات مهاجرت شناخته م ‌یشوند‪ .‬همان زمان‪ ،‬از جها ‌نبینی است بی اطلاع و دســت کم در این زمینه تنک مایه‪ .‬پس واقعن ارای ‌هی دلیل نم ‌یبینند‪ ،‬پاسخگوی کسی نیستند و وقت استدلال با تکیه‬
‫و سبک و سیاق متفاوت آثار شــما و آیرو با آنچه در ایران خلق بی اهمیت است‪ ».‬م ‌یخواهم نظر شــما را نیز که سا ‌لهاست در بر کتاب مقدس‪ ،‬مغلق م ‌یگویند و شعار م ‌یدهند‪ .‬من ربط م ‌یبینم سپیده‬
‫جان‪ .‬ربــط م ‌یبینم بین نقدمان و حکوم ‌تمان‪ .‬ربط م ‌یبینم بین نحو‌هی‬ ‫باره بدانم‪.‬‬ ‫م ‌یزنید‪ ،‬در این‬ ‫مـهاـجحرق بتا(تدبوعسیتد)خقولبمم‬ ‫م ‌یشد‪ ،‬شگف ‌تزده شدم و به آنها به عنوان پیشنهادهای تاز ‌های‬
‫نگرش (و حتا نگارش) حوز‌هی علمیه و حوز‌ههای "روشنفکری" مان ‪.‬‬ ‫در‬ ‫کنندگان‬ ‫تعدادی از شرکت‬ ‫علی زرین است ‪.‬‬ ‫در خلاقیت ادبی نگاه کردم‪ .‬بعدها که تعدادی از شاعران جوا ‌نتر‬

‫داخلی ‪ -‬شــاید بی آ ‌نکه خود بدانند ‪ -‬تحت تاثیر این سب ‌کها آن میزگرد‪ -‬از جمله عباس صفاری‪ -‬از دوستان من هستند و من شعرشان حالا حکایت خند‌هدار دیگری برایت تعریف کنم‪ .‬چند سال پیش یکی از‬
‫آثاری را آفریدند‪ ،‬فهمیدم که کار شــما و آیرو تاثیر خودش را بر را گرامی م ‌یدارم‪ .‬ولی خب‪ ،‬آدم باهوش هم م ‌یتواند حرف احمقانه بزند‪ .‬این جوجه بسیج ‌یها تصمیم گرفته بود که کتابی به نام‬
‫شــعر و ادبیات ایران گذاشته است‪ .‬این تاثیر‪ ،‬آن هم از مسافتی بدبختانه بســیاری از ما هنوز به دنبال این هستیم که کارمان در جهان با ‪ Major and Minor‬را ترجمــه کند (م ‌یدانی کــه در ایران هر کس از‬
‫"استقبال" روبرو بشود‪ .‬نویسندگانی که در زندگی من مهم بود‌هاند درگیر نن ‌هاش قهر م ‌یکند مترجم م ‌یشــود)‪ .‬اســم کتاب را گذاشته بود "اکبر و‬
‫چنین دور‪ ،‬چگونه اتفاق افتاد؟‬
‫ـ ـمن شخصن آگاه به چنین تاثیری نیستم سپید‌هی عزیز‪ -‬چون دنبال با این مســایل نبود‌هاند‪ .‬یعنی اصلن برایشان مهم نبوده که کسی آثارشان اصغر"! شوخی نم ‌یکنم‪ ...‬این دوســتان در آن فضاست که دارند زندگی‬
‫نم ‌یکنم‪ .‬علت هم آن اســت که دغدغ ‌هام نیســت‪ .‬پس بگــذار از خودم را بخواند یا نه‪ .‬آدم م ‌ینویســد چون نم ‌یتواند ننویســد‪ .‬م ‌ینویسد چون م ‌یکنند (تقریبن علمی‪ -‬تخیلی ســت‪ .‬اما از نوع بدش!)‪ .‬تاســف بار هم‬
‫صحبتی نکنم‪ .‬اما آیرو‪ -‬کار آیرو‪ -‬اگر م ‌یخواست به راستی تاثیرگذار باشد حرفی برای گفتن دارد‪ .‬وقتی که دغدغ ‌هات بشود مخاطب (حالا جهانی یا هســت‪ .‬یا باید بگویم تاســف بار م ‌یبود اگر که خودشــان درد را حس‬
‫باید شــاعر و نویسنده درونمرزی را به کاوش در خود و چالش باورهایش غیر جهانی) عملن بقال شــد‌های‪ .‬البته بقالی هم شغل شریفی ست‪ .‬بقال م ‌یکردند‪ .‬وقتی نم ‌یکنند بگذار بگویند‪ .‬حداقل فاید‌هاش این است که ما‬
‫‪Vol. 20 / No. 1224 - Friday, Feb. 1, 2013‬‬ ‫تشــویق م ‌یکرد‪ .‬اهمیت کار آیرو در این بود که محدود به ادبیات نبود‪ .‬او نباشــد من دچار سو تغذیه م ‌یشوم‪ .‬ولی بقالی که من از او خرید م ‌یکنم تفریح م ‌یکنیم‪ .‬چرا م ‌یخواهی جلوشان را بگیری؟‬

