Page 30 - Shahrvand BC No.1220
P. 30
‫ادبیات‪/‬رمان ‹‬ ‫‪30‬‬

‫انجمن ادبی و کیک پوست سیبزمینی گرنزی‬

‫ـ‪۸‬ـ‬

‫نوشته ‪ :‬مری آن شافر‬
‫ترجمه‪ :‬فلور طالبی‬

‫هیچکدام دوست نبودم‪ .‬داوسی نزدیک سی سال همسایه من‬ ‫از امیلیا به ژولیت‬ ‫سال متسیب ‪ /‬شماره ‪ - 1220‬جمعه ‪ 15‬ید ‪1391‬‬
‫بــود ولی تنها در باره هوا یا گلکاری با او صحبتی کرده بودم‪.‬‬ ‫هجدهم فوریه ‪1946‬‬
‫بسیار دوست داشتنی تر از زندگی واقعی هستند‪.‬‬ ‫ایزولا و همچنین ابن از دوســتان خوبم بودند‪ ،‬اما ویل ثیبی‬ ‫دوشیزه اشتون محترم‪،‬‬ ‫‪In touch with Iranian diversity‬‬
‫امیلیا برایمان گفت که شما مایلید در باره انجمن کتابخوانی و نشست‬ ‫را از دور می شــناختم و با جان بووکر اصلا آشنایی نداشتم‪.‬‬ ‫از اینکه دغدغه های مرا چنین جدی گرفتید سپاســگزارم‪ .‬دیشب در‬
‫های ما بیشتر بدانید‪ .‬در نوبت گفتگویم در باره کتابی که خوانده بودم‪،‬‬ ‫بووکر تازه به جزیره آمده بود که آلمانی ها رســیدند‪ .‬الیزابت‬ ‫گردهمآیی انجمن ادبی در باره مقاله روزنامه تایمز شما با اعضا گفتگو‬ ‫‪Vol. 20 / No. 1220 - Friday, Jan. 4, 2013‬‬
‫در بــاره برونته ها حرف زدم‪ .‬متاســفانه نمی توانم نوشــته ام در باره‬ ‫نقطه مشترک همه ما بود‪ .‬بدون اصرار او محال بود من آن ها‬ ‫کردم و از همه خواســتم چنانچه مایلند با شما مکاتبه کرده و در باره‬
‫شارلوت و امیلی برونته را برایتان بفرستم‪ .‬از آن ها برای روشن کردن‬ ‫را برای شام دعوت کنم‪ .‬آن هم برای شریک کردن در گوشت‬ ‫کتاب و شادی خواندن آن ها در دوران اشغال نظرشان را بگویند‪.‬‬ ‫‪30‬‬
‫اجاق اســتفاده کرده ام‪ .‬می دانید آن روزها چیز زیادی برای سوزاندن‬ ‫گوســاله کباب شده‪ .‬و باید بگویم بدون آن ها انجمن ادبی و‬ ‫واکنــش اعضا چنان بلند و پُر هیاهو بود که مدیر برنامه ایزولا پریبی‪،‬‬
‫نداشــتیم‪ .‬پیش از آن کتاب مقدس‪ ،‬داستان یعقوب‪ ،‬و برنامه سالانه‬ ‫مجبور شد چندبار چکش را بشدت به میز بکوبد (البته ایزولا همیشه‬
‫پای پوست سیب زمینی گرنسی هیچگاه پا نمی گرفت‪.‬‬ ‫دنبــال بهانه می گردد تا مدیریت خــود را اعمال کند)‪ .‬مطمئنم نامه‬
‫جزر و مد را سوزانده بودم‪.‬‬ ‫آن بعداز ظهر همه به خانه من آمدند تا کتابی برای خواندن‬ ‫های زیادی از ما به شما خواهد رسید‪ .‬و صمیمانه امیدوارم در نوشتن‬
‫لابد می پرســید چرا این دخترها را آنقدر دوســت دارم‪ .‬من داستان‬ ‫انتخاب کنند‪ .‬و بســیاری از آن ها که تــا کنون تنها کتاب‬ ‫مقاله و توضیح ضرورت خواندن مفید باشند‪.‬‬
