Page 24 - Shahrvand BC No.1342
P. 24
اشاره‌های گوناگون به میل زیاد یک گمراه جنسی دارد کاملًا درست‬ ‫من با او مخالفم‪ .‬در ضمن‪ ،‬همه‌ی خواننده‌های روسی من م ‌یدانند که‬ ‫دلیل شیوه‌ی پردازش بن‌مایه نبود‪ ،‬بلکه ب ‌هدلیل خود بن‌مایه بود‪ ،‬چون‬ ‫سال ‪ / 22‬شماره ‪ - 1342‬جمعه ‪ 18‬تشهبیدرا ‪1394‬‬‫‪24‬‬
‫است اما‪ ،‬با این همه‪ ،‬ما که بچه نیستیم‪ ،‬یا نوجوان بزهکار ب ‌یسواد‪،‬‬ ‫کشورهای قدیمی‪ ،‬روسیه‪ ،‬بریتانیا‪ ،‬آلمان یا فرانسه‪ ،‬به همان اندازه زیبا‬ ‫دس ‌تکم سه بن‌مایه برای بیشتر ناشران آمریکایی کاملًا تابوست؛ دو‬ ‫‪24‬‬
‫یا از آن پسربچه‌های مدرس ‌ههای انگلیسی که پس از گذراندن شبی‬ ‫بن‌مایه‌ی دیگر عبار ‌تاند از‪ :‬ازدواج یک سفیدپوست با یک سیاه‌پوست‬ ‫‪In touch with Iranian diversity‬‬
‫با ه ‌مجنس‌هایشان مجبورند آثار هرز‌هزدایی‌شده‌ی باستانی را بخوانند‪.‬‬ ‫و منحصربه‌فردند که این کشور نوی من‪.‬‬ ‫که به موفقیتی کامل و عاقبتی خوش با شمار زیادی بچه و نوه بینجامد‪،‬‬
‫می‌ترسم این متن کوتاهی که این‌جا می‌نویسم حال و هوای دلخوری‬ ‫و بی‌خدایی که زندگی شادی داشته باشد‪ ،‬برای جامعه مفید باشد و ‪۱۰۶‬‬
‫بس بچگانه است که بخواهیم با خواندن داستانی درباره‌ی کشوری‬ ‫داشته باشد‪ ،‬اما باید این را نیز اضافه کنم که گذشته از ب ‌یتجرب ‌ههایی‬
‫یا طبقه‌ا‌ی اجتماعی یا نویسنده‌ای اطلاعات به دست آوریم‪ .‬با این همه‪،‬‬ ‫که دست‌نوشته‌ی لولیتا یا چاپ نشر المپیا را با این دیدگاه تعص ‌بآمیز‬ ‫سال عمر کند و عاقبت هم در خواب بمیرد‪.‬‬
‫یکی از معدود دوستان نزدیکم پس از خواندن لولیتا از صمیم دل نگران‬ ‫خواندند که «چرا ناباکوف باید این داستان را م ‌ینوشت؟» یا «چه دلیلی‬ ‫برخی از واکنش‌ها برایم جالب بود‪ :‬مسئول بازبینی کتا ‌بها در یکی‬
‫شده بود که مبادا من (من!) «میان این مردم افسرد‌هکننده زندگی‬ ‫دارد که درباره‌ی یک آدم جنو ‌نزده بخوانیم؟» شماری از آدم‌های بخرد‪،‬‬ ‫از نشرها گفت در صورتی ممکن است کتاب را منتشر کنند که لولیتایم‬
‫کرده»ام‪ ،‬در حالی که تنها زجری که تحمل کرده‌ام زندگی در میان‬ ‫دقیق‪ ،‬و ثابت‌قدم هم هستند که کتاب مرا بهتر از آ ‌نکه من بتوانم‬ ‫را به یک پسربچه‌ی دوازه ساله تبدیل کنم و هامبرت هم مزرعه‌داری‬
