Page 25 - Issue No.1404
P. 25

‫آیا کسی از بوی ٌگه خوشحال شده است؟ من شدم‪...‬‬                                                                                                                                  ‫ادبیات‬

‫‪25‬‬

‫سال ‪ / 23‬شماره ‪ - 1404‬جمعه ‪ 25‬ریت ‪1395‬‬                                                                              ‫داستانی کوتاه از‪Erri De Luca :‬‬                                    ‫داستان‬
                                                                                                                              ‫برگردان‪ :‬مهین میلانی‬                                    ‫کوتاه‬

                                                                                                                    ‫وقتی لول ‌هی فاضلاب را پیدا کردم‪ ،‬خوشحال بودم‪ ،‬اما نم ‌یتوانستم لبخند کوشی که به من اجازه م ‌یداد ساع ‌تها کار را در توی‬
                                                                                                                    ‫بزنم‪ .‬روزهای بلند خطرآفرین اعصابم را به هم ریخته بود‪ .‬با کلنگ یک سوراخ تحمل کنم‪ .‬چه مدت زمان طول کشید؟ نه‬
                                                                                                                    ‫سوراخ در قسمت بالای زهکش ایجاد کردم وبوی گند را چون عطر خیلی طولانی‪ -‬ده دوازده روزی‪ .‬در پایان اولین هفته‪،‬‬
                                                                                                                    ‫مردی که با من کار را شروع کرده بود‪ ،‬داشت م ‌یبرید‪.‬‬                ‫پیروزی نفس کشیدم‪.‬‬
                                                                                                                    ‫چند روز پیش ازاین کندن گودال را آغاز کرده بودیم‪ .‬حفاری از توی خانه در تاریکی‪ ،‬که با لام ‌پهایمان روشن م ‌یکردیم ‪ -‬آنجا‬
                                                                                                                    ‫شروع شده بود‪ ،‬عرض باغ را طی کرده بود‪ ،‬به خیابان رسیده بود و نیمی حتی در وسط روز نیز تاریک بود‪ -‬چشمان گرد سیاه‬
                                                                                                                    ‫از راه را بسته بود‪ .‬به ما گفته بودند درپائین آن خیابان ‪ -‬تا چه عمقی او خیره م ‌ینگریست‪ ،‬چهر‌هاش خیس عرق م ‌یشد و‬
                                                                                                                    ‫نم ‌یدانستیم ‪ -‬لول ‌هی فاضلاب را خواهیم یافت‪ .‬در آغاز‪ ،‬با کارگران زیادی تکیه کلامش را به طور اتوماتیک برزبان م ‌یآورد‪ ،‬تکیه‬
                                                                                                                    ‫بر روی آن کار م ‌یکردیم؛ اما وقتی سوراخ عمی ‌قتر از قد یک آدم در حالت کلامی که من هنوز م ‌یتوانم بشنوم حتی اگر گو ‌شهایم‬