‫های پُر عشــق و احساس را می پســندم‪ .‬شاید چون هیچوقت خودم‬ ‫مقدس یا کاتالوگ های کشــاورزی و یا مجلــه دامداران را‬ ‫داوسی گفت برایتان نوشته که تولد انجمن ادبی ما در حقیقت کلکی‬
‫چنین داســتانی نداشــته ام‪ .‬ولی با خواندن داستان های دیگران می‬ ‫خوانده بودند‪ ،‬خــود را با کتاب هایی کامــا متفاوت روبرو‬ ‫بود که به آلمانی ها زدیم تا دوستانی را که برای شام به خانه من آمده‬
‫توانــم برای خودم نیز محبوبی تصور کنم‪ .‬اعتراف می کنم در ابتدا از‬ ‫دیدند‪ .‬آنشب بود که داوسی محبوب خود چارلز لَمب و ایزولا‬ ‫بودند از دســتگیری و زندان نجات دهیم‪ .‬میهمانان شام من در آنشب‬
‫بلندی های بادگیر خیلی خوشــم نیامد‪ ،‬اما همینکه آن شــبح‪ ،‬کتی‪،‬‬ ‫بلندی هــای بادگیر را یافتند‪ .‬من کتاب کاغذ های پیکویک‬ ‫عبارت بودند از‪ :‬داوســی‪ ،‬ایزولا‪ ،‬اِبِن رمزی‪ ،‬جان بوو ِکر‪ ،‬ویل ثیبی‪ ،‬و‬
‫انگشتان استخوانیش را روی شیشــه پنجره خراشید‪ ،‬گویی کتاب به‬ ‫از چارلز دیکنز را برداشــتم‪ ،‬تا شاید کمکی به روحیه خرابم‬ ‫محبوب همه الیزابت مک ِکنا که بصورت ناگهانی و درست به موقع این‬
‫گلوی من چسبید و رهایم نکرد‪ .‬با چنان امیلی من می توانستم گریه‬ ‫انجمن را خلق کرد‪ .‬آفرین به ابتکار و زبان گویایش‪.‬‬
‫مذبوحانه هیتکلیف را در چمنزار بشــنوم‪ .‬پــس از خواندن کتابی از‬ ‫باشد‪ .‬و بود‪.‬‬ ‫البته من از این داســتان تا روز بعد باخبر نشدم‪ .‬همینکه آن ها رفتند‬
‫چنین نویســنده خوبی مثل امیلی برونته‪ ،‬گمان نمی کنم دیگر هرگز‬ ‫ســپس هرکس به خانه خود رفت و کتابی را که برداشــته بود خواند‪.‬‬ ‫من بســرعت همه چیز را جمع کرده و تمام نشــانه های شــام را از‬
‫بتوانم با کتاب های دوشیزه آماندا گیلی فلاور نظیر با شمعدان فریب‬ ‫ابتدا از ترس افســران آلمانی که شاید به انجمن ما سری بزنند دورهم‬ ‫زیرزمین شســتم‪ .‬روز بعد ساعت هفت وقتی الیزابت شتابزده به خانه‬
‫من آمد و پرســید چندجلد کتاب در کتاب خانه دارم از جریان باخبر‬
‫خوردم‪ ،‬راضی شوم‪.‬‬ ‫جمع می شدیم‪ ،‬اما بعد تنها لذت از خواندن ما را ِگردهم می آورد‪.‬‬
‫حالا از خــودم بگویم‪ .‬من در کنار قصر امیلیــا ماگری کلبه و مزرعه‬ ‫هیچکدام تجربه عضویتدر انجمن ادبی نداشتیم بنابرایندستورالعمل‬ ‫شدم‪.‬‬
‫ای کوچــک دارم‪ .‬هــردو در کنار دریا زندگی مــی کنیم‪ .‬من به مرغ‬ ‫و قوانین خود را وضع کردیم‪ :‬هریک به نوبت در باره کتابی که خوانده‬ ‫مــن کتاب های بســیاری دارم اما الیزابت ســری تــکان داد و گفت‬
