Page 25 - Issue No.1373
P. 25

‫سال ‪ / 23‬شماره ‪ - 1373‬جمعه ‪ 20‬رذآ ‪1394‬‬                                                                                 ‫قص ‌ههای یک کوچ‬
                                                                                                                        ‫مهری جعفری‬

                                      ‫نگاهی به داستا ‌نهای «خیابان کانت»‪25 ،‬‬

                                                  ‫نوشته احساس عابدی‬

                                            ‫برمـی گـردد‪ .‬او از کـوچ بازمـی گـردد‪ ،‬امـا‬                                                                     ‫وصـف م ‌یکنـد‬                                                                              ‫«امشب‬
                                            ‫از پـرواز م ‌یهراسـد‪ .‬او همیشـه از پـرواز‬                                                                      ‫کـه روای ‌تهـای‬                                                                            ‫دوستی‬
                                            ‫هراسـیده اسـت و گویـا طولانی شـدن زمان‬                                                                        ‫سـالیان دور از‬                                       ‫پیـدا کـردم‪ ،‬در یـک کافـه‪ ،‬کـه بـه من گفـت‪ ،‬برو‬
                                            ‫بـرای تصمیـم بـه بازگشـت از ایـن هـراس‬                                                                        ‫انسـا ‌نهایی مرده‬                                    ‫بـه خیابـان کانت‪ .‬خـودش همیشـه اینجـا م ‌یآید‪.‬‬
                                            ‫ناشـی شـده اسـت‪ .‬امـا داسـتان د‌‌ر همـان‬                                                                      ‫را بـا خـود یـدک‬                                     ‫هیـکل چهارشـانه و قـد بلنـدیدارد‪ ،‬امـا اسـمش‪،‬‬
                                            ‫مسـیر بازگشـت متوقـف م ‌یمانـد‪ .‬راوی‬                                                                                                                               ‫آه لعنتـی‪ ،‬اسـمش را بـه خاطـر نمـ ‌یآورم‪ .‬حـالا‬
                                            ‫کـه کـوچ را تجربـه کـرده هرگـز مقصـد‬                                                                               ‫می‌کشـند ‪.‬‬                                                      ‫خوشـحالم کـه اینجـا هسـتم‪».‬‬
                                            ‫دیرآشـنای بازگشـت را روایـت نم ‌یکنـد‬                                                                                                                              ‫خنـد‌های کـرد و گفـت‪« :‬امـا اینجـا خیابـان کانت‬
                                            ‫گویـی او فقـط در تخیـل خـود چنیـن‬                                                                             ‫امـا ادسـتا ‌نهای‬                                           ‫نیسـت‪ .‬کانـت خیلـی آ ‌نطر ‌فتـر اسـت‪».‬‬
                                            ‫بازگشـتی را ترسیم کرده باشـد و نتواند‬                                                                         ‫مهاجـر‬  ‫ایـن‬                                         ‫تعجـب کـردم کـه چطـور ای ‌نقـدر از مسـیر دور‬
                                            ‫خـود خـودش را در فضـای عینـی‬                                                                                  ‫هـر چنـد بـا‬                                         ‫افتـاد‌هام‪ .‬گفتـم‪« :‬اینجـا را نم ‌یشناسـم‪ .‬مـن در‬
                                                                                                                                                          ‫روایـت طنزآمیـز و‬                                                             ‫تهـران بـزرگ شـد‌هام‪».‬‬
                                              ‫محیـط آشـنای خـود روایـت کنـد‪.‬‬                                                                              ‫طعن ‌هزنانـه ناباکـوف‬                                ‫این بخشـی از داسـتان کوتاه "خیابان کانت" اسـت‪،‬‬
