Page 27 - Shahrvand BC No.1224
P. 27
گفتوگو پروند هی «ادبیات مهاجرت؛ کاست یها و درخش شها » 4 -
27
نانام :تبعید ،یکرخداد درونی ست(بخشاول)
سپیده جدیری
بعد ها در تهران .از همان ابتدا با محیط بیگانه بودم .این بیگانگی موجب
سال متسیب /شماره - 1224جمعه 13نمهب 1391 شده بود که عاصی بشوم .هفت بار از دبیرستان اخراج شدم .با وجود اینکه چه شــد که به این نقطه رســیدیم که خود یها (روشنفکران وطنی) در
نمایندهی کلاس و مدرســه بودم مدام با مدیر و ناظم و دبیرها درگیری مقابل خود یها (روشــنفکران ایران ِی این طرف) قد علم کردند و "ناقدا ِن"
داشــتم (و در خانه البته پدر جای مدیر و ناظم را م یگرفت) .انقلاب هم آن طرف ،هر چه دلشــان خواست نثار "ادبیا ِت" این طرف کردند؟ در این
که آمد در صف اول تظاهرات دانش آموزی بودم .این حس تبعید -حس باب ،بشــنویم (بخوانیم) حر فهای حســاب "نانام" را که سا لهاست در
متعلــق نبودن -معلق بودن -از همان ابتدا با من بود .ولی با مهاجرت این تبعید قلم م یزند و فیلم م یسازد و م یآفریند« :من همیشه گفت هام که از
دلایل اصلی طاعونی که در کشور ما شیوع دارد روشنفکران ،هنرمندان و حس خان های -آشیان های -یافت تا بعد به شک لهای گوناگون تعدیل بشود.
شاعران ما هستند .این ها مثلن نخبه گان آن مملکت اند .وقتی که اینان م یخواهم بگویم که مهاجرت در ذات خود یک رخداد درونی ست .تبعید،
از منابع اصلی تفریح و ســرگرمی من است -مثل حر فهای احمد ینژاد و واقعیت را جانکاه م یبینند و از آن م یگریزند (از دلایل نقد اجق وجقی ما یک رخداد درونی ست.
همین نیاز به گریز از واقعیت است) ،به آنچه باید شیوهی زندگی و ناشی از آن "تفاوتی" که شــما به آن اشــاره م یکنی در واقع از میان برداشــتن آخوند های جور واجور آن مملکت شــاخ شکسته .از من بپرسی م یگویم
باوری درونی باشد (یعنی اندیشیدن و آفرینش) به چشم مقول های صنفی اختلافی بوده که بین وجه بیرونی من به عنوان نویسنده و وجه درونی من به این ها باید پول هم داد!
چندی پیش دوستان برایم چند روزنامه عصر تهران را فرستاده بودند .در نگاه م یکنند و به اهمیــت جایگاه خود در فرایند تاریخی تحولات آینده وجود داشته .در واقع من نه متفاوت که "بی تفاوت" شدهام!
ایران آگاه نیستند ،مملکت م یافتد به دست همی نهایی که م یبینید .چیز از اتوبیوگرافی بیــرون بیاییم .معضل اصلی ما (و نه فقط ما) نبود فردیت بخش تاتر و سینما نقدها را م یخواندم .داشتم م یمردم از خنده! یکی دو
غریبی نیســت .اولین چیزی که جمهوری اسلامی نابود کرد حقوق زنان است و نبود فردیت هم حاصل خود سانسوری ست .البته هم هی ما به هر نمونه برایت بگویم .طرف (منتقد) نوشته ... " :حذف معادلات چند صدایی
بود -دســت کم در چارچو بهای قانونی و قضایی .چطور موفق به انجام حال به میزان معینی از خود سانسوری آغشته هستیم .نم یشود نبود .اما به نفع دو صدای شفاف و ملون صحنه است زیرا (کارگردان) به جای قرار
این کار شــد؟ (از جمله) به این دلیل که در ایران در رابطه با زن و حقوق م یشــود به حضور فعال یا غیرفعال این خود سانسوری در ذهن و مهمتر دادن ذهنی هندسی در شکل اجرایی به یک موقعیت ،یک تابلو یا تجسم
زن کار جدی روشنفکرانه و خلاقه نشده بود .در کجای سینمای جدی ما از آن به نحوه عملکرد و شک لهای بروز آن آگاهی پیدا کرد .نباید قضاوت فرایندی از یک مکانیســم معرفت شناســی فکر کرده است" .خب" ،قرار
قبل از انقلاب موضوع احتــرام به زن ( احترام واقعی نه احترام لوط یوار) ارزشی کرد .پایمان لنگ است .نگوییم که لنگ بودن بد است! لنگ بودن دادن ذهنی هندسی در شــکل اجرایی" یعنی چی؟ "تجسم فرایندی از
مطرح اســت؟ در کدام فیلم ما یک پرسوناژ مستقل ،قوی و غیر متعارف را بــه عنوان یک واقعیت بپذیریم و با آن رابطه بگیریم (قضاوت ارزشــی یک مکانیسم معرفت شناسی" به چه معناست؟ هم ایشان قدری پایی نتر
زن وجود دارد؟ هالیوود ای نها را دارد و ســینمای روشنفکری ما نه! ما به مانع ایجاد ارتباط است) .وقتی که این رابطه برقرار شد راه برون رفت از بن نوشــت هاند" :نمایشنامه ،متن خوبی است .زوایایی دارد ،ابعاد روانشناختی،
مدت چند دهه بیشــتر شعار دادیم و حر فهای باسم های زدیم -که یعنی بست یا بحران لنگی نیز (که بیشتر یک بغرنج ذهنی ست) خود را آشکار آموزشی و انسا نشناسی آن قابل بحث است .اما متن وابسته به فرد است.
