Page 26 - Shahrvand BC No.1241
P. 26
‫و گ ‌لهای پلاستیكی روی سرشا ‪‎‬ن‪‎‬‬ ‫ادبیات‪/‬شعر ‹‬ ‫‪26‬‬
‫تنها اتفاقیس ‪‎‬ت‪‎‬‬
‫چند شعر از غزال مرادی‬
‫كه در سین ‌هی یخچال م ‌یافتد‬
‫سی ‌بهای چروكید ‪‎‬ه‪‎‬‬ ‫غزال مــرادی متولد ‪ 23‬بهمن ســال ‪ 1363‬تهــران و دارای مدرک‬
‫كه تَركش م ‌یكنند‬ ‫کارشناسی ریاضی از دانشگاه آزاد تهران جنوب‏است‪ .‬از او یک مجموعه‬
‫شعر با عنوان "باد مخابره خواهد کرد" در سال ‪ 1390‬منتشر و مجموعه‬
‫چه با چش ‌مهای بادام ‪‎‬ی‪‎‬‬ ‫ای دیگر با عنوان‏‏"درناها نمک گیر م ‌یشــوند" در دســت انتشار است‪.‬‬
‫چه با موهای بور‬ ‫اوعلاوه بر شــعر‪ ،‬داستانهای کوتاهی هم نوشــته است که در سایتهای‬
‫حر ‌فما ‪‎‬ن ‪‎‬ر‪‎‬ا‪‎‬‬
‫پیازها م ‌یزنن ‪‎‬د ‪ ‎‬‬ ‫‏مختلف منتشر شده است‪.‬‬

‫گریه تنها زبان ‪‎‬ی ‪‎‬است كه مترجم نم ‌یخواه ‪‎‬د‪‎‬‬ ‫از ما به ا ‪‎‬و ‬ ‫ساراسواتی‬ ‫سال متسیب ‪ /‬شماره ‪ - 1241‬جمعه ‪ 10‬دادرخ ‪1392‬‬
‫سی ‌بها را شمرد ‌ها ‪‎‬م‪‎‬‬ ‫و از کتا ‌بها ‌یما ‪‎‬ن ‬
‫م ‌یرقص ‪‎‬م‪‎‬‬ ‫‪In touch with Iranian diversity‬‬
‫حر ‌فهایم را روی یخچال نوشت ‌ها ‪‎‬م‪‎‬‬ ‫از خاک به خا ‪‎‬ک ‬ ‫با شعری نیمه جا ‪‎‬ن‪‎‬‬
‫سرد‬ ‫میان همین جمل ‌هی کلیش ‌ها ‪‎‬ی‬ ‫و دستان اله ‌ههای ‪‎‬ی‪‎‬‬
‫سرد‬
‫مسیر بادها عوض شده بو ‪‎‬د‪‎‬‬ ‫ك ‪‎‬ه‪‎‬‬
‫از دهان افتاد ‪‎‬ه‪‎‬‬ ‫و جها ‪‎‬ن ‪ ‎‬به هیئت دیگری عرضه م ‌یش ‪‎‬د ‬ ‫ژ ‌نهای مرموزشا ‪‎‬ن‪‎‬‬
‫برف‬
‫ما نسل کتا ‌بهای در خاک هستیم‬ ‫نسل به نس ‪‎‬ل‪‎‬‬
‫درب ‌خان ‌ها ‪‎‬م ‪‎‬را گرفته اس ‪‎‬ت‪‎‬‬ ‫نسل کتا ‌بهایی مخفی شده در خاک‬ ‫به من رسیده اس ‪‎‬ت‪‎‬‬
‫‪‎‬‬ ‫تا تصویرم بازتاب زنی باش ‪‎‬د‪‎‬‬
‫تجزیه آغاز شده بود‬ ‫كه به ابتدای خود رسیده اس ‪‎‬ت‪‎‬‬
‫آنقدر كا ‪‎‬ل‪‎‬‬ ‫‪‎‬‬
‫م ‌یرقص ‪‎‬م‪‎‬‬
‫مشكل از تو بو ‪‎‬د‪‎‬‬ ‫ما ‪‎‬ه‪‎‬‬ ‫با موسیقی دنی‪‎‬ا‪‎‬‬