                                                                                                                                                                                                               ‫داسـتانی کـه به شـکلیدرونـی با روای ‌تهـایدیگر‬
                                            ‫داسـتا ‌نهای دیگری هـم در این کتاب‬                                                                            ‫نسـبت بـه مهاجـر‬                                     ‫ایـن مجموعه گره خورده اسـت‪ .‬خوانندهداسـتا ‌نها‬
                                            ‫هسـتند که شـاید ارتباط مستقیمی‬                                                                                                                                     ‫در اصـل از "خیابـان کانت" تا "خانـه ‪ "۳۲‬راه زیادی‬
                                            ‫بـه کـوچ نداشـته باشـند‪ ،‬امـادر این‬                                                                           ‫در رمـان "پنیـن"‬                                     ‫را نم ‌یپیمایـد و تـا پایان کتاب گویـی در لای ‌ههایی‬
                                                                                                                                                          ‫فاصلـه بسـیاری دارد‪،‬‬                                 ‫از یـک روایـت واحـد‪ ،‬همـراه بـا راوی قـدم م ‌یزنـد‬
                                            ‫داسـتا ‌نها نیـز فضـای ذهنـی راوی‬                                                                             ‫امـا آنجـا کـه بـه نـگاه‬                             ‫تـا بـه فهمـی از نـگاه او از پیرامونـش دسـت پیـدا‬
                                            ‫همچنـان گسسـتگی را روایـت‬                                                                                                                                          ‫کنـد‪ .‬مخاطـب به نوعی بـا غریب بودگـی راوی این‬
                                            ‫م ‌یکنـد‪ ،‬گسسـتگی رابط ‌ههـای‬                                                                                 ‫ناباکـوف نسـبت بـه‬                                   ‫داسـتا ‌نها همـراه م ‌یشـود کـه روایـت او در اصـل‬
                                                                                                                                                          ‫زیبای ‌یشناسـی مطلـق‬                                                              ‫روایت کوچ اسـت‪.‬‬
                                            ‫انسـانی‪ ،‬سـوءتفاهم در رابطه آ ‌نها‬                                                                            ‫برم ‌یگـردد‪ ،‬لای ‌ههایـی‬                             ‫رما ‌نهـا و داسـتا ‌نهایی کـه بـا تـم مهاجـرت و‬
                                            ‫و‌گاه پیچیدگـی رابطـه در یـک‬                                                                                                                                       ‫روای ‌تهـای کـوچ گـره م ‌یخورنـد‪ ،‬آنجـا که بـه آثار‬
                                            ‫فضـای ذهنـی که بـا عینی ‌تهای‬                                                                                 ‫از نزدیکـی بـه چنیـن‬                                 ‫بـزرگ ادبـی و یـا پرمخاطـب در تاریخ ادبیـات دنیا‬
                                                                                                                                                          ‫نگرشـی را بـه نمایـش‬                                 ‫مربـوط م ‌یشـود‪ ،‬کـم نیسـتند؛ از "پنیـن" ناباکوف‬
                                            ‫از هـم گسسـته پیرامـون تقابـل‬                                                                                 ‫م ‌یگـذارد‪ .‬نویسـنده گویـا‬                           ‫گرفتـه تـا "خانـ ‌های از شـن و مه" آنـدری دوبس‪ .‬اما‬