حر فهای این و آن را تکرار کردیم -طوطی وار .چهل سال پیش حر فهای م یکند .در پی برقراری این رابطه اســت که امکان از میان برداشتن خود همین کیفیت نمایشــنامه را در خطر موزهای شــدن قرار م یدهد" .برای
"متن وابسته به فرد" م یشــود با تلاش و استفاده از تخیل معنایی پیدا مایاکوفســکی و شکلوفســکی را تکرار م یکردیم امروز حر فهای دریدا و سانسوری به وجود م یآید.
کرد .ولی چرا این ویژه گی باید "نمایشنامه را در خطر موزهای شدن" قرار سوسور را (و البته تا بسیط و نامفهومشان کنیم!) .این کردهها ( یا در واقع
دهد؟ و اصلن موزهای شــدن یک نمایشنامه از دید منتقد محترم به چه نکردهها) بود که دســت به دســت عوامل دیگر داد و به سنگسار و قانون
In touch with Iranian diversity معناست؟ توضیحی نیست .البته مقصر این منتقد (که به هر حال کارش ▪ ▪چندی پیــش در میزگردی در ایران حــول موضوع ادبیات قصاص ختم شد» .
محترم است) نیست .مشکل ،فرهنگی ست که نم یپرسد و خریدار چنین
حر فهایی ست .در بین ما حرف هر چقدر کمتر درک شود مهمتر قلمداد مهاجرت عنوان شد که ادبیات فارسی که در خارج از مرزها تولید ▪ ▪ سا لها پیش برای اولین بار با کار شما و زند هیاد و .م .آیرو در
م یشــود .نیازی به ارای هی دلیل نیســت .اگر نم یفهمید ،مشکل از سطح شده ،کاملا شکست خورده است و در کل ،چه در خارج و چه در
ســواد خودتان اســت! اگر دقیق نگاه کنید م یبینید که سران جمهوری داخل ایران ،اثر ادبی ارزشــمندی که بتواند در جهان با استقبال سایت پوئتریسم که به کوشش بابک غفاری درم یآمد ،آشنا شدم
روب هرو شــود نداریم .نظر دکتر علیرضا زرین بر این اســت که:
و در واقع برای نخســتین بار بود که آثاری را م یخواندم که تحت «سا لهاست که این گونه برخوردها بوده و بیشتر از طرف افرادی اســامی هم همین طور حرف م یزنند .آن ها هم خودشــان را ملزم به
عنوان ادبیات مهاجرت شناخته م یشوند .همان زمان ،از جها نبینی است بی اطلاع و دســت کم در این زمینه تنک مایه .پس واقعن ارای هی دلیل نم یبینند ،پاسخگوی کسی نیستند و وقت استدلال با تکیه
و سبک و سیاق متفاوت آثار شــما و آیرو با آنچه در ایران خلق بی اهمیت است ».م یخواهم نظر شــما را نیز که سا لهاست در بر کتاب مقدس ،مغلق م یگویند و شعار م یدهند .من ربط م یبینم سپیده
جان .ربــط م یبینم بین نقدمان و حکوم تمان .ربط م یبینم بین نحوهی باره بدانم. م یزنید ،در این مـهاـجحرق بتا(تدبوعسیتد)خقولبمم م یشد ،شگف تزده شدم و به آنها به عنوان پیشنهادهای تاز های
نگرش (و حتا نگارش) حوزهی علمیه و حوزههای "روشنفکری" مان . در کنندگان تعدادی از شرکت علی زرین است . در خلاقیت ادبی نگاه کردم .بعدها که تعدادی از شاعران جوا نتر
داخلی -شــاید بی آ نکه خود بدانند -تحت تاثیر این سب کها آن میزگرد -از جمله عباس صفاری -از دوستان من هستند و من شعرشان حالا حکایت خندهدار دیگری برایت تعریف کنم .چند سال پیش یکی از
آثاری را آفریدند ،فهمیدم که کار شــما و آیرو تاثیر خودش را بر را گرامی م یدارم .ولی خب ،آدم باهوش هم م یتواند حرف احمقانه بزند .این جوجه بسیج یها تصمیم گرفته بود که کتابی به نام
شــعر و ادبیات ایران گذاشته است .این تاثیر ،آن هم از مسافتی بدبختانه بســیاری از ما هنوز به دنبال این هستیم که کارمان در جهان با Major and Minorرا ترجمــه کند (م یدانی کــه در ایران هر کس از