‫و خــروس ها و همچنین بُز پیرم‪ ،‬آریل می رســم و چیزهایی هم در‬ ‫بودیم صحبت می کردیم‪ .‬در ابتدا تلاش می کردیم تنها از کتاب سخن‬ ‫بیشــتر کتاب هایم مربوط به باغبانی است و ما به کتاب های بیشتری‬
‫مزرعــه کوچکم می کارم‪ .‬یک طوطی هم بنام زنوبیا دارم که از مردها‬ ‫بگوییم و بگذریم‪ ،‬ولی سپس تر درگیر مباحث طولانی و داغ می شدیم‬ ‫نیازمندیم‪ .‬در مورد کتاب هاب باغبانی درست می گفت‪ .‬من از مطالعه‬
‫تا دیگران را وادار کنیم کتابی را که می پسندیم بخوانند‪ .‬یکبار دونفر‬ ‫یک کتاب باغبانی خوب همیشه لذت می برم‪« .‬ولی نگران نباش‪ ،‬وقتی‬
‫خوشش نمی آید‪.‬‬ ‫یک کتاب را خوانده بودند‪ .‬بحث و جدل آن ها و تلاش در اثبات نظرات‬ ‫از دفتر فرماندهی برگشــتم پیش کتابفروشی فاکس می رویم و همه‬
‫در بــازار هفته ای دکه ای دارم و در آنجا مربا‪ ،‬ترشــی‪ ،‬ســبزیجات و‬ ‫متفاوتشان به یکدیگر و بقیه دیدنی بود‪ .‬ما کتاب می خواندیم‪ ،‬در باره‬ ‫کتاب هایش را می خریم‪ .‬اگر قرار باشــد که ما انجمن ادبی گرنســی‬
‫معجــون هایم را که برای بســیاری بیماری ها معجــزه می کنند‪ ،‬به‬ ‫کتاب صحبت می کردیم‪ ،‬بحث های تندی در باره آن می کردیم‪ ،‬و در‬
‫فروش می گذارم‪ .‬کیت مک ِکنا _دختر دوســت بسیار عزیزم الیزابت‬ ‫این میان دوستی ما هر روز ژرفای بیشتری می یافت و به هم نزدیک‬ ‫باشیم باید ادبی بنظر بیاییم‪».‬‬
‫مک ِکنا_ برای ســاختن معجون ها کمکم می کند‪ .‬او تنها چهار سال‬ ‫و نزدیک تر می شدیم‪ .‬دیگر ساکنان جزیره نیز به انجمن ما پیوستند‬ ‫تمام بعداز ظهر نگران پرســش و پاســخی بودم که الیزابت قرار بود با‬
‫دارد و بــرای هم زدن پاتیل روی چهارپایه می ایســتد‪ .‬ولی می تواند‬ ‫و شب های کتابخوانی ما زنده و پویا و شاد شد‪ .‬گاهی حتی تاریکی و‬ ‫دفتر قرارگاه فرماندهی داشــته باشد‪ .‬اگر همه دوستانم را زندانی می‬
‫فشار و خفقان چیره را نیز می توانستیم فراموش کنیم‪ .‬هنوز هم شب‬ ‫کردند چه؟ و یا بدتر‪ ،‬به اردوگاه های کار در فرانســه می فرســتادند؟‬
‫حسابی هم بزند‪.‬‬ ‫آلمانی ها در مــورد اجرای عدالت و تنبیه مجرمیــن رفتارهای قابل‬
‫باید بگویم زیبا نیســتم‪ .‬بینی ام بزرگ و بخاطر افتادنم از بام لانه مرغ‬ ‫در میان همدگر را می بینیم‪.‬‬
‫ها شکسته اســت‪ .‬یکی از چشم هایم بزرگتر و نگاهش بیشتر متوجه‬ ‫ویل ثیبی مســبب افزودن پای پوست سیب زمینی به نام انجمن بود‪.‬‬ ‫پیشبینی نداشتند‪ .‬ولی اتفاق مهمی نیفتاد‪.‬‬
‫بالاست‪ .‬موهایم فرفری و وحشی است و ابداً آرام نمی گیرد‪ .‬بلند قامت‬ ‫چه آلمانی ها باشــند یا نباشند‪ ،‬او از رفتن به نشستی که در آن هیچ‬ ‫اگرچه خیلی عجیب اســت اما آلمانی ها نه تنها همه را آزاد که از یک‬