‫باشد که در انبار مزرعه میان زمین‌های بایر خشک و بی‌آ ‌بوعلف او را‬
‫فیش‌ها و کارهای ناتمام پراکنده در اتاق کارم بوده است‪.‬‬ ‫مکانیسمش را این‌جا شرح دهم فهمید‌هاند‪.‬‬ ‫بفریبد‪ ،‬و همه‌ی ای ‌نها در جمله‌هایی کوتاه‪ ،‬نیرومند و «واقع‌نمایانه»‬
‫به جرئت م ‌یگویم که هر نویسنده‌ی جدی‌ای از این آگاه است‬ ‫بیان شود («هامبرت دیوان ‌هوار رفتار کند‪ .‬به گمانم ما همه دیوانه‌وار رفتار‬
‫پس از آ ‌نکه نشر المپیا‪ ،‬در پاریس‪ ،‬کتاب را چاپ کرد‪ ،‬منتقدی‬ ‫که این یا آن کتاب چاپ‌شد‌هاش عامل آرامش خاطر دایمی اوست‪.‬‬
‫آمریکایی برایش نوشت لولیتا رکورددار عشق من به رمان عاشقانه است‪.‬‬ ‫شمعکش همواره در گوشه‌ای از زیرزمین روشن است و فقط یک‬ ‫م ‌یکنیم‪ .‬به‌گمانم خدا هم دیوان ‌هوار رفتار م ‌یکند‪ »،‬و غیره)‪.‬‬
‫اما اگر عبارت «زبان انگلیسی» را به‌جای «رمان عاشقانه» بگذاریم‪ ،‬این‬ ‫اشاره به ترموستات آن ب ‌یدرنگ به انفجار آرام و کوچکی از گرمای‬ ‫همه م ‌یدانند که من از سمبل و تمثیل بیزارم (که بخشی از این‬
‫جمله‌ی زیبا درست‌تر خواهد بود‪ .‬ای ‌نجا احساس م ‌یکنم صدایم به‬ ‫دوست‌ داشتنی می‌انجامد‪ .‬این آرامش و این درخشش در دور دستی‬ ‫بیزاری ناشی از دشمنی‌ام با ودوگرایی فروید ‌یست و بخشی دیگر ناشی‬
‫لحنی بس خشن تبدیل می‌شود‪ .‬هیچ‌یک از دوستان آمریکای ‌یام آثار‬ ‫همواره‌دس ‌تیافتنی دلگر ‌مکننده‌ترین احساس است‪ ،‬و هر چقدر کتاب‬ ‫از نفرتم از کل ‌یگویی‌های طراحی‌شده‌ی خیالباف‌ها و منتقدان ادبی) اما‬
‫روسی مرا نخوانده‌اند‪ .‬بنابراین‪ ،‬هر گونه ارزیابی از آثار انگلیسی من‬ ‫با نما و رن ِگ ازپیش‌تصویرشده‌اش بهتر مطابقت داشته باشد فراخ‌تر و‬ ‫یکی از خواننده‌هایی که از جنبه‌ی دیگری باهوش بود بخش اول را ورق‬
‫بی‌شک نم ‌یتواند دقیق باشد‪ .‬سوگ فرد ِی من هم که به خودم مربوط‬ ‫خوشایندتر خواهد درخشید‪ .‬اما حتا در این صورت نکت ‌هها‪ ،‬راه‌های فرعی‪،‬‬ ‫زده بود و آن را داستان «اروپای پیری» شرح داده بود که «آمریکای‬
‫است و نمی‌تواند و نباید به کس دیگری ربط داشته باشد‪ ،‬این است که‬ ‫حفر‌ههایی خواستنی هستند که آدم با اشتیاق بیشتری به یاد می‌آورد‬ ‫جوان را گمراه م ‌یکند» یا «آمریکای جوانی که اروپای پیر را گمراه‬