                                            ‫سوراخ پرتاب کرد‪ .‬دو تکه چوبی که به طور عمودی با زاوی ‌های نود درجه‬      ‫ایستاده شد‪ ،‬فقط دونفر ازما باقی ماند‪ .‬گودال سه فیت عرض داشت‪ ،‬را بگیرم‪.‬‬
                                            ‫به هم متصل شده بودند‪ .‬صلیب افتاد کنار کلنگ من‪ .‬حسی به من گفت‬
                                            ‫حداقل پهنای لازم برای آنکه بتوان در آن چرخید‪ ،‬و در مقطعی که ما ?‪( Trouvé, Tu l’as trouvé‬پیداش کردی‪ ،‬آن را پیداش کردی؟)‪ .‬به سرعت بروم بالا به دنبال شخصی که م ‌یخواست با من بازی تشییع‬
                                            ‫به لول ‌هی فاضلاب رسیدیم‪ ،‬عمقش به بیست فیت درزیر زمین م ‌یرسید‪ .‬صدای مردی گم شده‪ ،‬شکننده ازاعماق‪ ،‬نال ‌ههایی که ازگودال های قرن جنازه راه بیاندازد‪ .‬مرد مرد‌های که بلند م ‌یشود و صلیب دردست به دنبال‬
                                            ‫بیرون م ‌یآید‪ .‬من به او پاسخ م ‌یدادم‪ " :‬نه‪ ،‬هنوز پیدایش نکرد‌هام‪ ،‬اما باید مراسم عزادری خود راه می افتد‪ :‬سپس لبخندی زدم‪.‬‬                 ‫م ‌یبایست راهی از خانه تا به لوله باز م ‌یکردیم‪.‬‬
                                                                                                                    ‫ما دونفر چندین روزدر آن گودال باریک زمین را حفر کردیم‪ .‬حفره هر همین نزدیک ‌یها باشد‪ .‬برو از کس دیگری بخواه جای تو را بگیرد ‪ -‬تو‬
                                            ‫روز تاری ‌کتر از روز قبل م ‌یشد‪ .‬کثافت را م ‌یریختیم توی آوندهایی که سهم خودت را انجام داد‌های‪ ".‬و او ساکت م ‌یشد و دیگر چیزی نم ‌یگفت‪ .‬وقتی که بالاخره کلنگ را به زمین فرو کردم و آهن از برخورد به بالای‬
                                            ‫توسط چرخی به بالا کشیده م ‌یشد‪ .‬سرصبح وارد گودال م ‌یشدیم؛ وسط از دیگر کارگران الجزایری خواسته بود ولی هیچ کسی تمایل نداشت آن لول ‌هی فاضلاب با صدایی رعد آسا پس زده شد‪ ،‬خوشحال شدم‪ .‬اما در آن‬
                                            ‫روز م ‌یآمدیم بیرون کمی استراحت م ‌یکردیم و دوباره در ساعت پنج وارد پائین بیاید‪ .‬به همین دلیل من به او اطمینان دادم که گودال اگر قرار لحظه نم ‌یتوانستم لبخند بزنم‪ :‬اعصاب من چون نخی به دور گوشت در فر‬
                                            ‫گودال م ‌یشدیم‪ .‬حتی آنان که چنین کارهایی ندارند م ‌یدانند که گودالی باشد فرو بریزد‪ ،‬این اتفاق درشب بوقوع م ‌یپیوندد‪ ،‬زمانی که مه همه جا عضلات چهر‌هی مرا به هم می فشرد‪ .‬م ‌یخواستم فریاد بکشم‪ ،‬اما صدایی‬
                                            ‫از این دست باید از دوسو توسط تیرهایی عمودی با گو‌ههایی سه گوش را م ‌یگیرد‪ .‬من توضیحی عقلانی از خودم ساخته بودم‪ ،‬و او تا حدی حرف در نم ‌یآمد‪ .‬با بیل آن ناحیه را تمیز کردم و با سر کلنگ سردابه ای را که‬
                                            ‫بالاخره پاهای من بر روی آن قرار گرفته بود‪ ،‬سوراخ کردم‪ .‬آیا هیچ کس‬       ‫بست شوند تا بمانند‪ .‬وگرنه هرلحظه خطر ریزش وجود دارد‪ .‬اما رئیس مرا باور م ‌یکرد؛ من آدم تحصیل کرد‌های بودم‪.‬‬