"استقبال" روبرو بشود .نویسندگانی که در زندگی من مهم بودهاند درگیر نن هاش قهر م یکند مترجم م یشــود) .اســم کتاب را گذاشته بود "اکبر و
چنین دور ،چگونه اتفاق افتاد؟
ـ ـمن شخصن آگاه به چنین تاثیری نیستم سپیدهی عزیز -چون دنبال با این مســایل نبودهاند .یعنی اصلن برایشان مهم نبوده که کسی آثارشان اصغر"! شوخی نم یکنم ...این دوســتان در آن فضاست که دارند زندگی
نم یکنم .علت هم آن اســت که دغدغ هام نیســت .پس بگــذار از خودم را بخواند یا نه .آدم م ینویســد چون نم یتواند ننویســد .م ینویسد چون م یکنند (تقریبن علمی -تخیلی ســت .اما از نوع بدش!) .تاســف بار هم
صحبتی نکنم .اما آیرو -کار آیرو -اگر م یخواست به راستی تاثیرگذار باشد حرفی برای گفتن دارد .وقتی که دغدغ هات بشود مخاطب (حالا جهانی یا هســت .یا باید بگویم تاســف بار م یبود اگر که خودشــان درد را حس
باید شــاعر و نویسنده درونمرزی را به کاوش در خود و چالش باورهایش غیر جهانی) عملن بقال شــدهای .البته بقالی هم شغل شریفی ست .بقال م یکردند .وقتی نم یکنند بگذار بگویند .حداقل فایدهاش این است که ما
Vol. 20 / No. 1224 - Friday, Feb. 1, 2013 تشــویق م یکرد .اهمیت کار آیرو در این بود که محدود به ادبیات نبود .او نباشــد من دچار سو تغذیه م یشوم .ولی بقالی که من از او خرید م یکنم تفریح م یکنیم .چرا م یخواهی جلوشان را بگیری؟
به هیچ تعریف ثابت و مشخصی از شعر باور نداشت و خودش را م ینوشت -به خودش نم یگوید شــاعر .شاعر هم باشــد با شعرش بقالی نم یکند (یا
مثل ون گوک که اهمیتی به تعری فهای رایج از نقاشی نم یداد و خودش امیــدوارم که نکند) .خربزه که نم یفروشــیم! دارنــد م یگویند که ما در ▪ ▪ م یتوانید در مورد ربط بین نقد و حکومت و نزدیکی حوز هی
فروش خربزه و هندوانه کاملا شکســت خوردهایم .راســت هم م یگویند. را م یکشــید .این نگرش به هستی و شعر -به هستی شعر -در ایران نادر
عـلمـیمهنباهمحیوشزـهـهها گیفتر هوامشنکفهکازر دیلابییــشلت ار تصلویضیطاحعبوندیهیکده؟در کشــور ما البته خودشــان هم شکست خوردهاند .با این تفاوت که آ نها فقط همین است .بیشتر ما هنوز به دنبال پیدا کردن تعریفی از شعر و حقنه کردنش
شیوع دارد روشــنفکران ،هنرمندان و شاعران ما هســتند .این ها مثلن به دیگرانیم (برای این کار هم معمولن م یرویم ســراغ تئوریســی نهای خربزه و هندوانه را م یفروشند!...
خارجی و مفاهیــم ناگواریده در آثار آنان را ســپر بلای ذهن تنبل خود البته نباید به این دوستان زیاد پرید .این مشکل به تدریج و در طی زمان نخبــه گان آن مملکت انــد .وقتی که اینان واقعیــت را جانکاه م یبینند
م یکنیم) .درک اینکه شعر هم مثل سگ انواع مختلف دارد برای ما دشوار حل م یشود (م یتواند حل شــود) .باید امیدوار بود .تنها پیشنهاد من به و از آن م یگریزنــد (از دلایــل نقد اجق وجقی ما همیــن نیاز به گریز از
اســت .درک اینکه شاعر خالق شعر نیست ،انتقال دهندهی آن است برای این خوبان این است که با عشق و علاقه به سراغ کارشان بروند .وقتی که واقعیت اســت) ،به آنچه باید شیوهی زندگی و ناشی از باوری درونی باشد
ما دشــوار است (همان چیزهایی که آیرو به آ نها معتقد بود) .به هر حال عشق در کار بود نظر دیگران عل یالسویه م یشود.
