Page 22 - Issue No.1359
P. 22

‫وقتی صبح نم ‌یدانی اینجا کجاست و بیدار شد ‌های‬                                                                  ‫ادبیات‬

‫وقتی صب ‌حها نم ‌یدانی چرا این میز و لیوان یخ کرده چایی را کشف م ‌یکنیسه شعر از رامتین شهرزاد‬
‫رامتین شهرزاد‪ ،‬مترجم‪ ،‬شاعر و روزنامه‌نگار ایرانی مقیم کانادا هنوز در انتظار تماس دست‌هایت‪.‬‬
                                                                                                                                   ‫شعر‬                          ‫‪22‬‬

                 ‫خسته از تنهایی‬                                        ‫است‪ .‬او دوران پناهندگی دو سال ‌هاش را در کشور ترکیه گذراند‬                               ‫سال ‪ / 22‬شماره ‪ - 1359‬جمعه ‪ 13‬رویرهش ‪1394‬‬
‫وقتی باز کردن درب طاقت‌فرساست‬                                          ‫و همچنان در مورد آن دوران جسته و گریخته م ‌ینویسد‪.‬‬

‫وبلا ‌گنویسی را با «پسرهای کوچ ‌هپشتی» شروع کرد در آدرس به آشنایی دوستی غریبه‌ای در انتظار دیدارت‪.‬‬
                                                                       ‫‪ Ramtiin.blogspot.com‬و به جز آن دفترهای شعرش‪،‬‬

‫«قای ‌مباشک ابرها»‪« ،‬فرار از چهارچوب شیشه‌ای» و «را ‌کاندرول» را انتشارات گیگلمیشان خسته وقتی به تلف ‌نات نگاه م ‌یکنی‬
‫و ماند ‌های جواب بدهم؟ چه جوابی بدهم؟‬
                                                                       ‫در تورنتو کانادا به شکل آ ‌نلاین منتشر کرده است‪.‬‬

‫خسته در انگش ‌تهای درهم فشرد ‌هات‬                                      ‫ترجم ‌ههایش مانند مجموعه کامل آثار نمایشی سارا کین‪« ،‬خاکسترهای آبی» و «امریکا و چند‬
‫وقتی صورتت در کادر اسکایپ لبخند می‌زند‬                                 ‫شعر دیگر» را هم همین نشر منتشر کرده است‪ .‬به زودی مجموع ‌های از مقال ‌هها و مصاحب ‌ههایش‬
‫شوخی م ‌یکند‬       ‫می‌خن	دد		‬                                          ‫را در کتابی الکترونیک با عنوان «ح ‌قخواهی از ایران» توسط کتابخانه‌ی رادیو زمانه منتشر‬

‫م ‌یکند و بعد از طی آخرین مراحل دریافت حق کپی‌رایت‪ ،‬شروع به انتشار کتا ‌بهای لری به تمام صور ‌تهای خانه و خانواده و آشنا و دوس ‌تهایت‪.‬‬
                                                                       ‫کرامر به شکل اینترنتی م ‌یکند ‌‪ ،‬دو جلد نخست این مجموعه هم «قلب معمولی» و «سرنوش ِت‬

‫من» هستند‪ .‬رمان «کوئیر» نوشت ‌هی ویلیام اس بارز هم در آیند ‌های نزدیک با ترجم ‌هی او منتشر خسته وقتی ایستاد ‌های در صبح استانبول‬
‫خواهد شد‪ .‬جدیدترین دفتر شعرش‪« ،‬روز از شب گذشته بود‪ ،‬اسمی نداشت» در دست بررسی منتظر ماند ‌های گیت پرواز باز شود‬
‫خسته در آمدن رفتن دورتر رفتن‬
‫دورتر از این رفتن‬  ‫دورتر رفتن		‬                                                                                                    ‫برای انتشار است‪.‬‬

‫وقتی تمام طول راه از خودت م ‌یپرسی چرا؟‬                                                                                                    ‫‪1‬‬
‫آخر چرا؟‬           ‫و نمی‌فهمی		‬

                     ‫خسته وقتی درب باز م ‌یشود‬                                                                                     ‫درب به درب‬
        ‫و اولین نگاه به این فصل جدید زندگی است‬
                                                                               ‫تنهایی وقتی هراسان از درب فرودگاه گذشت ‌های نگران از دست دادن پرواز‬
                ‫خسته وقتی چش ‌مهایت را م ‌یبندی‬                                                                   ‫نگران بازرس ‌ی گیت رد شده‌ای‬
                ‫و امیدواری در خانه چشم باز بکنی‬
                                                                       ‫از نگاهی خیره به کو ‌هها‪ ،‬شهرها‪ ،‬دریاچ ‌هها در ارتفاع پروازی خواب‌آلوده گذشت ‌های‬
                   ‫امیدواری به خانه برگشته باشی‬                                                ‫خسته وقتی از ساختمان سازمان ملل دور م ‌یشوی وقتی‬
‫امیدواری بالاخره این خواب طولان ‌یات تمام شده باشد‬
                                                                                      ‫خسته هر مرتبه م ‌یرسی به آنکارا و انتظار سر رسیدن ساعت اداری‬
                                  ‫و امیدواری‬                                                       ‫وقتی انتظار م ‌یکشی در صب ‌حها‪ ،‬عص ‌رها‪ ،‬بهارها‪،‬‬
                       ‫بالاخره گرمت شده باشد‪.‬‬                                                              ‫‪ IntouchwithIraniandiversity‬تابستان‌ها‪ ،‬پاییزها‪ ،‬زمستا ‌نها‪ ،‬ش ‌بها‪،‬‬
                                                                                                                                 ‫نیمه‌شب‌ها‪،‬‬
                   ‫خسته وقتی فقط خوابیدی‪.‬‬
                                                                           ‫خسته وقتی از پنجره خیره می‌مانی که آنکارا در گذر ماشی ‌نهایش محو م ‌یشود‬
                                ‫‪2‬‬                                                                                      ‫و کمی بعد تاریکی است‬
                  ‫تبعید در خود‬
                                                                                                                   ‫و کمی بعد خوابت برده است‬
                                  ‫اولین پسری بود در تبعید دیدم‬                                    ‫کمی بعد بیدار م ‌یشوی و به شهر خودت رسیده‌ای‬
                             ‫ب ‌هاندازه تمام روشن ‌یهای دنیا تنها بود‬
                       ‫و ب ‌هاندازه یک کاناپه	 چاق شده بود‪.‬‬                                                  ‫به شهری که نم ‌یشناسی‌اش رسیده‌ای‬
‫م ‌یتوانست ساع ‌تها در مورد دردهای استخوان‪ ،‬دردهای بالا و پایین سر‬                                    ‫به خان ‌های برم ‌یگردی که برایت خانه نم ‌یشود‬