‫یا از م ‪‎‬ن‪‎‬‬ ‫و لاش ‌هی اعدا ‪‎‬د‪‎‬‬
‫شاید ماه آنقدر زیبا نباش ‪‎‬د‪‎‬‬
‫كه همیشه سیبی نارس را آبستن بود ‪‎‬م‪‎‬‬ ‫كه هم ‌هی میراثش را به زمین بدهد‬ ‫آ ‌نقدر گن ‪‎‬گ‪‎‬‬
‫آنقدر كا ‪‎‬ل‪‎‬‬ ‫كه به دالا ‌نهای فیثاغورثی تبعید شو ‪‎‬م‪‎‬‬
‫تاس م ‌یانداز ‪‎‬د‪‎‬‬
‫كه نتواند از بهشت بیرونت كن ‪‎‬د‪‎‬‬ ‫گاهی برقع م ‌یبند ‪‎‬د‪‎‬‬ ‫رقص تمام نشده اس ‪‎‬ت‪‎‬‬
‫و تو خوشبخت شو ‪‎‬ی‪‎‬‬ ‫رنج ما ادامه دار ‪‎‬د‪‎‬‬
‫مردی كه زندگیش ر‪‎‬ا‪‎‬‬ ‫قرعه به نام كابل‬
‫در خان ‌هی پدر شوهر‬ ‫دنیا جای اله ‌ههایی نیس ‪‎‬ت‪‎‬‬
‫از زبان دانای كل نقل م ‌یكن ‪‎‬د‪‎‬‬ ‫استطاعتش عسر و هرج م ‌یشو ‪‎‬د‪‎‬‬ ‫ك ‪‎‬ه ‪‎‬روی برگ نیلوفر بنشین ‪‎‬د‪‎‬‬
‫این افسانه قدیمی را رها م ‌یكن ‪‎‬م‪‎‬‬
‫هرجی نیس ‪‎‬ت‪‎‬‬ ‫و قصه ببافند‬
‫این ك ‪‎‬ه‪‎‬‬ ‫اگر كودكی به دنیا آور ‪‎‬د‪‎‬‬ ‫دنی‪‎‬ا‪‎....‬‬
‫من از دند ‌هی چپ تو آمد ‪‎‬م‪‎‬‬ ‫كف ‌شهایش جفت نباش ‪‎‬د‪‎‬‬
‫اتاق سفی ‪‎‬د‪‎‬‬ ‫‪Vol. 20 / No. 1241 - Friday, May 31, 2013‬‬
‫یا تو‬ ‫تاس م ‌یاندازد‬
‫از دند ‌هی چپ م ‪‎‬ن‪‎‬‬ ‫گاهی زن سیاهی م ‌یشود‬ ‫در پیل ‌های از جنس اتاق سفی ‪‎‬د‪‎‬‬ ‫‪26‬‬
‫که کودکی اجباری به دنیا م ‌یآورد‬ ‫كی پروانه م ‌یشوم؟‬
‫ما صب ‌حها‬ ‫سرم‪‎‬ا‪‎‬‬
‫از دنده چپ برم ‌یخیزی ‪‎‬م‪‎‬‬ ‫برای کارهای اجباری‬ ‫سكو ‪‎‬ت‪‎‬‬
‫خون هم ر‪‎‬ا ‪‎‬كه بریزی ‪‎‬م‪‎‬‬ ‫روبند م ‌یبندد‪..‬‏‪.‬‬ ‫سرما‬
‫باز استخوا ‌نها را نگه م ‌یداری ‪‎‬م‪‎‬‬ ‫تاس م ‌یاندازد‬
‫و سكوتی كه بلندتر ازناقوس م ‌یزن ‪‎‬د‪‎‬‬
‫تا شم ‌عهایی شود‬ ‫و تمام کر ‌هی زمین را قدم م ‌یزند‬ ‫هر بار م ‌یگریز ‪‎‬م‪‎‬‬
‫كه ش ‌بهای تاریك را روشن كن ‪‎‬د‪‎‬‬ ‫ماه هم که باشی‬
‫تك ‌ههای بیشتر ی از دامنم م ‌یربای ‪‎‬د‪‎‬‬
‫برگردیم و سطرهای این شعر را‬ ‫بیهوده د ‌لخوشی‬ ‫سی ‌مهای خاردا ‪‎‬ر‪‎‬‬
‫در غارها حكاكی كنی ‪‎‬م‪‎‬‬ ‫به جزر و مد آ ‌بهای زمین‬