(یعنی اندیشــیدن و آفرینش) به چشم مقول های صنفی نگاه م یکنند و به
اهمیت جایگاه خود در فرایند تاریخی تحولات آینده ایران آگاه نیســتند، امیدوارم که این تاثیری که تو م یگویی نه فقط در رابطه با پوست هی کار
آیرو (که همان نوشتن بی واسطه ،ضربتی و بدون «مرمر زاید» بود) که در ▪ ▪من ادبیات مهاجرت و به خصــوص ،ادبیات تبعید را ادبیاتی مملکت م یافتد به دســت همی نهایی که م یبینید .چیز غریبی نیســت.
مظلوم م یدانم .از دو نظر .یکی ای نکه رسان ههای داخلی تقریبا هر اولین چیزی که جمهوری اســامی نابود کرد حقوق زنان بود -دست کم رابطه با مغز کار او نیز بوده باشد.
گونه اخبار مربوط به فعالی تهای شاعران و نویسندگان تبعیدی در چارچو بهای قانونی و قضایی .چطور موفق به انجام این کار شــد؟ (از
▪ ▪ این همه تفاوتی که در ایده و پردازش آثار شما با آثار داخلی را بایکوت م یکنند؛ دیگر ای نکه شاعران و نویسندگان وطنی هم جملــه) به این دلیل که در ایران در رابطــه با زن و حقوق زن کار جدی
وجود دارد ،حاصل چیست؟ آیا با گسترش جها نبین یتان به خاطر هر چند وقت یک بار که دلشان از جای دیگری پُر باشد ،سنگی به روشنفکرانه و خلاقه نشده بود .در کجای سینمای جدی ما قبل از انقلاب
موضوع احترام به زن ( احترام واقعی نه احترام لوط یوار) مطرح است؟ در
کدام فیلم ما یک پرســوناژ مســتقل ،قوی و غیر متعارف زن وجود دارد؟ سوی ادبیاتی که ایرانیان در خارج از مرزها خلق م یکنند ،پرتاب خودی به این م یرود. دیگر جای به جایی است؟ مـهاـجهرم بتلهدروارهتمبانه!ط
م یکنند .بگذریم که یکی از سخنرانانی که در میزگرد مذکور ،به مهاجر از
خــود اهمیتی نــدارد .از فرهنگ دیگری تاثیر م یگیــرد .این هم لزومن ادبیات مهاجرت حمله کرد ،خودش یک شــاعر مهاجر محسوب هالیوود ای نها را دارد و ســینمای روشنفکری ما نه! ما به مدت چند دهه
اهمیتی ندارد .م یشــود مهاجر بود و پیش پا افتاده فکر کرد .اما مهاجرت م یشــود .راهکار پیشنهادی شما برای مظلومی تزدایی از ادبیات بیشتر شعار دادیم و حر فهای باسم های زدیم -که یعنی حر فهای این و
(مانند تبعید) یک بُعد اگزیستانســیال هم دارد و آن بعد اســت که مهم تبعید و مهاجرت چیســت؟ چه کنیم کــه منتقدان وطنی دیوار آن را تکرار کردیم -طوطی وار .چهل سال پیش حر فهای مایاکوفسکی و
شکلوفسکی را تکرار م یکردیم امروز حر فهای دریدا و سوسور را (و البته اســت .م یتوان هم هی عمر در شیراز زندگی کرد و تبعیدی بود .م یشود
27 تا بســیط و نامفهومشان کنیم!) .این کردهها ( یا در واقع نکردهها) بود که ادبیات مهاجرت را ای نقدر کوتاه فرض نکنند و هر چه دوســت هم از مملکت تبعید شــد و کماکان در فرهنگ مبــدا زندگی کرد .وجه
جغرافیایی مهاجرت آن قدرها مهم نیســت .مــن به عنوان یک کودک و
دست به دست عوامل دیگر داد و به سنگسار و قانون قصاص ختم شد. داـرنـاتدفناثقانر خشونبک اننسـدـ؟ت که "منتقدان" وطنی دیــوار ادبیات مهاجرت را
ادامه دارد نوجوان نه هیچوقت در زادگاهم شیراز احساس راحتی و امنیت کردم و نه کوتــاه فرض کرده و بد و بیراه نثــارش م یکنند .این چرند گوی یها یکی
27
نانام :تبعید ،یکرخداد درونی ست(بخشاول)
سپیده جدیری
بعد ها در تهران .از همان ابتدا با محیط بیگانه بودم .این بیگانگی موجب
سال متسیب /شماره - 1224جمعه 13نمهب 1391 شده بود که عاصی بشوم .هفت بار از دبیرستان اخراج شدم .با وجود اینکه چه شــد که به این نقطه رســیدیم که خود یها (روشنفکران وطنی) در
نمایندهی کلاس و مدرســه بودم مدام با مدیر و ناظم و دبیرها درگیری مقابل خود یها (روشــنفکران ایران ِی این طرف) قد علم کردند و "ناقدا ِن"