                                            ‫ما نم ‌یخواست به خودش زحمتی از این بابت بدهد‪ .‬بنابراین هردوی ما‪ ،‬حقیقت این بود که گودال فرو نم ‌یریخت؛ او دریاها را ننوردیده بود که از بوی ٌگه خوشحال شده است؟ من خوشحال شدم‪ ،‬با غروری فزاینده‪ .‬و‬
                                            ‫چشم در مقابل چشم‪ ،‬زمین را م ‌یکندیم و م ‌یدانستیم که درچه جهنمی همراه با مردی از ناپل دفن شود‪ -‬ما در اقیانوس م ‌یمردیم‪ ،‬در کو‌هها‪ ،‬نه در این بوی طبیعی را با بوی گند غیر طبیعی هم ‌هی آشغا ‌لهایی که درطی‬
                                            ‫گرفتار شد‌هایم‪ .‬ما کی بودیم و چرا چنین خطری را به جان خریده بودیم؟ اینجا‪ .‬این را من به او نگفتم‪ :‬نباید با کسی که پایش دم گور است از مرگ این چند هفته در درون خودم حمل کرده بودم ترکیب کردم‪ٌ .‬گ ًهم با اًنًم‬
                                            ‫یکی از ما الجزایری بود‪ ،‬چهل ساله‪ ،‬آدمی متعادل و کم حرف‪ .‬او آخرین سخن گفت‪ .‬تلاش م ‌یکردم به او آرامش دهم‪ ،‬زیرا به او احتیاج داشتم‪ -‬ما قاطی شده بود‪ .‬م ‌یبایست ارتباطی بین من و آن فاضلاب بوده باشد‪ ،‬و‬
                                            ‫فردی بود که برای کار در بخش ساختمان استخدامش کرده بودند و هردو با هم کارراهرچه زودتر انجام م ‌یدادیم‪ .‬او اگر م ‌یبرید‪ ،‬اگر کاری تردید داشتم چه کسی بیشتر دارد‪ .‬من نم ‌یخواهم از ضعف خودم صحبت‬
                                            ‫م ‌یدانست که نم ‌یتواند از انجام کار سرباز زند‪ :‬اخراج م ‌یشد‪ .‬اینکه به کار م ‌یکرد که اخراجش کنند‪ ،‬کار من بیشتر طول م ‌یکشید‪ ،‬و خطر بیشتری کنم‪ .‬وقتی کسی در مقطع دشواری از زندگیش قرار دارد‪ ،‬هرکاری م ‌یکند‬
‫احتیاج داشت قطعی بود؛ به تازگی وارد پاریس شده بود‪ ،‬خیلی کم به را م ‌یبایست به جان بخرم‪ .‬اما چرا یک نفرمی بایست انقدر رنج ببرد؟ چرا تا از آن وضعیت بیرون آید‪ ،‬بدون اینکه بپرسد چگونه به این مقطع رسیده ‪IntouchwithIraniandiversity‬‬
                                            ‫زبان فرانسه صحبت م ‌یکرد‪ ،‬این اولین کارش در فرانسه بود‪ .‬مرد دیگر من در دنیا یک انسان مجبور است برای این که نان توی سفر‌هاش برای بچ ‌هها است‪ .‬افکار غرور آمیز من مرا آن پائین در درون گودال نگه داشت بدون‬
                                            ‫بودم‪ ،‬یک کارگر ایتالیایی سی و دو ساله که چند ماه زودتر استخدام شده بیاورد باید خود را حلق آویز کند؟ این کار برای من رضایت و غرور به بار اینکه طلب وضعیت راحتی کرده باشم‪ .‬این افکار خیلی به داد من رسیدند‪،‬‬
                                            ‫بود و چندان مورد توجه رئیس فرانسوی قرار نداشت‪ .‬من یکی از اولین م ‌یآورد‪ ،‬اما برای او فقط تأمین نان بود‪ ،‬و م ‌یبایست آن را درآب شور ما اما در عین حال افکارانینه ای بودند‪ .‬من خوشحال بودم که در جنگ با آن‬
                                            ‫رئیس حیوان صفت پیروز شدم‪ ،‬کسی که برای مرگ کارگری که در زیر‬              ‫نفراتی بودم که صبح وارد م ‌یشد‪ ،‬و درعین حال‪ ،‬از اولین کسانی که شب فروکند‪ ،‬که مز‌هاش بسیار شبیه اشک چشم بود‪.‬‬