‫‪In touch with Iranian diversity‬‬                                                                                                                                                                                ‫داسـتا ‌نهای کوتـاهدر "خیابـان کانـت" روای ‌تهـای‬
                                                                                                                                                                                                               ‫بومـی شـده از یـک مهاجـر ایرانـی اسـت کـه بـا‬
                                            ‫پیـدا م ‌یکننـد‪ ،‬مثـل زمانـی که‬                                                                               ‫قصـد نـدارد مخاطـب او‬                                ‫ذهنـی م ‌هآلـود ‌و گاه سـودازده بـا محیط ناآشـنا رو‬
                                            ‫باز ‌یهـای کامپیوتـریدو رقیـب‬                                                                                                                                      ‫در رو م ‌یشـود و در اینجـا راوی و نویسـنده سـعی‬
                                            ‫هم بازی‪ ،‬دوسـتی آ ‌نها را شکل‬                                                                                 ‫دسـت بـه جم ‌عبنـدی و‬                                ‫دارنـد از دریچـ ‌های مشـترک بـه ایـن محیـط وارد‬
                                                                                                                                                          ‫نتیج ‌هگیـری از شـرایط او‬                            ‫شـوند‪ ،‬دریچ ‌های که به نظر م ‌یرسـد هم نویسـنده‬
                                            ‫م ‌یدهـد و رابطـ ‌های گسسـته با‬                                                                               ‫بزنـد‪ ،‬و همچنیـن دوسـت‬                               ‫مهاجـر و هـم راوی داسـتا ‌نهای یـک مهاجـر آن را‬
                                            ‫خواهـر رقیـب را در شـکلی درهـم‬                                                                                                                                        ‫تنـگ‪ ،‬کوچـک و یـا‌گاه حتـا بسـته م ‌ییابنـد‪.‬‬
                                            ‫ریختـه بازگـو م ‌یکنـد‪ .‬ایـن ارتبـاط در‬                                                                       ‫نـدارد کـه مواضعـی سیاسـی‬                            ‫امـا نویسـنده مهاجـر در اینجـا از خاطر‌هنویسـی‬
                                                                                                                                                          ‫و اجتماعـی را ارایـه دهـد‬                            ‫گریـز م ‌یزنـد‪ .‬گریـز نویسـنده در فاصلـه گرفتـن‬
                                            ‫قهرمان داسـتان همدلی نوجوانان ‌های نسـبت‬              ‫ذهنـی راو ‌یای م ‌یگـذرد کـه چنـدان علاقـ ‌های بـه‬      ‫و در اصـل او از مهم ‌لهـای‬                           ‫او از خاطر‌هگویـی و یـا فـراروی از یادداش ‌تنویسـی‬
                                            ‫بـه خواهر دوسـت و رقیـب ایجاد م ‌یکنـد و واهمه‬        ‫یـک روایـت تلـخ از عـدم درک‪ ،‬فقـدان ارتبـاط و یـا‬                                                            ‫سـاده آنجـا روشـن م ‌یشـود کـه او در اصـل موفـق‬
                                            ‫بازگویـی چنیـن رابطـه را نیز بـه وجود مـ ‌یآورد؛ آیا‬  ‫بسـته بـودندرهـای رابطه نـدارد و بلکه نویسـنده‬          ‫موضوعـی(‪ )Topical Trashes‬کـه ناباکـوف بـه آن‬         ‫م ‌یشـود فضـای داسـتانی خـود را بیافرینـد؛ بـا رو‬
                                                                                                  ‫همزمـان بـا تلاش قهرمـان داسـتا ‌نها در ایجـاد‬          ‫اشـاره م ‌یکنـد‪ ،۱‬گریـز م ‌یزنـد و راه خـود را بـه‬   ‫در رو قـرار دادن ذهنیـت و عینیـت در روای ‌تهـا‪ ،‬با‬