داشــتم (و در خانه البته پدر جای مدیر و ناظم را م یگرفت) .انقلاب هم آن طرف ،هر چه دلشــان خواست نثار "ادبیا ِت" این طرف کردند؟ در این
که آمد در صف اول تظاهرات دانش آموزی بودم .این حس تبعید -حس باب ،بشــنویم (بخوانیم) حر فهای حســاب "نانام" را که سا لهاست در
متعلــق نبودن -معلق بودن -از همان ابتدا با من بود .ولی با مهاجرت این تبعید قلم م یزند و فیلم م یسازد و م یآفریند« :من همیشه گفت هام که از
دلایل اصلی طاعونی که در کشور ما شیوع دارد روشنفکران ،هنرمندان و حس خان های -آشیان های -یافت تا بعد به شک لهای گوناگون تعدیل بشود.
شاعران ما هستند .این ها مثلن نخبه گان آن مملکت اند .وقتی که اینان م یخواهم بگویم که مهاجرت در ذات خود یک رخداد درونی ست .تبعید،
از منابع اصلی تفریح و ســرگرمی من است -مثل حر فهای احمد ینژاد و واقعیت را جانکاه م یبینند و از آن م یگریزند (از دلایل نقد اجق وجقی ما یک رخداد درونی ست.
همین نیاز به گریز از واقعیت است) ،به آنچه باید شیوهی زندگی و ناشی از آن "تفاوتی" که شــما به آن اشــاره م یکنی در واقع از میان برداشــتن آخوند های جور واجور آن مملکت شــاخ شکسته .از من بپرسی م یگویم
باوری درونی باشد (یعنی اندیشیدن و آفرینش) به چشم مقول های صنفی اختلافی بوده که بین وجه بیرونی من به عنوان نویسنده و وجه درونی من به این ها باید پول هم داد!
چندی پیش دوستان برایم چند روزنامه عصر تهران را فرستاده بودند .در نگاه م یکنند و به اهمیــت جایگاه خود در فرایند تاریخی تحولات آینده وجود داشته .در واقع من نه متفاوت که "بی تفاوت" شدهام!
ایران آگاه نیستند ،مملکت م یافتد به دست همی نهایی که م یبینید .چیز از اتوبیوگرافی بیــرون بیاییم .معضل اصلی ما (و نه فقط ما) نبود فردیت بخش تاتر و سینما نقدها را م یخواندم .داشتم م یمردم از خنده! یکی دو
غریبی نیســت .اولین چیزی که جمهوری اسلامی نابود کرد حقوق زنان است و نبود فردیت هم حاصل خود سانسوری ست .البته هم هی ما به هر نمونه برایت بگویم .طرف (منتقد) نوشته ... " :حذف معادلات چند صدایی
بود -دســت کم در چارچو بهای قانونی و قضایی .چطور موفق به انجام حال به میزان معینی از خود سانسوری آغشته هستیم .نم یشود نبود .اما به نفع دو صدای شفاف و ملون صحنه است زیرا (کارگردان) به جای قرار
این کار شــد؟ (از جمله) به این دلیل که در ایران در رابطه با زن و حقوق م یشــود به حضور فعال یا غیرفعال این خود سانسوری در ذهن و مهمتر دادن ذهنی هندسی در شکل اجرایی به یک موقعیت ،یک تابلو یا تجسم
زن کار جدی روشنفکرانه و خلاقه نشده بود .در کجای سینمای جدی ما از آن به نحوه عملکرد و شک لهای بروز آن آگاهی پیدا کرد .نباید قضاوت فرایندی از یک مکانیســم معرفت شناســی فکر کرده است" .خب" ،قرار
قبل از انقلاب موضوع احتــرام به زن ( احترام واقعی نه احترام لوط یوار) ارزشی کرد .پایمان لنگ است .نگوییم که لنگ بودن بد است! لنگ بودن دادن ذهنی هندسی در شــکل اجرایی" یعنی چی؟ "تجسم فرایندی از
مطرح اســت؟ در کدام فیلم ما یک پرسوناژ مستقل ،قوی و غیر متعارف را بــه عنوان یک واقعیت بپذیریم و با آن رابطه بگیریم (قضاوت ارزشــی یک مکانیسم معرفت شناسی" به چه معناست؟ هم ایشان قدری پایی نتر
زن وجود دارد؟ هالیوود ای نها را دارد و ســینمای روشنفکری ما نه! ما به مانع ایجاد ارتباط است) .وقتی که این رابطه برقرار شد راه برون رفت از بن نوشــت هاند" :نمایشنامه ،متن خوبی است .زوایایی دارد ،ابعاد روانشناختی،
مدت چند دهه بیشــتر شعار دادیم و حر فهای باسم های زدیم -که یعنی بست یا بحران لنگی نیز (که بیشتر یک بغرنج ذهنی ست) خود را آشکار آموزشی و انسا نشناسی آن قابل بحث است .اما متن وابسته به فرد است.