                                            ‫کار را ترک م ‌یکرد‪ .‬هیچ سوت و زنگی وجود نداشت؛ کارگران م ‌یبایست سپس من فکر کردم او دیگر نم ‌یتواند کمکی برای من باشد‪ -‬من به آوار گودال دفن شده است‪ ،‬یک پنی خرج نم ‌یکرد‪.‬‬
                                            ‫خودشان ساعت را نگاه م ‌یکردند‪ ،‬و معنایش این بود که هیچ کس سر تنهایی کارها را بهتر پیش م ‌یبردم‪ .‬لذا یک روز وقت ناهار‪ ،‬رفتم نزد رئیس‪ .‬آن روز زود ترازمعمول از گودال بیرون آمدم‪ ،‬همه کنجکاوانه از من‬
                                            ‫وقت دست از کار نم ‌یکشید ‪ -‬هرکس م ‌یترسید دیگران فکر کنند او با نگاهی جنگ جویانه به من م ‌ینگریست و خودش را آماده کرده بود به م ‌یپرسیدند آیا لوله را پیدا کرد‌هام یانه‪ ،‬بیمناک از اینکه نکند تصمیم‬
                                            ‫گرفت ‌هام کاررا رها کنم‪ .‬من با بردن دو انگشتم نزدیک بینی‪ ،‬انگار بخواهم‬  ‫من بگوید که همین است که هست و اگر من آن را نم ‌یخواهم‪ ،‬این تو و‬   ‫چندان به کار نم ‌یچسبد‪ .‬بدین ترتیب هرکدام در نهایت ساع ‌تهایی را‬
                                            ‫آن را سفت بگیرم‪ ،‬پاسخ آنها رادادم‪ .‬پرسیدند آیا تعطیلات تمام شد؟‬         ‫این هم درخروجی‪ .‬بارها از او چنین چیزی را شنیده بودم که به دیگران‬  ‫برای کارفرما کارمی کردند که ازدستمزد خبری نبود‪ .‬من دقیقاً در ساعت‬
                                            ‫پنج کار را ترک م ‌یکردم‪ -‬به علاوه‪ ،‬در روزهای تعطیل کار اضافی انجام گفته بود‪ .‬درمقابل کارگران دیگر به او گفتم که دیگر نم ‌یشود توی گودال خوشحال بودند که من موفق شد‌هام‪ .‬هم ‌هی آ ‌نها م ‌یدانستند که آنها روا‬
                                            ‫نم ‌یدادم‪ .‬این سبب م ‌یشد که دست و پای رئیس بسته شود‪ .‬من در واقع حرکت کرد‪ ،‬و غیر ممکن است که دونفرکاررا در آنجا ادامه بدهند‪ ،‬و گفتم دانست ‌هاند یک نفر از میان خودشان بمیرد و هیچ کاری نکنند تا جلویش را‬
                                            ‫انعطاف پذیر نبودم؛ سخت بودم‪ ،‬عضلاتی سفت داشتم و زیاد م ‌یخوابیدم‪ .‬که تا کنون م ‌یبایست به فاضلاب نزدیک شده باشیم‪ .‬از او خواستم بگذارد بگیرند‪ .‬درهرحال تنها کاری که آ ‌نها م ‌یتوانست ‌هاند برای من انجام دهند‬
                                            ‫بنابراین سخ ‌تترین‪ ،‬کثی ‌فترین کارها را به من م ‌یدادند‪ .‬من تنها کارگر من کار را به تنهایی به اتمام برسانم‪ .‬او به بشقابش نگاهی انداخت و سرش این بود که یا م ‌یبایست کار نامطئن خود را از دست بدهند یا جای مرا‬
                                            ‫بگیرند‪ :‬آدم نم ‌یتواند از کسی بخواهد جایگاهش را ترک کند و در صف‬         ‫را به علامت مثبت تکان داد‪.‬‬                                        ‫سفید پوستی بودم که چنین کارهایی را انجام م ‌یداد‪.‬‬
                                            ‫وسط روز‪ ،‬ما دو نفر با دهانی پراز سوپ بسیارتند آبکی‪ ،‬دست و پا شکسته بدین ترتیب بعد از ناهار من به تنهایی به درون گودال رفتم‪ .‬برای اولین بار بایستد و صدایش یا صلیبش را بلند کند‪ .‬اگرچه‪ ،‬یک مرد وقتی از فردی‬
