Page 24 - Shahrvand BC No.1251
P. 24
‫ ‹زنان‬

‫هــای خودم را توجیه می کردم‍؟! چرا مــی گفت به تو هم میگن مادر تو‬ ‫‪‎‎‬مادرم کاری با همبازی های پسرم نداشت‪ ،‬چون می دانست که دخترهای‬ ‫دوچرخه‬ ‫‪24‬‬
‫هنوز حال و هوای جودی آبوت تو سرت ‪‎‬ه‪!‎...‬‬ ‫محله ناموس پسرهای محله اند‪ .‬ولی از اینکه سوار دوچرخه ‏بشم و بی پروا‬
‫نفیسه محمدپور‬ ‫سال متسیب ‪ /‬شماره ‪ - 1251‬جمعه ‪ 18‬دادرم ‪1392‬‬
‫‪ ‎ ‎‬صــدای جورج تو گوشــم می پیچید که‪ :‬جرویس هم همیشــه مثل تو‬ ‫بزنم به پیچ جاده می ترسی ‪‎‬د‪.‎‬‬ ‫‪‎‎‬‬
‫خودش را زخمی می کرد‪ ،‬اما یادت باشه جودی‪ ،‬جرویس یه پسر بو ‪‎‬د‪‎‎....‬‬ ‫‪‎‎‬جیغ دخترک مرا از روزهای کودکی بیرون کشی ‪‎‬د‪:‎‬‬ ‫‪In touch with Iranian diversity‬‬
‫‪‎- ‎‬مامان حواست کجاست باز می خوای زمین بخورم‍‏‪‎‬؟!‪‎‬‬ ‫مطلب زیر تجربــه ای از‬
‫‪‎- ‎‬جانم مهری خانم‬ ‫خشونت خانگی است که‬
‫می گم چرا اســترس داری چرا چشــم از دخترت بــر نمی داری؟ خیلی‬ ‫‪‎- ‎‬هنوز می ترسی زمین بخوری؟‬ ‫نفیسه محمدپور با انگیزه‬
‫‪‎- ‎‬نه از زمین خوردن نمی ترسم‪ ،‬می ترسم باز سرم بشکنه بابا با تو دعوا‬ ‫ثبت این تجربه ها آنرا در‬
‫بهش حساسی؟‬ ‫قالب روایتی داستان گونه‬
‫‪‎- ‎‬نه تازه زمین خورده بخیه های سرش رو تازه کشیدی ‪‎‬م ‪.‎‬‬ ‫کن ‪‎‬ه‪.‎..‬‬ ‫به ‏نگارش درآورده اس ‪‎‬ت ‪:‎‬‬
‫‪‎‎‬صورت خون آلودش آمد جلوی چشمم و شبی که بعد از بخیه زدن سرش‬ ‫در حالی که سعی می کنم‬
‫‪-‎ ‎‬نترس بچه باید زمین بخوره تا بزرگ ش ‪‎‬ه‪.‎‬‬ ‫تا صبح با کابوس از خواب می پریدیم‪ .‬من می گفتم نترس من ‏اینجام‪ ،‬و‬ ‫هــر از گاهی دســتم را از‬
‫‪.‎..... -‎‬‬ ‫فرمــان دوچرخه بردارم تا‬
‫اون می گفت نترس سرم دیگه درد نمی کنه‪ .‬کابوس خون و سرزن ‪‎‬ش‪.‎..‬‬ ‫بلکــه ترس دخترک از وقتی زمین خورده بریزد‪ ،‬به ســمت ‏محله ای می‬
‫‪-‎ ‎‬باباش غرغر می کنه؟‬ ‫‪‎‎‬به حریم راه آهن که نزدیک شــدیم زنی را مچاله در چادری خاکستری‬ ‫روم که روزهای کودکی و نوجوانی را در آرزوی دوچرخه ســواری سپری‬
‫‪‎‎‬از کجا فهمیده بود؟‬ ‫گلدار دیدم که چشمانش را ریز کرده مرا ورانداز می کرد‪ .‬یقین ‏چشمانش‬ ‫کرده بودم‪ .‬قائمشهر‪ ،‬شــهر کوچکی بود‪ ،‬پدر ‏سه هفته جنوب بود و یک‬
‫‪‎- ‎‬نه باب‪‎‬ا‪..‬‏‪‎‬‏‪.‬‬ ‫کم سوتر از آن بود که مرا از این فاصله بشناسد‪ .‬نزدیک تر شدم دستانش‬ ‫هفته شمال و مادر دوست نداشت دهان مردم باز شود تا مجبور به بستن‬