حر فهای این و آن را تکرار کردیم -طوطی وار .چهل سال پیش حر فهای م یکند .در پی برقراری این رابطه اســت که امکان از میان برداشتن خود همین کیفیت نمایشــنامه را در خطر موزهای شــدن قرار م یدهد" .برای
"متن وابسته به فرد" م یشــود با تلاش و استفاده از تخیل معنایی پیدا مایاکوفســکی و شکلوفســکی را تکرار م یکردیم امروز حر فهای دریدا و سانسوری به وجود م یآید.
کرد .ولی چرا این ویژه گی باید "نمایشنامه را در خطر موزهای شدن" قرار سوسور را (و البته تا بسیط و نامفهومشان کنیم!) .این کردهها ( یا در واقع
دهد؟ و اصلن موزهای شــدن یک نمایشنامه از دید منتقد محترم به چه نکردهها) بود که دســت به دســت عوامل دیگر داد و به سنگسار و قانون
In touch with Iranian diversity معناست؟ توضیحی نیست .البته مقصر این منتقد (که به هر حال کارش ▪ ▪چندی پیــش در میزگردی در ایران حــول موضوع ادبیات قصاص ختم شد» .
محترم است) نیست .مشکل ،فرهنگی ست که نم یپرسد و خریدار چنین
حر فهایی ست .در بین ما حرف هر چقدر کمتر درک شود مهمتر قلمداد مهاجرت عنوان شد که ادبیات فارسی که در خارج از مرزها تولید ▪ ▪ سا لها پیش برای اولین بار با کار شما و زند هیاد و .م .آیرو در
م یشــود .نیازی به ارای هی دلیل نیســت .اگر نم یفهمید ،مشکل از سطح شده ،کاملا شکست خورده است و در کل ،چه در خارج و چه در
ســواد خودتان اســت! اگر دقیق نگاه کنید م یبینید که سران جمهوری داخل ایران ،اثر ادبی ارزشــمندی که بتواند در جهان با استقبال سایت پوئتریسم که به کوشش بابک غفاری درم یآمد ،آشنا شدم
روب هرو شــود نداریم .نظر دکتر علیرضا زرین بر این اســت که:
و در واقع برای نخســتین بار بود که آثاری را م یخواندم که تحت «سا لهاست که این گونه برخوردها بوده و بیشتر از طرف افرادی اســامی هم همین طور حرف م یزنند .آن ها هم خودشــان را ملزم به
عنوان ادبیات مهاجرت شناخته م یشوند .همان زمان ،از جها نبینی است بی اطلاع و دســت کم در این زمینه تنک مایه .پس واقعن ارای هی دلیل نم یبینند ،پاسخگوی کسی نیستند و وقت استدلال با تکیه
و سبک و سیاق متفاوت آثار شــما و آیرو با آنچه در ایران خلق بی اهمیت است ».م یخواهم نظر شــما را نیز که سا لهاست در بر کتاب مقدس ،مغلق م یگویند و شعار م یدهند .من ربط م یبینم سپیده
جان .ربــط م یبینم بین نقدمان و حکوم تمان .ربط م یبینم بین نحوهی باره بدانم. م یزنید ،در این مـهاـجحرق بتا(تدبوعسیتد)خقولبمم م یشد ،شگف تزده شدم و به آنها به عنوان پیشنهادهای تاز های
نگرش (و حتا نگارش) حوزهی علمیه و حوزههای "روشنفکری" مان . در کنندگان تعدادی از شرکت علی زرین است . در خلاقیت ادبی نگاه کردم .بعدها که تعدادی از شاعران جوا نتر
داخلی -شــاید بی آ نکه خود بدانند -تحت تاثیر این سب کها آن میزگرد -از جمله عباس صفاری -از دوستان من هستند و من شعرشان حالا حکایت خندهدار دیگری برایت تعریف کنم .چند سال پیش یکی از
آثاری را آفریدند ،فهمیدم که کار شــما و آیرو تاثیر خودش را بر را گرامی م یدارم .ولی خب ،آدم باهوش هم م یتواند حرف احمقانه بزند .این جوجه بسیج یها تصمیم گرفته بود که کتابی به نام
شــعر و ادبیات ایران گذاشته است .این تاثیر ،آن هم از مسافتی بدبختانه بســیاری از ما هنوز به دنبال این هستیم که کارمان در جهان با Major and Minorرا ترجمــه کند (م یدانی کــه در ایران هر کس از