‫به هیچ تعریف ثابت و مشخصی از شعر باور نداشت و خودش را م ‌ینوشت‪ -‬به خودش نم ‌یگوید شــاعر‪ .‬شاعر هم باشــد با شعرش بقالی نم ‌یکند (یا‬
‫مثل ون گوک که اهمیتی به تعری ‌فهای رایج از نقاشی نم ‌یداد و خودش امیــدوارم که نکند)‪ .‬خربزه که نم ‌یفروشــیم! دارنــد م ‌یگویند که ما در ▪ ▪ م ‌یتوانید در مورد ربط بین نقد و حکومت و نزدیکی حوز ‌هی‬
‫فروش خربزه و هندوانه کاملا شکســت خورد‌هایم‪ .‬راســت هم م ‌یگویند‪.‬‬ ‫را م ‌یکشــید‪ .‬این نگرش به هستی و شعر‪ -‬به هستی شعر‪ -‬در ایران نادر‬
‫عـلمـیمهنباهمحیوشزـ‌هـهها گیفتر ‌هوامشنکفهکازر دیلابییــشلت ار تصلویضیطاحعبوندیهیکده؟در کشــور ما‬ ‫البته خودشــان هم شکست خورد‌هاند‪ .‬با این تفاوت که آ ‌نها فقط همین‬ ‫است‪ .‬بیشتر ما هنوز به دنبال پیدا کردن تعریفی از شعر و حقنه کردنش‬

‫شیوع دارد روشــنفکران‪ ،‬هنرمندان و شاعران ما هســتند‪ .‬این ها مثلن‬ ‫به دیگرانیم (برای این کار هم معمولن م ‌یرویم ســراغ تئوریســی ‌نهای خربزه و هندوانه را م ‌یفروشند!‪...‬‬
‫خارجی و مفاهیــم ناگواریده در آثار آنان را ســپر بلای ذهن تنبل خود البته نباید به این دوستان زیاد پرید‪ .‬این مشکل به تدریج و در طی زمان نخبــه گان آن مملکت انــد‪ .‬وقتی که اینان واقعیــت را جانکاه م ‌یبینند‬
‫م ‌یکنیم)‪ .‬درک اینکه شعر هم مثل سگ انواع مختلف دارد برای ما دشوار حل م ‌یشود (م ‌یتواند حل شــود)‪ .‬باید امیدوار بود‪ .‬تنها پیشنهاد من به و از آن م ‌یگریزنــد (از دلایــل نقد اجق وجقی ما همیــن نیاز به گریز از‬
‫اســت‪ .‬درک اینکه شاعر خالق شعر نیست‪ ،‬انتقال دهند‌هی آن است برای این خوبان این است که با عشق و علاقه به سراغ کارشان بروند‪ .‬وقتی که واقعیت اســت)‪ ،‬به آنچه باید شیو‌هی زندگی و ناشی از باوری درونی باشد‬
‫ما دشــوار است (همان چیزهایی که آیرو به آ ‌نها معتقد بود)‪ .‬به هر حال عشق در کار بود نظر دیگران عل ‌یالسویه م ‌یشود‪.‬‬
‫(یعنی اندیشــیدن و آفرینش) به چشم مقول ‌های صنفی نگاه م ‌یکنند و به‬

‫اهمیت جایگاه خود در فرایند تاریخی تحولات آینده ایران آگاه نیســتند‪،‬‬ ‫امیدوارم که این تاثیری که تو م ‌یگویی نه فقط در رابطه با پوست ‌هی کار‬
‫آیرو (که همان نوشتن بی واسطه‪ ،‬ضربتی و بدون «مرمر زاید» بود) که در ▪ ▪من ادبیات مهاجرت و به خصــوص‪ ،‬ادبیات تبعید را ادبیاتی مملکت م ‌یافتد به دســت همی ‌نهایی که م ‌یبینید‪ .‬چیز غریبی نیســت‪.‬‬
‫مظلوم م ‌یدانم‪ .‬از دو نظر‪ .‬یکی ای ‌نکه رسان ‌ههای داخلی تقریبا هر اولین چیزی که جمهوری اســامی نابود کرد حقوق زنان بود‪ -‬دست کم‬ ‫رابطه با مغز کار او نیز بوده باشد‪.‬‬