‫مجبور شدم زبان مادری‌ام‪ ،‬زبان نامحدود‪ ،‬غنی و ب ‌ینهایت را ِم روسی‪ ،‬را‬ ‫و با حساسیت بیشتری از بقیه‌ی کتاب از آ ‌نها لذت م ‌یبرد‪ .‬من از بهار‬ ‫م ‌یکند‪ ».‬اما ناشر ایکس که بازبینش چنان از دست هامبرت حوصله‌اش‬
‫رها کنم و به نوع درج ‌هدو زبان انگلیسی که هی ‌چکدام از آن ویژگی‌ها را‬ ‫‪ ۱۹۵۵‬که لولیتا را پیش از چاپ بازخوانی کردم دیگر آن را نخواندم‪ ،‬اما‬ ‫سر رفته بود که از چند پاره‌ی اول بخش دو فراتر نرفته بود با خامی برایم‬
‫ندارد روی آورم‪ ،‬آینه‌های تودرتو‪ ،‬پرده‌ی سیاه مخملی‪ ،‬رابط ‌هها و آداب‬ ‫هنوز حضور دلچسبش را در خانه احساس می‌کنم‪ ،‬درست مثل حضور‬ ‫نوشت که بخش دو خیلی طولانی‌ست‪ .‬ناشر وای دلخور بود که چرا هیچ‬
‫و رسوم تلویحی‪ ،‬که این وه ‌مگرای بومی‪ ،‬با دامن فرا ِک‪ ۳‬درپروازش‪،‬‬ ‫یک روز تابستانی که آدم می‌داند در پشت مه و بخار روشنایی‌ای هست‪.‬‬ ‫آدم خوبی در این داستان نیست‪ .‬ناشر ِزد هم گفت اگر لولیتا را منتشر‬
‫معجز‌هوار می‌تواند استفاده‌شان کند تا به شیوه‌ی خودش از میراثی که‬ ‫بر همین اساس‪ ،‬هر وقت به داستان لولیتا فکر می‌کنم‪ ،‬مثلًا به تصاویری‬
‫چون آقای تاکسی‌ویچ‪ ،‬به فهرست اسم هم‌کلاس‌های لولیتا در مدرسه‌ی‬ ‫کند‪ ،‬من و او با هم به زندان م ‌یافتیم‪.‬‬
‫به او رسیده فراتر رود‪.‬‬ ‫رمزدیل‪ ،‬یا به وقتی شارلوت م ‌یگوید «ضدآب‪ »،‬یا قدم‌های آهسته‌ی‬ ‫به‌واقع‪ ،‬در یک کشور آزاد نباید از هیچ نویسنده‌ای انتظار داشت که‬
‫_________________‬ ‫لولیتا به سمت چمدان هدیه‌های هامبرت‪ ،‬و آن عک ‌سهایی که اتاق‬ ‫میان احساسات و شهوت خط و مرز دقیقی تعیین کند؛ من از کسی‬
‫زیر شیروانی گوستن گودن را می‌آراست‪ ،‬یا آرایشگر شهر کازبیم (که‬ ‫تقلید نم ‌یکنم؛ مثلًا‪ ،‬برخی برای عکس روی مجل ‌هها یقه‌ی پستاندارا ِن‬
‫منابع‪:‬‬ ‫یک ماه روی آن کار کردم)‪ ،‬به بازی تنیس لولیتا‪ ،‬به بیمارستان شهر‬ ‫بچه‌سا ِل زیبا را آن‌قدر پایین م ‌یکشند که ارباب قبلی را خوشحال‬
‫‪ .۱‬کشیدن میل ‌ههای زندان ب ‌هگونه‌ای نشانگر موقعیت هامبرت است‪.‬‬ ‫الفینستون‪ ،‬به دالی شیلر رنگ‌پریده‪ ،‬عزیز و بازنیافتنی که در گری استار‬ ‫کند و آن‌قدر بالا نگه م ‌یدارند که ارباب بعدی را عصبانی نکند‪ .‬من‬