"استقبال" روبرو بشود .نویسندگانی که در زندگی من مهم بودهاند درگیر نن هاش قهر م یکند مترجم م یشــود) .اســم کتاب را گذاشته بود "اکبر و
چنین دور ،چگونه اتفاق افتاد؟
ـ ـمن شخصن آگاه به چنین تاثیری نیستم سپیدهی عزیز -چون دنبال با این مســایل نبودهاند .یعنی اصلن برایشان مهم نبوده که کسی آثارشان اصغر"! شوخی نم یکنم ...این دوســتان در آن فضاست که دارند زندگی
نم یکنم .علت هم آن اســت که دغدغ هام نیســت .پس بگــذار از خودم را بخواند یا نه .آدم م ینویســد چون نم یتواند ننویســد .م ینویسد چون م یکنند (تقریبن علمی -تخیلی ســت .اما از نوع بدش!) .تاســف بار هم
صحبتی نکنم .اما آیرو -کار آیرو -اگر م یخواست به راستی تاثیرگذار باشد حرفی برای گفتن دارد .وقتی که دغدغ هات بشود مخاطب (حالا جهانی یا هســت .یا باید بگویم تاســف بار م یبود اگر که خودشــان درد را حس
باید شــاعر و نویسنده درونمرزی را به کاوش در خود و چالش باورهایش غیر جهانی) عملن بقال شــدهای .البته بقالی هم شغل شریفی ست .بقال م یکردند .وقتی نم یکنند بگذار بگویند .حداقل فایدهاش این است که ما
Vol. 20 / No. 1224 - Friday, Feb. 1, 2013 تشــویق م یکرد .اهمیت کار آیرو در این بود که محدود به ادبیات نبود .او نباشــد من دچار سو تغذیه م یشوم .ولی بقالی که من از او خرید م یکنم تفریح م یکنیم .چرا م یخواهی جلوشان را بگیری؟
به هیچ تعریف ثابت و مشخصی از شعر باور نداشت و خودش را م ینوشت -به خودش نم یگوید شــاعر .شاعر هم باشــد با شعرش بقالی نم یکند (یا
مثل ون گوک که اهمیتی به تعری فهای رایج از نقاشی نم یداد و خودش امیــدوارم که نکند) .خربزه که نم یفروشــیم! دارنــد م یگویند که ما در ▪ ▪ م یتوانید در مورد ربط بین نقد و حکومت و نزدیکی حوز هی
فروش خربزه و هندوانه کاملا شکســت خوردهایم .راســت هم م یگویند. را م یکشــید .این نگرش به هستی و شعر -به هستی شعر -در ایران نادر
عـلمـیمهنباهمحیوشزـهـهها گیفتر هوامشنکفهکازر دیلابییــشلت ار تصلویضیطاحعبوندیهیکده؟در کشــور ما البته خودشــان هم شکست خوردهاند .با این تفاوت که آ نها فقط همین است .بیشتر ما هنوز به دنبال پیدا کردن تعریفی از شعر و حقنه کردنش
شیوع دارد روشــنفکران ،هنرمندان و شاعران ما هســتند .این ها مثلن به دیگرانیم (برای این کار هم معمولن م یرویم ســراغ تئوریســی نهای خربزه و هندوانه را م یفروشند!...
خارجی و مفاهیــم ناگواریده در آثار آنان را ســپر بلای ذهن تنبل خود البته نباید به این دوستان زیاد پرید .این مشکل به تدریج و در طی زمان نخبــه گان آن مملکت انــد .وقتی که اینان واقعیــت را جانکاه م یبینند
م یکنیم) .درک اینکه شعر هم مثل سگ انواع مختلف دارد برای ما دشوار حل م یشود (م یتواند حل شــود) .باید امیدوار بود .تنها پیشنهاد من به و از آن م یگریزنــد (از دلایــل نقد اجق وجقی ما همیــن نیاز به گریز از
اســت .درک اینکه شاعر خالق شعر نیست ،انتقال دهندهی آن است برای این خوبان این است که با عشق و علاقه به سراغ کارشان بروند .وقتی که واقعیت اســت) ،به آنچه باید شیوهی زندگی و ناشی از باوری درونی باشد
ما دشــوار است (همان چیزهایی که آیرو به آ نها معتقد بود) .به هر حال عشق در کار بود نظر دیگران عل یالسویه م یشود.