‫‪‎- ‎‬آره مــادر الان جوونا خوبن‪ .‬قدیما مردا پدرمــون رو می آوردن جلوی‬ ‫را از هم باز کر ‪‎‬د‪:‎‬‬ ‫آن به هر قیمتی باش ‪‎‬د‪.‎‬‬
‫چشممون‪ .‬جرات داشتیم جواب بدی ‪‎‬م‪‎.‬‬ ‫‪‎- ‎‬ااا تویی الهی تصدقت بشم‪ .‬دخترته این؟ چقدر بزرگ شده ماشاالل ‪‎‬ه‪.‎..‬‬ ‫‪‎- ‎‬دوچرخه که سوار شی پات دراز میشه و بی پروا دلت می خواد همه جا‬
‫‪‎‎‬خــودم را در آغوشــش انداختم هنوز بوی قدیم هــا را می داد‪ .‬مهری‪،‬‬
‫‪‎‎‬تو دلم گفت من همیشــه جواب نمی دم فقط وقتی کارد به اســتخوانم‬ ‫همســایه قدیم خانه پدری که برای مادرم در شهر غریب مثل خواهر ‏بود‪.‬‬ ‫سرک بکشی‪ .‬توی این شهر غربت با نبود پدرت آسه برو ‏آسه بی‪‎‬ا‪.‎..‬‬
‫برســه‪ .‬جلوی یادآوری همه زخم زبان ها و سرکوفت ها و تحقیرهارو ‏می‬ ‫ســراغ مادرم را گرفت و خواهرم را و برادرم که باورش نمی شــد امسال‬ ‫‪‎‎‬این نصیحت ها خاص من بود چرا که خواهرم مادرزادی آســه می رفت‬
‫گیرم که دوباره مثل خیــل مورچه ها هجوم می آورند به مغزم‪ .‬نه اینکه‬ ‫کنکوری اســت‪ .‬صورتش لاغر و پیر شــده بود از او ‏سراغ سینا را گرفتم‪،‬‬ ‫و آســه می آمد‪ ،‬نه آرزوی دوچرخه سواری داشت‪ ،‬نه دیدن باند ‏فرودگاه‬
‫فراموشی دوا نیست و مسکنه‪ ،‬بیشتر به خاطر اینکه یک در ‏میان حرفای‬ ‫غیرتی ترین همبازی بچگی هام که اگر با او بودم حتی تا طنین انداختن‬ ‫صحرایی و نه حوصله اینکه فکر کند پشــت جنگل های تنک سوادکوه و‬
‫مهری رو نمی شــنیدم‪ .‬اینقدر که ذهنم درگیر مصیبت های خودم بود‪.‬‬ ‫آنطرف حریم راه آهن چه خبر است‪ .‬فقط راه مستقیم ‏مدرسه را بلد بود‬
‫صدای موذن هم می شد بازی کر ‪‎‬د‪‎.‬‬
‫دوباره دستپاچه گفت ‪‎‬م‪‎:‬‬ ‫‪‎- ‎‬اذان مغرب تابســتون‪ ،‬یعنی ‪ 9‬شب‪ .‬حرف نباشــه الله اکبر اول رو که‬ ‫آن هم با سرویس خصوص ‪‎‬ی‪‎.‬‬
‫‪-‎ ‎‬جان؟‬ ‫‪-‎ ‎‬برو خدا رو شکر کن که اینجا شماله‪ .‬اینقدر این دهاتی ها عادت کردن‬
‫شنیدم باید صدای زنگ حیاط رو هم بشنو ‪‎‬م‪‎.‬‬ ‫زن و مرد سرلخت و پالخت تو شالیزار با هم کار کنن که بازی ‏کردن تو با‬
‫‪-‎ ‎‬چه عجب شده از این طرفا‪ .‬همیشه می آیین دو سه روزه جیم میشین‬ ‫هنوز صدای مادرم تو گوشم بود که مهری خانوم گف ‪‎‬ت‪:‎‬‬ ‫علی و سینا و بقیه پسرهای محل به چشمشون نمی آد‪ .‬اگه تبریز زندگی‬