‫(پایتخت کتاب) می‌میرد‪ ،‬و یا به صدای جرین ‌گجرین ‌گهایی که از آن‬ ‫فقط می‌توانم دقت برآورد این آد ‌مها را تحسین کنم اما نمی‌توانم از‬
‫‪ .۲‬که اکنون آ ‌نها هم به انگلیسی ترجمه شد‌هاند‪.‬‬ ‫شهر ِک میان دره به سمت جاده‌ی کوهستانی بالا می‌آید (جاده‌ای که در‬ ‫ای ‌نگونه مرزبندی‌های دقیق پیروی کنم‪ .‬گمان م ‌یکنم خواننده‌هایی‬
‫‪ .۳‬ناباکوف با زیرکی نشان م ‌یدهد که آن «وهم‌گرای بومی» حالا‬ ‫آن ماده‌ی پروانه‌ی معروف ‪ Lycaeides sublivens‬را گرفتم)‪ ،‬همیشه‬ ‫هستند که از چاپ واژه‌های نمایشی در بی‌شمار‌رمان‌های مبتذل که‬
‫جهانی شده و از واژه‌ی فرا ِک فرانسوی استفاده م ‌یکند‪ .‬ب ‌هنظر ناباکوف‬ ‫به چنین لذتی می‌رسم‪ .‬ای ‌نها اعصاب رمان‌اند‪ .‬ای ‌نها نکته‌های رازآمیز‬ ‫میان‌مای ‌هنوی ‌سها م ‌ینویسند و منتقدان قلم‌فروش آن‌ها را «قوی» و‬
‫رمان‌اند‪ ،‬هماهن ‌گکننده‌های ناخودآگاهی که ب ‌هواسطه‌ی آن‌ها طرح‬ ‫«عالی» معرفی م ‌یکنند خنده‌شان بگیرد‪ .‬آدم‌های مودبی هم هستند که‬
‫می‌خواهد با طنزی سخنش را پایان‌دهد‪.‬‬ ‫کتاب پی‌ریزی شده است‪ ،‬گرچه خیلی خوب م ‌یدانم که خوانند‌ههایی‬ ‫احتمالاً لولیتا را داستانی تهی م ‌یدانند‪ ،‬چون به آن‌ها هیچ نم ‌یآموزد‪.‬‬
‫یک نکته‌ی دیگر که اشاره به آن خالی از لطف نیست و حاصل پژوهش‬ ‫که کتاب را با این گمان شروع کرد‌هاند که چیزی در مایه‌های ‪Memoirs‬‬ ‫اما من نه خواننده‌ی داستان‌های آموزند‌هام و نه نویسنده‌ی آن‌ها‪ ،‬و‬
‫آلفر د اپل است‪ :‬در تمام داستان رنگ قرمز به کوئلتی نسبت دا ده‬ ‫‪ of a Woman of Pleasure‬یا ‪Les Amours de Milord Grosvit‬‬ ‫به‌رغم ادعانامه‌ی جان ری‪ ،‬لولیتا هیچ نتیجه‌ی اخلاقی‌ای با خود یدک‬
‫می‌شود و ُرز به آنابل و لولیتا‪ .‬آلفرد اپل از ناباکوف می‌پرسد که آیا این‌ها‬ ‫بخوانند از روی این‌ها و دیگر صحنه‌ها تند خواهند گذشت یا متوجهشان‬ ‫نمی‌کشد‪ .‬برای من یک اثر داستانی زمانی یک اثر داستانی‌ست که مرا به‬
‫هم نخواهند شد‪ ،‬یا شاید حتا هرگز به این ج‌اها نرسند‪ .‬ای ‌نکه رمان من‬ ‫خلسه‌ی زیبایی‌شناسانه ببرد‪ ،‬یعنی حس بودن که ب ‌هگونه‌ای و در جایی‬