                                            ‫به زبان فرانسوی صحبت م ‌یکردیم و سپس هرکس به زبان مادری خودش آرامش داشتم؛ بدون آن مرد دیگر در آنجا راحت بودم‪ .‬حالا فقط کلنگ که مجبور بوده است از رفتاری امساک نماید‪ ،‬قدردانی م ‌یکند‪ ،‬م ‌یتواند‬
                                            ‫به افکار خود بازمی گشت‪ .‬کارگران دیگر مرا " ایتالیا " صدا م ‌یزدند‪ ،‬اما من نم ‌یزدم‪ ،‬از بیل هم استفاده م ‌یکردم‪ .‬شاید بیشتر طول م ‌یکشید ولی با او دوست شود‪ .‬آن روز‪ ،‬هم ‌هی کارگران درست سر ساعت پنج کار را‬
                                            ‫احساس نم ‌یکردم که به ملیت مشخصی تعلق داشته باشم‪ .‬من علاق ‌های دست کم آن نگا‌هها به من چشم نم ‌یدوختند‪ ،‬مجبور نبودم آن ترجیع بند ترک کردند‪ .‬در ساعت پنج‪ ،‬هیچ کس در محل کار نمانده بود‪ .‬حالا من‬
                                            ‫به رنگ پوست جرسی‪ ،‬یا نوع خاصی رنگ تیره و حتی رنگ پوست ?‪ Trouvé, Tu l’as trouvé‬را مرتب بشنوم‪ ،‬یا ببینم انسانی مرتب عرق م ‌یخندم از روی همدردی؛ آن روز به این امر توجه نکرده بودم‪.‬‬
                                            ‫خودم نداشتم‪ .‬نامی را که به من داده بودند پذیرفته بودم‪ " .‬ایتالیا" سخت م ‌یریزد و با شرمندگی‪ ،‬برخلاف میلش‪ ،‬برای یک غریبه بردگی م ‌یکند‪ .‬یک هفته طول کشید تا لول ‌هی فاضلاب متصل شود‪ .‬کارگران متخصص‬
                                            ‫کار م ‌یکرد و سعی نداشت جای کس دیگری را بگیرد‪ ،‬زیرا هیچ کس این را‪ ،‬حالا که آن روزها را به یاد م ‌یآورم‪ ،‬برای اولین بار م ‌یفهمم‪ .‬آن تقاضا کرده بودند که از گودال براساس قوانین ایمنی استفاده شود‪ .‬کارد‬
‫‪Vol. 23 / No. 1404 - Friday, Jul. 15, 2016‬‬  ‫نم ‌یخواست جای او را بگیرد‪ .‬من این کار را لازم داشتم‪ .‬آن را با سختی موقع فقط فکر م ‌یکردم نیازی به او ندارم‪ ،‬که احتیاج به کسی ندارم تا مرا م ‌یزدی خون رئیس در نم ‌یآمد زیرا این کار خیلی طول م ‌یکشید‪ .‬او‬
                                            ‫پس از هفت ‌هها دویدن بر روی خیابا ‌نهای اطراف پاریس پیدا کرده بودم‪ .‬در پیدا کردن آن فاضلاب کمک کند‪ .‬بدون احساس درد او‪ ،‬حس م ‌یکردم اشاره به من کرد به امید اینکه بگویم هیچ خطری کسی را تهدید نم ‌یکند‪،‬‬
                                            ‫حتی جرات کرد‪ -‬خیلی خشمگین بود ‪ -‬در حضور آنان از من سئوال کند‬            ‫کارم را پیدا کرده بودم و م ‌یخواستم آن را نگه دارم و هیچ رئیس مادر به سب ‌کتر شد‌هام‪ .‬اما من هنوز نم ‌یتوانستم زهکش را پیدا کنم‪.‬‬
                                            ‫خطائی نم ‌یتوانست مرا از این کار بازدارد‪ .‬اگر او دنبال بهانه م ‌یگشت تا از روزها بدین منوال م ‌یگذشت؛ آسمان صب ‌حهای آگوست در فرانسه که وقتی در آنجا بودم آیا از دیوار‌ههای گودال خاک م ‌یریخت؟ و امیدوار‬
                                            ‫شر من خلاص شود من قصد نداشتم چنین بهان ‌های به دست او بدهم‪ -‬تا درخشان بود واز ته گودال چون کانالی به نظر م ‌یرسید‪ .‬چندان عرق بود که من با او هم زبان شوم‪ .‬پاسخ من چنین بود‪ " :‬جهنم"‪.‬‬