‫گونه اخبار مربوط به فعالی ‌تهای شاعران و نویسندگان تبعیدی در چارچو ‌بهای قانونی و قضایی‪ .‬چطور موفق به انجام این کار شــد؟ (از‬
‫▪ ▪ این همه تفاوتی که در ایده و پردازش آثار شما با آثار داخلی را بایکوت م ‌یکنند؛ دیگر ای ‌نکه شاعران و نویسندگان وطنی هم جملــه) به این دلیل که در ایران در رابطــه با زن و حقوق زن کار جدی‬
‫وجود دارد‪ ،‬حاصل چیست؟ آیا با گسترش جها ‌نبین ‌یتان به خاطر هر چند وقت یک بار که دلشان از جای دیگری پُر باشد‪ ،‬سنگی به روشنفکرانه و خلاقه نشده بود‪ .‬در کجای سینمای جدی ما قبل از انقلاب‬
‫موضوع احترام به زن ( احترام واقعی نه احترام لوط ‌یوار) مطرح است؟ در‬
‫کدام فیلم ما یک پرســوناژ مســتقل‪ ،‬قوی و غیر متعارف زن وجود دارد؟‬ ‫سوی ادبیاتی که ایرانیان در خارج از مرزها خلق م ‌یکنند‪ ،‬پرتاب‬ ‫خودی‬ ‫به‬ ‫این‬ ‫م ‌یرود‪.‬‬ ‫دیگر‬ ‫جای‬ ‫به‬ ‫جایی‬ ‫است؟‬ ‫مـهاـجهرم بتلهدروارهتمبانه!ط‬
‫م ‌یکنند‪ .‬بگذریم که یکی از سخنرانانی که در میزگرد مذکور‪ ،‬به‬ ‫مهاجر از‬

‫خــود اهمیتی نــدارد‪ .‬از فرهنگ دیگری تاثیر م ‌یگیــرد‪ .‬این هم لزومن ادبیات مهاجرت حمله کرد‪ ،‬خودش یک شــاعر مهاجر محسوب هالیوود ای ‌نها را دارد و ســینمای روشنفکری ما نه! ما به مدت چند دهه‬

‫اهمیتی ندارد‪ .‬م ‌یشــود مهاجر بود و پیش پا افتاده فکر کرد‪ .‬اما مهاجرت م ‌یشــود‪ .‬راهکار پیشنهادی شما برای مظلومی ‌تزدایی از ادبیات بیشتر شعار دادیم و حر ‌فهای باسم ‌های زدیم‪ -‬که یعنی حر ‌فهای این و‬

‫(مانند تبعید) یک بُعد اگزیستانســیال هم دارد و آن بعد اســت که مهم تبعید و مهاجرت چیســت؟ چه کنیم کــه منتقدان وطنی دیوار آن را تکرار کردیم‪ -‬طوطی وار‪ .‬چهل سال پیش حر ‌فهای مایاکوفسکی و‬
‫شکلوفسکی را تکرار م ‌یکردیم امروز حر ‌فهای دریدا و سوسور را (و البته‬ ‫اســت‪ .‬م ‌یتوان هم ‌هی عمر در شیراز زندگی کرد و تبعیدی بود‪ .‬م ‌یشود‬
‫‪27‬‬ ‫تا بســیط و نامفهومشان کنیم!)‪ .‬این کرد‌هها ( یا در واقع نکرد‌هها) بود که‬ ‫ادبیات مهاجرت را ای ‌نقدر کوتاه فرض نکنند و هر چه دوســت‬ ‫هم از مملکت تبعید شــد و کماکان در فرهنگ مبــدا زندگی کرد‪ .‬وجه‬
‫جغرافیایی مهاجرت آن قدرها مهم نیســت‪ .‬مــن به عنوان یک کودک و‬
‫دست به دست عوامل دیگر داد و به سنگسار و قانون قصاص ختم شد‪.‬‬ ‫داـرنـاتدفناثقانر خشونبک اننسـدـ؟ت که "منتقدان" وطنی دیــوار ادبیات مهاجرت را‬

‫ادامه دارد‬ ‫نوجوان نه هیچوقت در زادگاهم شیراز احساس راحتی و امنیت کردم و نه کوتــاه فرض کرده و بد و بیراه نثــارش م ‌یکنند‪ .‬این چرند گوی ‌یها یکی‬
   22   23   24   25   26   27   28   29   30   31   32