‫سمبل‌های داستا ‌ناند و ناباکوف در یادداشتی به اپل پاسخ می‌دهد‪:‬‬ ‫با دیگر مرتبه‌های بودن که در آن هنر (کنجکاوی‪ ،‬مهربانی‪ ،‬دلسوزی‪،‬‬
‫«برخی رمان‌نویس‌ها و نویسنده‌های روحانی به‌عمد رن ‌گها یا‬ ‫خلسه) معیار است رابطه داشته باشد‪ .‬شمار ای ‌نگونه کتاب‌ها خیلی‬
‫شماره‌ها را ب ‌هعنوان سمبل استفاده م ‌یکنند و بسیار هم جدی پیگیر‬ ‫نیست‪ .‬بقیه یا یاوه‌های مورد بحث روزند یا چیزی که برخی به آن‌ها‬
‫آ ‌ناند‪ .‬من که نیمی نویسنده‪ ،‬نیمی نقاش و نیمی طبیعت‌گرایم از‬ ‫ادبیات نظریه‌ای می‌گویند‪ ،‬که در بیشتر موارد یاوه‌های مورد بحث روزند‬
‫استفاده از سمبل بیزارم‪ ،‬چون سمبل یعنی استفاده کردن از ایده‌ی کلی‬ ‫و در قالب‌های پوشیده از گچ م ‌یآیند و با ظرافت و دقت از نسلی به نسل‬
‫دیگر منتقل می‌شوند تا ای ‌نکه سرانجام یکی می‌آید و با ضربه‌ی چکشی‬
‫مرد‌های به‌جای اندیشه‌ای زنده و خاص‪».‬‬
‫تکه‌ی خوبی از بالزاک‪ ،‬گورکی یا مان م ‌یکند‪.‬‬
‫‪Vol. 22 / No. 1342 - Friday, May 8, 2015‬‬
‫گروه دیگری از خوانند‌هها هم لولیتا را به ضدآمریکایی بودن متهم‬
‫کرد‌هاند‪ .‬این حتا مرا از آن اتهام احمقانه‌ی ضداخلاقی بود ِن اثر بیشتر‬
‫رنج م ‌یدهد‪ .‬توجه زیاده‌ی من به ژرفا و چشم‌انداز (چمن و سبزه‌ی‬
‫حومه‌ها‪ ،‬مرغزار کوهستانی) مرا به آن‌جا کشاند که این فض‌اها را از‬
‫آمریکای شمالی بسازم‪ .‬به محیط و فضاهای دلشا ‌دکننده نیاز داشتم‬
‫و هیچ جنبه‌ای از هرزگی از فرهنگ دلشا ‌دکننده دور نیست‪ .‬اما در‬
‫مورد هرزگ ِی به دور از فرهنگ میان رفتارهای اروپای ‌یها و آمریکایی‌ها‬
‫تفاوتی نیست‪ .‬یک کارگر شیکاگویی می‌تواند (به قول فلوبر) همان‌قدر‬
‫بورژوامنش باشد که یک دو ِک اروپایی‪ .‬اگر به‌جای هتل‌های سوئیسی‬
‫یا مهمانسراهای انگلیسی مت ‌لهای آمریکایی را انتخاب کردم‪ ،‬به این‬
‫دلیل بود که می‌خواستم نویسنده‌ی آمریکایی باشم و از همان حقوقی‬
‫برخور دار باشم که دیگر نویسنده‌های آمریکایی از داشتنش بهره‬
‫م ‌یبرند‪ .‬از سوی دیگر‪ ،‬این موجود من‪ ،‬هامبرت‪ ،‬یک خارجی‌ست و یک‬
‫هر ‌جومر ‌جگرا‪ ،‬و علاوه بر نیمفت‌ها‪ ،‬در این داستان موارد بسیاری‌ست که‬
   19   20   21   22   23   24   25   26   27   28   29