‫خوراکی نباشد سرباز می زد! بنابراین خوراکی از ضروریات نشست ها‬ ‫انجمن ادبی _ هنری در جزایر کانال مانش اســتقبال هم کرده بودند‪.‬‬
‫و درشت استخوانم‪.‬‬ ‫شــد‪ .‬و چون در آن هنگام نه روغن و نه آرد و نه شکر برای پخت و پز‬ ‫منظورشان این بود که به انگلیسی ها نشان دهند چه اشغالگران نمونه‬
‫اگر بخواهید بازهم می توانم برایتان نامه بنویســم‪ .‬می توانم برایتان از‬ ‫به اهالی گرنسی داده می شد‪ ،‬ویل پای پوست سیب زمینی را اختراع‬ ‫ای هستند‪ .‬حالا چطور این پیام می بایست از جزیره بیرون می رفت‪،‬‬
‫انجمن کتابخوانی و تاثیری که بر روحیه ما در دوران اشــغال داشــت‬ ‫کرد‪ .‬پوســت سیب زمینی بجای خمیر‪ ،‬سیب زمینی بجای میوه های‬ ‫کســی نمی دانست‪ .‬تمام خطوط تلفن و تلگراف و هرنوع ارتباط دیگر‬
‫بیشتر بگویم‪ .‬تنها وقتی که کتاب خواندن هم به ما کمک نکرد‪ ،‬زمانی‬ ‫داخل پای‪ ،‬و چغندر پخته له شده بجای شکر‪ .‬اختراعات ویل قالبا قابل‬ ‫میان گرنسی و لندن از ژوئن ‪ 1940‬که آلمانی ها در جزیره پیاده شده‬
‫بود که الیزابت را دســتگیر کردند‪ .‬یکی از بردگان بینوای لهستانی را‬ ‫بودند‪ ،‬بکلی قطع بود‪ .‬به هر سببی که مغزهای معیوبشان بدان رسیده‬
‫پناه داده بود‪ .‬دســتگیرش کردند و به اردوگاهی در فرانسه فرستادند‪.‬‬ ‫خوردن نیستند‪ ،‬اما این یکی خوب از آب درآمد‪.‬‬ ‫بود‪ ،‬شرایط در جزایر کانال مانش_ البته در ابتدا_ بسیار بهتر و آسانتر‬
‫تا مدت ها هیچ کتابی نمی توانســت روحیه مرا بهتر کند‪ .‬تمام تلاشم‬ ‫منتظر خبرهای تازه از شما و چگونگی پیشرفت مقاله تان هستم‪.‬‬
‫صرف این می شــد که به آلمانی ها حمله نکنم و به صورتشــان تُف‬ ‫از بقیه اروپای تحت اشغال نازی ها بود‪.‬‬
‫نینــدازم‪ .‬فقط بخاطر کیت جلوی خــودم را گرفتم‪ .‬او در آنروزها یک‬ ‫با ارادت و احترام‪،‬‬ ‫در قــرارگاه فرماندهی الیزابت و بقیــه را مبلغ ناچیزی جریمه کرده و‬
‫جوانه تازه از خاک بیرون آمده بیشــتر نبود و به همه ما نیاز داشــت‪.‬‬ ‫امیلیا ماگری‬ ‫البته اسم و آدرس همه را ثبت کرده بودند و از آن ها خواسته بودند نام‬
‫الیزابت هنوز به خانه برنگشــته و این همه ما را می ترساند‪ .‬ولی خوب‬ ‫بقیه اعضای انجمن را نیز بنویسند‪ .‬فرمانده قرارگاه گفته بود که او نیز‬
‫هنوز جنگ تازه تمام شده و شاید بزودی بازگردد‪ .‬من برایش دعا می‬ ‫از ایزولا پریبی به ژولیت‬ ‫از علاقمندان ادبیات است و پرسیده بود آیا او یا دیگر افسران علاقمند‬
‫نوزدهم فوریه ‪1946‬‬