                                            ‫اصلا رابطـ ‌های شـکل گرفته اسـت؟‬                      ‫ارتبـاط‪ ،‬عناصـر داسـتانی را بـه هم م ‌یچسـباند تا‬       ‫سـمت زیبای ‌یشناسـی ادبـی بـاز م ‌یکنـد‪ .‬هرچند‬       ‫رفـت و برگشـت راوی از دنیـای سـودازده‪ ،‬ب ‌یشـکل‬
                                                                                                  ‫از گسسـتگی درونـی آ ‌نهـا‪ ،‬از گسسـتگی معنایـی‬                                                                ‫و م ‌هآلـود خـود بـه عینیـت تعری ‌فپذیـر‪ ،‬قابـل‬
                                            ‫در پایـان م ‌یتـوان بـه ایـن مسـاله اشـاره کـرد‬       ‫روای ‌تهـا از یکدیگـر‪ ،‬از قطـع ارتبـاط قهرمـان‬          ‫تقابـل بیـن زیبای ‌یشناسـی و اخلاق و روای ‌تهـای‬     ‫پی ‌شبینـی و امـا بدترکیـب محیـط بیگانـه‪ ،‬او بـا‬
                                            ‫کـه شـاید زبـان روایـت در ایـن داسـتا ‌نها هنـوز‬      ‫داسـتا ‌نها بـا متـن و از گسسـتگی هـر آنچـه کـه‬         ‫اجتماعـی آ ‌نگونـه کـه ناباکـوف مدعـی م ‌یشـود‬       ‫موفقیـت ایـن فضا را م ‌یسـازد‪ .‬نویسـنده بـه نوعی‬
                                            ‫نتوانسـته باشـد به یـک پختگیدر بیـان و محاوره‬         ‫مهاجـر را از هـم م ‌یگسلاند جلوگیـری کنـد؛‬              ‫مخاط ‌بهـا و منتقـدان او را از تحلیـل دلخـواه‬        ‫مهاجـرت را در ایـن داسـتا ‌نها تعریـف م ‌یکنـد و‬
                                            ‫برسـد‌‪ ،‬گاه انـگار کلمـات بـه سـختی در کنـار هم‬       ‫نویسـنده عکـس همسـر قهرمـان را بـه دسـت او‬              ‫خـود از آثـار او بازنداشـته‪ ،‬ودر اینجـا هـم مخاطب‬    ‫ذهنیـت خـود رادر فضایـیداسـتانیدر قلـب یک‬
                                            ‫قـرار م ‌یگیرنـد تـا یـک محـاوره را شـکل دهنـد‪،‬‬       ‫م ‌یدهـد تـا بـا زنـی کـه شـاید م ‌یتوانسـت بـا او‬      ‫ایـن روای ‌تهـا بـا شـرایطی کـه در ایـن داسـتا ‌نها‬  ‫واقعیـت انکارناپذیـر بـه نمایـش م ‌یگـذارد و آن‬
                                            ‫کلم ‌ههایـی کـه نقـل قو ‌لهـا را انتقـال م ‌یدهنـد‬    ‫همبسـتر شـود مقایسـه کنـد و خـود راوی را بـا‬            ‫توصیـف شـده و خواننـده بـا آن مواجـه م ‌یشـود‪،‬‬       ‫واقعیـت کوچیـدن اسـت؛ وصـف حرکت و کشـف و‬
                                            ‫بـ ‌‌ه همـان انـدازه غریـب م ‌ینماینـد که ذهـن راوی‬   ‫مـردی مقایسـه م ‌یکنـد کـه متعلـق بـه دنیـای‬            ‫دسـت بـه تحلیـل خـود از واقعیـت زندگـی یـک‬           ‫شـهود لحظـه لحظـه یـک نقـل مـکان اسـت و به‬
                                            ‫بـا واقعیـت بیرونـی غریبـه اسـت‪ .‬امـا در مجمـوع‬                                                               ‫مهاجـر خواهـد زد‪.‬‬                                    ‫هـم آوردن تک ‌ههـای از هم گریزند‌های از یک انسـان‬
                                            ‫سـاختار داسـتا ‌نها در بسـیاری مـوارد توانسـته‬                                         ‫دیگـری اسـت‪.‬‬                                                                ‫کوچنـده اسـت کـه فاصل ‌ههـا رادرنمی یابـد‪ ،‬رابطه‬
‫‪Vol. 23 / No. 1373 - Friday, Dec. 11, 2015‬‬  ‫اسـت فـرم و شـکلی ی ‌کدسـت و مهار ‌تآمیـز را‬          ‫در داسـتان "ایزابلا" ایـن قهرمـان تلاش خـود را به‬       ‫امـا در سـوی دیگـر این فضاسـاز ‌یهای داسـتانی با‬     ‫خـود را بـا اجسـام و آد ‌مهـا از نـو م ‌یسـازد و سـعی‬
                                            ‫نمایـش دهـد که بـه زیبای ‌یشناسـی هنـری وفادار‬        ‫کار م ‌یگیـرد تـا زبـان یاد بگیـرد‪ .‬او به زبـان بیگانه‬  ‫ذهنیتـی صرفـا زیبای ‌یشناسـانه‪ ،‬بـا داسـتان کـوچ‬     ‫م ‌یکنـد بـاز هـم بـه عینیـت ذهـن آشـنای روابط‬
                                            ‫مانـده و از نوشـتاری سـطحی در قصـه گویـی از‬           ‫سلام و احوالپرسـی یاد م ‌یگیرد‪ ،‬اما اتفاقداستانی‬        ‫در کتـاب آنـدری دوبـس مواجـه م ‌یشـویم کـه بـا‬                                      ‫اجسـام بازگردد‪.‬‬
                                                                                                  ‫آنجـا م ‌یافتـد کـه او بـاز هم به سـمت گسسـتگی‬          ‫شـیو‌های هنرمندانـه توانسـته اسـت مخاطـب را با‬       ‫"خانـه ‪ "۳۲‬داسـتان آن خانـه اسـت کـه راوی را بـه‬