                                            ‫نم ‌یکردم؛ در آنجا هوا خنک بود‪ .‬هرازگاهی یک نفر از کنار‌هی سوراخ خم شاید در زندگی ما زمانی برسد که از بوکردن ٌگه خوشحال شویم‪ .‬می‬          ‫اعماق جهنم پائین م ‌یرفتم ولی دست از کار نم ‌یکشیدم‪.‬‬
                                            ‫به این دلیل بود که در طی این چند روز دو مردی که یکدیگر رانمی م ‌یشد و م ‌یپرسید‪ " ،‬همه چیز خوب پیش م ‌یرود؟" من همواره پاسخ دانم کار بدی کرد‌هام که به خاطر غرور و خشم‪ ،‬و یا هرچیز دیگری که‬
                                            ‫شناختند و حتی اسم یکدیگر را صدا نم ‌یزدند‪ ،‬چشم مقابل چشم در م ‌یدادم‪ " ،‬تعطیلات است"‪ .‬اگر کامیونی از خیابان رد م ‌یشد‪ ،‬کثاف ‌تها ممکن است در قلب من وجود داشته باشد‪ ،‬زندگ ‌یام را به خطر انداخت ‌هام‪.‬‬
                                            ‫درون یک گودال‪ ،‬در جستجوی لول ‌هی فاضلاب زندگی خود را به خطر به دیوار‌هی گودال م ‌یخورد‪ .‬انگار گودال عرق م ‌یریخت‪ ،‬عضلاتش را و اگرچه مردم با زبا ‌نهای گوناگون مرا سر میز خودشان دعوت کرد‌هاند‪،‬‬
                                            ‫انداخته بودند‪ .‬هرگامی که پیش م ‌یگذاشتیم‪ ،‬آسمان باری ‌کتر م ‌یشد؛ م ‌یکشید تا فرو نریزد‪ .‬از گودال خاک م ‌یریخت‪ .‬گمان م ‌یکردم این و افراد زیادی مرا به کنار خود خواند‌هاند‪ ،‬اما کاش هیچ کس کاری را که‬
                                            ‫خیلی زود سوراخی که ما در آن ایستاده بودیم به انداز‌هی یک خط باریکه پهلوی من است که فرو م ‌یریزد‪ .‬گاهی‪ ،‬انجام کار مشکل اجازه نم ‌یدهد من انجام دادم نکند و با یک کلنگ گور خود را به امید اینکه هنوز وقتش‬
                                            ‫در آمد‪ .‬هرگامی که بر م ‌یداشتیم م ‌یدانستیم گودال ممکن است بر روی مغز آرامش داشته باشد‪ ،‬و هشت ساعت کار در روز به تنهایی در درون نرسیده است‪ ،‬نکند‪.‬‬
‫‪25‬‬                                                                                                                  ‫گودال کافی است که شخص برای خودش قصه بافی کند وداستان بسازد‪.‬‬       ‫ما فرو ریزد‪ ،‬گودالی که فرو م ‌یریخت و ما را زنده زنده دفن م ‌یکرد‪.‬‬

                                            ‫کارگران دیگر صب ‌حها با ما سلام وعلیک نم ‌یکردند‪ ،‬آرام به سرکار خود به نظرم م ‌یرسید ‪ -‬باید قبول کرد ‪ -‬که انگار گودال بدن دارد و اراده؛ و ترجم ‌هی انگلیسی از زبان ایتالیایی توسط‪Ann Goldstein :‬‬
                                                                                                                         ‫م ‌یرفتند‪ .‬وسط روز یک نفر معمولاً نوشاب ‌های به ما تعارف م ‌یکرد‪ .‬من مثلًا به شدت آرزومی کند بر سر من فرو نریزد ‪.‬‬
                                                                                                                    ‫همیشه رد م ‌یکردم؛ خشمی بی زبان در من رشد کرده بود‪ ،‬نوعی سخت یکی از آن روزها‪ ،‬یک نفر‪ ،‬برای تفریح‪ ،‬صلیبی کهنه را با طناب به درون‬
   20   21   22   23   24   25   26   27   28   29   30