‫هم تو هم مامان بی معرفتت‪ .‬دیگه تهرانی شدین هم ‪‎‬ه‪‎.‬‬ ‫‪-‎ ‎‬بد نیســت‪ ،‬تهرانه تو بانک سرمایه کار می کنه‪ .‬آخر این برج باید خونه‬ ‫می کردیم نشــونت می دادم دختر بزرگ کردن چه ‏شکلیه‪ .‬خدا رو شکر‬
‫اش رو عوض کنه صاحبخونه از خدا بی خبر گفته ‪ 400‬تومن ‏اضافه کن‪.‬‬
‫‪-‎ ‎‬نه والله‪ .‬مامان هم گرفتار ماســت‪ .‬دلش اینجاست‪ .‬میگه اینقدر که دلم‬ ‫از کجا بیاره مادر مرده؟ گفت مامان ماه رمضونی بیا تهران تنها نباشم من‬ ‫کن و دوچرخه سواری رو از سرت بیرون ک ‪‎‬ن‪‎.‬‬
‫برا شمال تنگ میشه برا شهر خودم تنگ نمی شه‪ .‬ولی بیاد اینجا ‏چیکار‬ ‫که قلبم می گیره کجا برم؟ غذا براش درســت کردم ‏ده بیست وعده غذا‬
‫درســت کردم فریز کردم فرستادم‪ .‬مادر مرده حال گرم کردن هم نداره از‬ ‫��ﻮ������ﻦ‬
‫تک و تنها؟‬
‫‪‎- ‎‬پدرت هنوز میره جنوب؟‬ ‫زور خستگی‪ ...‬حالا گفتم برا اثاث کشی ‏بر ‪‎‬م‪‎...‬‬
‫‪‎- ‎‬آره‪ .‬مگه دل از کوه و کمر می کنه؟‬ ‫‪‎‎‬همیشه همینطور بود حال مهری جون رو که می پرسیدی حال و احوال‬
‫‪‎- ‎‬بهتر‪ .‬مرد خونه نباشــه بهتره‪ .‬آقا اســماعیل بازنشسته شده اما باز سر‬ ‫هفت پشتش رو تعریف می کرد‪ .‬حسابی معلوم بود تنهایی و بی ‏همزبانی‬
‫ماشین کار می کنه‪ .‬دیروز بار زد اصفهان من باز یه نفس راحت ‏کشید ‪‎‬م‪‎.‬‬ ‫و رفتن بیشــتر همســایه های قدیمی حرفاش رو تلنبار کرده و در به در‬
‫‪‎‎‬یادم به ایام بچگی افتاد که جلوی در خونه شــون داد می زدم‪ :‬سینا بدو‬
‫دیگه غروب شــد و ســینا پاورچین می آمد که‪ :‬هیس یواشتر بابام از ‏راه‬ ‫دنبال دو تا گوش می گرد‪‎‬ه‪.‎‬‬
‫رسیده خوابه‪ ،‬بیدار شــه مامانم منو می کشه‪ ...‬و من هیچوقت نفهمیدم‬ ‫‪‎‎‬جوجــه اردک ها را به دخترک نشــان دادم تــا دل از دوچرخه بکند و‬
‫چرا اگر باباش بدخواب بشــه مامانش سینا رو می کشه؟ گمونم ‏امروز که‬ ‫لحظاتی بنشــینم پیش مهری خانم‪ .‬هنوز جرات نداشتم رهایش کنم که‬
‫مهری جون کسی رو جز من برا درد دل تور نزده بود دلیلش رو فهمیدم‪:‬‬ ‫‏برود هر جا دلش خواست‪ ،‬از خون می ترسیدم یا از سرزنش؟؟ راست می‬
‫"ظالمی را خفته دیدم نیمرو‪‎‬ز"‪‎....‬‬ ‫گفت‌؟ بچه نباید زمین بخوره تا بزرگ شه؟ سهل انگاری و ‏بی مسئولیتی‬
‫‪‎- ‎‬بازنشسته شده‪ .‬اگه تصادف کنه بیمه پولش رو نمی ده که هیچ جریمه‬
‫هم داره‪ .‬ولی به این قبله راضی ام بره‪ .‬بره که برنگرده به حق ‏فاطمه زهرا‪...‬‬ ‫‪Queens Road Daycare‬‬

