Page 26 - Shahrvand BC No.1224
P. 26
‫‪۶‬‬ ‫ادبیات‪/‬شعر ‪-‬به گزینش سپیده جدیری ‹‬ ‫‪26‬‬

‫خاورمیانه کجاست!‬ ‫کارهایی از آیرو به انتخاب نانام‬
‫خاورمیانه! اوهـوی‬
‫ خاورمیانه!‬ ‫‪1‬‬
‫خاورمیانه گم شده‬ ‫خدای ابری‬

‫ب ‌هخدا قسم!‬ ‫برای کلارا که یک روز شکل خدا را از من پرسید!‬
‫نیست که نیست‬
‫نه روی پیشانیم‬ ‫پدرت‬ ‫سال متسیب ‪ /‬شماره ‪ - 1224‬جمعه ‪ 13‬نمهب ‪1391‬‬
‫نه توی کی ِف زنم‪.‬‬ ‫در بچ ‌هگی‬
‫خدا را تکه ابری سفید م ‌یدید‬
‫کارهایی از نانام‬ ‫در آسمان روش ِن فیروز‌های‬
‫که گاه به شک ِل انسانی در م ‌یآمد‬
‫(برگرفته از کتا ‌بهای «انگشــتم را در جنگل فرو کردم و سبز سوراخ شد» و «نباید با ژولیت‬ ‫لم داده با لبخند و ریش سفید‬
‫خوابید و رمئو نبود»)‬
‫بعدها‬
‫‪۱‬‬ ‫وقتی بزرگتر شد‬
‫هرچه به آسمان ُزل زد‬
‫زبان دوم من فارسی ست‬
‫زبان اولم فراموشی‬ ‫جز ابر و ابر‬
‫چیزی ندید‪.‬‬
‫و زبان مادریام سکوت‬
‫‪۲‬‬
‫‪۲‬‬
‫(برای آرش بذال)‬ ‫پیشترها چاقویی داشتم‬
‫که قسم ِت گندید‌هی سیب را م ‌یبریدم با آن‬
‫برای بار دوم سری به سرنوشتم زدم‬
‫اختاپوس م ‌یگفت‪ :‬كلم ‌هی اختاپوس مرا به یاد مخلوطی از اَخ‪ ،‬تف و پوست م ‌یاندازد‬ ‫امروز هم همان چاقو را دارم‬
‫با این فرق‬
‫گفتم‪ :‬در فارسی به شما میگوییم هشت پا‬
‫گفت‪ :‬هشت پا هم زشت است‪ .‬مگر كسی به شما میگوید دوپا!‬ ‫که حالا دیگر نم ‌یدانم‬
‫قسم ِت گندید‌هی سیب گندیده است‬
‫لیوان خالی آبی تعارف كرد‬
‫سركشیدم و خالی تر شدم‬ ‫یا قسم ِت سال ِم آن‪.‬‬
‫گفت‪ :‬حالا فهمیدید چه م ‌یگویم؟‬
‫گفتم‪ :‬بله‪ ،‬م ‌یگویید که اس ‌مهایتان را دوست ندارید‬ ‫‪۳‬‬ ‫‪In touch with Iranian diversity‬‬
‫گفت‪ :‬نه! اسم گذاشت ‌نهای شما را دوست ندارم‪.‬‬
‫چشمكی زد و در آبی بالا ناپدید شد‪.‬‬ ‫نم ‌یفهمم چه لزومی دارد‬
‫این ماشی ‌نهای سریع‬
‫برگشتم‪.‬‬ ‫این آد ‌مهای سریع‬
‫با خودم م ‌یگفتم‪ :‬خدایا‪ ،‬حالا ای ‌نها چه ربطی به سرنوشت من داشت!‬
‫سرنوشتم هم گیج شده بود‪ ،‬با خودش م ‌یگفت‪ :‬خدایا‪ ،‬حالا ای ‌نها چه ربطی به من داشت!‬ ‫هر روز سای ‌هام را بشکافند‬
‫از درو ِن آن عبور کنند‬
‫خو ِد خدا هم وضعی بهتر از ما نداشت‪،‬‬ ‫تا بیرو ِن آن‬
‫مدام به محمد و موسی م ‌یگفت‪:‬‬ ‫بر من ظاهر شوند!‬

‫كاش به جای شما اختاپوس جانم رو فرستاده بودم!‬ ‫!‬ ‫‪Vol. 20 / No. 1224 - Friday, Feb. 1, 2013‬‬

‫‪۳‬‬ ‫مدتی میشود‬
‫م ‌یدانم‬
‫شعر دقیقن در ثانی ‌هی ‪ ۵۹‬اُم اتفاق م ‌یافتد‪.‬‬
‫بار و بندیلش را بسته است و م ‌یداند که رفته است‪.‬‬ ‫عاشقی از سرم افتاده‬
‫چون وقتی م ‌یبینمت‬
‫در ثانی ‌های که ‪ ۵۹‬بار مرده است‬
‫مرگ‬ ‫دیگر‬
‫تعجب نم ‌یکنم ‪.‬‬
‫تنها یک بار اتفاق م ‌یافتد‪.‬‬
‫‪۵‬‬ ‫‪26‬‬
‫‪۴‬‬
‫داری مثلًا هنوز دو ِر خودت م ‏یچرخی‬
‫گلو ر ‌گهایى دارد ه ‌مریشه با طناب‪:‬‬ ‫دو ِر خودت‪ ،‬دو ِر آنچه كه خودت نساخت ‏های‬
‫بعض ‌ىها از درون خفه م ‌ىشوند‪.‬‬
‫دو ِر دو ِد سیگاربر ِگ فیدل‪،‬‬
‫(هم ‌هی حقایق) ‪Homeland‬‬ ‫دو ِر سورا ‏خهای پس‪ ،‬پیش‪ ،‬گشاد‪ ،‬تنگ‬
‫دو ِر باس ِن شری ِف پا ِملا اندرسون‪ ،‬دور ِكیف كرد ‏نهای تخیلی‬
‫قل ‌هی قاف با خان ‌هی من چهار ایستگاه فاصله دارد‪ :‬ایستگاه اول لان ‌هی سیمرغ ‌یست ب ‌یپر‬
‫ایستگاه دوم لان ‌هی سیمرغ ‌یست ب ‌یآسمان ایستگاه سوم باغ وحش ‌یست که در آن سیمرغ دوم‬ ‫دو ِر دنیا در هشتاد روز‬
‫دو ِر خیا ِل سنجاقكی كه ُدم در آورده است‬
‫زندان ‌یست و ایستگاه چهارم تلویزیون ‌یست که در آن سیمرغ اول سیمرغ سوم را م ‌یکند‪.‬‬
‫و فكر میك‏ند جاسوس سازما ِن سیاست‬
‫‪۶‬‬ ‫دو ِر تل ‌هی كلما ِت جند‏ه اطواری‬

‫مرگ از پنجره دوباره اتفاق م ‌یافتد‪:‬‬ ‫دو ِر تما ِم آن ‏چیزهایی كه فكر میك‏نند‬
‫یک بار هنگام باران‬ ‫نه فكر نمیك‏نند‪ ،‬ثابت میك‏نند‬

‫و یک بار هنگام باران‬ ‫ كه تو‬
‫در شب‪.‬‬ ‫ كامل ًا‬
‫ و فقط‬
‫ یك‬
‫ موشی!‬
   21   22   23   24   25   26   27   28   29   30   31