(یعنی اندیشــیدن و آفرینش) به چشم مقول های صنفی نگاه م یکنند و به
اهمیت جایگاه خود در فرایند تاریخی تحولات آینده ایران آگاه نیســتند، امیدوارم که این تاثیری که تو م یگویی نه فقط در رابطه با پوست هی کار
آیرو (که همان نوشتن بی واسطه ،ضربتی و بدون «مرمر زاید» بود) که در ▪ ▪من ادبیات مهاجرت و به خصــوص ،ادبیات تبعید را ادبیاتی مملکت م یافتد به دســت همی نهایی که م یبینید .چیز غریبی نیســت.
مظلوم م یدانم .از دو نظر .یکی ای نکه رسان ههای داخلی تقریبا هر اولین چیزی که جمهوری اســامی نابود کرد حقوق زنان بود -دست کم رابطه با مغز کار او نیز بوده باشد.
گونه اخبار مربوط به فعالی تهای شاعران و نویسندگان تبعیدی در چارچو بهای قانونی و قضایی .چطور موفق به انجام این کار شــد؟ (از
▪ ▪ این همه تفاوتی که در ایده و پردازش آثار شما با آثار داخلی را بایکوت م یکنند؛ دیگر ای نکه شاعران و نویسندگان وطنی هم جملــه) به این دلیل که در ایران در رابطــه با زن و حقوق زن کار جدی
وجود دارد ،حاصل چیست؟ آیا با گسترش جها نبین یتان به خاطر هر چند وقت یک بار که دلشان از جای دیگری پُر باشد ،سنگی به روشنفکرانه و خلاقه نشده بود .در کجای سینمای جدی ما قبل از انقلاب
موضوع احترام به زن ( احترام واقعی نه احترام لوط یوار) مطرح است؟ در
کدام فیلم ما یک پرســوناژ مســتقل ،قوی و غیر متعارف زن وجود دارد؟ سوی ادبیاتی که ایرانیان در خارج از مرزها خلق م یکنند ،پرتاب خودی به این م یرود. دیگر جای به جایی است؟ مـهاـجهرم بتلهدروارهتمبانه!ط
م یکنند .بگذریم که یکی از سخنرانانی که در میزگرد مذکور ،به مهاجر از
خــود اهمیتی نــدارد .از فرهنگ دیگری تاثیر م یگیــرد .این هم لزومن ادبیات مهاجرت حمله کرد ،خودش یک شــاعر مهاجر محسوب هالیوود ای نها را دارد و ســینمای روشنفکری ما نه! ما به مدت چند دهه
اهمیتی ندارد .م یشــود مهاجر بود و پیش پا افتاده فکر کرد .اما مهاجرت م یشــود .راهکار پیشنهادی شما برای مظلومی تزدایی از ادبیات بیشتر شعار دادیم و حر فهای باسم های زدیم -که یعنی حر فهای این و
(مانند تبعید) یک بُعد اگزیستانســیال هم دارد و آن بعد اســت که مهم تبعید و مهاجرت چیســت؟ چه کنیم کــه منتقدان وطنی دیوار آن را تکرار کردیم -طوطی وار .چهل سال پیش حر فهای مایاکوفسکی و
شکلوفسکی را تکرار م یکردیم امروز حر فهای دریدا و سوسور را (و البته اســت .م یتوان هم هی عمر در شیراز زندگی کرد و تبعیدی بود .م یشود
27 تا بســیط و نامفهومشان کنیم!) .این کردهها ( یا در واقع نکردهها) بود که ادبیات مهاجرت را ای نقدر کوتاه فرض نکنند و هر چه دوســت هم از مملکت تبعید شــد و کماکان در فرهنگ مبــدا زندگی کرد .وجه
جغرافیایی مهاجرت آن قدرها مهم نیســت .مــن به عنوان یک کودک و
دست به دست عوامل دیگر داد و به سنگسار و قانون قصاص ختم شد. داـرنـاتدفناثقانر خشونبک اننسـدـ؟ت که "منتقدان" وطنی دیــوار ادبیات مهاجرت را
ادامه دارد نوجوان نه هیچوقت در زادگاهم شیراز احساس راحتی و امنیت کردم و نه کوتــاه فرض کرده و بد و بیراه نثــارش م یکنند .این چرند گوی یها یکی