‫ﯾﺎﺳﻤﻦ دوﻟﺖﻧﯿﺎ )ﻣﺘﺨﺼﺺ و ﻣﺸﺎور ﮐﻮدک(‬ ‫ﺳﻠﻮﻻﺭ‪۶۰۴-۵۱۲-۷۵۹۱ :‬‬
‫ﺑﺎ ﻣﺪرک )‪(E.C.E Infant Toddler Special Needs‬‬ ‫�ﺸﺎور�ﻤﺎ�ا�ﻮر‬

‫و ‪ ٢٠‬ﺳﺎل ﺗﺠﺮﺑﻪ روانﺷﻨﺎﺳ‪‬‬ ‫��ﯾﺪو��وشاﻣﻼک�ﺴ�ﻮ�ﯽو�ﺠﺎری‬

‫ﺗﻠﻔﻦ‪٧٧٨ – ٢٣۵ – ٠٩٢۵ :‬‬

‫‪Sales Consultant‬‬

‫ﻣﺪﯾﺮ اﺟﺮاﯾﯽ‪ :‬ﻣﯿﺘﺮا ﻓﺮ‬ ‫‪SUITE 309, 1110 HAMILTON ST., VANCOUVER, BRITISH COLUMBIA, CANADA, V6B 2S2‬‬ ‫‪Vol. 20 / No. 1251 - Friday, Aug. 9, 2013‬‬
‫‪Telephone: 604.714.3200 | Fax: 604.736.7797 | Website: www.seatrade.ca | Email: mitra@seatrade.ca‬‬
‫‪Mitra Far‬‬
‫ﺷﺮﮐﺖ ﺣﻤﻞ و ﻧﻘﻞ ﺑﯿﻦاﻟﻤﻠﻠﯽ‬
‫‪24‬‬
‫• ‪‎‬کلیه‪‎‬خدمات‪‎‬واردات‪‎‬و‪‎‬صادرات‪‎‬در‪‎‬کانادا‪‎‬و‪‎‬سایر‪‎‬کشورها‪‎‬‬
‫• ‪‎‬خدمات‪‎‬گمرک‪‎‬و‪‎‬ترخیﺺ‪‎‬کالا‬

‫• ‪‎‬حمل‪‎‬وسایل‪‎‬شخصی‪‎‬در‪‎‬کانادا‪‎‬و‪‎‬بی ‪‎‬نالمللی‬
‫• ‪‎‬متخصﺺ‪‎‬در‪‎‬بارگیری‪‎‬و‪‎‬ارسال‪‎‬اتومبیل‪‎‬به‪‎‬صورت‪‎‬بین‪‎‬الملل‬

‫• ‪‎‬خدمات‪‎‬به‪‎‬صورت‪‎‬دریائی‪‎،‬هوایی‪‎‬و‪‎‬زمینی‪‎‬‬
‫• ‪‎‬بهترین‪‎‬نرخ‪‎‬کانتینر‪‎٢0‎‬فوت‪‎‬و‪‎40‎‬فوت‪‎‬در‪‎‬خاورمیانه‬

‫ﺑﺮای اﻃﻼﻋﺎت ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﺎ ﻣﺴﺌﻮل ﻓﺎرﺳﯽ زﺑﺎن‪ ،‬ﺧﺎﻧﻢ ﻣﯿﺘﺮا ﻓﺮ ﺗﻤﺎس ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ‪۶٠۴ - ٧١۴ - ٣٢٠٨ .‬‬
   19   20   21   22   23   24   25   26   27   28   29