‫کنم‪ .‬خیلی دلتنگش هستم‪.‬‬ ‫دوشیزه اشتون عزیز‪،‬‬ ‫می توانند در جلسات ما شرکت کنند؟‬
‫ارادتمند‪،‬‬ ‫الیزابت هم جواب داده بود هروقت که دوست داشته باشند‪ .‬این شد که‬
‫آه خدای من! شــما کتابی در باره زندگی آن برونته نوشته ای‪ ،‬خواهر‬ ‫من و ابِن همراه الیزابت مثل قرقی خود را به کتابخانه فاکس رساندیم‬
‫ایزولا پریبی‬ ‫شارلوت و امیلی‪ .‬امیلیا قول داده آن را به من قرض بدهد زیرا می داند‬ ‫و یک بغل کتاب برای انجمن تازه تاسیس خود خریده و به سرعت به‬
‫چقدر از خواهران برونته خوشــم می آیــد‪ .‬طفلک های بیگناه! وقتی‬ ‫قصر بازگشــتیم تا آن ها را در قفسه ها بچینیم‪ .‬سپس در دست هم‪،‬‬
‫فکرش را می کنم که هر پنج نفر آن ها سینه های بیماری داشته و در‬ ‫انگار که به گردش و تماشــا می رویم به خانه یک یک دوســتانی که‬
‫نامشــان را در لیست اعضا در قرارگاه فرماندهی نوشته بودند رفتیم و‬
‫جوانی مرده اند! چه اندوهبار‪.‬‬ ‫از آن ها خواســتیم آنشب به قصر بیایند و کتابی برای مطالعه انتخاب‬
‫پدر خیلی خودخواهی داشــته اند‪ .‬اینطور نیســت؟ ابداً به دخترانش‬ ‫کنند‪ .‬با وجود اینکه خیلی نگران بودیم‪ ،‬اما تلاش کردیم تا می توانیم‬
‫توجهی نداشته‪ .‬صبح تا غروب در دفترش می نشسته و برای هرچیزی‬ ‫آرام باشیم و با همه سلام و احوالپرسی کنیم‪ .‬گویی هیچ اتفاق تازه ای‬
‫ســر این طفلک ها داد می زده است‪ .‬هیچوقت برای هیچ کاری از جا‬ ‫نیفتاده‪ .‬الیزابت خیلی می ترسید زیرا گمان می برد همان بعد از ظهر‬
‫نیز بر نمی خاســته‪ .‬اینطور نیست؟ مدام در دفترش تنها می نشسته‬ ‫آلمانــی ها برای بازدید بیایند و ما وقــت زیادی برای فراخواندن همه‬
‫و دستور می داده و دختران جوانش مثل مگس یکی یکی می مردند‪.‬‬ ‫دوستان نداشتیم‪ .‬باید بگویم فرمانده قرارگاه که هرگز سری به ما نزد‪،‬‬
‫و آن برادر تن پرورشــان‪ ،‬بران ِول‪ .‬که مرتب مشروب می خورده و روی‬ ‫اما برخی افسران در طول یکسال گاهی آمدند ولی گیج و سردر ُگم از‬
‫فرش بالا می آورده است‪ .‬و خواهران برونته دایماً باید کثافت های او را‬
‫چگونگی کار انجمن بیرون رفتند و دیگر پیدایشان نشد‪.‬‬
‫پاک می کردند‪ .‬چه کار خّلقی برای خانم های نویسنده!‬ ‫این آغاز کار ما بود‪ .‬اگرچه من همه اعضا را از پیش می شناختم ولی با‬
‫بنظر من با دوتا مرد شبیه این در خانه و نبود وقت و امکان برای دیدن‬
‫مردان دیگر‪ ،‬امیلی می بایست هیتکلیف را کاملا از خیال خود آفریده‬
‫باشــد! و چه انسان جالبی هم آفریده‪ .‬به گمان من مردها در کتاب ها‬
   25   26   27   28   29   30   31   32   33   34   35