                                 ‫و دور چش ‌مهایش صحبت کند‬                                                                     ‫درب را می‌بندی‬
           ‫اما حاضر نبود برای کم کردن یک گرم وزن‪ ،‬تکان بخورد‪،‬‬                                              ‫فکر م ‌یکنی به قفس طلای ‌یام برگشته‌ام‬

                        ‫هرچند همیشه حرف از کاهش وزن می‌زد‪.‬‬                                                     ‫از شوخی خودت خند ‌هات م ‌یگیرد‬
                                                                                                                 ‫و بیشتر از همیشه سردت م ‌یشود‬
      ‫م ‌یگفتم سی کیلو وزن کم بکنی تمام مشکلا ‌تات حل می‌شود‪،‬‬                                                       ‫م ‌یروی زیر دوش آب گرم و‬
                ‫گوش نم ‌یکرد‪ ،‬به حرف هی ‌چکسی گوش نمی‌کرد‪.‬‬
                                                                                                  ‫فکر م ‌یکنی به فکر نکردن فکر نکردن فکر نکردن‬
                         ‫می‌گفت اینجا نم ‌یشود‪ ،‬اینجا نم ‌یتوانی‪.‬‬                                                              ‫فکر نکردن‪...‬‬
             ‫وقتی از آینده صحبت م ‌یکرد‪ ،‬چش ‌مهایش می‌درخشید‪،‬‬
            ‫به روب ‌هرو خیره م ‌یماند‪ ،‬در سکوت خودش غرقه می‌شد‪.‬‬        ‫هنوز کم است‪.‬‬   ‫تنهایی وقتی نشست ‌های بر روی مبل و‬
                                                                                         ‫صدای تلویزیون همیشه کم است‬
            ‫صب ‌حها‪ ،‬ش ‌بها‪ ،‬بعدازظه ‌رها‪ ،‬پرد ‌ههای خانه را م ‌یکشید‬
                                  ‫دقت م ‌یکرد درزی باز نماند‪.‬‬                        ‫نگاه م ‌یکنی در حداکثر صدایش		‬

‫برای تلفن‪ ،‬برای خواب‪ ،‬برای دستشویی م ‌یرفت و پرد ‌هها را می‌کشیدم‪،‬‬       ‫تنهایی در نگاه خیره به قوطی‌های آبجو در سوپرمارکت‬                                      ‫‪Vol. 22 / No. 1359 - Friday, Sep. 4, 2015‬‬
                                            ‫خانه قفس م ‌یشد‪.‬‬            ‫وقتی م ‌یخواهی نم ‌یخواهی م ‌یشود نمی‌شود قیمتش آخر‬

                     ‫دوست داشت در یک قفس خاکستری باشد و‬                            ‫وقتی بطری خالی بر روی میز مچاله است و‬
                       ‫هیچ‌کسی چیزی نبیند‪ ،‬چیزی متوجه نشود‪.‬‬                   ‫تنهایی وقتی بلند م ‌یخندی به حرف دوست‌هایت‬
                                ‫شم ‌عهای کوچک روشن م ‌یکرد‬
                                  ‫می‌گفت برای انرژ ‌یشان است‬                         ‫بلند حرف م ‌یزنی در جمع دوست‌هایت‬
                                                                                           ‫بلند م ‌یشوی به دس ‌تشویی بروی‬
   ‫تنهای ‌یاش را پشت هدفون قایم م ‌یکرد‪ ،‬وقتی موسیقی گوش می‌کرد‬
                       ‫و م ‌یگذاشت صدای هم تلویزیون بلند باشد‪.‬‬         ‫روب ‌هروی آینه نگاه م ‌یکنی به سرمایی که ترک‌ات نم ‌یشود‬

                                                                         ‫وقتی به‌خاطر آوردن گذشته از خاطر رفتن گذشته ممکن نیست‬
                                                                                      ‫و باید گذشته را جمله به جمله ب ‌هخاطر بیاوری‬

                                                                       ‫با دقت تمام تعری ‌فاش کنی با صدایی بلند دو مرتبه تعری ‌فاش کنی‬
                                                                        ‫‪ 22‬و انتظار بکشی و انتظار بکشی و فکر بکنی همه‌چیز را گفته‌ای؟‬

                                                                                   ‫هم ‌هچیز را اعتراف کرد ‌هام؟ یعنی به اندازه گفت ‌هام؟‬

                                                                       ‫وقتی روزهای گرم تابستان هم فقط سردت م ‌یشود‬
   17   18   19   20   21   22   23   24   25   26   27