‫‪‎‬‬ ‫آزادی چشمان زن ‪‎‬ی ‪‎‬اس ‪‎‬ت‪‎‬‬
‫سنگریز ‌هها را برداری‬ ‫كه حتی پس از سنگسار هم باز م ‌یمان ‪‎‬د‪‎‬‬
‫عروس ‪‎‬ك‪‎‬‬ ‫به طرح کاملی از من م ‌یرسی‬
‫شنیده بودم آد ‌مها درون خودشان م ‌یپوسند‬ ‫پر‬
‫عروسك مومی نیست ‪‎‬م‪‎‬‬ ‫استخوا ‌نهایت را از میان من بردار‬ ‫وا‬
‫كه طرح دستان تو را بگیر ‪‎‬م‪‎‬‬ ‫نه‬
‫ماه هم که باشی‬ ‫م ‌یترسم از تصویر میخكوب شد ‌‌هی خود ‪‎‬م‪‎‬‬
‫دلگیر نباش‬ ‫توی حوض سنگت م ‌یزنند‬ ‫مثل پروان ‌های مصلوب‬
‫هر روز كه زنی زیبا متولد نم ‌یشو ‪‎‬د‪‎‬‬ ‫كه روی طاقچه جاودانه شود‬
‫‪‎‬‬
‫تا كشف شود در اتوی لباس ‪‎‬ت‪‎‬‬ ‫‪‎‬‬ ‫‪‎‬‬
‫با تار موی ‪‎‬ی‪‎‬‬
‫گریه تنها زبان ‪‎‬ی ‪‎‬است كه مترجم نم ‌یخواه ‪‎‬د‪‎‬‬ ‫تجزیه آغاز شده بو ‪‎‬د‪‎‬‬
‫كه نوسان كند میا ‌نما ‪‎‬ن ‪‎‬‬
‫دلگیر نبا ‪‎‬ش‪‎‬‬ ‫اتاقی م ‌یخواهم از آن خود ‪‎‬م‪‎‬‬ ‫‪‎‬‬
‫از آشپزخانه كه خیری نیس ‪‎‬ت‪‎‬‬ ‫وقتی کاغذه‪‎‬ا‬
‫كندترین زن هم زود خسته م ‌یشو ‪‎‬د‪‎‬‬ ‫رطوبت از خاک م ‌یگرفتن ‪‎‬د ‬
‫از خاطراتی كه خراش م ‌یده ‪‎‬د‪‎‬‬ ‫عك ‌سهای ‪‎‬م ‪‎‬ر‪‎‬ا‪‎‬‬ ‫تجزیه آغاز شده بو ‪‎‬د ‬
‫دستش ر‪‎‬ا‪‎‬‬ ‫روی یخچال چسباند ‌ها ‪‎‬م ‪ ‎‬‬ ‫رویاها ‌یمان با خاک ائتلاف می‌کر ‪‎‬د ‬
‫هر قدر رویاهایم را بشوی ‪‎‬م‪‎‬‬ ‫و نام خیابا ‌نهای شه ‪‎‬ر ‬
‫آهن رباه‪‎‬ا‪‎‬‬ ‫سیل ‌یای بود برهرچه خوانده بودی ‪‎‬م ‬
‫در چشم تو این آسمان همین رنگ اس ‪‎‬ت‪‎‬‬ ‫تجزیه آغاز شده بو ‪‎‬د ‬
‫زمین تبعیدگاه من م ‌یشو ‪‎‬د‪‎‬‬ ‫‪‎.. ‎‬‏‪ .‬و خاک تنها پیوند دهنده بو ‪‎‬د ‬
‫صب ‌حها خودم را معرفی كن ‪‎‬م‪‎‬‬ ‫از من به ت ‪‎‬و ‬
‫به آین ‪‎‬ه‪‎‬‬
‫كه همیش ‪‎‬ه‪‎‬‬

‫زیباروری چشمانت را لو م ‌یده ‪‎‬د‪‎‬‬
‫سازی كه آهن ‌گهای ناكوك م ‌یزن ‪‎‬د‪‎‬‬
‫كند ترین زن هم زود خسته م ‌یشود‬
   21   22   23   24   25   26   27   28   29   30   31