                                                             ‫مهاجـرت فاصلـه گرفتـه اسـت‪.‬‬          ‫پیـش م ‌یرود‪ ،‬آنجا کـه مکالمه طولانـی معلم زبان‬         ‫شـرایط جـدی در مهاجرت همـراه سـازد‪ ،‬او را دچار‬       ‫اجسـام گـره م ‌یزنـد‪ ،‬او را در از هـم گسسـتگی‬
                                                                                                  ‫بـا یک همزبـان‪ ،‬قهرمان داسـتان را به ایـن واقعیت‬        ‫سـردرگمی در قضـاوت کنـد‪ ،‬و گسسـتگی رابطـه‬            ‫انسـا ‌نها با اجسـام رو در رو قرار م ‌یدهد و اشیایی را‬
                                               ‫‪-۱‬یـک مطالعـه انتقـادی ازداسـتا ‌نهای ولادیمیـر‬    ‫برمـی گردانـد کـهدر آنجـا یـک غریبه اسـت‪ ،‬حتا‬           ‫انسـانی را در جریان یـک جابجایی مکانی‪-‬فرهنگی‬
                                               ‫ناباکف‪ ،‬ص ‪ ،۱۳‬دیوید رامپتون‪ ،‬انتشـارات دانشـگاه‬    ‫در حضـور او حر ‌فهایـی رد و بـدل م ‌یشـود که اگر‬        ‫نشـاندهـد‪ ،‬تا حـدی که مرگ سـرانجام تلخ کتاب‬
                                                                                                  ‫او زبـان آ ‌نهـا را م ‌یفهمیـد شـاید هرگـزدر حضـور‬      ‫باشـد و مخاطـب تنهـا از ایـن رهگـذر موفق شـود‬
                                                                                ‫کمبریج ‪۱۹۸۴‬‬       ‫وی انجـام نم ‌یگرفـت؛ او چـرا آنجاسـت؟ آیـا یـک‬         ‫شـرایط فاجع ‌هبار گسسـت ارتباطی را درک کند‪ .‬در‬
                                               ‫) ‪David Rampton, Vladimir Nabokov: A‬‬               ‫جابجایـی نابجایـی اتفـاق افتـاده؟ و م ‌یبینیـم‬          ‫اصـل آنـدری دوبس در کتاب "خان ‌های از شـن و مه"‬
                                               ‫‪Critical Study of the Novels، Cambridge‬‬            ‫سـرانجام راوی دوبـاره برم ‌یگـردد تـا تکـه پار‌ههـای‬    ‫اشـاره بـه واقعیـت زندگی یـک کوچنـدهدارد که با‬
                                                                                                  ‫خـود را جمـع کند‪ ،‬کاغـذ را برم ‌یدارد تـا از کارهای‬     ‫زبـان میزبـان غریبه اسـت‪ ،‬آ ‌نهـا حـرف همدیگر را‬
                                                          ‫‪(13 P - 1984 -University Press‬‬          ‫خـود بـه زبان غریبه بنویسـد که به خواسـته معلم‬          ‫نم ‌یفهمنـد‪ ،‬آ ‌نهـا قادر به درک یکدیگـر و در‌دها و‬
                                                      ‫‪-۲‬خانه ای از شن و مه‪ ،‬آندری دوبس‪۲۰۰۰ -‬‬      ‫زبـان خـود عمـل کنـد و بـرای برقـراری ارتبـاط بـه‬       ‫رن ‌جهـای یکدیگـر نیسـتند و حتـا حاضـر به گوش‬
                                               ‫(‪Andre Dubus III, House of Sand and Fog,‬‬                                                                   ‫کـردن بـه یکدیگـر هـم نیسـتند‪ .‬امـاداسـتان بـه‬
                                          ‫‪25 )2000 Vintage Contemporaries‬‬                                                 ‫تلاش خـود ادامـه دهد‪.‬‬           ‫درکـی عمیق در پـس فاجعه م ‌یانجامـد و آن درک‬
                                                                                                  ‫در داسـتان "خدای کوچک"‪ ،‬راوی در حال بازگشـت‬
                                                                        ‫منبع‪ :‬وبسایت دوشنبه‬       ‫بـه خانـه اسـت‪ .‬او بـه سـمت محیـط آشـنای خود‬                     ‫خیلـیدیـر هنـگام بـهدسـت م ‌یآید‪۲ .‬‬

                                                                                                                                                          ‫امـا ایـن وانمایـی و کالبدشـکافی واقعیـت در‬
                                                                                                                                                          ‫داسـتا ‌نهای کتـاب "خیابـان کانـت" از فضـای‬
   20   21   22   23   24   25   26   27   28   29   30